Forwarded from کانون هنر و داستان
بخشی از متن کتاب: «صابر هر چه با خودش فکر کرد چرا باید تارا در مقابل معاینهاش تا این حد آشفته شود نتوانست بفهمد. نمیدانست چه عاملی باعث میشود تا یک زن در مقابل پزشکی که مَحرم و امین بیمار است و قرار است بهزودی همسرش شود اینطور آشفته شود. همیشه فکر میکرد بهواسطهی سالها تحصیل و سروکله زدن با خانمها، جنسیتِ آنها را خوب میشناسد و آشناست به تمام فرازونشیب روحیشان ولی اینبار همهی وجود و حضور این زن برایش ناشناخته بود.»
#زندگی_منفی_یک
#کیوان_ارزاقی
#کانون_داستان_رسانه
#دبیر_کانون_مریم_اسدزاده
#زندگی_منفی_یک
#کیوان_ارزاقی
#کانون_داستان_رسانه
#دبیر_کانون_مریم_اسدزاده
برشی از رمان: گانگستری از دیار حافظ. نشر ققنوس. 1392
مواظب خودت باش. این دختر داییت عقل درستی نداره. یه وقت می بینی بلایی سرت آورد. راستی خبر داشتی یک ماه پیش شوهر کرد؟ شده زن یه پسر کازرونی. از اون قره قونی هاس. خودش که می گه مهندس مکانیکه، ولی تو باور نکن. یه چند وقت پیش هم تو خیابون دیدم کلاچ ماشینم نمی گیره و هیچ کدوم از دنده ها جا نمی ره. کفری شده بودم که دیدم سر و کله دختر داییت پیداش شد. شوهرش هم باهاش بود. از این ریش و سبیلی هاس. ولی موهای سرش یه خرده ای کم پشت هس و به خداوندی خدا تا سه چهار سال دیگه کچل می شه. تا فهمید کلاچم عیب و ایراد داره کاپوت ماشین رو بالا زد و گفت آچار دوازده. بعد هم اون زیر میرها دستی کشید و گفت: «درست شد» دروغ هم نمی گفت ها. کلاچ ماشین شده بود عین روز اولش. دنده هم مثل آب خوردن جا می رفت. فقط یه خرده ای کلاچ رو بالا کوک کرده بود گفتم یه نمه بیاردش پایین تر ثواب داره. آخه کلاچ اگه خیلی بالا کوک بشه تو سربالایی ها آدم رو اذیت می کنه. کارش که تموم شد گفتم: «خیلی زحمت کشیدی؟ بابا جونت کچله؟» گفت: «نه. تو قوم و خویش فقط من یکی موهام کم پشته» دختر داییت هم گفت می خواد یکی دو سال دیگه صد هزار تار مو رو سرش بکاره. گفتم: «صد هزار؟ یه باره بگو این چند تا تار مو هم گلاه گیس هس. گرون در می آدها» یواشی که شوهرش نفهمه گفت: «فضولیش به جنابعالی نیومده»
#قاسم_شکری
#گانگستری_از_دیار_حافظ
#کانون_هنر_داستان
#دبیر_کانون_مریم_اسدزاده
#نشر_ققنوس
@qoqnoospub
مواظب خودت باش. این دختر داییت عقل درستی نداره. یه وقت می بینی بلایی سرت آورد. راستی خبر داشتی یک ماه پیش شوهر کرد؟ شده زن یه پسر کازرونی. از اون قره قونی هاس. خودش که می گه مهندس مکانیکه، ولی تو باور نکن. یه چند وقت پیش هم تو خیابون دیدم کلاچ ماشینم نمی گیره و هیچ کدوم از دنده ها جا نمی ره. کفری شده بودم که دیدم سر و کله دختر داییت پیداش شد. شوهرش هم باهاش بود. از این ریش و سبیلی هاس. ولی موهای سرش یه خرده ای کم پشت هس و به خداوندی خدا تا سه چهار سال دیگه کچل می شه. تا فهمید کلاچم عیب و ایراد داره کاپوت ماشین رو بالا زد و گفت آچار دوازده. بعد هم اون زیر میرها دستی کشید و گفت: «درست شد» دروغ هم نمی گفت ها. کلاچ ماشین شده بود عین روز اولش. دنده هم مثل آب خوردن جا می رفت. فقط یه خرده ای کلاچ رو بالا کوک کرده بود گفتم یه نمه بیاردش پایین تر ثواب داره. آخه کلاچ اگه خیلی بالا کوک بشه تو سربالایی ها آدم رو اذیت می کنه. کارش که تموم شد گفتم: «خیلی زحمت کشیدی؟ بابا جونت کچله؟» گفت: «نه. تو قوم و خویش فقط من یکی موهام کم پشته» دختر داییت هم گفت می خواد یکی دو سال دیگه صد هزار تار مو رو سرش بکاره. گفتم: «صد هزار؟ یه باره بگو این چند تا تار مو هم گلاه گیس هس. گرون در می آدها» یواشی که شوهرش نفهمه گفت: «فضولیش به جنابعالی نیومده»
#قاسم_شکری
#گانگستری_از_دیار_حافظ
#کانون_هنر_داستان
#دبیر_کانون_مریم_اسدزاده
#نشر_ققنوس
@qoqnoospub