#گروه_انتشاراتی_ققنوس
#از_داستان_ایرانی_حمایت_کنیم
رمان شهريور...
زندگي 3 نسل إز زنان إيراني را به تصوير دراورده و نشأن مي دهد همگي اين زنهااگر چه سياسي نيستندهمگي فر باني سياست ميشوند
@qoqnoospub
#از_داستان_ایرانی_حمایت_کنیم
رمان شهريور...
زندگي 3 نسل إز زنان إيراني را به تصوير دراورده و نشأن مي دهد همگي اين زنهااگر چه سياسي نيستندهمگي فر باني سياست ميشوند
@qoqnoospub
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
#از_داستان_ایرانی_حمایت_کنیم
رمان #شهريور...
زندگي 3 نسل إز زنان إيراني را به تصوير دراورده و نشأن مي دهد همگي اين زنهااگر چه سياسي نيستندهمگي فر باني سياست ميشوند
در کتاب شهریور هزار و سیصد و نمی دانم چند که با رفت و برگشت های ذهنی زن راوی شروع شده و خواننده را مدام از واقعیت به تخیل ، ازگذشته به حال می برد و می آورد و ذهنش را از قطعیتی که انتظارش را دارد دور می کند ولی به زیبایی این گم گشتگی را به تصویر می کشاند و باورپذیر . شناخت وسیع و عمیق نویسنده از جنوب و اشراف او بر جامعه شناختی و اقلیم آن منطقه وتکیه بر توانمندی و پویایی زنان از محورهای مهم آثار این نویسنده است . . رمان شهریور هزار و سیصد و نمیدانم چند رمانی تاریخی اجتماعی است که نویسنده در آن سه دوره ی زمانی را از زبان زن راوی به تصویر کشیده است که با روایتی ساده و گویا نظر خوانندگان عام و خاص را بخود جلب کرده است. . مطرح کردن موضوع بسیاردردناک و کمابیش فراموش شده حادثه سینما رکس آبادان : شعله ها از پایین خاموش شده بود و آب و ذغال و دوده با روغن تن آدم ها از زیر در سینما راه افتاده بود توی خیابان . اما فقط دود ، دود و گرما .(ص 138) تصویرهایی که با ماندگاری در ذهن خواننده حک می شوند از تصویر دا از کودکی زن راوی و از ری بخیر : خیلی زود در سیزده چهارده سالگی مادر مادرش و ولی قهری خواهرکوچکش شده بود . ( ص 29) وبلاخره جهان داستانی نژاد حسن ، جهانی سرشار از مفاهیم انسانی و عشق آرمان گرایانه است و تلاش اقشار فرودست برای کامیابی و بهروزی و زندگی بهتر .
#طلا_نژادحسن #داستان #داستان_ایرانی #هیلا #ققنوس
@qoqnoospub
#از_داستان_ایرانی_حمایت_کنیم
رمان #شهريور...
زندگي 3 نسل إز زنان إيراني را به تصوير دراورده و نشأن مي دهد همگي اين زنهااگر چه سياسي نيستندهمگي فر باني سياست ميشوند
در کتاب شهریور هزار و سیصد و نمی دانم چند که با رفت و برگشت های ذهنی زن راوی شروع شده و خواننده را مدام از واقعیت به تخیل ، ازگذشته به حال می برد و می آورد و ذهنش را از قطعیتی که انتظارش را دارد دور می کند ولی به زیبایی این گم گشتگی را به تصویر می کشاند و باورپذیر . شناخت وسیع و عمیق نویسنده از جنوب و اشراف او بر جامعه شناختی و اقلیم آن منطقه وتکیه بر توانمندی و پویایی زنان از محورهای مهم آثار این نویسنده است . . رمان شهریور هزار و سیصد و نمیدانم چند رمانی تاریخی اجتماعی است که نویسنده در آن سه دوره ی زمانی را از زبان زن راوی به تصویر کشیده است که با روایتی ساده و گویا نظر خوانندگان عام و خاص را بخود جلب کرده است. . مطرح کردن موضوع بسیاردردناک و کمابیش فراموش شده حادثه سینما رکس آبادان : شعله ها از پایین خاموش شده بود و آب و ذغال و دوده با روغن تن آدم ها از زیر در سینما راه افتاده بود توی خیابان . اما فقط دود ، دود و گرما .(ص 138) تصویرهایی که با ماندگاری در ذهن خواننده حک می شوند از تصویر دا از کودکی زن راوی و از ری بخیر : خیلی زود در سیزده چهارده سالگی مادر مادرش و ولی قهری خواهرکوچکش شده بود . ( ص 29) وبلاخره جهان داستانی نژاد حسن ، جهانی سرشار از مفاهیم انسانی و عشق آرمان گرایانه است و تلاش اقشار فرودست برای کامیابی و بهروزی و زندگی بهتر .
#طلا_نژادحسن #داستان #داستان_ایرانی #هیلا #ققنوس
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
Photo
#از_داستان_ایرانی_حمایت_کنیم
«من کسی را نکشتهام. همهاش از همان عکس شروع شد. نمیدانید چه عکس غوغایی بود. رفته بودم برایشان شعر بخوانم. باور کنید قبل از آن عکس برایم یک پیرزن و یک پیرمرد ساده بودند.» روایتی جذاب از به قتل رسیدن پیرزن و پیرمردی تنها و با اصل و نسب. پسر جوانی که برای آنها شعر میخواند و از این طریق مزدی میستاند به ناگاه خود را در مظان اتهام قتل آن دو میبیند، اما هیچ شاهدی بر این ادعا یافت نمیشود تا اینکه خود زبان به اعتراف میگشاید و پرده از رازهایی برمیدارد که ریشه در گذشته او ریشه دارد. ولی..
#آبی_تر_از_گناه #محمدحسینی #داستان #داستان_ایرانی #جایزه_گلشیری #جایزه_مهرگان_ادب
#ققنوس
@qoqnoospub
«من کسی را نکشتهام. همهاش از همان عکس شروع شد. نمیدانید چه عکس غوغایی بود. رفته بودم برایشان شعر بخوانم. باور کنید قبل از آن عکس برایم یک پیرزن و یک پیرمرد ساده بودند.» روایتی جذاب از به قتل رسیدن پیرزن و پیرمردی تنها و با اصل و نسب. پسر جوانی که برای آنها شعر میخواند و از این طریق مزدی میستاند به ناگاه خود را در مظان اتهام قتل آن دو میبیند، اما هیچ شاهدی بر این ادعا یافت نمیشود تا اینکه خود زبان به اعتراف میگشاید و پرده از رازهایی برمیدارد که ریشه در گذشته او ریشه دارد. ولی..
#آبی_تر_از_گناه #محمدحسینی #داستان #داستان_ایرانی #جایزه_گلشیری #جایزه_مهرگان_ادب
#ققنوس
@qoqnoospub
#از_داستان_ايراني_حمايت_كنيم
نقد و بررسي رمان #سلام اثر #تبسم_غبيشي
با حضور #فرهاد_اكبرزاده و #احمد_ابوالفتحي
@qoqnoospub
نقد و بررسي رمان #سلام اثر #تبسم_غبيشي
با حضور #فرهاد_اكبرزاده و #احمد_ابوالفتحي
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
#از_داستان_ایرانی_حمایت_کنیم #من_دانای_کل_هستم تجدیدچاپ شد @qoqnoospub
#از_داستان_ايراني_حمايت_كنيم
سوسن کاغذ را گذاشت لای دندان هاش و آن را از وسط پاره کرد. تکه های کاغذ از روژ لبش سرخ شدند. کاغذها را انداخت توی سطل آشغال.
صبح زود ماشینی ایستاد و سوسن را جلو آپارتمانش پیاده کرد. به آپارتمان که رسید روی تختخواب ولو شد. ظهر از خواب بیدار شد و دوش گرفت. قبل از ناهار به آرایشگاه تلفن زد و برای فردا صبح نوبت گرفت. بعد برای پرو بلوز تازه اش به پریسا خانم زنگ زد و برای بعدازظهر قرار گذاشت. یکی دو جای دیگر هم تلفن زد و بعد رفت توی آشپزخانه. کبریت را برداشت و سیگاری آتش زد. رفت کنار پنجره ایستاد. پرده پنجره رو به گلخانه را کنار زد و درِ کشویی آن را باز کرد. به بیرون خیره شد. نرگس و رضا و پروین توی تراس همسایه با صدای بلند مشق می نوشتند. تلفن زنگ خورد اما سوسن از جاش تکان نخورد. گذاشت آن قدر زنگ بخورد تا قطع شود اما قطع نمی شد. کمی دیگر به صدای بچه ها گوش داد و بعد پنجره را بست، پرده را کشید و رفت سمت تلفن. گوشی را برداشت:
ــ بنال!
ــ سلام سوسن خانم.
ــ تو که عرضه نداری واسه چی وقت خودت و من رو می گیری؟ نکنه دیوونه ای؟
ــ آخه ندیده بودمت. وقتی دیدمت فهمیدم که نمی تونم. تو ماهی سوسن.
سوسن زد زیر خنده و سیم تلفن را دور انگشتانش پیچاند.
ــ اما تو واقعا که خری. خیلی خری.
ــ می دونم، اما بازم می خوام بیام. می خوام بیام تو فریزر.
دود سیگار را پاشید توی دهانی تلفن...
#از_متن_کتاب
#من_دانای_کل_هستم
تجدیدچاپ شد
#مصطفی_مستور
#داستان #داستان_ایرانی #ققنوس
@qoqnoospub
سوسن کاغذ را گذاشت لای دندان هاش و آن را از وسط پاره کرد. تکه های کاغذ از روژ لبش سرخ شدند. کاغذها را انداخت توی سطل آشغال.
صبح زود ماشینی ایستاد و سوسن را جلو آپارتمانش پیاده کرد. به آپارتمان که رسید روی تختخواب ولو شد. ظهر از خواب بیدار شد و دوش گرفت. قبل از ناهار به آرایشگاه تلفن زد و برای فردا صبح نوبت گرفت. بعد برای پرو بلوز تازه اش به پریسا خانم زنگ زد و برای بعدازظهر قرار گذاشت. یکی دو جای دیگر هم تلفن زد و بعد رفت توی آشپزخانه. کبریت را برداشت و سیگاری آتش زد. رفت کنار پنجره ایستاد. پرده پنجره رو به گلخانه را کنار زد و درِ کشویی آن را باز کرد. به بیرون خیره شد. نرگس و رضا و پروین توی تراس همسایه با صدای بلند مشق می نوشتند. تلفن زنگ خورد اما سوسن از جاش تکان نخورد. گذاشت آن قدر زنگ بخورد تا قطع شود اما قطع نمی شد. کمی دیگر به صدای بچه ها گوش داد و بعد پنجره را بست، پرده را کشید و رفت سمت تلفن. گوشی را برداشت:
ــ بنال!
ــ سلام سوسن خانم.
ــ تو که عرضه نداری واسه چی وقت خودت و من رو می گیری؟ نکنه دیوونه ای؟
ــ آخه ندیده بودمت. وقتی دیدمت فهمیدم که نمی تونم. تو ماهی سوسن.
سوسن زد زیر خنده و سیم تلفن را دور انگشتانش پیچاند.
ــ اما تو واقعا که خری. خیلی خری.
ــ می دونم، اما بازم می خوام بیام. می خوام بیام تو فریزر.
دود سیگار را پاشید توی دهانی تلفن...
#از_متن_کتاب
#من_دانای_کل_هستم
تجدیدچاپ شد
#مصطفی_مستور
#داستان #داستان_ایرانی #ققنوس
@qoqnoospub