سر بلند کردم. همین طوری نگاهش می کردم. یعنی به همین راحتی رسیده بودم ته خط. آخر برای چه؟ به چه گناهی؟ سایه ی او هفت تیرش را گرفت طرف سایه ی من که زانو زده بود. عین فیلم ها شده بود، فقط یک خرده سه بعدی تر بود. چیزی سنگین محکم از پشت به سروگردنم خورد. حتی صدای شکستن جمجمه ام را شنیدم. و بعد همه جا تاریک شد.
#بالزنها
#محمدرضا_کاتب
#ققنوس
@qoqnoospub
#بالزنها
#محمدرضا_کاتب
#ققنوس
@qoqnoospub
هيچ وقت فكر نمي كردم ترس باعث سيري آدم بشود
اين خودش يك روش مهم براي سيركردن آدم هاي فقير بود
#بالزنها
#محمدرضا_كاتب
#ققنوس
@qoqnoospub
اين خودش يك روش مهم براي سيركردن آدم هاي فقير بود
#بالزنها
#محمدرضا_كاتب
#ققنوس
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
یکی از رمانهای درخشانی که این روزها منتشر شده بالزنها نوشتهی محمدرضا کاتب است. پیشنهاد میکنم بخوانیدش. کاتب در آخرین رمانش بازگشت داشته به آثار اولیهی خود مثل هیس و.. #یوسف_انصاری @qoqnospub
#همایون_نورعلیپور
در باره ی رمان #بالزنها
نوشته ی #محمدرضا_کاتب
دیروز رمان #بالزنها محمد رضا کاتب را دست گرفتم. و یک روز اندی خواندمش. رمان به چند بخش تقسیم شده، که هر بخش در یکی از مکان های داستان اتفاق افتاده است.
با اینکه باید اذعان کرد که بالزن ها فاقد کشش مطلوب داستانی است، اما به زعم من ، حال و فضای داستان، و مونولوگ ذهنی شخصیت دختر داستان، و صد البته معنای پنهان در آن ، جذابیت خاصی به آن داده است.
رمان دارای رویه ی جنایی - مثل هیس و پستی - است، اما به مثل دیگر آثار آقای کاتب، خیلی زود باید این رویه را کنار گذاشت و به لایه ی زرین رسید، و بر این راستاست که کاتب ما را وا می دارد تا در ذهن شخصیت اصلی، و به طبع او در ذهن دیگر شخصیت ها، کنکاش کنیم و در موقعیت وانموده ی داستان قرار بگیریم.
از این رو است که ذهن تمام شخصیت ها، که تا انتهای داستان متوجه می شویم فقط به بررسی یک ذهن نشسته بوده ایم، و به زعم من نوعی تکثر در واحد است، که یکی از مشغله های ذهنی همیشه ی داستان های کاتب است.
بالزن ها، نگاهی خاص است به موقعیت انسان در برابر قدرت پنهان و یا به عبارت دیگر سلطه است. از این منظر که تمام مکاتب و ادیان و اندیشه ها ، به نوعی بر انسان حکومت می کنند و این اقتدار نه بر اساس توان فیزیکی زورمندانه ی آنهاست، که به خواست روحی و روانی انسان هایی است که به آن فرقه، دین و مذهب و ایدئولوژی معتقد هستند. سلطه ای که همه چنبره اش را بر سر ، و روی سینه هامان حس می کنیم. می دانیم که هست، هر چند هیچکس نداند که کجاست و یا از جانب کیست. و این ماییم که شخصیت بالزن هاییم. که هر کاری که میکنیم، فقط و فقط در راستای خواست سلطه است. سلطه ای که خواه به اجبار، خواه به اختیار و خواه به نیاز در راستای آن زندگی می کنیم.
و از این منظر است که در چنین موقعیتی، نباید پی مقوله ی عاطفه و احساس و عشق گشت، و بر همین قیاس است که رمان بالزن ها، رمانی خشک و از مقوله ی عشق تهیست، و آنچه می ماند، فقط زندگیست، زندگی ای سراسر در دست تقدیری کور، و در چنبره ی مرگ. مرگی که در تمام طول رمان مستتر است.
من به نوبه ی خودم به آقای کاتب تبریک می گویم.
@qoqnoospub
در باره ی رمان #بالزنها
نوشته ی #محمدرضا_کاتب
دیروز رمان #بالزنها محمد رضا کاتب را دست گرفتم. و یک روز اندی خواندمش. رمان به چند بخش تقسیم شده، که هر بخش در یکی از مکان های داستان اتفاق افتاده است.
با اینکه باید اذعان کرد که بالزن ها فاقد کشش مطلوب داستانی است، اما به زعم من ، حال و فضای داستان، و مونولوگ ذهنی شخصیت دختر داستان، و صد البته معنای پنهان در آن ، جذابیت خاصی به آن داده است.
رمان دارای رویه ی جنایی - مثل هیس و پستی - است، اما به مثل دیگر آثار آقای کاتب، خیلی زود باید این رویه را کنار گذاشت و به لایه ی زرین رسید، و بر این راستاست که کاتب ما را وا می دارد تا در ذهن شخصیت اصلی، و به طبع او در ذهن دیگر شخصیت ها، کنکاش کنیم و در موقعیت وانموده ی داستان قرار بگیریم.
از این رو است که ذهن تمام شخصیت ها، که تا انتهای داستان متوجه می شویم فقط به بررسی یک ذهن نشسته بوده ایم، و به زعم من نوعی تکثر در واحد است، که یکی از مشغله های ذهنی همیشه ی داستان های کاتب است.
بالزن ها، نگاهی خاص است به موقعیت انسان در برابر قدرت پنهان و یا به عبارت دیگر سلطه است. از این منظر که تمام مکاتب و ادیان و اندیشه ها ، به نوعی بر انسان حکومت می کنند و این اقتدار نه بر اساس توان فیزیکی زورمندانه ی آنهاست، که به خواست روحی و روانی انسان هایی است که به آن فرقه، دین و مذهب و ایدئولوژی معتقد هستند. سلطه ای که همه چنبره اش را بر سر ، و روی سینه هامان حس می کنیم. می دانیم که هست، هر چند هیچکس نداند که کجاست و یا از جانب کیست. و این ماییم که شخصیت بالزن هاییم. که هر کاری که میکنیم، فقط و فقط در راستای خواست سلطه است. سلطه ای که خواه به اجبار، خواه به اختیار و خواه به نیاز در راستای آن زندگی می کنیم.
و از این منظر است که در چنین موقعیتی، نباید پی مقوله ی عاطفه و احساس و عشق گشت، و بر همین قیاس است که رمان بالزن ها، رمانی خشک و از مقوله ی عشق تهیست، و آنچه می ماند، فقط زندگیست، زندگی ای سراسر در دست تقدیری کور، و در چنبره ی مرگ. مرگی که در تمام طول رمان مستتر است.
من به نوبه ی خودم به آقای کاتب تبریک می گویم.
@qoqnoospub