انتشارات ققنوس
@qoqnoospub
با حالي منقلب اندكي پشت پنجره ماند و بعد به فكر فرو رفت. بعد خونسرد و بي اعتنا به جنازه خواهر دوقلويش نگاه كرد و با صدايي سرد و بلند گفت: «او مرده است و من زنده هستم » مصممانه به سمت گنجه لباس رفت و شالي روي سر انداخت...
به بندر رسيد و لحظه اي توقف كرد و نفسي عميق كشيد. .
بار ديگر به راه افتاد. از جلوي درهاي بسته خانه ها مي گذشت...
به جلوي در تيره رنگي رسيد و توقف كرد. نه، كسي او را دنبال نمي كرد..
بدون ترديد دوبار در زد
چند لحظه بعد صدايي خوابآلود جواب داد: «كيه؟»...
در خانه به رويش گشوده شد..بوي ماهي و نفسي داغ بيرون زد....
متعجبانه زيرلبي گفت: «تويي؟»
زن جواب داد: «بله منم»
و داخل شد.
بخشي از
#بندر
از مجموعه #يك_دسته_گل_بنفشه
#آلبا_دسس_پدس
#بهمن_فرزانه
@qoqnoospub
به بندر رسيد و لحظه اي توقف كرد و نفسي عميق كشيد. .
بار ديگر به راه افتاد. از جلوي درهاي بسته خانه ها مي گذشت...
به جلوي در تيره رنگي رسيد و توقف كرد. نه، كسي او را دنبال نمي كرد..
بدون ترديد دوبار در زد
چند لحظه بعد صدايي خوابآلود جواب داد: «كيه؟»...
در خانه به رويش گشوده شد..بوي ماهي و نفسي داغ بيرون زد....
متعجبانه زيرلبي گفت: «تويي؟»
زن جواب داد: «بله منم»
و داخل شد.
بخشي از
#بندر
از مجموعه #يك_دسته_گل_بنفشه
#آلبا_دسس_پدس
#بهمن_فرزانه
@qoqnoospub