انتشارات ققنوس
5.15K subscribers
1.6K photos
581 videos
108 files
1.13K links
کانال رسمی گروه انتشاراتی ققنوس
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
آدرس فروشگاه:
انقلاب-خیابان اردیبهشت-بازارچه کتاب
آدرس سایت:
www.qoqnoos.ir
ارتباط با ما:
@qoqnoospublication
Download Telegram
🌺🌺🌺🌺🌺🌺

#پري_از_بال_ققنوس

تنها چیزی که قادر است
اراده ی آهنین شما زن ها رو در هم بشکند،
عشق است...!


#عذاب_وجدان
#آلبا_دسس_پدس
#بهمن_فرزانه
#ققنوس

@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#پري_از_بال_ققنوس

گذشته با ناپديدشدن آينده آغاز مي‌شود و در اين حالت آرامش و سكون، من انديشنده عرض وجود مي‌كند.
اما اين تنها زماني روي مي‌دهد كه هر چيزي به پايان خود رسيده. يعني زماني كه شدن متوقف شده. شدني كه با بودن در روند آن حضور مي‌يابد و بسط پيدا مي‌كند.
زيرا «بي‌قراري بنياد هستي است»؛ بهايي است كه براي حيات پرداخته مي‌شود. همچنان كه مرگ، يا دقيق‌تر بگوييم، انتظار مرگ بهايي است كه براي آرامش مي‌پردازند.
بي‌قراري آن كه زنده است ناشي از تامل درباره علم يا تاريخ نيست؛ مولد حركت خارجي هم نيست. حركت بي‌انقطاع چيزهايي طيبعي يا فراز و نشيب‌هاي بي‌وقفه سرنوشت‌ انسان‌ها؛
اين بي‌قراري در ذهن انسان است و زاده آن.
آنچه را بعدها در تفكر اگزيستانسيال به صورت خودآفريني ذهن انسان درآمد نزد هگل به هيئت «خود برساختن زمان» مشاهده مي‌كنيم.
انسان صرفا زمانمند نيست؛ او زمان است...


#حيات_ذهن
#هانا_آرنت
#مسعود_عليا
#ققنوس

@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#پري_از_بال_ققنوس

روز زيبايي بود. چمدان سنگين نبود. خورشيد مي‌تابيد اما نوعي احساس دلتنگي به‌م دست داده بود كه فرانسوي‌ها آن را كافار مي‌نامند. در سرزمين زيبايشان چه زندگي خوبي داشتند، همه چيز چقدر خوب برايشان پيش مي‌رفت. از تمام خوشي‌هاي هستي بهره‌مند بودند. اما گاهي آن‌ها هم حس بدبختي مي‌كردند و ملال بر زندگي‌شان حاكم مي‌شد. خلائي بدون خدا، يعني همان كافار، حالا كه كل پاريس دچار كافار شده بود، چرا مي‌بايست من از آن در امان مي‌ماندم؟
كافار من از شب پيش شروع شده بود...
اما حالا كافار بر جسم و جانم سايه افكنده بود. گاهي در چاله‌اي بزرگ آب غل غل مي‌كند، چون درونش سوراخي است كه به چاله‌اي عميق‌تر راه دارد. كافار هم همينطور در درون من غل غل مي كرد با ديدن پرچم عظيم صليب شكسته در ميدان كنكورد درون تاريكي مترو خزيدم..
به درون دخمه زير شيرواني كه اتاقم بود خزيدم. مي‌توانستم دختركي را همراهم بياورم، ولي حوصله نداشتم. همه از زخم‌هاي مرگبار و بيماري‌هاي مرگبار حرف مي‌زنند. گاهي درباره ملال مرگبار هم چيزهايي مي‌گويند. به‌تان اطمينان مي‌دهم ملال من مرگبار بود. آن شب از شدت ملال چمدان را باز كردم. هيچ چيز جز كاغذ نبود.
از شدت ملال شروع كردم به خواندن. خواندم و خواندم. شايد دليلش اين بود كه تا آن موقع پيش نيامده بود كتابي را تا انتها بخوانم. مسحور شده بودم. اما نه، دليلش اين نبود. او واقعا حق داشت از آن سر در نمي‌‌آوردم. جهان من نبود. منظورم اين است كه كسي كه آن را نوشته بود كارش را خوب بلد بود. كافار را فراموش كردم. ملال مرگبارم را فراموش كردم و حتي اگر زخم‌هاي مرگباري داشتم، غرق خواندن، آن‌ها را فراموش مي كردم. خط به خط كه به پيش مي‌رفتم حس مي‌كردم اين زبان من است. زبان مادري‌ام، و همچون شيري كه وارد بدن نوزاد مي‌شود در من جاري مي‌شد.
برعكس زباني كه از حلقوم نازي‌ها درمي‌آمد، زبان دستورات جنايت‌بارشان، اصرارشان بر فرمانبرداري، اصراري كه جاي اما و اگر داشت، و خودستايي كريهشان، خشن و گوش‌آزار نبود.
اين زبان جدي بود، آرام و نرم. احساس مي‌كردم دوباره با خانواده‌ام تنها شده‌ايم...

#ترانزيت
#آنا_زگرس
#ستاره_نوتاج
#ققنوس


@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿

#پري_از_بال_ققنوس

اسمش کیان است. گلی را طوری تلفظ می‌کند که لامِ گلی گیر می‌کند زیر زبانش. اولین‌باری که این‌طوری صدایم کرد به لهجه بریتیش و امریکنش خندیدم، الآن هربار آن لام لعنتی دلم را می‌لرزاند. چندسال از من کوچک‌تر است؟ ده سال؟ پانزده سال؟
اسم قشنگی دارد. اگر پسر داشتم اسمش را کیان می‌گذاشتم. بعد وقتی صدایش می‌کردم «ک» را طوری توی دهانم می‌چرخاندم که ته «ک» بچسبد به دندان‌های پایینی‌ام. کیف می‌کردم از غلیظ‌گفتن «ک». اسم پسر دیگرم را هم شاید می‌گذاشتم کیارش، کاووس، کوشا. دوست دارم اسم بچه‌ها به هم بیاید.
هاها. فعلا که تمام پسرهای عالم قحط آمده بود برای من. من و حفره سترون توی دلم . من کجا و پسرهایی که اسم‌هاشان با هم هارمونی داشته باشند کجا؟ خدای بالای سرم تصمیم گرفته همه پسرها و دخترهای دنیا را به رَحِم خشک من حرام کند و به دامن زن‌های دیگر ببخشد.

#رقصیدن_نهنگ_ها_در_مینی_بوس
#پروانه_سراوانی
#ققنوس

@QOQNOOSPUB
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿

#پري_از_بال_ققنوس

در آخرین پیغامش برایم نوشت که شوهرش، خانه را « بسیار محترمانه» ترک کرده و او هم بسیار ناراحت و هم دیوانه‌وار هیجان‌زده است.
برایش نوشتم :«خودت را دوست بدار. به فردا اطمینانی نیست » او هم شکلک دستی با شست بلندشده را به علامت تائید فرستاد.
گاه برایم پیش می‌آمد که وضعیت بیماری‌ام را بیشتر از دوستان صمیمی‌ام با افرادی که پیش از این غریبه بوده‌اند در میان بگذارم، فقط به این دلیل که دوستانم دور و اطرافم نبودند.
این اتفاقی كه برایم افتاده چیزی نیست که بتوانم در یک ایمیل یا یک پیامک بگويم. حسش را هم ندارم که تماس بگیرم و پیشنهاد ملاقات به دوستانم بدهم.. بنابراین بهتر است به اولین موقعیتی که پیش می‌آید موکولش کنم. گرچه پس از سه ماه ،در آستانه سومین دوره شیمی‌درمانی و بدون مو ، شاید افشای این موضوع بعضی‌ها را بهت زده کند.

کتاب « داستان اضطراب من درباره رویارویی زني است با زندگي و بيماري؛ زني كه شغلی‌انگیزه بخش و همسری دارد که دوستش دارد اما عذابش می دهد و بیماري‌اي که ناگهان می‌تواند همه زیبایی، توانایی و ... را بگیرد ...

#داستان_اضطراب_من
#داریا_بینیاردی
#بهاره_جهانبخش
#ققنوس

@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿

#پري_از_بال_ققنوس

آدم هايی هستن توی زندگی، نه نزديک،
كه گاهی حتی هزار فرسنگ دورتر،
ولی انگار اين آدم ها هميشه بايد باشن،
چسبيده به تو، چشم تو چشم با تو، همنفس با تو.
اين آدم ها انگار حق تو هستن، مال تو هستن،
امان از وقتی كه اين آدم ها گم و گور بشن و نباشن، برزخ از همون موقع شروع میشه...


#زندگی_منفی_يک
#کیوان_ارزاقی

@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿

#پري_از_بال_ققنوس

اولِ چهارم که رسیدم؛ صدای غرش لعنتی اش را شنیدم. به آسمان نگاه کردم. رد پرواز عراقی‌های کثافت را توی آبی بی‌ابر بالای سرم دیدم. همه‌شان کثافت بودند. از شنیدن صدای هواپیما می‌ترسیدم. ترس چنبره زده بود دور ساق پاهام . دلم می‌خواست بنشیم روی زمین و سرم را لای زانوهایم قایم کنم تا وقتی که گورشان را گم کنند. تند تند رفتم تا وسط چهارم.


تلفن خانم امیری همیشه کار نمی‌کرد. بعد از بمباران قطع می‌شد. تمام پنجم در بی‌خبری مرگ‌آوری فرو می رفت تا این تلفن وصل شود و قوم و خویش هر کسی زنگ بزند و خبر بدهد که سالم است و خانه زندگی‌اش زیر بمباران خراب نشده. بی‌بی بلد نبود خودش زنگ بزند. می‌سپرد به بقالی سرکوچه تا با خانم امیری تماس بگیرند و فقط بگویند: ( من سالم‌ام. نترسین).


اصلا انگار صدام با امانیه چپ افتاده بود. راه و بی‌راه آنجا را بمباران می کرد. بعد از هر بمباران ، اگر بی‌بی از خودش خبر نمی‌داد، مامان پریشان و هراسان سراغ خانم امیری می رفت و به ده جا زنگ می‌زد تا از زنده‌بودن بي‌بی و عمه و عمو و خاله و... مطمئن شود. پشت‌بام خانه ها پر از ترکش می‌شد. آسمان و زمین که آرام می‌گرفت با مینا و چند تا از بچه های پنجم می‌رفتیم پشت‌بام و ترکش جمع می‌کردیم. هر ترکش پیام صدام بود که به ما می‌گفت: (بالاخره همه‌تان را می‌کشم). از صدام خیلی می‌ترسیدم. صدام کابوس شب‌های تاریکِ پرآژیر بچگی‌ام بود.

#رقصيدن_نهنگها_در_ميني‌بوس
#پروانه_سراواني

@qoqnoospub
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

#پري_از_بال_ققنوس

یک لیوان آب کدر را با همه آلودگی ها و ذرات درونش تجسم کنید.
اگر دائما آبی تمیز را درون این لیوان بریزیم تا محتوای لیوان سرریز شود، بالاخره همه آب کثیف از لیوان خارج می شود و آبی که لیوان را پر می کند، کاملا شفاف خواهد بود.
لازم نبود که سعی کنیم از شر آب کثیف لیوان خلاص شویم. فقط بایستی آنچه را درست بود جایگزین می کردیم و طولی نمی کشید که آنچه غلط بود، از بین می رفت.
همین امر درباره شیوه فکرکردنمان هم صادق است. اگر به داشتن افکار درست عادت کنید، افکاری برخاسته از ایمان، امید، دلگرمی و می توانم ها؛
آنگاه ذهنتان دگرگون خواهد شد و خودتان را خوشبین، امیدوار، قوی و پرجرات خواهید یافت.

#هر_روز_پنجشنبه_است
#جوئل_اوستین
#شبنم_سميعيان
#ققنوس


@qoqnoospub
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

#پري_از_بال_ققنوس

هر زمان که درد خیلی کشنده و شدید باشد، مطالعه، چاقوی درد را کند می‌کند.
برای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کننده، صرفاً نیاز دارم به کتاب ها پناه ببرم.

#تسلی_بخشی‌‌های_فلسفه
#آلن_ذوباتن
#عرفان_ثابتی

@qOQNOOSPUB
🍁🍁🍁🍁🍁🍁

#پري_از_بال_ققنوس

آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست.
چون نمی تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید چه احساسی دارد.
و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می کند،
تنهایی تو کامل می شود...
@QOQNOOSPUB
#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفي
🍁🍁🍁🍁🍁

#پري_از_بال_ققنوس

مردم فقط یک لحظه به تو فکر مي‌كنند؛
و بعد همه می روند دنبال کار و زندگی و گرفتاری های خودشان...

#درخت_تلخ
#آلبا_دسس_پدس
#بهمن_فرزانه
#ققنوس

@qoqnoospub
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

#پري_از_بال_ققنوس

چیزی که سبب شده زنده بودن را تقریبا با ارزش بدانم و بگویم زندگی احتمالا به زیستن‌اش می‌ارزد، بعد از موسیقی، دیدار با انسان‌هاست.
انسان‌هایی که همه جا حضور دارند؛
مقصودم از انسان ها، مردمانی اند که در جامعه‌ای که به شکل تکان دهنده‌ای بی‌آبروست، آبرومندانه رفتار می‌کنند.

#صبحانه_قهرمانان
#کورت_ونه‌گات
#ققنوس

@QOQNOOSPUB
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پري_از_بال_ققنوس

از زندگی چه می‌خواهید؟
ممکن است بگویید همسری مهربان، کاری خوب و خانه‌ای زیبا، اما اینها صرفا چیزهایی است که شما "در" زندگی می‌خواهید.
وقتی می‌پرسم از زندگی چه می‌خواهید، منظورم کلی‌ترین معنای ممکن این پرسش است.
سوالم مربوط به هدف‌هایی نیست که هر روز در آغاز فعالیت‌های روزانه در سر دارید. پرسشم مربوط به هدف اصلی شما در زندگی است. به عبارت دیگر، سوالم این است:
در میان چیزهایی که در جستجویشان هستید، کدام یک برای شما از همه ارزشمندتر است؟


#فلسفه‌ای_برای_زندگی
#ویلیام_اروین
#محمد_يوسفي

@qoqnoospub
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پري_از_بال_ققنوس

+ ما فقط میخواستیم دنیا رو به جایِ بهتری تبدیل کنیم...
- بهتر؟!
+ بهتر، هیچ وقت معناش این نیست که بهتر برای همه. همیشه معناش اینه که بدتر برای یک عده.


#سرگذشت_ندیمه
#مارگارت_آتوود

@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸

#پري_از_بال_ققنوس

چهره مرد در آينه نشانه‌اي از آرامش و حسي از امنيتي را داشت كه به سبب آن مي‌توانست نگاهش را متوجه برجستگي‌هاي زير پيراهن دختر كند.
همين حالت ضعف شديد مرد نوعي توازن و هماهنگي ملايم ميان اندام زن و مرد برقرار مي‌كرد...

#قلمرو_رويايي_سپيد
#ياسوناري_كاواباتا
#برنده_جايزه_نوبل

@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸

#پري_از_بال_ققنوس

در اعماق پنجره‌هاي آينه‌اي شده قطار منظره غروب به حركت درآمده بود و خورشيد داشت غروب مي‌كرد و پنجره انعكاس اندام ها را همچون تصاويري از فيلم كه روي هم افتاده باشند نمايش مي‌داد. اندام‌ها و پس‌زمينه‌ها ربطي به هم نداشتند و با اين حال اندام‌ها، شفاف و ناملموس و پس‌زمينه مبهم شده در تاريكي فزاينده، با هم آميخته شده و به شكل نوعي جهان نمادين جدا از اين جهان در آمده بودند. به‌ويژه هنگامي كه نوري از سمت كوهستان روي صورت دختر تابيد، حس كرد زيبايي وصف‌نشدني اين منظر نفس را در سينه‌اش حبس مي‌كند....

#قلمرو_رويايی_سپيد
#ياسوناری_كاواباتا
#برنده_جايزه_نوبل

@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸

#پري_از_بال_ققنوس

كيست ما را قانع كند كه همه چيز گذشته و تمام شده،
كه هر آنچه از سرگذرانده‌ايم در گذشته دفع شده
كيست كه ما را قانع كند كه هر روز صبح خاطراتمان را مثل مشتي آب به صورت بزنيم
هيچ سودي ندارد....
#درماندگي_بزرگ_ما
#باریش_بیچا_کچی
#کسرا_صدیق
@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸

#پري_از_بال_ققنوس

وقتی آدم یک بار در زندگی شانس بی‌نهایت عشق‌ ورزیدن را به دست بیاورد،
پس از آن همه زندگی‌اش
در جستجوی همان اشتیاق و همان روشنایی می‌گذرد.

#تابستان
#آلبر_کامو
#مجموعه_پانوراما

@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸

#پري_از_بال_ققنوس

درست در دل شب به نقطه مشخصي از روشني مي‌رسيم.
همانجا كه نقطه تقسيم روزها مي‌گذرد.
هذيان و از خواب‌پريدن جوهر سياه شب را مي‌شويد.
...
و شن، دقيقه‌ها را از فردا به فردايي ديگر مي‌ريزد.
ديگر هرگز تنها نبوده‌ايم، مگر نه؟
به هر حال كسي شب‌زنده‌داري مي‌كند.
اين‌جا، آن‌جا، هرجا... و هميشه هم در همين لحظه شب...

#كودك_ابدي
#فيليپ_فورست
#مرضيه_كردبچه
#ققنوس

@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸

#پري_از_بال_ققنوس

اگر مرگ به درستي واقعه‌اي است كه زندگي با آن مفهوم پيدا مي‌كند.
بايد خود مرگ هم معنايي داشته باشد، نبايد براي هيچ رخ دهد.
هجومش به دنيا بايد حامل پيام مهم و سرنوشت‌سازي باشد....

#كودك_ابدي
#فيليپ_فورست
#مرضيه_كردبچه
#ققنوس

@qoqnoospub