🕸🕸🕸🕸🕸
«وقتی بیجاری و شیخ ابراهیم آخرین خوشوبشها را میکردند، ممدسن عقبعقب رفت و بیآنکه کسی بفهمد بهسرعت کاغذ مچالهشده را برداشت و توی جیبش چپاند. بیجاری که از در بیرون رفت، ممدسن هم دست پدر را گرفت و پشت سر بیجاری از دفتر خارج شدند.
ممدسن میان پلهها کاغذ را از جیب درآورد و باز کرد. دستنوشتۀ خودش بود برای معصومه. دلش پر کشید سمت معصومه. دلهره به جانش چنگ میزد. نمیدانست چه بلایی سر معصومه آمده که کاغذ دست بیجاری افتاده. فوری چند بار سرش را تکان داد، بلکه بتواند در اولین روز طلبگیاش فکر و خیال معصومه را از سرش بپراند، ولی معصومه همچنان سفت و محکم سر جایش بود. این شد که بنا کرد به پشتسرهم استغفرالله زمزمه کردن. آرام، که مبادا شیخ ابراهیم بشنود. عرق سردی روی پیشانیاش نشسته بود. تا حالا اینطور بین دو چیز گیر نکرده بود، دو چیز خواستنی.»
#گذرخان
#محمدعلی_ابطحی
#ققنوس
@qoqnoospub
«وقتی بیجاری و شیخ ابراهیم آخرین خوشوبشها را میکردند، ممدسن عقبعقب رفت و بیآنکه کسی بفهمد بهسرعت کاغذ مچالهشده را برداشت و توی جیبش چپاند. بیجاری که از در بیرون رفت، ممدسن هم دست پدر را گرفت و پشت سر بیجاری از دفتر خارج شدند.
ممدسن میان پلهها کاغذ را از جیب درآورد و باز کرد. دستنوشتۀ خودش بود برای معصومه. دلش پر کشید سمت معصومه. دلهره به جانش چنگ میزد. نمیدانست چه بلایی سر معصومه آمده که کاغذ دست بیجاری افتاده. فوری چند بار سرش را تکان داد، بلکه بتواند در اولین روز طلبگیاش فکر و خیال معصومه را از سرش بپراند، ولی معصومه همچنان سفت و محکم سر جایش بود. این شد که بنا کرد به پشتسرهم استغفرالله زمزمه کردن. آرام، که مبادا شیخ ابراهیم بشنود. عرق سردی روی پیشانیاش نشسته بود. تا حالا اینطور بین دو چیز گیر نکرده بود، دو چیز خواستنی.»
#گذرخان
#محمدعلی_ابطحی
#ققنوس
@qoqnoospub
روحاني رماننويس و وبلاگ نويس سابق
اسدالله امرايي
February 2, 2023
رمان گذر خان نوشته سيدمحمدعلي ابطحي در نشر هيلا ققنوس منتشر شده. شايد در ادبيات قديم و ادبيات معاصر ايران داستانهاي زيادي درباره شخصيتهاي ديني و مذهبي و زندگي خصوصيشان نوشته شده باشد، اما بعد از انقلاب اسلامي كمتر اين اتفاق افتاده. گذرِ خان براي اولينبار به درون حوزه علميه قم و نيز محافل و جلسات روحانيون سرك ميكشد. رمان داستان پسري را روايت ميكند كه پدر روضهخوان نابينايي دارد و به ناچار همه جا او را همراهي كند، از روضههاي زنانه و مردانه گرفته تا مجالس و محافل مراجع تقليد. گذرِ خان نام محلهاي نام آشنا در قم است كه بسياري از اتفاقات اين داستان در آنجا به وقوع ميپيوندد: ممدسن نچنچي كرد و زيرلب گفت: «خدا به داد ما طلبهها برسه...» «الغرض، امشب در جلسه تفسير دعوا خيلي بالا گرفت. از اون شبايي بود كه تو دوست داشتي. جات واقعا خالي بود.» ممدسن استكان خالي چاي را از دست پدرش گرفت. متكاها را روي تشك به ديوار تكيه داد و مرتب كرد. دست پدر را گرفت و آرام روي تشك هميشگي گذاشت تا تكيه دهد به ديوار.
بعد دستش را گذاشت روي دست پدرش و ريشهاي او را بوسيد و گفت: «واقعا؟ سر چي دعوا شد؟»، «سر شهيد جاويد. ميدوني چند ساله حوزه درگير اين كتابه.» «پس اين بود ماجرا. جدل سر يه كتابه. آخه امروز اتفاقي شنيدم بچههاي يكي از حجرهها سر همين كتاب داشتن به هم ميپريدن.» «ببين بابا، خودِ دستگاه اين اختلافات رو درست ميكنه، اون وقت دعواش رو ما ميكنيم.» ايوان و آنيما از آشپرخانه برگشتند پيش پدر و پسر. آنيما داشت سر انگشتهايش را ليس ميزد. لابد نوچي يا چربي چيزي بود كه دوتا خواهر توي آشپرخانه خورده بودند. ايوان هم يك ليوان آب دستش بود و جرعهجرعه ميخورد. از همان وسط هال كوچك خانه داد زد: «واااي. شما هم كه همهچي رو بندازين تقصير دستگاه. هي دستگاهدستگاه.» شيخ ابراهيم صدايش را صاف كرد و تا خواست جواب زنش را بدهد ممدسن دستش را به پاي پدر فشار داد كه چيزي نگويد. به جايش از پدر پرسيد: «حالا واقعا اين قضيه شهيد جاويد چيه كه همه دارن راجع بهش حرف ميزنن؟» بازارچه گذر خان و مدرسهاي كه كنار اين بازارچه قرار دارد، مدرسه خان است كه در واقع تمام ماجراهاي داستان در اين مدرسه اتفاق افتاده است. شخصيت اصلي كتاب جواني است به نام محمدحسن كه ممدسن صدايش ميزنند. ممدسن كه عصاي دست پدر نيز هست شاهد ماجراها و بحرانها و شيطنتهايي است كه در زندگي پيش آمده. «آن شب در رختخواب پشت به همحجرهها كرده بود و توي فهرست توضيحالمسائل به دنبال عقد معاطات ميگشت.....
...
#گذرخان
#محمدرضا_ابطحی
#اسدالله_امرایی
#روزنامه_اعتماد
https://b2n.ir/f46599
@qoqnoospub
اسدالله امرايي
February 2, 2023
رمان گذر خان نوشته سيدمحمدعلي ابطحي در نشر هيلا ققنوس منتشر شده. شايد در ادبيات قديم و ادبيات معاصر ايران داستانهاي زيادي درباره شخصيتهاي ديني و مذهبي و زندگي خصوصيشان نوشته شده باشد، اما بعد از انقلاب اسلامي كمتر اين اتفاق افتاده. گذرِ خان براي اولينبار به درون حوزه علميه قم و نيز محافل و جلسات روحانيون سرك ميكشد. رمان داستان پسري را روايت ميكند كه پدر روضهخوان نابينايي دارد و به ناچار همه جا او را همراهي كند، از روضههاي زنانه و مردانه گرفته تا مجالس و محافل مراجع تقليد. گذرِ خان نام محلهاي نام آشنا در قم است كه بسياري از اتفاقات اين داستان در آنجا به وقوع ميپيوندد: ممدسن نچنچي كرد و زيرلب گفت: «خدا به داد ما طلبهها برسه...» «الغرض، امشب در جلسه تفسير دعوا خيلي بالا گرفت. از اون شبايي بود كه تو دوست داشتي. جات واقعا خالي بود.» ممدسن استكان خالي چاي را از دست پدرش گرفت. متكاها را روي تشك به ديوار تكيه داد و مرتب كرد. دست پدر را گرفت و آرام روي تشك هميشگي گذاشت تا تكيه دهد به ديوار.
بعد دستش را گذاشت روي دست پدرش و ريشهاي او را بوسيد و گفت: «واقعا؟ سر چي دعوا شد؟»، «سر شهيد جاويد. ميدوني چند ساله حوزه درگير اين كتابه.» «پس اين بود ماجرا. جدل سر يه كتابه. آخه امروز اتفاقي شنيدم بچههاي يكي از حجرهها سر همين كتاب داشتن به هم ميپريدن.» «ببين بابا، خودِ دستگاه اين اختلافات رو درست ميكنه، اون وقت دعواش رو ما ميكنيم.» ايوان و آنيما از آشپرخانه برگشتند پيش پدر و پسر. آنيما داشت سر انگشتهايش را ليس ميزد. لابد نوچي يا چربي چيزي بود كه دوتا خواهر توي آشپرخانه خورده بودند. ايوان هم يك ليوان آب دستش بود و جرعهجرعه ميخورد. از همان وسط هال كوچك خانه داد زد: «واااي. شما هم كه همهچي رو بندازين تقصير دستگاه. هي دستگاهدستگاه.» شيخ ابراهيم صدايش را صاف كرد و تا خواست جواب زنش را بدهد ممدسن دستش را به پاي پدر فشار داد كه چيزي نگويد. به جايش از پدر پرسيد: «حالا واقعا اين قضيه شهيد جاويد چيه كه همه دارن راجع بهش حرف ميزنن؟» بازارچه گذر خان و مدرسهاي كه كنار اين بازارچه قرار دارد، مدرسه خان است كه در واقع تمام ماجراهاي داستان در اين مدرسه اتفاق افتاده است. شخصيت اصلي كتاب جواني است به نام محمدحسن كه ممدسن صدايش ميزنند. ممدسن كه عصاي دست پدر نيز هست شاهد ماجراها و بحرانها و شيطنتهايي است كه در زندگي پيش آمده. «آن شب در رختخواب پشت به همحجرهها كرده بود و توي فهرست توضيحالمسائل به دنبال عقد معاطات ميگشت.....
...
#گذرخان
#محمدرضا_ابطحی
#اسدالله_امرایی
#روزنامه_اعتماد
https://b2n.ir/f46599
@qoqnoospub