🕸🕸🕸🕸🕸🕸
من فکر می کنم این جمله در دهان بعضی آدم ها طلسم می شود و نتیجه معکوس می دهد.
یکسری آدم ها مثل تو وقتی می گویند همه چیز درست می شود، نظام زندگی آدم به هم می ریزد. و من پاهایم هرگز از آن گِل ها بیرون نمیآید و همانجا توی باتلاق بدجور گیر میکنم.
من استانبول را دوست داشتم. کوچهها و دیوارهای سنگیاش و خزههای روی چوب خانههای مشرف به آبش را.
ای کاش فرار میکردم و یک جایی توی آن شهر شلوغ بین ترک ها خودم را از تو پنهان میکردم. حالا اما صدای جیغ قطارها دست از سرم بر نمیدارند. موشخرماهای مرده دارند توی تنم فرو می روند و امروز دست و پایم را به خاطر این جنایت میبندند و هیچ یک از اهالی استانبول برای نویسندهای ایرانی که در ژاپن میمیرد گریه نخواهد کرد.
میبینی، هیچچیز انگار هیچوقت قرار نیست که درست شود.
کاش مرگ اینقدر حالش از آدمهایی که دلشان میخواهد بمیرند به هم نمیخورد.
از داستان #فصل_قحطی_کنگر
#داستان_ایرانی
#نسرین_یوسفی
#انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub
من فکر می کنم این جمله در دهان بعضی آدم ها طلسم می شود و نتیجه معکوس می دهد.
یکسری آدم ها مثل تو وقتی می گویند همه چیز درست می شود، نظام زندگی آدم به هم می ریزد. و من پاهایم هرگز از آن گِل ها بیرون نمیآید و همانجا توی باتلاق بدجور گیر میکنم.
من استانبول را دوست داشتم. کوچهها و دیوارهای سنگیاش و خزههای روی چوب خانههای مشرف به آبش را.
ای کاش فرار میکردم و یک جایی توی آن شهر شلوغ بین ترک ها خودم را از تو پنهان میکردم. حالا اما صدای جیغ قطارها دست از سرم بر نمیدارند. موشخرماهای مرده دارند توی تنم فرو می روند و امروز دست و پایم را به خاطر این جنایت میبندند و هیچ یک از اهالی استانبول برای نویسندهای ایرانی که در ژاپن میمیرد گریه نخواهد کرد.
میبینی، هیچچیز انگار هیچوقت قرار نیست که درست شود.
کاش مرگ اینقدر حالش از آدمهایی که دلشان میخواهد بمیرند به هم نمیخورد.
از داستان #فصل_قحطی_کنگر
#داستان_ایرانی
#نسرین_یوسفی
#انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub
چشمهای ترکمنی برای آدمبرفیها
یادداشت علیالله سلیمی بر رمان«فصل قحطی کنگر»
نوشته نسرین یوسفی
«نادی» شخصیت اصلی داستان «فصل قحطی کنگر» نوشته نسرین یوسفی، ناخواسته به سرنوشت تلخ و دردناکی دچار میشود که هرگز از آن رهایی نمییابند.
طرد شدگی به واسطه برخی علایم و نشانههای فرو رفتن طولانیمدت در درون خویش و فاصله گرفتن از آدمهای پیرامون که روزی حشر و نشر و گپ و گفت عادی و معمولی با آنها داشتیم اما به دلایل گوناگون رفتار غیرمتعارف، از نظر دیگران، برگزیدهایم، سرنوشت ناخواستهای است که ممکن است هر یک از ما، یا آدمهای اطرافمان به آن دچار شوند و برای رهایی از این شرایط دشوار و غیرمعمول مدتهای طولانی و حتی سالهای متمادی دستوپا بزنیم و چه بسا ممکن است هرگز از این چاه تنهایی رهایی نیابیم. مانند شخصیت اصلی داستان«فصل قحطی کنگر» نوشته نسرین یوسفی، که در آن، «نادی» شخصیت زن و محوری داستان، ناخواسته به سرنوشت تلخ و دردناکی دچار میشود که هرگز از آن رهایی نمییابند. هرچند در همه سالهای طردشدگی، به زندگی در کنار سایر اعصای خانواده، به ویژه «نادر» و«اختر»؛ برادر و خواهری که در قید حیات هستند فکر کرده و همواره انتظار آمدن آنها را دارد که بیایند تا او را از بند آسایشگاهی که در آن نگهداری میشود آزاد سازند که بار دیگر طعم زندگی در کنار خانواده را بچشد. داستان از جایی شروع میشود که نادی در آسایشگاهی در کشور ژاپن با خیالها و رویاهایش روزگار میگذراند. دلمشغولیهای ناچیز و چه بسا بیهودهای را دنبال میکند که در شرایط موجود، او را به ادامه زندگی پویند میزند؛ با کلاغهای باغ آسایشگاه مدام درگیر است و با باغبان آسایشگاه رابطه تعریفنشده و سر و سرّی دارد که میکوشد از چشم مسئولان آسایشگاه دور نگهدارد. نادی به این دلمشغولیها به عنوان اسرار زندگی جدیدش در آسایشگاه نگاه میکند و خود را صاحب هویت تازهای میپندارد. با این حال، دغدغهها و دلمشغولیهای دوران حضور در آسایشگاه را مقطعی میداند و آرزوی پیوستن به جمع خانوادهای را دارد که عملاً دیگر وجود خارجی ندارد. نادر در آن سوی دنیا اقامت گزیده و اختر که ظاهراً در نزدیکیهای نادی اقامت دارد، هیچ نشانهای از حضور خود برجا نگذاشته و به نظر میرسد نادی، علاوه بر اینکه از زندگی خواهر و برادرش به شکل تعمدی کنار گذاشته شده، به نوعی بهعمد از سوی خواهر و برادرش فراموش هم شده است. در یادآوریهای ذهنی نادی از گذشته، مخاطب با خانواده بهشدت آشفتهای مواجه میشود که از جریانات سیاسی و اجتماعی لطمه دیده و ازدستدادن مادرِ خانواده در این جریانات، عملاً باعث از هم پاشیدن تاروپود خانواده شده است. پس از مرگ دردناک مادر، فرزندان خانواده؛ نادر، نادی و اختر راه مهاجرت و گریز از زادگاه و سرزمین خود را در پیش گرفته و در این گریز و گذار، تعادل روحی نادی به هم خورده و از برادر و خواهر خود جدا افتاده و سرانجام سر از آسایشگاهی در ژاپن در آورده و روزها و شبهای دلگیر و تنهاییاش شروع شده است. شکل روایی داستان به گونهای که تقریبا همه داستان در قالب نامهای بلند بالا از سوی نادی به برادرش، نادر نوشته و روایت میشود. حتی آن بخشهایی که به گذشته مربوط است و نادر خودش هم در آن حضور داشته است. در مجموع، رمان «فصل قحطی کنگر» قصه زن تنها و طرد شده است که قربانی تب و تاب اجتماع و خانواده شده و در گریز ناخواسته به سرنوشت تلخ و محتومی دچار شده که فصلهای پوسته و سرد زندگیاش را رقم زده و او برای رهایی از این موقعیت دشواری که در آن گرفتار شده، هر چه بیشتر دستوپا میزند، بیشتر در عمق تنهایی فرو میرود و به نوعی در قعر نیستی دفن میشود. سطرهای پایانی داستان به شکل تاثیرگذاری این موقعیت دردناک و بهتآور را روایت میکند: «من در برف حبس میشوم و فردا صبح با کلاغی که روی شانهام زیر چمدان به خواب رفته در خواب میمانم و تو هر سال زمستان به یاد من برای آدمبرفیهایی که درست میکنی چشمهای ترکمنی میگذاری. تو درست میگویی نادر. بگذار اختر گریهاش را بکند و تو برای همیشه خشمگین باشی که نمیتوانی متقاعدمان کنی که من حالم خوب نیست. حق با توست. من خوب نمیشوم، حتی اینجا، بعد از بیست سال، در آسایشگاه. و، برای آنکه اینهمه فکر از سرم بیرون برود و من شبیه تو و اختر به دنیا نگاه کنم، باید به قدر کافی برف بیاید و سرم را منجمد کند تا خیال مثل ساقههای خشکیده کنگر، که از شکافهای قبر مادر بیرون میزدند، از سرم بیرون برود. بلندگو آخرین اخطار را میدهد و بعد آهنگ مردی را پخش میکند که تمام عمر برای رسیدن به ستارهاش جادهها را طی میکرد.»
همشهری آنلاین
#فصل_قحطی_کنگر
#نسرین_یوسفی
#داستان_ایرانی
#منتشرشد
@qoqnoospub
یادداشت علیالله سلیمی بر رمان«فصل قحطی کنگر»
نوشته نسرین یوسفی
«نادی» شخصیت اصلی داستان «فصل قحطی کنگر» نوشته نسرین یوسفی، ناخواسته به سرنوشت تلخ و دردناکی دچار میشود که هرگز از آن رهایی نمییابند.
طرد شدگی به واسطه برخی علایم و نشانههای فرو رفتن طولانیمدت در درون خویش و فاصله گرفتن از آدمهای پیرامون که روزی حشر و نشر و گپ و گفت عادی و معمولی با آنها داشتیم اما به دلایل گوناگون رفتار غیرمتعارف، از نظر دیگران، برگزیدهایم، سرنوشت ناخواستهای است که ممکن است هر یک از ما، یا آدمهای اطرافمان به آن دچار شوند و برای رهایی از این شرایط دشوار و غیرمعمول مدتهای طولانی و حتی سالهای متمادی دستوپا بزنیم و چه بسا ممکن است هرگز از این چاه تنهایی رهایی نیابیم. مانند شخصیت اصلی داستان«فصل قحطی کنگر» نوشته نسرین یوسفی، که در آن، «نادی» شخصیت زن و محوری داستان، ناخواسته به سرنوشت تلخ و دردناکی دچار میشود که هرگز از آن رهایی نمییابند. هرچند در همه سالهای طردشدگی، به زندگی در کنار سایر اعصای خانواده، به ویژه «نادر» و«اختر»؛ برادر و خواهری که در قید حیات هستند فکر کرده و همواره انتظار آمدن آنها را دارد که بیایند تا او را از بند آسایشگاهی که در آن نگهداری میشود آزاد سازند که بار دیگر طعم زندگی در کنار خانواده را بچشد. داستان از جایی شروع میشود که نادی در آسایشگاهی در کشور ژاپن با خیالها و رویاهایش روزگار میگذراند. دلمشغولیهای ناچیز و چه بسا بیهودهای را دنبال میکند که در شرایط موجود، او را به ادامه زندگی پویند میزند؛ با کلاغهای باغ آسایشگاه مدام درگیر است و با باغبان آسایشگاه رابطه تعریفنشده و سر و سرّی دارد که میکوشد از چشم مسئولان آسایشگاه دور نگهدارد. نادی به این دلمشغولیها به عنوان اسرار زندگی جدیدش در آسایشگاه نگاه میکند و خود را صاحب هویت تازهای میپندارد. با این حال، دغدغهها و دلمشغولیهای دوران حضور در آسایشگاه را مقطعی میداند و آرزوی پیوستن به جمع خانوادهای را دارد که عملاً دیگر وجود خارجی ندارد. نادر در آن سوی دنیا اقامت گزیده و اختر که ظاهراً در نزدیکیهای نادی اقامت دارد، هیچ نشانهای از حضور خود برجا نگذاشته و به نظر میرسد نادی، علاوه بر اینکه از زندگی خواهر و برادرش به شکل تعمدی کنار گذاشته شده، به نوعی بهعمد از سوی خواهر و برادرش فراموش هم شده است. در یادآوریهای ذهنی نادی از گذشته، مخاطب با خانواده بهشدت آشفتهای مواجه میشود که از جریانات سیاسی و اجتماعی لطمه دیده و ازدستدادن مادرِ خانواده در این جریانات، عملاً باعث از هم پاشیدن تاروپود خانواده شده است. پس از مرگ دردناک مادر، فرزندان خانواده؛ نادر، نادی و اختر راه مهاجرت و گریز از زادگاه و سرزمین خود را در پیش گرفته و در این گریز و گذار، تعادل روحی نادی به هم خورده و از برادر و خواهر خود جدا افتاده و سرانجام سر از آسایشگاهی در ژاپن در آورده و روزها و شبهای دلگیر و تنهاییاش شروع شده است. شکل روایی داستان به گونهای که تقریبا همه داستان در قالب نامهای بلند بالا از سوی نادی به برادرش، نادر نوشته و روایت میشود. حتی آن بخشهایی که به گذشته مربوط است و نادر خودش هم در آن حضور داشته است. در مجموع، رمان «فصل قحطی کنگر» قصه زن تنها و طرد شده است که قربانی تب و تاب اجتماع و خانواده شده و در گریز ناخواسته به سرنوشت تلخ و محتومی دچار شده که فصلهای پوسته و سرد زندگیاش را رقم زده و او برای رهایی از این موقعیت دشواری که در آن گرفتار شده، هر چه بیشتر دستوپا میزند، بیشتر در عمق تنهایی فرو میرود و به نوعی در قعر نیستی دفن میشود. سطرهای پایانی داستان به شکل تاثیرگذاری این موقعیت دردناک و بهتآور را روایت میکند: «من در برف حبس میشوم و فردا صبح با کلاغی که روی شانهام زیر چمدان به خواب رفته در خواب میمانم و تو هر سال زمستان به یاد من برای آدمبرفیهایی که درست میکنی چشمهای ترکمنی میگذاری. تو درست میگویی نادر. بگذار اختر گریهاش را بکند و تو برای همیشه خشمگین باشی که نمیتوانی متقاعدمان کنی که من حالم خوب نیست. حق با توست. من خوب نمیشوم، حتی اینجا، بعد از بیست سال، در آسایشگاه. و، برای آنکه اینهمه فکر از سرم بیرون برود و من شبیه تو و اختر به دنیا نگاه کنم، باید به قدر کافی برف بیاید و سرم را منجمد کند تا خیال مثل ساقههای خشکیده کنگر، که از شکافهای قبر مادر بیرون میزدند، از سرم بیرون برود. بلندگو آخرین اخطار را میدهد و بعد آهنگ مردی را پخش میکند که تمام عمر برای رسیدن به ستارهاش جادهها را طی میکرد.»
همشهری آنلاین
#فصل_قحطی_کنگر
#نسرین_یوسفی
#داستان_ایرانی
#منتشرشد
@qoqnoospub