انتشارات ققنوس
@qoqnoospub
مگر می شود همه چیز انقدر سریع اتفاق بیفتد؟ میشود. میشود چشم هایت را ببندی و باز کنی و همه ی آن درد و رنج ها، همه ی آن کدورت ها، همه ی آن حرف های قلمبه شده توی گلو یک باره از بین بروند و یادت برود که اصلاً اتفاق افتاده اند. من خودمم؟ من کامروزم؟ من همان کامروز مستأصلم؟ انگار دیگر خودم را نمیشناسم. انگار، به قول حمید هامونِ محبوبمان دیگر «من»، «من» نیست؛ انگار خودم نیستم.
.
از متن داستان #انگار_خودم_نيستم بزودى از نشر #ققنوس/ #ياسمن_خليلي_فرد
@qoqnoospub
.
از متن داستان #انگار_خودم_نيستم بزودى از نشر #ققنوس/ #ياسمن_خليلي_فرد
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
رونمايي و جشن امضاي كتاب #انگار_خودم_نيستم @qoqnoospub
جلسه رونمايى و جشن امضاى كتاب #انگار_خودم_نيستم نوشته #ياسمن_خليلى_فرد با حضور داريوش فرهنگ، بيتا فرهى، جميل رستمى، مهسا ملك مرزبان، لادن نيكنام، مهناز رونقى، آيت دولتشاه، شاهرخ گيوا، على الله سليمى، ليلى بخشى و بسيارى از دوستداران كتاب و داستان در كتابفروشى آوند قيطريه برگزار شد.
@qoqnoospub
@qoqnoospub
مصاحبه #ياسمن_خليلي_فرد با راديو فرهنگ درباره رمان جديد #انگار_خودم_نيستم را در اين لينك گوش كنيد:
http://webapp.iranseda.ir/EpgRecordArchive.aspx?VALID=TRUE&epgId=125068755&chid=16
@qoqnoospub
http://webapp.iranseda.ir/EpgRecordArchive.aspx?VALID=TRUE&epgId=125068755&chid=16
@qoqnoospub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رمان #سمفونی_مردگان و #انگار_خودم_نيستم و #آن_مادران_این_دختران
در میان پرفروشترین رمانهای ایرانی
@qoqnoospub
در میان پرفروشترین رمانهای ایرانی
@qoqnoospub
تبارشناسی نسلی با خوانش رمان
نگاهي به رمان #انگار_خودم_نيستم
ابراهیم عمران
آرمان: کارکرد رمان ایرانی چیست؟ و آیا اصولا این نگره جایگاهی در نقد و تفسیر کتاب دارد یا خیر؟ آیا با خوانش رمان که تا حدود زیادی در بستر خیال و رویا نوشته میشود، میتوان دورهای خاص از رفتارهای افراد را شناخت و بر همان اساس، دست به تحلیل محتوایی زد؟ و پرسش دیگر آنکه اصولا رمان، تصویرساز خوبی برای شناخت از زمان و مکان خاصی است و یا نه؟ و بر اساس قیاس با سینما، میتوان به ماندگاری رمانی رأی داد؟پرسشهایی اینچنین از این رو مطرح میشود تا نقبی رفتارشناسانه به رمان «انگار خودم نیستم» یاسمن خلیلیفرد زده شود، نه نقد درونمتنی و کیفیتی که خود جستاری دیگر میطلبد که به حتم خردهگیران ادبیانی ایران، این مهم را انجام خواهند داد. کتاب شخصیتهایی دارد که در کار و تدریس هستند و بهنوعی آوانگارد و امروزی و دغدغههایشان کماکان بر مداری میچرخد که برای دیگر این همنسلان شاید، کمی ناآشنا و غیرملموس باشد. این کاراکترهای «هفتتیر به بالا»(اصطلاحی برگرفته از زندهیاد باستانی پاریزی)، انگار به واقع «خودشان هستند» و ابایی ندارند از آنکه آنی باشند که نشان میدهند و نوع رفتارشان بر مداری میچرخد که دغدغه آن به حتم آن چیزی نیست که دیگران(عموم دور و برشان) دارند. نکته جالب توجه این شخصیتها بیهدفی و نوعی ابطالشدن آمال و آرزوهای تحصیلکردههای دهه شصت است که بهنوعی از بافت فرهنگی قبل و بعد از انقلاب اسلامی، متاثر هستند. هرچند نویسنده با زیرکی از بار این نگاه فرار میکند و کتابش به هیچعنوان داعیه نگاه و کلام سیاسی ندارد ولی با کمی دقت در نوع رفتارهای شخصی کاراکترها با هم، آنچه رعایت نمیشود هنجارهای امروزین جامعه است که در لابهلای سطور پنهان میشود. طریقه ارتباط این چند شخصیت با یکدیگر که همگی از زندگی مشترک بسامانی برخوردار نیستند و یا دل در گرو دیگرانی دارند که کتاب با تردستی در آن دام نمیافتد، موید آن است که چهارصدوخردهای صفحه سعی دارد، نشان از زندگیای دهد که سروسامان مشخصی ندارد و برههای از آن در داخل میگذرد و زمانی از آن نیز در خارج. آنچه مسلم است کتاب روایتی سرراست از قشری تقریبا مرفه با آداب خاص رفتاری خود است که نویسنده بهدرستی حتی جزئیترین این رفتارها را هم به خواننده نشان میدهد.این کتاب شخصیتی محوری ندارد و میتوان گفت مخاطب میتواند دل در گرو هر یک از این نامها ببندد. کامروز و لعیا، مسعود و نازنین، علیرضا و کتی، شانار، کوروش، ارغوان، رایان، فرحجان و نامهای فرعی دیگر که میتواند برای خواننده جذاب باشد و سیر تحول رفتاری آنان و فرجامشان. هرچند در فصولی این لعیا و کامروز هستند که سیبل ماجرا میشوند و کردارهای دیگر شخصیتها حول کنش و واکنش آنان قرار میگیرد اما با نوعی تدوین سینمایی که نویسنده به کار میبرد، از این گرانیگاهبودن این دو کاراکتر خارج میشوند. و مخاطب همان اندازهای که سرنوشت پایانی کامروز و لعیا برایش مهم است، فرجام کار دیگر شخصیتها نیز دارای اهمیت است. طرفه آنکه نویسنده تا آنجا که توانسته شخصیتی را بیچفت و بست حسابی نه معرفی کرده و نه رها که این توانایی را در سطور مختلف نشان داده که کاراکتری برایش باری به هر جهت نبوده و صرفا برای پرکردن صفحه وارد داستان نشده است. اگر بخواهیم برگردیم به پرسش اولیه این نوشته، باید گفت این رمان اگر در دهههای بعد هم خوانده شود به حتم خواننده درمییابد که برای چه برههای از تاریخ این سرزمین است و درباره چه قشری. قشری که جاهطلبانه معرفی شده است توسط نویسنده و جهانبینی و نوع نگرش افرادی از طبقه بهخصوص را نشانه رفته است. برخلاف رمانهایی که بسان برخی فیلمهای سینمایی که درباره فقر و نداری است و به قلم هر فردی که نوشته شود، موتیفهای شناختهشده مشترکی، لاجرم خواهد داشت، این رمان چون مربوط به قشر متوسط به بالای شهری است و کمتر نمونه مشخصی داشته در خلق چنین فضاهایی، میتوان آن را نوعی مانیفست این قشر دانست که هم درگیر فضای خاص دهه شصت بودند و هم دهه مدرن نود را تجربه کردند. «انگار خودم نیستم» درواقع غیرمستقیم این پیام را میدهد که همه این کاراکترهای کتاب خودشان هستند، هرچند توانایی گفتن آنچه میخواهند را ندارند. خواندن این کتاب و شناخت روحیه خاص این افراد برای آنانی که میخواهند دهه نود و مطالبات قشری خاص و ترجیحا تحصیلکرده را بشناسند مفید و بلکه واجب است که چطور بیشتر تحصیلکردههای آن دهه، سی سال بعد با همه ثروت و دارابودن، بهنوعی سرخورده و خانواده از دستداده و سرگردان و پریشان احوال هستند.رمان بیهیچ ادعایی این سرگشتگی را به نمایش میگذارد که مانند فیلمی اجتماعی، در سطرسطر آن پیامهای زیادی مستتر است.
http://www.bookcity.org/detail/14269
@qoqnoospub
نگاهي به رمان #انگار_خودم_نيستم
ابراهیم عمران
آرمان: کارکرد رمان ایرانی چیست؟ و آیا اصولا این نگره جایگاهی در نقد و تفسیر کتاب دارد یا خیر؟ آیا با خوانش رمان که تا حدود زیادی در بستر خیال و رویا نوشته میشود، میتوان دورهای خاص از رفتارهای افراد را شناخت و بر همان اساس، دست به تحلیل محتوایی زد؟ و پرسش دیگر آنکه اصولا رمان، تصویرساز خوبی برای شناخت از زمان و مکان خاصی است و یا نه؟ و بر اساس قیاس با سینما، میتوان به ماندگاری رمانی رأی داد؟پرسشهایی اینچنین از این رو مطرح میشود تا نقبی رفتارشناسانه به رمان «انگار خودم نیستم» یاسمن خلیلیفرد زده شود، نه نقد درونمتنی و کیفیتی که خود جستاری دیگر میطلبد که به حتم خردهگیران ادبیانی ایران، این مهم را انجام خواهند داد. کتاب شخصیتهایی دارد که در کار و تدریس هستند و بهنوعی آوانگارد و امروزی و دغدغههایشان کماکان بر مداری میچرخد که برای دیگر این همنسلان شاید، کمی ناآشنا و غیرملموس باشد. این کاراکترهای «هفتتیر به بالا»(اصطلاحی برگرفته از زندهیاد باستانی پاریزی)، انگار به واقع «خودشان هستند» و ابایی ندارند از آنکه آنی باشند که نشان میدهند و نوع رفتارشان بر مداری میچرخد که دغدغه آن به حتم آن چیزی نیست که دیگران(عموم دور و برشان) دارند. نکته جالب توجه این شخصیتها بیهدفی و نوعی ابطالشدن آمال و آرزوهای تحصیلکردههای دهه شصت است که بهنوعی از بافت فرهنگی قبل و بعد از انقلاب اسلامی، متاثر هستند. هرچند نویسنده با زیرکی از بار این نگاه فرار میکند و کتابش به هیچعنوان داعیه نگاه و کلام سیاسی ندارد ولی با کمی دقت در نوع رفتارهای شخصی کاراکترها با هم، آنچه رعایت نمیشود هنجارهای امروزین جامعه است که در لابهلای سطور پنهان میشود. طریقه ارتباط این چند شخصیت با یکدیگر که همگی از زندگی مشترک بسامانی برخوردار نیستند و یا دل در گرو دیگرانی دارند که کتاب با تردستی در آن دام نمیافتد، موید آن است که چهارصدوخردهای صفحه سعی دارد، نشان از زندگیای دهد که سروسامان مشخصی ندارد و برههای از آن در داخل میگذرد و زمانی از آن نیز در خارج. آنچه مسلم است کتاب روایتی سرراست از قشری تقریبا مرفه با آداب خاص رفتاری خود است که نویسنده بهدرستی حتی جزئیترین این رفتارها را هم به خواننده نشان میدهد.این کتاب شخصیتی محوری ندارد و میتوان گفت مخاطب میتواند دل در گرو هر یک از این نامها ببندد. کامروز و لعیا، مسعود و نازنین، علیرضا و کتی، شانار، کوروش، ارغوان، رایان، فرحجان و نامهای فرعی دیگر که میتواند برای خواننده جذاب باشد و سیر تحول رفتاری آنان و فرجامشان. هرچند در فصولی این لعیا و کامروز هستند که سیبل ماجرا میشوند و کردارهای دیگر شخصیتها حول کنش و واکنش آنان قرار میگیرد اما با نوعی تدوین سینمایی که نویسنده به کار میبرد، از این گرانیگاهبودن این دو کاراکتر خارج میشوند. و مخاطب همان اندازهای که سرنوشت پایانی کامروز و لعیا برایش مهم است، فرجام کار دیگر شخصیتها نیز دارای اهمیت است. طرفه آنکه نویسنده تا آنجا که توانسته شخصیتی را بیچفت و بست حسابی نه معرفی کرده و نه رها که این توانایی را در سطور مختلف نشان داده که کاراکتری برایش باری به هر جهت نبوده و صرفا برای پرکردن صفحه وارد داستان نشده است. اگر بخواهیم برگردیم به پرسش اولیه این نوشته، باید گفت این رمان اگر در دهههای بعد هم خوانده شود به حتم خواننده درمییابد که برای چه برههای از تاریخ این سرزمین است و درباره چه قشری. قشری که جاهطلبانه معرفی شده است توسط نویسنده و جهانبینی و نوع نگرش افرادی از طبقه بهخصوص را نشانه رفته است. برخلاف رمانهایی که بسان برخی فیلمهای سینمایی که درباره فقر و نداری است و به قلم هر فردی که نوشته شود، موتیفهای شناختهشده مشترکی، لاجرم خواهد داشت، این رمان چون مربوط به قشر متوسط به بالای شهری است و کمتر نمونه مشخصی داشته در خلق چنین فضاهایی، میتوان آن را نوعی مانیفست این قشر دانست که هم درگیر فضای خاص دهه شصت بودند و هم دهه مدرن نود را تجربه کردند. «انگار خودم نیستم» درواقع غیرمستقیم این پیام را میدهد که همه این کاراکترهای کتاب خودشان هستند، هرچند توانایی گفتن آنچه میخواهند را ندارند. خواندن این کتاب و شناخت روحیه خاص این افراد برای آنانی که میخواهند دهه نود و مطالبات قشری خاص و ترجیحا تحصیلکرده را بشناسند مفید و بلکه واجب است که چطور بیشتر تحصیلکردههای آن دهه، سی سال بعد با همه ثروت و دارابودن، بهنوعی سرخورده و خانواده از دستداده و سرگردان و پریشان احوال هستند.رمان بیهیچ ادعایی این سرگشتگی را به نمایش میگذارد که مانند فیلمی اجتماعی، در سطرسطر آن پیامهای زیادی مستتر است.
http://www.bookcity.org/detail/14269
@qoqnoospub
www.bookcity.org
تبارشناسی نسلی با خوانش رمان
نقبی رفتارشناسانه به رمان «انگار خودم نیستم» یاسمن خلیلیفرد
زري نعيمي منتقد داستان درباره #انگار_خودم_نيستم در جهان كتاب مينويسد
انگار خودم نیستم 1397/5/17
با ديدن حجم قطور كتاب قبل از این که بخوانم، گفتم باز هم باید بنویسم نصف آن یا بیشترش اضافی است. یا میشد تمام این ۴۴۰ صفحه را آن قدر چلاند تا تمام آب بستنهای نویسنده از آن بیرون بیاید. یا دچار تهوع شد از این که یک نفر مثل وروره جادو یکسره حرف بزند و کلهات را بخورد. و همهی اینها یعنی آرامش پر. فراموشی پر. لذت بردن پر. سرگرم شدن و تفریح کردن پر. این روزها، همه چیز پر کشیده و رفته است. برای همین خواندن رمانهای قصهواری مثل «انگار خودم نیستم» در نوع خودش غنیمتی است. رمانی که روی سرت آوار نمیشود و میگذارد تا دمی را با هم کمی تا قسمتی خوش بگذرانید. از آن رمانهایی که میشود لم داد و خواند، دراز کشید و خواند یا بهقول «حسن بنیعامری» در خيابان راه رفت و ساندویچ گاز زد و خواند. البته من جملهی او را – كه يكي از بهترين داستاننويسان ايران است - به نفع خودم مصادره کردم. او گفته بود رمانهایش ساندویچ نیستند که بشود در کوچه و خیابان به آن گاز زد. ولی «انگار خودم نیستم» از همانهاست. قصهای ساده و سرراست دارد. پر از مسائل ریز و درشت خانوادگی. سرک میکشیم به زندگی خصوصی سه زوج: کتی و علیرضا و دختر علیرضا از زن سابقاش (شانار). کتی و علیرضا از دوران دانشجويي عاشق هم بودهاند. هر دو با نفر دیگری ازدواج کردند. بنابر صلاح و مصلحتهاي خانوادگی. کتی با فربد (پسرعمهاش) ازدواج کرد و یک پسر بهنام کوروش دارد. قبل از جدايي، در کانادا زندگی میکرد با آنها. علیرضا هم با زنی بهنام منیژه ازدواج کرد و دخترشان شد شانار. بعد از یازده سال هر دو (كتي و عليرضا) طلاق گرفتند و با هم ازدواج کردند. و همهی فامیل و آشنا را علیه خود شوراندند. حتا دختر علیرضا (شانار) و پسر کتی (کوروش). در چشم همه هر دو خائن هستند. شانار هم ظاهراً با علیرضا و کتی زندگی میکند. البته بیشتر میجنگند شانار و کتی با هم.
زوج دیگر داستان عبارت است از نازنین و مسعود. قبل از ورود به خانهی این زوج باید بگویم این شش نفر با هم در یک دانشگاه درس خواندهاند و رفاقتشان بعد از ازدواج هم ادامه پیدا کرده. نازنین و مسعود یک دختر بیست ساله داشتهاند به نام آنوشه. از روی فعل معلوم است که دیگر ندارند. سرطان گرفته و از دنیا رفته. خانواده در حالت سوگواری مانده. این دو قبل از مرگ آنوشه میخواستند از هم جدا شوند و نشدهاند. نازنین فروپاشیده و مسعود مانده تا این فروپاشیدگی را ترمیم کند و زندگی را برگرداند سر جای خودش. نازنین هم خودش را غرق کرده در کدبانوگری تا فراموش کند. معلم پیانو هم هست.
زوج سوم، که ستون اصلی روایت هم هستند: لعیا و کامروز. با یک عشق آتشین دانشجویی. ۱۹ ساله و ۲۱ ساله ازدواج کردهاند و دخترشان هم افروز است. زندگی این زوج هم یک شکاف برداشته به این بزرگی. سیزده سال است کامروز ایران است و لعیا و دخترش کانادا. تکتک این زوجها تنها و بلاتکلیفاند و دچار بحرانهای میانسالی: «شاید بحران میانسالیای که میگویند همین است. یک جور رخوت و خشونت توامان و بیدلیل، شاید هم با دلیل...» و اشارههای گذرای همه به بحران تنهایی و انزوا: «انگار مشکل خودم هستم. نمیدانم چرا به این تنهایی عادت کردهام و چرا میترسم به نبودنش و نداشتناش فکر کنم یعنی دل کندن از تنهایی این قدر سخت است؟ لابد این هم یک جور مرض روانی جدید است. اعتیاد تنهایی.» مهمترین مشکل لعیا و کامروز هم حرف نزدن است. حرف نزدن از خودشان و آن چیزهایی که میخواهند. بلد نیستند از احساسات خودشان حرف بزنند. مثلاً لعیا میخواهد برود کانادا. دوست دارد کامروز اصرار کند، التماس کند، بگوید نرو، بمان، من به تو احتیاج دارم. اصلاً نمیگذارم بروی. کامروز نمیگوید. ساکت میماند. نه خودش همراه میشود با لعیا، نه از او میخواهد بماند: «از همه غمانگیزتر زمانی است که کسی که دوستش داری، هیچ تلاشی برای نگهداشتنت نمیکند.»
متن كامل نقد جهان كتاب را ميتوانيددر سايت ققنوس ملاحظه فرماييد
https://qoqnoos.ir/%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85-3
@qoqnoospub
انگار خودم نیستم 1397/5/17
با ديدن حجم قطور كتاب قبل از این که بخوانم، گفتم باز هم باید بنویسم نصف آن یا بیشترش اضافی است. یا میشد تمام این ۴۴۰ صفحه را آن قدر چلاند تا تمام آب بستنهای نویسنده از آن بیرون بیاید. یا دچار تهوع شد از این که یک نفر مثل وروره جادو یکسره حرف بزند و کلهات را بخورد. و همهی اینها یعنی آرامش پر. فراموشی پر. لذت بردن پر. سرگرم شدن و تفریح کردن پر. این روزها، همه چیز پر کشیده و رفته است. برای همین خواندن رمانهای قصهواری مثل «انگار خودم نیستم» در نوع خودش غنیمتی است. رمانی که روی سرت آوار نمیشود و میگذارد تا دمی را با هم کمی تا قسمتی خوش بگذرانید. از آن رمانهایی که میشود لم داد و خواند، دراز کشید و خواند یا بهقول «حسن بنیعامری» در خيابان راه رفت و ساندویچ گاز زد و خواند. البته من جملهی او را – كه يكي از بهترين داستاننويسان ايران است - به نفع خودم مصادره کردم. او گفته بود رمانهایش ساندویچ نیستند که بشود در کوچه و خیابان به آن گاز زد. ولی «انگار خودم نیستم» از همانهاست. قصهای ساده و سرراست دارد. پر از مسائل ریز و درشت خانوادگی. سرک میکشیم به زندگی خصوصی سه زوج: کتی و علیرضا و دختر علیرضا از زن سابقاش (شانار). کتی و علیرضا از دوران دانشجويي عاشق هم بودهاند. هر دو با نفر دیگری ازدواج کردند. بنابر صلاح و مصلحتهاي خانوادگی. کتی با فربد (پسرعمهاش) ازدواج کرد و یک پسر بهنام کوروش دارد. قبل از جدايي، در کانادا زندگی میکرد با آنها. علیرضا هم با زنی بهنام منیژه ازدواج کرد و دخترشان شد شانار. بعد از یازده سال هر دو (كتي و عليرضا) طلاق گرفتند و با هم ازدواج کردند. و همهی فامیل و آشنا را علیه خود شوراندند. حتا دختر علیرضا (شانار) و پسر کتی (کوروش). در چشم همه هر دو خائن هستند. شانار هم ظاهراً با علیرضا و کتی زندگی میکند. البته بیشتر میجنگند شانار و کتی با هم.
زوج دیگر داستان عبارت است از نازنین و مسعود. قبل از ورود به خانهی این زوج باید بگویم این شش نفر با هم در یک دانشگاه درس خواندهاند و رفاقتشان بعد از ازدواج هم ادامه پیدا کرده. نازنین و مسعود یک دختر بیست ساله داشتهاند به نام آنوشه. از روی فعل معلوم است که دیگر ندارند. سرطان گرفته و از دنیا رفته. خانواده در حالت سوگواری مانده. این دو قبل از مرگ آنوشه میخواستند از هم جدا شوند و نشدهاند. نازنین فروپاشیده و مسعود مانده تا این فروپاشیدگی را ترمیم کند و زندگی را برگرداند سر جای خودش. نازنین هم خودش را غرق کرده در کدبانوگری تا فراموش کند. معلم پیانو هم هست.
زوج سوم، که ستون اصلی روایت هم هستند: لعیا و کامروز. با یک عشق آتشین دانشجویی. ۱۹ ساله و ۲۱ ساله ازدواج کردهاند و دخترشان هم افروز است. زندگی این زوج هم یک شکاف برداشته به این بزرگی. سیزده سال است کامروز ایران است و لعیا و دخترش کانادا. تکتک این زوجها تنها و بلاتکلیفاند و دچار بحرانهای میانسالی: «شاید بحران میانسالیای که میگویند همین است. یک جور رخوت و خشونت توامان و بیدلیل، شاید هم با دلیل...» و اشارههای گذرای همه به بحران تنهایی و انزوا: «انگار مشکل خودم هستم. نمیدانم چرا به این تنهایی عادت کردهام و چرا میترسم به نبودنش و نداشتناش فکر کنم یعنی دل کندن از تنهایی این قدر سخت است؟ لابد این هم یک جور مرض روانی جدید است. اعتیاد تنهایی.» مهمترین مشکل لعیا و کامروز هم حرف نزدن است. حرف نزدن از خودشان و آن چیزهایی که میخواهند. بلد نیستند از احساسات خودشان حرف بزنند. مثلاً لعیا میخواهد برود کانادا. دوست دارد کامروز اصرار کند، التماس کند، بگوید نرو، بمان، من به تو احتیاج دارم. اصلاً نمیگذارم بروی. کامروز نمیگوید. ساکت میماند. نه خودش همراه میشود با لعیا، نه از او میخواهد بماند: «از همه غمانگیزتر زمانی است که کسی که دوستش داری، هیچ تلاشی برای نگهداشتنت نمیکند.»
متن كامل نقد جهان كتاب را ميتوانيددر سايت ققنوس ملاحظه فرماييد
https://qoqnoos.ir/%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85-3
@qoqnoospub
qoqnoos.ir
انتشارات ققنوس | انگار خودم نیستم
انتشارات ققنوس ، ناشر بیش از هزار عنوان کتاب در حوزههای گوناگونی چون ادبیات، داستان، تاریخ، فلسفه، روانشناسی و... ناشر برگزیده دوازدهمین، چهاردهمین و سی امین نمایشگاه کتاب ، ناشر برگزیده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال 1380
تبارشناسی نسلی با خوانش رمان
نقد روزنامه آرمان بر رمان #انگار_خودم_نيستم
#ياسمن_خليلي_فرد
ابراهیم عمران*
کارکرد رمان ایرانی چیست؟ و آیا اصولا این نگره جایگاهی در نقد و تفسیر کتاب دارد یا خیر؟ آیا با خوانش رمان که تا حدود زیادی در بستر خیال و رویا نوشته میشود، میتوان دورهای خاص از رفتارهای افراد را شناخت و بر همان اساس، دست به تحلیل محتوایی زد؟ و پرسش دیگر آنکه اصولا رمان، تصویرساز خوبی برای شناخت از زمان و مکان خاصی است و یا نه؟ و بر اساس قیاس با سینما، میتوان به ماندگاری رمانی رأی داد؟پرسشهایی اینچنین از این رو مطرح میشود تا نقبی رفتارشناسانه به رمان «انگار خودم نیستم» یاسمن خلیلیفرد زده شود، نه نقد درونمتنی و کیفیتی که خود جستاری دیگر میطلبد که به حتم خردهگیران ادبیانی ایران، این مهم را انجام خواهند داد. کتاب شخصیتهایی دارد که در کار و تدریس هستند و بهنوعی آوانگارد و امروزی و دغدغههایشان کماکان بر مداری میچرخد که برای دیگر این همنسلان شاید، کمی ناآشنا و غیرملموس باشد. این کاراکترهای «هفتتیر به بالا»(اصطلاحی برگرفته از زندهیاد باستانی پاریزی)، انگار به واقع «خودشان هستند» و ابایی ندارند از آنکه آنی باشند که نشان میدهند و نوع رفتارشان بر مداری میچرخد که دغدغه آن به حتم آن چیزی نیست که دیگران(عموم دور و برشان) دارند. نکته جالب توجه این شخصیتها بیهدفی و نوعی ابطالشدن آمال و آرزوهای تحصیلکردههای دهه شصت است که بهنوعی از بافت فرهنگی قبل و بعد از انقلاب اسلامی، متاثر هستند. هرچند نویسنده با زیرکی از بار این نگاه فرار میکند و کتابش به هیچعنوان داعیه نگاه و کلام سیاسی ندارد ولی با کمی دقت در نوع رفتارهای شخصی کاراکترها با هم، آنچه رعایت نمیشود هنجارهای امروزین جامعه است که در لابهلای سطور پنهان میشود. طریقه ارتباط این چند شخصیت با یکدیگر که همگی از زندگی مشترک بسامانی برخوردار نیستند و یا دل در گرو دیگرانی دارند که کتاب با تردستی در آن دام نمیافتد، موید آن است که چهارصدوخردهای صفحه سعی دارد، نشان از زندگیای دهد که سروسامان مشخصی ندارد و برههای از آن در داخل میگذرد و زمانی از آن نیز در خارج. آنچه مسلم است کتاب روایتی سرراست از قشری تقریبا مرفه با آداب خاص رفتاری خود است که نویسنده بهدرستی حتی جزئیترین این رفتارها را هم به خواننده نشان میدهد.این کتاب شخصیتی محوری ندارد و میتوان گفت مخاطب میتواند دل در گرو هر یک از این نامها ببندد. کامروز و لعیا، مسعود و نازنین، علیرضا و کتی، شانار، کوروش، ارغوان، رایان، فرحجان و نامهای فرعی دیگر که میتواند برای خواننده جذاب باشد و سیر تحول رفتاری آنان و فرجامشان. هرچند در فصولی این لعیا و کامروز هستند که سیبل ماجرا میشوند و کردارهای دیگر شخصیتها حول کنش و واکنش آنان قرار میگیرد اما با نوعی تدوین سینمایی که نویسنده به کار میبرد، از این گرانیگاهبودن این دو کاراکتر خارج میشوند. و مخاطب همان اندازهای که سرنوشت پایانی کامروز و لعیا برایش مهم است، فرجام کار دیگر شخصیتها نیز دارای اهمیت است. طرفه آنکه نویسنده تا آنجا که توانسته شخصیتی را بیچفت و بست حسابی نه معرفی کرده و نه رها که این توانایی را در سطور مختلف نشان داده که کاراکتری برایش باری به هر جهت نبوده و صرفا برای پرکردن صفحه وارد داستان نشده است. اگر بخواهیم برگردیم به پرسش اولیه این نوشته، باید گفت این رمان اگر در دهههای بعد هم خوانده شود به حتم خواننده درمییابد که برای چه برههای از تاریخ این سرزمین است و درباره چه قشری. قشری که جاهطلبانه معرفی شده است توسط نویسنده و جهانبینی و نوع نگرش افرادی از طبقه بهخصوص را نشانه رفته است. برخلاف رمانهایی که بسان برخی فیلمهای سینمایی که درباره فقر و نداری است و به قلم هر فردی که نوشته شود، موتیفهای شناختهشده مشترکی، لاجرم خواهد داشت، این رمان چون مربوط به قشر متوسط به بالای شهری است و کمتر نمونه مشخصی داشته در خلق چنین فضاهایی، میتوان آن را نوعی مانیفست این قشر دانست که هم درگیر فضای خاص دهه شصت بودند و هم دهه مدرن نود را تجربه کردند. «انگار خودم نیستم» درواقع غیرمستقیم این پیام را میدهد که همه این کاراکترهای کتاب خودشان هستند، هرچند توانایی گفتن آنچه میخواهند را ندارند. خواندن این کتاب و شناخت روحیه خاص این افراد برای آنانی که میخواهند دهه نود و مطالبات قشری خاص و ترجیحا تحصیلکرده را بشناسند مفید و بلکه واجب است که چطور بیشتر تحصیلکردههای آن دهه، سی سال بعد با همه ثروت و دارابودن، بهنوعی سرخورده و خانواده از دستداده و سرگردان و پریشان احوال هستند.رمان بیهیچ ادعایی این سرگشتگی را به نمایش میگذارد که مانند فیلمی اجتماعی، در سطرسطر آن پیامهای زیادی مستتر است.
@qoqnoospub
@yon.ir/QeRc6
نقد روزنامه آرمان بر رمان #انگار_خودم_نيستم
#ياسمن_خليلي_فرد
ابراهیم عمران*
کارکرد رمان ایرانی چیست؟ و آیا اصولا این نگره جایگاهی در نقد و تفسیر کتاب دارد یا خیر؟ آیا با خوانش رمان که تا حدود زیادی در بستر خیال و رویا نوشته میشود، میتوان دورهای خاص از رفتارهای افراد را شناخت و بر همان اساس، دست به تحلیل محتوایی زد؟ و پرسش دیگر آنکه اصولا رمان، تصویرساز خوبی برای شناخت از زمان و مکان خاصی است و یا نه؟ و بر اساس قیاس با سینما، میتوان به ماندگاری رمانی رأی داد؟پرسشهایی اینچنین از این رو مطرح میشود تا نقبی رفتارشناسانه به رمان «انگار خودم نیستم» یاسمن خلیلیفرد زده شود، نه نقد درونمتنی و کیفیتی که خود جستاری دیگر میطلبد که به حتم خردهگیران ادبیانی ایران، این مهم را انجام خواهند داد. کتاب شخصیتهایی دارد که در کار و تدریس هستند و بهنوعی آوانگارد و امروزی و دغدغههایشان کماکان بر مداری میچرخد که برای دیگر این همنسلان شاید، کمی ناآشنا و غیرملموس باشد. این کاراکترهای «هفتتیر به بالا»(اصطلاحی برگرفته از زندهیاد باستانی پاریزی)، انگار به واقع «خودشان هستند» و ابایی ندارند از آنکه آنی باشند که نشان میدهند و نوع رفتارشان بر مداری میچرخد که دغدغه آن به حتم آن چیزی نیست که دیگران(عموم دور و برشان) دارند. نکته جالب توجه این شخصیتها بیهدفی و نوعی ابطالشدن آمال و آرزوهای تحصیلکردههای دهه شصت است که بهنوعی از بافت فرهنگی قبل و بعد از انقلاب اسلامی، متاثر هستند. هرچند نویسنده با زیرکی از بار این نگاه فرار میکند و کتابش به هیچعنوان داعیه نگاه و کلام سیاسی ندارد ولی با کمی دقت در نوع رفتارهای شخصی کاراکترها با هم، آنچه رعایت نمیشود هنجارهای امروزین جامعه است که در لابهلای سطور پنهان میشود. طریقه ارتباط این چند شخصیت با یکدیگر که همگی از زندگی مشترک بسامانی برخوردار نیستند و یا دل در گرو دیگرانی دارند که کتاب با تردستی در آن دام نمیافتد، موید آن است که چهارصدوخردهای صفحه سعی دارد، نشان از زندگیای دهد که سروسامان مشخصی ندارد و برههای از آن در داخل میگذرد و زمانی از آن نیز در خارج. آنچه مسلم است کتاب روایتی سرراست از قشری تقریبا مرفه با آداب خاص رفتاری خود است که نویسنده بهدرستی حتی جزئیترین این رفتارها را هم به خواننده نشان میدهد.این کتاب شخصیتی محوری ندارد و میتوان گفت مخاطب میتواند دل در گرو هر یک از این نامها ببندد. کامروز و لعیا، مسعود و نازنین، علیرضا و کتی، شانار، کوروش، ارغوان، رایان، فرحجان و نامهای فرعی دیگر که میتواند برای خواننده جذاب باشد و سیر تحول رفتاری آنان و فرجامشان. هرچند در فصولی این لعیا و کامروز هستند که سیبل ماجرا میشوند و کردارهای دیگر شخصیتها حول کنش و واکنش آنان قرار میگیرد اما با نوعی تدوین سینمایی که نویسنده به کار میبرد، از این گرانیگاهبودن این دو کاراکتر خارج میشوند. و مخاطب همان اندازهای که سرنوشت پایانی کامروز و لعیا برایش مهم است، فرجام کار دیگر شخصیتها نیز دارای اهمیت است. طرفه آنکه نویسنده تا آنجا که توانسته شخصیتی را بیچفت و بست حسابی نه معرفی کرده و نه رها که این توانایی را در سطور مختلف نشان داده که کاراکتری برایش باری به هر جهت نبوده و صرفا برای پرکردن صفحه وارد داستان نشده است. اگر بخواهیم برگردیم به پرسش اولیه این نوشته، باید گفت این رمان اگر در دهههای بعد هم خوانده شود به حتم خواننده درمییابد که برای چه برههای از تاریخ این سرزمین است و درباره چه قشری. قشری که جاهطلبانه معرفی شده است توسط نویسنده و جهانبینی و نوع نگرش افرادی از طبقه بهخصوص را نشانه رفته است. برخلاف رمانهایی که بسان برخی فیلمهای سینمایی که درباره فقر و نداری است و به قلم هر فردی که نوشته شود، موتیفهای شناختهشده مشترکی، لاجرم خواهد داشت، این رمان چون مربوط به قشر متوسط به بالای شهری است و کمتر نمونه مشخصی داشته در خلق چنین فضاهایی، میتوان آن را نوعی مانیفست این قشر دانست که هم درگیر فضای خاص دهه شصت بودند و هم دهه مدرن نود را تجربه کردند. «انگار خودم نیستم» درواقع غیرمستقیم این پیام را میدهد که همه این کاراکترهای کتاب خودشان هستند، هرچند توانایی گفتن آنچه میخواهند را ندارند. خواندن این کتاب و شناخت روحیه خاص این افراد برای آنانی که میخواهند دهه نود و مطالبات قشری خاص و ترجیحا تحصیلکرده را بشناسند مفید و بلکه واجب است که چطور بیشتر تحصیلکردههای آن دهه، سی سال بعد با همه ثروت و دارابودن، بهنوعی سرخورده و خانواده از دستداده و سرگردان و پریشان احوال هستند.رمان بیهیچ ادعایی این سرگشتگی را به نمایش میگذارد که مانند فیلمی اجتماعی، در سطرسطر آن پیامهای زیادی مستتر است.
@qoqnoospub
@yon.ir/QeRc6
روزنامه آرمان امروز
تبارشناسی نسلی با خوانش رمان
:: روزنامه آرمان امروز
:: روزنامه آرمان امروز
ابراهیم عمران*
Forwarded from پیوند نگار
تنهايي سنوسالدار
نقد رمان #انگار_خودم_نيستم
در مجله تجربه
رمان اول ياسمن خليليفرد با عنوان "يادت نرود كه..." از انتشارات چشمه در 450 صفحه سال 94 با استقبال خوبي مواجه شد. رمان "انگار خودم نيستم" سومين كتاب خليليفرد بعد از كتاب سينمايي " نقش جنگ بر سينماي غير جنگي ايران" است. اين رمان در 440 صفحه دي ماه 96 از سوي انتشارات ققنوس منتشر شد و تا اواخر همان سال به چاپ بعدي رسيد.
اين رمان بلند يك روايت از آدمهاييست كه توي خودشان گم شدهاند و در پستوي وجودشان دنبال راه نجات و روزنهاي به بيرون هستند. آدمهاي اين قصه خودشان را به دست فراموشي سپردهاند و براي خودشان هم آشنا نيستند. هر شخصيت فصل تازهاي از تنهايي را براي خواننده رو ميكند و شخصيتهاي داستان هر كدام يك زاويه و نگاه را از تنهايي درونيشان به تصوير ميكشند. تنهايي بعضيهايشان بو دارد. بوي خاكستر سيگار چند روز مانده در زيرسيگاري را ميدهد، بعضي ديگر بوي قهوه و كيك شكلاتي، بوي غذاهاي خانگي و بوي عطرهاي گران قيمت. تنهايي يك عدهي ديگرشان صدا دارد، مثل نواي سونات مهتاب در عصر باراني پاييز، مثل صداي كشيدن چمدان در آسفالت خيس خيابانها، مثل صداي ريختن مهرههاي گردنبند روي سراميك كه از دستهاي وحشي يك زن سرازير ميشود. آنها به سبك آدمهاي امروزي توي خودشان هستند و يك تنهايي مدرن را تجربه ميكنند. آنها بار رفاقت كهنهاي را با كينه و غصههايش به دوشميكشند و با اين همه حاضر به انقطاع آن نيستند. خاطرات مشترك آنها را به هم ميرساند و برميگرداند.
رمان سير يك داستان رئال را طي ميكند كه ميتوان تا حدودي رخدادها و وقايعاش را با اتفاقهاي زندگي روزانه تطبيق داد، مثل جنس بيتفاوتيها و غرور و عادت و لجبازيهايشان. شخصيت ها براي ورود به ذهن خواننده خيلي نياز به معرفي ندارند؛ در خلق آنها ساختارشكني صورت نگرفته و صحنهي ورودشان از كتاب به ذهن خواننده ملموس است و غور خاصي را نميطلبد. رمان مصداق اصطلاح "زمان آدمها را تغيير ميدهد" است، روزمرگيهاي سادهي زندگي و گاهي فراز و نشيبهايش سير تحول آنها را نشان ميدهد. آدمهاي قصه حتي با خودشان هم، خودشان نيستند. ساختار اصلی داستان را روابط همین آدمها و تاثیرشان روی هم شکل میدهد. رمان قهرمان واحدی ندارد و حتی در طول داستان هم هیچکس نمیتواند آنطور که باید قهرمان خودش باشد. شخصیتهای خاکستری و درماندهی داستان باعث میشود که خواننده فاصلهاش را با تمامشان تا حدی حفظ کند و خودش را همزاد و همراه هیچکدامشان نداند. قصهگویی و شرح رمان طوری پیش میرود که تنها خواننده از بیرون همانند یک نفر سوم نظارهگررخدادهاست و وارد بطن و پویه شخصیتها نمیشود.
اگر براي اين رمان بلند تمي قرار باشد در نظر گرفته شود، تم روانشناسانه برای آن گزينهي مناسبياست. در اصل خليليفرد به صورت هوشمندانهاي از ديدي اجتماعي به چالشهاي ذهني قشر روشنفكر ميپردازد و آنها را بابت خيلي از آداب و روسومشان در تنهاييشان سرزنش ميكند اما بدون قضاوت. اينكه آدمهاي اين رمان هيچ كدام فكر نميكنند، خود فعليشان آني هستند كه ميخواستند باشند، با نزديك شدن به پايان داستان، اين حس به خواننده تا حدودي منتقل ميشود كه آنها يك بخشي از خودشان را دوست ندارند و در حال كنارگيري از آنند.
جدای از تمام اینها، اگر بخواهم بگویم پلاتی که سبب کنار نگذاشتن رمان و ادامه دادنش میشود، حد و مرزیست که نویسنده برای تنهایی در نظر گرفته است، در اصل تنهایی در رمان بلند "انگار خودم نیستم" سنو سال دارد و وابسته به شخصیتها حتی جنسیت هم دارد. نویسنده از پس طبقه بندی کردن تنهایی در کالبد شخصیتها به شیوه عامه پسند خوب برآمده است و علیرغم همراه نشدن با آدمهای داستان، حسمشترکی که نویسنده به آنها از دردهایشان میدهد، سبب دنبال کردن سیر اصلی قصه میشود. تنهایی این رمان سنوسالدار است و میانسالگی را رد کرده است و در حوالی پنجاه سالگی قدم میزند.
کتاب که تمام شد، قصد کردم دست آدمی را بگیرم که درونم دارد، گم میشود؛ قبل از اینکه تنهاییش پا به میانسالگی بگذارد و سن و سالی از او بگذرد، به یک چای دعوتش کنم. باید باهم صحبت کنیم، قبل از اینکه دیگر من نباشد و نشناسمش.
پایان
زهراگودرزی
@qoqnoospub
نقد رمان #انگار_خودم_نيستم
در مجله تجربه
رمان اول ياسمن خليليفرد با عنوان "يادت نرود كه..." از انتشارات چشمه در 450 صفحه سال 94 با استقبال خوبي مواجه شد. رمان "انگار خودم نيستم" سومين كتاب خليليفرد بعد از كتاب سينمايي " نقش جنگ بر سينماي غير جنگي ايران" است. اين رمان در 440 صفحه دي ماه 96 از سوي انتشارات ققنوس منتشر شد و تا اواخر همان سال به چاپ بعدي رسيد.
اين رمان بلند يك روايت از آدمهاييست كه توي خودشان گم شدهاند و در پستوي وجودشان دنبال راه نجات و روزنهاي به بيرون هستند. آدمهاي اين قصه خودشان را به دست فراموشي سپردهاند و براي خودشان هم آشنا نيستند. هر شخصيت فصل تازهاي از تنهايي را براي خواننده رو ميكند و شخصيتهاي داستان هر كدام يك زاويه و نگاه را از تنهايي درونيشان به تصوير ميكشند. تنهايي بعضيهايشان بو دارد. بوي خاكستر سيگار چند روز مانده در زيرسيگاري را ميدهد، بعضي ديگر بوي قهوه و كيك شكلاتي، بوي غذاهاي خانگي و بوي عطرهاي گران قيمت. تنهايي يك عدهي ديگرشان صدا دارد، مثل نواي سونات مهتاب در عصر باراني پاييز، مثل صداي كشيدن چمدان در آسفالت خيس خيابانها، مثل صداي ريختن مهرههاي گردنبند روي سراميك كه از دستهاي وحشي يك زن سرازير ميشود. آنها به سبك آدمهاي امروزي توي خودشان هستند و يك تنهايي مدرن را تجربه ميكنند. آنها بار رفاقت كهنهاي را با كينه و غصههايش به دوشميكشند و با اين همه حاضر به انقطاع آن نيستند. خاطرات مشترك آنها را به هم ميرساند و برميگرداند.
رمان سير يك داستان رئال را طي ميكند كه ميتوان تا حدودي رخدادها و وقايعاش را با اتفاقهاي زندگي روزانه تطبيق داد، مثل جنس بيتفاوتيها و غرور و عادت و لجبازيهايشان. شخصيت ها براي ورود به ذهن خواننده خيلي نياز به معرفي ندارند؛ در خلق آنها ساختارشكني صورت نگرفته و صحنهي ورودشان از كتاب به ذهن خواننده ملموس است و غور خاصي را نميطلبد. رمان مصداق اصطلاح "زمان آدمها را تغيير ميدهد" است، روزمرگيهاي سادهي زندگي و گاهي فراز و نشيبهايش سير تحول آنها را نشان ميدهد. آدمهاي قصه حتي با خودشان هم، خودشان نيستند. ساختار اصلی داستان را روابط همین آدمها و تاثیرشان روی هم شکل میدهد. رمان قهرمان واحدی ندارد و حتی در طول داستان هم هیچکس نمیتواند آنطور که باید قهرمان خودش باشد. شخصیتهای خاکستری و درماندهی داستان باعث میشود که خواننده فاصلهاش را با تمامشان تا حدی حفظ کند و خودش را همزاد و همراه هیچکدامشان نداند. قصهگویی و شرح رمان طوری پیش میرود که تنها خواننده از بیرون همانند یک نفر سوم نظارهگررخدادهاست و وارد بطن و پویه شخصیتها نمیشود.
اگر براي اين رمان بلند تمي قرار باشد در نظر گرفته شود، تم روانشناسانه برای آن گزينهي مناسبياست. در اصل خليليفرد به صورت هوشمندانهاي از ديدي اجتماعي به چالشهاي ذهني قشر روشنفكر ميپردازد و آنها را بابت خيلي از آداب و روسومشان در تنهاييشان سرزنش ميكند اما بدون قضاوت. اينكه آدمهاي اين رمان هيچ كدام فكر نميكنند، خود فعليشان آني هستند كه ميخواستند باشند، با نزديك شدن به پايان داستان، اين حس به خواننده تا حدودي منتقل ميشود كه آنها يك بخشي از خودشان را دوست ندارند و در حال كنارگيري از آنند.
جدای از تمام اینها، اگر بخواهم بگویم پلاتی که سبب کنار نگذاشتن رمان و ادامه دادنش میشود، حد و مرزیست که نویسنده برای تنهایی در نظر گرفته است، در اصل تنهایی در رمان بلند "انگار خودم نیستم" سنو سال دارد و وابسته به شخصیتها حتی جنسیت هم دارد. نویسنده از پس طبقه بندی کردن تنهایی در کالبد شخصیتها به شیوه عامه پسند خوب برآمده است و علیرغم همراه نشدن با آدمهای داستان، حسمشترکی که نویسنده به آنها از دردهایشان میدهد، سبب دنبال کردن سیر اصلی قصه میشود. تنهایی این رمان سنوسالدار است و میانسالگی را رد کرده است و در حوالی پنجاه سالگی قدم میزند.
کتاب که تمام شد، قصد کردم دست آدمی را بگیرم که درونم دارد، گم میشود؛ قبل از اینکه تنهاییش پا به میانسالگی بگذارد و سن و سالی از او بگذرد، به یک چای دعوتش کنم. باید باهم صحبت کنیم، قبل از اینکه دیگر من نباشد و نشناسمش.
پایان
زهراگودرزی
@qoqnoospub
Telegram
attach📎
انگار ديگر دليلى براي رفتن از اين زندگى ندارم.
انگار هيچ نيرويى پاهايم را جلو نمى كشد.
وقتى براى رفتن جايى بهتر از جاى كنونى پيدا نمىكنى، عاقلانه تر اين است كه بمانى.
#انگار_خودم_نيستم
@qoqnoospub
انگار هيچ نيرويى پاهايم را جلو نمى كشد.
وقتى براى رفتن جايى بهتر از جاى كنونى پيدا نمىكنى، عاقلانه تر اين است كه بمانى.
#انگار_خودم_نيستم
@qoqnoospub