ققنوس از #مجموعه_ژانر منتشر کرد
#آدمنما اثری از #ضحی_کاظمی
👇👇👇
بعید بود آناهیتا با حرف زدن متقاعد شود. اما من فرصت کافی برای حرف زدن به او ندادم. انگار دلم میخواست آناهیتا را شکنجه کنم. دلم میخواست سرش را محکم بکوبم، دستش را بشکافم... حتی تماشای بالا آوردن نلسون روی آناهیتا برایم لذتبخش بود. اینها را به نلسون نمیگویم. حالا که گذشته و من نتوانستم خشمم را کنترل کنم. به خود پنهانم اجازه دادم بیرون بیاید و برای خودش ضیافتی بگیرد. باید از خودم شرمنده باشم. اما نیستم. حتی از اینکه حس شرمندگی و پشیمانی ندارم، خجالت نمیکشم. حس خوبی دارم. حس پیروزی و رهایی. به خودم در آینه نگاه میکنم. به چشمهایم، به لبهای سرخشده از خشم و هیجان و موهای قهوهای کوتاهی که دوستش دارم. نلسون پشت سرم در آینه ظاهر میشود. برمیگردم به سمتش. یک دست لباس تمیز دیگر به سمتم دراز میکند. آستین لباسی که به تن دارم خونی است. باید دوباره لباسم را عوض کنم. نلسون از دستشویی بیرون میرود.
@qoqnoospub
#آدمنما اثری از #ضحی_کاظمی
👇👇👇
بعید بود آناهیتا با حرف زدن متقاعد شود. اما من فرصت کافی برای حرف زدن به او ندادم. انگار دلم میخواست آناهیتا را شکنجه کنم. دلم میخواست سرش را محکم بکوبم، دستش را بشکافم... حتی تماشای بالا آوردن نلسون روی آناهیتا برایم لذتبخش بود. اینها را به نلسون نمیگویم. حالا که گذشته و من نتوانستم خشمم را کنترل کنم. به خود پنهانم اجازه دادم بیرون بیاید و برای خودش ضیافتی بگیرد. باید از خودم شرمنده باشم. اما نیستم. حتی از اینکه حس شرمندگی و پشیمانی ندارم، خجالت نمیکشم. حس خوبی دارم. حس پیروزی و رهایی. به خودم در آینه نگاه میکنم. به چشمهایم، به لبهای سرخشده از خشم و هیجان و موهای قهوهای کوتاهی که دوستش دارم. نلسون پشت سرم در آینه ظاهر میشود. برمیگردم به سمتش. یک دست لباس تمیز دیگر به سمتم دراز میکند. آستین لباسی که به تن دارم خونی است. باید دوباره لباسم را عوض کنم. نلسون از دستشویی بیرون میرود.
@qoqnoospub