آن وقت من کلاس سوم بودم و درسم خوب بود و کسی بهم نمیگفت نیا.
تابوت روی دستهای بابام و عمو حمید و عمو احمد و دایی محمود بود و من کنارشان میدویدم.
خیلی تند میرفتند.
انگار زنگ مدرسهی مردهها خورده بود
و مادربزرگ دیرش شده بود...
#زنگ_حساب
از مجموعه داستان #بگذار_برسانمت
#محمدرضا_گودرزی
#هیلا
@qoqnoospub
تابوت روی دستهای بابام و عمو حمید و عمو احمد و دایی محمود بود و من کنارشان میدویدم.
خیلی تند میرفتند.
انگار زنگ مدرسهی مردهها خورده بود
و مادربزرگ دیرش شده بود...
#زنگ_حساب
از مجموعه داستان #بگذار_برسانمت
#محمدرضا_گودرزی
#هیلا
@qoqnoospub