🔜#بهزودی_منتشر_میشود؛
✅آیا تا به حال فکر کردهاید شناخت چیست، یا این که آیا ما واقعا به چیزی شناخت داریم یا نه؟ دربارهٔ عینی یا ذهنی بودن اخلاقیات چطور؟ آیا تا به حال فکر کردهاید چه چیزی باعث ایجاد تفاوت بینِ موجوداتِ دارای ذهن، مانند ما، و موجوداتی که (ظاهراً) فاقد ذهناند، مانند دوچرخه یا کامپیوتر، میشود؟
⁉️آیا به نظر شما سفر در زمان امکانپذیر است، و اگر پاسخ مثبت است، این امر مستلزم چه تصوری از ماهیت زمان است؟ آیا (حداقل گاهی) از اختیار یا حق انتخاب برخورداریم؟ همهٔ اینها سؤالاتی فلسفیاند.
🌀هدف این کتاب آشنایی شما با شیوهٔ تفکر فلاسفه دربارهٔ این پرسشهاست. امیدواریم بتوانیم قید و بندهای تفکر را از میان برداریم و شما را در تأمل دربارهٔ مسائلی یاری کنیم که همهٔ ما از پیش، به نحو غیر مستقیم و غیرمتفکرانه، با آنها آشنایی داریم.
📚#فلسفه_برای_همه
✍️متیو کریسمن، دانکن پریچارد و.....
📝ترجمهٔ #مریم_تقدیسی
@qoqnoospub
✅آیا تا به حال فکر کردهاید شناخت چیست، یا این که آیا ما واقعا به چیزی شناخت داریم یا نه؟ دربارهٔ عینی یا ذهنی بودن اخلاقیات چطور؟ آیا تا به حال فکر کردهاید چه چیزی باعث ایجاد تفاوت بینِ موجوداتِ دارای ذهن، مانند ما، و موجوداتی که (ظاهراً) فاقد ذهناند، مانند دوچرخه یا کامپیوتر، میشود؟
⁉️آیا به نظر شما سفر در زمان امکانپذیر است، و اگر پاسخ مثبت است، این امر مستلزم چه تصوری از ماهیت زمان است؟ آیا (حداقل گاهی) از اختیار یا حق انتخاب برخورداریم؟ همهٔ اینها سؤالاتی فلسفیاند.
🌀هدف این کتاب آشنایی شما با شیوهٔ تفکر فلاسفه دربارهٔ این پرسشهاست. امیدواریم بتوانیم قید و بندهای تفکر را از میان برداریم و شما را در تأمل دربارهٔ مسائلی یاری کنیم که همهٔ ما از پیش، به نحو غیر مستقیم و غیرمتفکرانه، با آنها آشنایی داریم.
📚#فلسفه_برای_همه
✍️متیو کریسمن، دانکن پریچارد و.....
📝ترجمهٔ #مریم_تقدیسی
@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
آنچه به دست آوردیم نادانیای است که به نادانی خود آگاه است، حال آنکه پیش از این در نادانیای به سر میبردیم که نادانی خود را نمیپذیرفت.
ما به مفهوم راز و ناشناختگی پی بردیم.
#اندیشیدن_فراگیر
آدمی و جهان او
#ادگار_مورن
#محمدعلی_انواری
#بهزودی
@qoqnoospub
آنچه به دست آوردیم نادانیای است که به نادانی خود آگاه است، حال آنکه پیش از این در نادانیای به سر میبردیم که نادانی خود را نمیپذیرفت.
ما به مفهوم راز و ناشناختگی پی بردیم.
#اندیشیدن_فراگیر
آدمی و جهان او
#ادگار_مورن
#محمدعلی_انواری
#بهزودی
@qoqnoospub
احساس میکردم عقلم دارد مثل کلافی از هم باز میشود. تکههای آن یکی پس از دیگری تمام میشوند، در حالی که هیچکدام از تکهها در دست باقی نمیمانند و پاره میشوند، انگار که پوسیدهاند.
#جنون_اخلاقی
#مارگارت_اتوود
#بهزودی
#انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub
#جنون_اخلاقی
#مارگارت_اتوود
#بهزودی
#انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub
مراد از عدالت نگرشی است درونی که هدفش تحقق احکام آرمانی قانون است که میتواند الهامبخش اجتماع باشد و آن را به سطح اخلاقی بالاتری ارتقا دهد.
این امر نهتنها مستلزم حداقل رفتار بقاعدهای است که قانون اِعمال میکند، بلکه بیش از آن مستلزم حداکثر ابتکار عمل فردی و عدل و انصاف متقابل است.
عدالت خواهان عدالت فردی و اجتماعی است؛ خواهان محدودیت دوجانبهٔ مطالبات به نفع تقابل روابط انسانها با یکدیگر و با حکومتشان است.
هرگونه تلقی آرمانگرایانه از عدالت مستلزم فداکاری و متضمن محدودیت شخصی است.
احساساتگرایی دشمنِ آن است. این آرمان عدالتخواهی نهتنها برای افراد موجه است بلکه باید بر اجتماعات و کشورها نیز حکومت کند. تنها در چنین فضای آکنده از فدا کردنِ متقابل و آزادانهٔ قدرت در جهت بالندگیِ عدالت است که دموکراسی میتواند رشد کند.
#تجاوز_به_ذهن
#بهزودی
@qoqnoospub
این امر نهتنها مستلزم حداقل رفتار بقاعدهای است که قانون اِعمال میکند، بلکه بیش از آن مستلزم حداکثر ابتکار عمل فردی و عدل و انصاف متقابل است.
عدالت خواهان عدالت فردی و اجتماعی است؛ خواهان محدودیت دوجانبهٔ مطالبات به نفع تقابل روابط انسانها با یکدیگر و با حکومتشان است.
هرگونه تلقی آرمانگرایانه از عدالت مستلزم فداکاری و متضمن محدودیت شخصی است.
احساساتگرایی دشمنِ آن است. این آرمان عدالتخواهی نهتنها برای افراد موجه است بلکه باید بر اجتماعات و کشورها نیز حکومت کند. تنها در چنین فضای آکنده از فدا کردنِ متقابل و آزادانهٔ قدرت در جهت بالندگیِ عدالت است که دموکراسی میتواند رشد کند.
#تجاوز_به_ذهن
#بهزودی
@qoqnoospub
روسا مونترو میگوید این کتاب را نوشته تا به مصیبت و درد معنا ببخشد. از قول ژرژ براک میگوید: «هنر زخمی است که به نور تبدیل شده است.» مونترو معتقد است: «ما به این نور نیاز داریم، نهفقط ما که مینویسیم یا نقاشی میکنیم یا موسیقی میسازیم، بلکه ما که مطالعه میکنیم، به تماشای نقاشی میپردازیم و به کنسرت گوش میسپاریم هم به این نور نیازمندیم. همه به زیبایی نیاز داریم تا زندگی برایمان قابل تحمل باشد.» و از فرناندو پسوآ اینگونه نقل میکند: «ادبیات و در کل هنر اثبات این امر است که زندگی بهخودیخود کافی نیست.» و از همین روست که مونترو این کتاب را نوشته و شما سرگرم خواندنش میشوید.
#رنج_ندیدن_تو
#روسا_مونترو
#بهزودی
@qoqnoospub
#رنج_ندیدن_تو
#روسا_مونترو
#بهزودی
@qoqnoospub
توی پارک با پیرزنی همصحبت شدم. پیرزن لاغر بود و پیراهن سیاهی از پارچهای معمولی با ژاکتی پشمی و خاکستری تن کرده بود و کلاهی سفید با گلدوزی شکوفههای بنفش روی موهای کمپشت و سفید سرش بود.
پرسید: «مال کدوم کشورین آقا؟»
«ایرانیام خانم، ایران.»
پیرزن یکهو کف دو دستش را زد به هم و گفت: «وای... وای خدای من... ایران! ایران خیلی قشنگه. من ایران رفتهم. چهل سال پیش. وقتی شوهرم زنده بود با هم رفتیم. چقدر خوب بود!»
«چطور رفتین ایران؟ کجاهاش رو رفتین؟»
دیگر خودم دوست داشتم حرف بزنم. یک چیز مشترک دوستداشتنی پیدا شده بود.
«خیلی جاها. توی یه شهری... اسمش یادم نیست... یه مرداب پر از نیلوفر بود... یه قایق گرفتیم دم غروب... هیچوقت یادم نمیره...»
چشمهایم را بستم و مرداب انزلی آمد جلوِ چشمهایم با حرکت بیصدای قایق بین نیلوفرها.
«احتمالا انزلی رو میگین.»
«ماه کامل بود... رفتیم لای نیزارها... آب برق میزد... هوا شرجی بود... توی قایق تا صبح خوابیدیم. بهترین خاطرهٔ همهٔ عمرم همون قایقهست.»
اگر من سؤالی نمیکردم، شاید دیگر هیچ حرفی نمیزد. نمیخواست از خاطرهٔ مرداب بیرون بیاید.
#جانِ_وَر
#علی_صالحی_بافقی
#مجموعه_داستان
#بهزودی
@qoqnoospub
پرسید: «مال کدوم کشورین آقا؟»
«ایرانیام خانم، ایران.»
پیرزن یکهو کف دو دستش را زد به هم و گفت: «وای... وای خدای من... ایران! ایران خیلی قشنگه. من ایران رفتهم. چهل سال پیش. وقتی شوهرم زنده بود با هم رفتیم. چقدر خوب بود!»
«چطور رفتین ایران؟ کجاهاش رو رفتین؟»
دیگر خودم دوست داشتم حرف بزنم. یک چیز مشترک دوستداشتنی پیدا شده بود.
«خیلی جاها. توی یه شهری... اسمش یادم نیست... یه مرداب پر از نیلوفر بود... یه قایق گرفتیم دم غروب... هیچوقت یادم نمیره...»
چشمهایم را بستم و مرداب انزلی آمد جلوِ چشمهایم با حرکت بیصدای قایق بین نیلوفرها.
«احتمالا انزلی رو میگین.»
«ماه کامل بود... رفتیم لای نیزارها... آب برق میزد... هوا شرجی بود... توی قایق تا صبح خوابیدیم. بهترین خاطرهٔ همهٔ عمرم همون قایقهست.»
اگر من سؤالی نمیکردم، شاید دیگر هیچ حرفی نمیزد. نمیخواست از خاطرهٔ مرداب بیرون بیاید.
#جانِ_وَر
#علی_صالحی_بافقی
#مجموعه_داستان
#بهزودی
@qoqnoospub