انتشارات ققنوس
4.4K subscribers
1.53K photos
546 videos
108 files
1.12K links
کانال رسمی گروه انتشاراتی ققنوس
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
آدرس فروشگاه:
انقلاب-خیابان اردیبهشت-بازارچه کتاب
آدرس سایت:
www.qoqnoos.ir
ارتباط با ما:
@qoqnoospublication
Download Telegram
انتشارات ققنوس
@qoqnoospub
برگزاری جلسه معرفی کتاب#خاک_آدم‌پوش اثر #ضحی_کاظمی

خاك آدم‌پوش از #مجموعه_ژانر #گروه_انتشاراتي_ققنوس است كه به دبيري مجموعه #حسن_شهسواري به تازگي منتشر شده است
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) جلسه معرفی کتاب "خاک آدم‌پوش" در کانون کتاب خوانان ملل برگزار می‌شود.
در این جلسه که به معرفی کتاب" خاک آدم‌پوش" نوشته ضحی کاظمی اختصاص دارد، نوری ایجادی به عنوان منتقد در این جلسه حضور خواهد داشت و درباره این کتاب صحبت خواهد کرد.
این جلسه با حضور نویسنده اثر در تاریخ 7 آبان 1396 ساعت 16 در فرهنگسرای ملل، تالار فرهنگ واقع در بزرگراه صدر، بلوار قیطریه، پارک قیطریه برگزار می‌شود.

حضور برای تمام علاقه‌مندان ادبیات داستانی آزاد است.
@qoqnoospub
فهرست تازه‌های ایرانی #گروه_انتشاراتی_ققنوس

آن مادران، این دختران نوشته #بلقیس_سلیمانی

بازیگوش نوشته #شهریار_عباسی

گفتن در عین نگفتن نوشته #جواد_مجابی

خواب هایت را در این خانه تعریف نکن محمود نوشته #عباس_سلیمی_آنگیل

درازکش در ساعت خواب نوشته #زهرا_شاهی

مرداد دیوانه نوشته #محمدحسن_شهسواری

کاج ها وارونه اند نوشته #سامان_نورایی

جمجمه جوان نوشته #لاله_زارع

خاک آدم پوش نوشته #ضحی_کاظمی

کاتارسیس در هنرهای زیبا نوشته #مهدی_عزتی

تنهایی در انجمن نوابغ و احمق ها نوشته #ونداد_جلیلی

مه مانی نوشته #احمد_درخشان

انگار خودم نیستم نوشته #یاسمن_خلیلی_فرد
@qoqnoospub
ققنوس از #مجموعه_ژانر منتشر کرد
#آدم‌نما اثری از #ضحی_کاظمی
👇👇👇
بعید بود آناهیتا با حرف زدن متقاعد شود. اما من فرصت کافی برای حرف زدن به او ندادم. انگار دلم می‌خواست آناهیتا را شکنجه کنم. دلم می‌خواست سرش را محکم بکوبم، دستش را بشکافم... حتی تماشای بالا آوردن نلسون روی آناهیتا برایم لذت‌بخش بود. اینها را به نلسون نمی‌گویم. حالا که گذشته و من نتوانستم خشمم را کنترل کنم. به خود پنهانم اجازه دادم بیرون بیاید و برای خودش ضیافتی بگیرد. باید از خودم شرمنده باشم. اما نیستم. حتی از اینکه حس شرمندگی و پشیمانی ندارم، خجالت نمی‌کشم. حس خوبی دارم. حس پیروزی و رهایی. به خودم در آینه نگاه می‌کنم. به چشم‌هایم، به لب‌های سرخ‌شده از خشم و هیجان و موهای قهوه‌ای کوتاهی که دوستش دارم. نلسون پشت سرم در آینه ظاهر می‌شود. برمی‌گردم به سمتش. یک دست لباس تمیز دیگر به سمتم دراز می‌کند. آستین لباسی که به تن دارم خونی است. باید دوباره لباسم را عوض کنم. نلسون از دستشویی بیرون می‌رود.
@qoqnoospub