Forwarded from انتشارات ققنوس
میخواهی بنشینی بغلم
که برایت کتاب بخوانم؟
میشود آرام بنشینی و گوش کنی؟
میشود آنقدر نفسهات نریزد روی گردنم؟
آه....
میشود دیگر کتاب نخوانیم؟!
#عباس_معروفي
@qoqnoospub
که برایت کتاب بخوانم؟
میشود آرام بنشینی و گوش کنی؟
میشود آنقدر نفسهات نریزد روی گردنم؟
آه....
میشود دیگر کتاب نخوانیم؟!
#عباس_معروفي
@qoqnoospub
Sedayam Bezan
Chaartaar
هم عاقبت مردم کاشانه به دوشم من گام و گذر را به رسیدن نفروشم
صدایم بزن که شاید زمستان من سرآید مرا زنده کن به تابیدنی که تنها ز رويت برآيد
#چهارتار
@qoqnoospub
صدایم بزن که شاید زمستان من سرآید مرا زنده کن به تابیدنی که تنها ز رويت برآيد
#چهارتار
@qoqnoospub
Forwarded from اتچ بات
✅نوروز و کتاب نو
@Gahnevise
🔹"باب اسرار" داستانی سرشار از پرسش، آگاهی و هیجان است. این تعبیری است که در میان جملات پشت جلد در معرفی آن به چشم میخورد. موضوع آن با محور قراردادن عشق مولوی و شمس تبریزی به یکدیگر، آموزههای عرفانی و تقابلها و چالشهای آن با زندگی امروزی است. این رمان قریب 450 صفحه دارد و با ترجمه گوارای ارسلان فصیحی و به کوشش نشر ققنوس در نوروز 1398 منتشر شده است. فصیحی پیش از این کتاب "ملت عشق" را نیز ترجمه و نشر ققنوس هم آن را منتشر کرده بود.
🔸خواندن این اثر را به کسانی که از کتاب ملت عشق و رمانهایی با مایههای عرفانی و زندگی معاصر خرسندند پیشنهاد میکنم.
@Gahnevise
▫️پ.ن.1: این کتاب را مدیر انتشارات ققنوس (جناب آقای حسینزادگان) به عنوان هدیه نوروزی به بنده مرحمت فرمودند و در شناسنامه اش هم عبارت "هدیه نوروزی" بجای قیمت درج شده، ولی قطعا نسخههای قابل فروش آن هم عرضه شده و یا امروز و فردا میشود. (و صد البته در هنگام خرید، از اصل بودن نسخه با توجه به هولوگرام نشر ققنوس مطمئن شوید)☺️
▫️پ.ن.2: هنوز مشغول مطالعه کتابم و لذا درباره آن نقد و نظری ندارم ... جز اینکه: اسم کتاب را میشد جذابتر برگزید، گرچه نام اصلی کتاب همین است (Bab-I-esrar)😉
▫️پ.ن.3: این اثر هم در همان مسیر تشویق نویسندگان و ناشران ترکیه و خارج از ترکیه (TOP) برای جلب توریست معنوی از نوع مثنوی (!) به ترکیه است. گرچه استاد محمدرضا شجریان (حفظهالله) در مصاحبهای حکومت ترکیه را به جهت کسب درآمد از محل مقبره مولوی و شهر قونیه تقبیح میکند، اما بجاست از نوع سیاستگذاری و تدابیر دولت ترکیه در جلب توریست به این کشور تجلیل کرد و آموخت؛ گرچه آگاهیم که این مسیر به تبدیل ترکیه و قونیه و عرفان صوفیانه به عنوان نمونه سرآمد و اصیل معرفت دینی-اسلامی تجلی یافته و مییابد و .... 🤔
#کتاب_نو #نوروز #نشر_ققنوس #ارسلان_فصیحی #باب_اسرار #توریست_معنوی
@Gahnevise
🔹"باب اسرار" داستانی سرشار از پرسش، آگاهی و هیجان است. این تعبیری است که در میان جملات پشت جلد در معرفی آن به چشم میخورد. موضوع آن با محور قراردادن عشق مولوی و شمس تبریزی به یکدیگر، آموزههای عرفانی و تقابلها و چالشهای آن با زندگی امروزی است. این رمان قریب 450 صفحه دارد و با ترجمه گوارای ارسلان فصیحی و به کوشش نشر ققنوس در نوروز 1398 منتشر شده است. فصیحی پیش از این کتاب "ملت عشق" را نیز ترجمه و نشر ققنوس هم آن را منتشر کرده بود.
🔸خواندن این اثر را به کسانی که از کتاب ملت عشق و رمانهایی با مایههای عرفانی و زندگی معاصر خرسندند پیشنهاد میکنم.
@Gahnevise
▫️پ.ن.1: این کتاب را مدیر انتشارات ققنوس (جناب آقای حسینزادگان) به عنوان هدیه نوروزی به بنده مرحمت فرمودند و در شناسنامه اش هم عبارت "هدیه نوروزی" بجای قیمت درج شده، ولی قطعا نسخههای قابل فروش آن هم عرضه شده و یا امروز و فردا میشود. (و صد البته در هنگام خرید، از اصل بودن نسخه با توجه به هولوگرام نشر ققنوس مطمئن شوید)☺️
▫️پ.ن.2: هنوز مشغول مطالعه کتابم و لذا درباره آن نقد و نظری ندارم ... جز اینکه: اسم کتاب را میشد جذابتر برگزید، گرچه نام اصلی کتاب همین است (Bab-I-esrar)😉
▫️پ.ن.3: این اثر هم در همان مسیر تشویق نویسندگان و ناشران ترکیه و خارج از ترکیه (TOP) برای جلب توریست معنوی از نوع مثنوی (!) به ترکیه است. گرچه استاد محمدرضا شجریان (حفظهالله) در مصاحبهای حکومت ترکیه را به جهت کسب درآمد از محل مقبره مولوی و شهر قونیه تقبیح میکند، اما بجاست از نوع سیاستگذاری و تدابیر دولت ترکیه در جلب توریست به این کشور تجلیل کرد و آموخت؛ گرچه آگاهیم که این مسیر به تبدیل ترکیه و قونیه و عرفان صوفیانه به عنوان نمونه سرآمد و اصیل معرفت دینی-اسلامی تجلی یافته و مییابد و .... 🤔
#کتاب_نو #نوروز #نشر_ققنوس #ارسلان_فصیحی #باب_اسرار #توریست_معنوی
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فوتبال برای شما چه معنایی دارد؟🤔
⚽🏃♂
فوتبال درباره خیلی چیزهاست ، چیزهای پیچیده : حافظه ، تاریخ ، مکان ، طبقه اجتماعی ، جنسیت با تمامی تنوع پر مسئلهاش . روابط اغلب خشونتآمیز ولی گاه آرام و تحسین برانگیز
⚽🏃♂
فلسفه را میتوان به ورزشی کم و بیش کم اهمیت تقلیل داد ، به این معنا که فوتبال حائز امتیاز ویژهای است که به ما امکان میدهد بینشی پایدار در مورد معنای انسان بودن در این جهان بدست بیاوریم.
.
#فوتبال
#پرسپولیس
#استقلال
#دربی
#عادل_فردوسی_پور
#علیرضا_بیرانوند
#قرمز
#آبی
#توپ
#نوروز
#عید
#بهار
#لیونل_مسی
#کریستین_رونالدو
#سایمون_کریچلی
#سیاوش_آقا_زاده_مسرور
#سپاهان
#لیگ_برتر
#لیگ
#قهرمان_آسیا
#جام_جهانی
⚽🏃♂
فوتبال درباره خیلی چیزهاست ، چیزهای پیچیده : حافظه ، تاریخ ، مکان ، طبقه اجتماعی ، جنسیت با تمامی تنوع پر مسئلهاش . روابط اغلب خشونتآمیز ولی گاه آرام و تحسین برانگیز
⚽🏃♂
فلسفه را میتوان به ورزشی کم و بیش کم اهمیت تقلیل داد ، به این معنا که فوتبال حائز امتیاز ویژهای است که به ما امکان میدهد بینشی پایدار در مورد معنای انسان بودن در این جهان بدست بیاوریم.
.
#فوتبال
#پرسپولیس
#استقلال
#دربی
#عادل_فردوسی_پور
#علیرضا_بیرانوند
#قرمز
#آبی
#توپ
#نوروز
#عید
#بهار
#لیونل_مسی
#کریستین_رونالدو
#سایمون_کریچلی
#سیاوش_آقا_زاده_مسرور
#سپاهان
#لیگ_برتر
#لیگ
#قهرمان_آسیا
#جام_جهانی
وقتي افراد درگير مشكل هستند، به شدت احساس درماندگي و بيچارگي ميكنند، چيزي كه آنها نياز دارند نه فرضيات و تعابير، بلكه راهحلي است كه قدرت جنگيدن را به آنها بدهد
آنها به نيرويي دروني و قدرتمند نياز دارند.
#راهكار
#فيل_اشتونس و #بري_ميشلز
ترجمه #سحر_اميني
#ققنوس
@QOQNOOSPUB
آنها به نيرويي دروني و قدرتمند نياز دارند.
#راهكار
#فيل_اشتونس و #بري_ميشلز
ترجمه #سحر_اميني
#ققنوس
@QOQNOOSPUB
Dordane
Farzad Farokh
من به تو دل بستم و بس
ناز کنی
منِ مغرورِ پُر احساسوُ، تو
آغاز کنی
دورِ تو میگردم و میخندم و دل به تو می بندم و میرقصم
#فرزاد_فرخ
@qoqnoospub
ناز کنی
منِ مغرورِ پُر احساسوُ، تو
آغاز کنی
دورِ تو میگردم و میخندم و دل به تو می بندم و میرقصم
#فرزاد_فرخ
@qoqnoospub
بيشتر ما خود را پشت ديواري نامرئي پنهان كردهايم و جسارت ريسك كردن را نداريم، چرا كه آن سوي ديوار درد است، اين فضا «پيله امن» نام دارد.
هر چند كه همواره اين پيله امن فضاي فيزيكي نيست بلكه سبكي از زندگي است كه در آن از هر چيز دردآوري اجتناب ميكنيم.
احتمالا در پيله امن احساس امنيت و آرامش مي كنيم رها از هر گونه درد و رنجي هستيم و اين باعث ميشود به شدت به آن وابسته باشيم اما در نهايت مشكلاتمان حل نمي شود تنها فرار از درد كافي نيست بلكه گاهي لذتهايي چون وبگردي، مواد مخدر، الكل و هرزگي اين لذت را به ارمغان مياورد.
ما آموختهايم به لذتهاي آني خرسند باشيم مثلا هر شب را با تني چند از دوستاني كه در پيله امن ما قرار دارند ميگذرانيم و اين چون دوش آبگرم براي ما لذتبخش است و همين عادتها ما را در پيله امنمان نگه ميدارند
ولي بابت اين پيله امن بهاي گزافي را بايد بپردازيم، زندگي از يك طرف امكانات بيشماري برايمان فراهم ميكند و از يك طرف درد و رنج هم همراه آن است.
بدون تحمل دزد نميتوان سرشار از زندگي شد.
پيله امن فقط زندگي شما را محدود ميسازد
براي بهرهمندي از امكانات زندگي بايد جسارت بيرون رفتن از پيله امن را داشت و ريسك كرد هر چند كه همراه با درد باشد
اما لذت واقعي بعد از درد است
«افسوس بر كسي كه هرگز آواز نميخواند و در نهايت با تمام سرودهاي نخوانده در دل ميميرد«
#راهكار
#ققنوس
@QOQNOOSPUB
هر چند كه همواره اين پيله امن فضاي فيزيكي نيست بلكه سبكي از زندگي است كه در آن از هر چيز دردآوري اجتناب ميكنيم.
احتمالا در پيله امن احساس امنيت و آرامش مي كنيم رها از هر گونه درد و رنجي هستيم و اين باعث ميشود به شدت به آن وابسته باشيم اما در نهايت مشكلاتمان حل نمي شود تنها فرار از درد كافي نيست بلكه گاهي لذتهايي چون وبگردي، مواد مخدر، الكل و هرزگي اين لذت را به ارمغان مياورد.
ما آموختهايم به لذتهاي آني خرسند باشيم مثلا هر شب را با تني چند از دوستاني كه در پيله امن ما قرار دارند ميگذرانيم و اين چون دوش آبگرم براي ما لذتبخش است و همين عادتها ما را در پيله امنمان نگه ميدارند
ولي بابت اين پيله امن بهاي گزافي را بايد بپردازيم، زندگي از يك طرف امكانات بيشماري برايمان فراهم ميكند و از يك طرف درد و رنج هم همراه آن است.
بدون تحمل دزد نميتوان سرشار از زندگي شد.
پيله امن فقط زندگي شما را محدود ميسازد
براي بهرهمندي از امكانات زندگي بايد جسارت بيرون رفتن از پيله امن را داشت و ريسك كرد هر چند كه همراه با درد باشد
اما لذت واقعي بعد از درد است
«افسوس بر كسي كه هرگز آواز نميخواند و در نهايت با تمام سرودهاي نخوانده در دل ميميرد«
#راهكار
#ققنوس
@QOQNOOSPUB
گذشتهها قابل تکرار نیستند. همانطوری که از اسمش پیداست، آن زمان گذشته است. دوران جدید ممکن نیست مثل قدیمها باشد و اگر اصرار بر این کار بورزید، مثل عدهای که با افسوس به آن نگاه میکنند، به نظر پیر و مستعمل میآیید. آدم هیچوقت نباید به خاطر قدیمها غصه بخورد. کسی که عزای گذشته را میگیرد، پیر و عزادار است...!
#مفید_در_برابر_باد_شمالی
#دانیل_گلاتائور
مترجم: #شهلا_پیام
@qoqnoospub
#مفید_در_برابر_باد_شمالی
#دانیل_گلاتائور
مترجم: #شهلا_پیام
@qoqnoospub
📚 #بهترین_کتابهایی_که_خوانده_ام
تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده، به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند و بگوید چه کنم “تقدیرم این بوده” نشانه ی جهالت است، تقدیر همه ی راه نیست، فقط تا سر دوراهی هاست، گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش ها و راه های فرعی دست مسافر است، پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی.
– ملت عشق اثر الیف شافاک
@qoqnospub
تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده، به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند و بگوید چه کنم “تقدیرم این بوده” نشانه ی جهالت است، تقدیر همه ی راه نیست، فقط تا سر دوراهی هاست، گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش ها و راه های فرعی دست مسافر است، پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی.
– ملت عشق اثر الیف شافاک
@qoqnospub
انتشارات ققنوس
نقد و بررسي كتاب #قم_رو_بيشتر_دوست_داري_يا_نيويورك @qoqnoospub
زندگی در بیرون از وطنی که با آن آشناییم، جزییات غیرمنتظرهای دارد که گاهی در تازگی و هیجانِ شکل و روشی متفاوت از زندگی جدید تجلی میشود و گاهی در دلتنگی نبود امری آشنا و مانوس؛ اگر «بود» کارناوال سالانه ناتینگهام در لندن میتواند برای مهاجر هیجانبرانگیز و تازه باشد، «نبود» نان تازه لواش نیز میتواند دلتنگی غریبی داشته باشد.
مجموعه داستان «قمو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟» نوشتهٔ راضیه مهدیزاده که به تازگی از سوی نشر ققنوس در ایران منتشر شده، آمیزهای از همین تازگیها و دلتنگیهای زندگی بیرونوطنی است؛ تجربههای مشترک مهاجرانی که شاید تا قبل از آنکه به روال سفت و سخت زندگی در نیویورک و لندن و هامبورگ تن نداده بودند، نمیتوانستند تصور کنند که روزی وسط کافه شلوغ استارباکس احساس خواهند کرد که به «کرسی قرمز خانهٔ مادربزرگ» و «پلههای سنگی پشت دانشکدهٔ هنرهای زییای دانشگاه تهران» تعلق دارند.
راضیه مهدیزاده با ظرافت و ژرفبینی خاصی تکههای زندگی در نیویورک را کنار تکههای گذشته میگذارد و حس غربت را به عنوان یک واقعیت سادهٔ زندگی بیرونوطنی و بیهیچ شعار و قضاوتی با خواننده تقسیم میکند؛ واقعیت سادهای که ممکن است زیر تازگی و شلوغی زندگی جدید مهاجر دفن شود، اما هیچ وقت محو نمیشود.
شخصیتهای داستانهای مهدیزاده دلتنگی مزمن برای شهر و دیارشان را به عنوان واقعیتی از زندگی بیرونوطنی-اشان میپذیرند و با آن کنار میآیند. سعی نمیکنند «شرم» ترک وطن را با شعارهای احساساتی و ناواقعی جبران کنند. پذیرفتهاند که دلیلی موجه دارند که موقتا یا برای همیشه در محیطی جدید و ناآشنا زندگی کنند، از آن لذت ببرند و با این ناامیدی هم مواجه شوند که تصویر ذهنی غریبهها از آنها، آنقدر که خیال میکردند، درست نیست:
«بعد از آن بهار تصمیم گرفت سفیر صلح بشود و ایران را به هر آدمیکه میبیند و میشناسد به عنوان مظهر مهمان نوازی و فرهنگ و صلح و دوستی معرفی کند. از یک دوست سنگالی شروع کرد و گفت:«آیم فرام ایران» و منتظر بود دوست سنگالی قربان صدقهاش برود و کلی ذوق کند. اما دوست سنگالی گفته بود: «عراق؟ ایران؟ چطوری مینویسید؟ اسپلش کن لطفا؟ تا به حال نشنیدهام.»
بهار کمی ناامید شد و سراغ یک دوست کاستاریکایی رفت و او کمی ذوق کرده و گفته بود میدانم زبان شما عربیست. بهار هم توضیح داده بود که الفبای ما با عربی مشترک است اما زبانمان فارسیست. دوست کاستاریکایی هم به نشانهی فهمیدن سری تکان داده بود، اما فردای همان روز وقتی بهار به او گز تعارف کرده بود، دوست کاستاریکایی با لهجهی غلیظ گفته بود: «شکراً!» ــ از داستان «نیویویوک شهر تو نیست، بگو که دلت هوای نان تازه کرده»
داستانهای راضیه مهدیزاده نکتههایی از مهاجرت را بازگو میکند که شاید به جز در قالب ادبیات داستانی قابل بازگویی و توضیح نباشد.
مثلا چطور میتوان به زبانی غیر از داستان توضیح داد که دیدار دوستی در خیابان برادوی میتواند به مثابه کشفی بزرگ باشد:
« حالا خوبیها و بدیهای مهاجرت باشد برای یک وقت دیگر اما از آن روزی که پوریا را وسط خیابان برادوی دیدم، فهمیدم کشف من بزرگتر از تمام کیفیات و کمیات مهاجرت است. کشف بزرگم این بود، آدم ها نمیمیرند. فقط از دنیایی به دنیای دیگر منتقل میشوند.» – از داستان «بگو در دنیای تازه خندههایت را هم آوردهای؟»
راضیه مهدیزاده در داستانهای کوتاه خود به ابعاد دیگری از زندگی بیرونوطنی نیز میپردازد. راضیه مهاجرت را به ورود به «دنیایی دیگر» تشبیه میکند: نوعی مرگ و زنده شدن دوباره:
«مثلا پریروز پسرعمه قاسم را دیدم که در دنیای اول محافظ آقای بوق بود. در دنیای اول پسرعمه قاسم، ریش سیاه کوتاهی داشت. ریشش نافرم بود و شبیه تنک های بیابان یکجا پرپشت بود و جای دیگر کم پشت. چشمهای سیاه درشت داشت و از جیب شلوارش هم ادامههای یک تسبیح دانه درشت، آویزان بود.یکبار به خاطر اینکه من از آقای بوق انتقاد کردم، دو ماه با من حرف نزد و روابط خانوادگیمان شکرآب شد. پریروز وقتی پسرعمه قاسم را در خیابان دیدم، کمی تعجب کردم. ریشهایش را مرتب کرده کرده بود. ریشهایش کمی بور شده بود. شلوارک آبی پوشیده بود و سوار دوچرخه بود. به جیب شلوارکش نگاه میکنم اما خبری از تسبیح نیست. قلادهٔ یک سگ قهوهای هم به دستهی دوچرخهاش وصل کرده بود.» از داستان «بگو در دنیای تازه خندههایت را هم آوردهای؟»
ادامه در لينك زير
yon.ir/14EV9
@qoqnoospub
مجموعه داستان «قمو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟» نوشتهٔ راضیه مهدیزاده که به تازگی از سوی نشر ققنوس در ایران منتشر شده، آمیزهای از همین تازگیها و دلتنگیهای زندگی بیرونوطنی است؛ تجربههای مشترک مهاجرانی که شاید تا قبل از آنکه به روال سفت و سخت زندگی در نیویورک و لندن و هامبورگ تن نداده بودند، نمیتوانستند تصور کنند که روزی وسط کافه شلوغ استارباکس احساس خواهند کرد که به «کرسی قرمز خانهٔ مادربزرگ» و «پلههای سنگی پشت دانشکدهٔ هنرهای زییای دانشگاه تهران» تعلق دارند.
راضیه مهدیزاده با ظرافت و ژرفبینی خاصی تکههای زندگی در نیویورک را کنار تکههای گذشته میگذارد و حس غربت را به عنوان یک واقعیت سادهٔ زندگی بیرونوطنی و بیهیچ شعار و قضاوتی با خواننده تقسیم میکند؛ واقعیت سادهای که ممکن است زیر تازگی و شلوغی زندگی جدید مهاجر دفن شود، اما هیچ وقت محو نمیشود.
شخصیتهای داستانهای مهدیزاده دلتنگی مزمن برای شهر و دیارشان را به عنوان واقعیتی از زندگی بیرونوطنی-اشان میپذیرند و با آن کنار میآیند. سعی نمیکنند «شرم» ترک وطن را با شعارهای احساساتی و ناواقعی جبران کنند. پذیرفتهاند که دلیلی موجه دارند که موقتا یا برای همیشه در محیطی جدید و ناآشنا زندگی کنند، از آن لذت ببرند و با این ناامیدی هم مواجه شوند که تصویر ذهنی غریبهها از آنها، آنقدر که خیال میکردند، درست نیست:
«بعد از آن بهار تصمیم گرفت سفیر صلح بشود و ایران را به هر آدمیکه میبیند و میشناسد به عنوان مظهر مهمان نوازی و فرهنگ و صلح و دوستی معرفی کند. از یک دوست سنگالی شروع کرد و گفت:«آیم فرام ایران» و منتظر بود دوست سنگالی قربان صدقهاش برود و کلی ذوق کند. اما دوست سنگالی گفته بود: «عراق؟ ایران؟ چطوری مینویسید؟ اسپلش کن لطفا؟ تا به حال نشنیدهام.»
بهار کمی ناامید شد و سراغ یک دوست کاستاریکایی رفت و او کمی ذوق کرده و گفته بود میدانم زبان شما عربیست. بهار هم توضیح داده بود که الفبای ما با عربی مشترک است اما زبانمان فارسیست. دوست کاستاریکایی هم به نشانهی فهمیدن سری تکان داده بود، اما فردای همان روز وقتی بهار به او گز تعارف کرده بود، دوست کاستاریکایی با لهجهی غلیظ گفته بود: «شکراً!» ــ از داستان «نیویویوک شهر تو نیست، بگو که دلت هوای نان تازه کرده»
داستانهای راضیه مهدیزاده نکتههایی از مهاجرت را بازگو میکند که شاید به جز در قالب ادبیات داستانی قابل بازگویی و توضیح نباشد.
مثلا چطور میتوان به زبانی غیر از داستان توضیح داد که دیدار دوستی در خیابان برادوی میتواند به مثابه کشفی بزرگ باشد:
« حالا خوبیها و بدیهای مهاجرت باشد برای یک وقت دیگر اما از آن روزی که پوریا را وسط خیابان برادوی دیدم، فهمیدم کشف من بزرگتر از تمام کیفیات و کمیات مهاجرت است. کشف بزرگم این بود، آدم ها نمیمیرند. فقط از دنیایی به دنیای دیگر منتقل میشوند.» – از داستان «بگو در دنیای تازه خندههایت را هم آوردهای؟»
راضیه مهدیزاده در داستانهای کوتاه خود به ابعاد دیگری از زندگی بیرونوطنی نیز میپردازد. راضیه مهاجرت را به ورود به «دنیایی دیگر» تشبیه میکند: نوعی مرگ و زنده شدن دوباره:
«مثلا پریروز پسرعمه قاسم را دیدم که در دنیای اول محافظ آقای بوق بود. در دنیای اول پسرعمه قاسم، ریش سیاه کوتاهی داشت. ریشش نافرم بود و شبیه تنک های بیابان یکجا پرپشت بود و جای دیگر کم پشت. چشمهای سیاه درشت داشت و از جیب شلوارش هم ادامههای یک تسبیح دانه درشت، آویزان بود.یکبار به خاطر اینکه من از آقای بوق انتقاد کردم، دو ماه با من حرف نزد و روابط خانوادگیمان شکرآب شد. پریروز وقتی پسرعمه قاسم را در خیابان دیدم، کمی تعجب کردم. ریشهایش را مرتب کرده کرده بود. ریشهایش کمی بور شده بود. شلوارک آبی پوشیده بود و سوار دوچرخه بود. به جیب شلوارکش نگاه میکنم اما خبری از تسبیح نیست. قلادهٔ یک سگ قهوهای هم به دستهی دوچرخهاش وصل کرده بود.» از داستان «بگو در دنیای تازه خندههایت را هم آوردهای؟»
ادامه در لينك زير
yon.ir/14EV9
@qoqnoospub
Telegraph
نقد و بررسی مجموعه داستان"قمو بیشتر دوست داری یا نیویورک"
قُمو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟»: ترسیم ویژگیهای بیانگریز زندگی بیرونوطنی تحلیل کتاب : نوشته ی عزیز حکیمی زندگی در بیرون از وطنی که با آن آشناییم، جزییات غیرمنتظرهای دارد که گاهی در تازگی و هیجانِ شکل و روشی متفاوت از زندگی جدید تجلی میشود و گاهی…
داشتن هدف به معناي فكر كردن به آن نيست، بلكه اقدام به عملي است كه شما را به سمت آينده هدايت ميكند
وقتي هدفي داريد قدرتي را برميانگيزيد كه قويتر از ميل اجتناب از درد است.
#راهكار
#ققنوس
@QOQNOOSPUB
وقتي هدفي داريد قدرتي را برميانگيزيد كه قويتر از ميل اجتناب از درد است.
#راهكار
#ققنوس
@QOQNOOSPUB
«قُمو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟»: ترسیم ویژگیهای بیانگریز زندگی بیرونوطنی
@qoqnoospub
ندگی در بیرون از وطنی که با آن آشناییم، جزییات غیرمنتظرهای دارد که...
👇👇👇👇👇
@qoqnoospub
ندگی در بیرون از وطنی که با آن آشناییم، جزییات غیرمنتظرهای دارد که...
👇👇👇👇👇
انتشارات ققنوس
«قُمو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟»: ترسیم ویژگیهای بیانگریز زندگی بیرونوطنی @qoqnoospub ندگی در بیرون از وطنی که با آن آشناییم، جزییات غیرمنتظرهای دارد که... 👇👇👇👇👇
«قُمو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟»: ترسیم ویژگیهای بیانگریز زندگی بیرونوطنی
عزیز حکیمی عزیز حکیمی
زندگی در بیرون از وطنی که با آن آشناییم، جزییات غیرمنتظرهای دارد که گاهی در تازگی و هیجانِ شکل و روشی متفاوت از زندگی جدید تجلی میشود و گاهی در دلتنگی نبود امری آشنا و مانوس؛ اگر «بود» کارناوال سالانه ناتینگهام در لندن میتواند برای مهاجر هیجانبرانگیز و تازه باشد، «نبود» نان تازه لواش نیز میتواند دلتنگی غریبی داشته باشد.
مجموعه داستان «قمو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟» نوشتهٔ راضیه مهدیزاده که به تازگی از سوی نشر ققنوس در ایران منتشر شده، آمیزهای از همین تازگیها و دلتنگیهای زندگی بیرونوطنی است؛ تجربههای مشترک مهاجرانی که شاید تا قبل از آنکه به روال سفت و سخت زندگی در نیویورک و لندن و هامبورگ تن نداده بودند، نمیتوانستند تصور کنند که روزی وسط کافه شلوغ استارباکس احساس خواهند کرد که به «کرسی قرمز خانهٔ مادربزرگ» و «پلههای سنگی پشت دانشکدهٔ هنرهای زییای دانشگاه تهران» تعلق دارند.
این مطالب هم توصیه میشود
جنبههای جامعهشناختی فرهنگی در «چاهِ آخر» نوشتهٔ ذبیح مهدی
ملت عشق: داستان جهانی که عشق حاکم آن است
مرفوک
راضیه مهدیزاده با ظرافت و ژرفبینی خاصی تکههای زندگی در نیویورک را کنار تکههای گذشته میگذارد و حس غربت را به عنوان یک واقعیت سادهٔ زندگی بیرونوطنی و بیهیچ شعار و قضاوتی با خواننده تقسیم میکند؛ واقعیت سادهای که ممکن است زیر تازگی و شلوغی زندگی جدید مهاجر دفن شود، اما هیچ وقت محو نمیشود.
شخصیتهای داستانهای مهدیزاده دلتنگی مزمن برای شهر و دیارشان را به عنوان واقعیتی از زندگی بیرونوطنی-اشان میپذیرند و با آن کنار میآیند. سعی نمیکنند «شرم» ترک وطن را با شعارهای احساساتی و ناواقعی جبران کنند. پذیرفتهاند که دلیلی موجه دارند که موقتا یا برای همیشه در محیطی جدید و ناآشنا زندگی کنند، از آن لذت ببرند و با این ناامیدی هم مواجه شوند که تصویر ذهنی غریبهها از آنها، آنقدر که خیال میکردند، درست نیست:
«قُمو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟» سومین مجموعه داستانی راضیه مهدیزاده است که انتشارات ققنوس آن را چاپ کرده است. از این نویسنده قبلا رمان «یک کیلو ماه» و مجموعه داستانی «موخوره» نیز در ایران منتشر شده است.
«بعد از آن بهار تصمیم گرفت سفیر صلح بشود و ایران را به هر آدمیکه میبیند و میشناسد به عنوان مظهر مهمان نوازی و فرهنگ و صلح و دوستی معرفی کند. از یک دوست سنگالی شروع کرد و گفت:«آیم فرام ایران» و منتظر بود دوست سنگالی قربان صدقهاش برود و کلی ذوق کند. اما دوست سنگالی گفته بود: «عراق؟ ایران؟ چطوری مینویسید؟ اسپلش کن لطفا؟ تا به حال نشنیدهام.»
بهار کمی ناامید شد و سراغ یک دوست کاستاریکایی رفت و او کمی ذوق کرده و گفته بود میدانم زبان شما عربیست. بهار هم توضیح داده بود که الفبای ما با عربی مشترک است اما زبانمان فارسیست. دوست کاستاریکایی هم به نشانهی فهمیدن سری تکان داده بود، اما فردای همان روز وقتی بهار به او گز تعارف کرده بود، دوست کاستاریکایی با لهجهی غلیظ گفته بود: «شکراً!» ــ از داستان «نیویویوک شهر تو نیست، بگو که دلت هوای نان تازه کرده»
داستانهای راضیه مهدیزاده نکتههایی از مهاجرت را بازگو میکند که شاید به جز در قالب ادبیات داستانی قابل بازگویی و توضیح نباشد.
مثلا چطور میتوان به زبانی غیر از داستان توضیح داد که دیدار دوستی در خیابان برادوی میتواند به مثابه کشفی بزرگ باشد:
« حالا خوبیها و بدیهای مهاجرت باشد برای یک وقت دیگر اما از آن روزی که پوریا را وسط خیابان برادوی دیدم، فهمیدم کشف من بزرگتر از تمام کیفیات و کمیات مهاجرت است. کشف بزرگم این بود، آدم ها نمیمیرند. فقط از دنیایی به دنیای دیگر منتقل میشوند.» – از داستان «بگو در دنیای تازه خندههایت را هم آوردهای؟»
راضیه مهدیزاده در داستانهای کوتاه خود به ابعاد دیگری از زندگی بیرونوطنی نیز میپردازد. راضیه مهاجرت را به ورود به «دنیایی دیگر» تشبیه میکند: نوعی مرگ و زنده شدن دوباره:
@oqnoospub
ادامه در لينك زير
👇👇👇👇👇👇
http://yon.ir/s2USC
عزیز حکیمی عزیز حکیمی
زندگی در بیرون از وطنی که با آن آشناییم، جزییات غیرمنتظرهای دارد که گاهی در تازگی و هیجانِ شکل و روشی متفاوت از زندگی جدید تجلی میشود و گاهی در دلتنگی نبود امری آشنا و مانوس؛ اگر «بود» کارناوال سالانه ناتینگهام در لندن میتواند برای مهاجر هیجانبرانگیز و تازه باشد، «نبود» نان تازه لواش نیز میتواند دلتنگی غریبی داشته باشد.
مجموعه داستان «قمو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟» نوشتهٔ راضیه مهدیزاده که به تازگی از سوی نشر ققنوس در ایران منتشر شده، آمیزهای از همین تازگیها و دلتنگیهای زندگی بیرونوطنی است؛ تجربههای مشترک مهاجرانی که شاید تا قبل از آنکه به روال سفت و سخت زندگی در نیویورک و لندن و هامبورگ تن نداده بودند، نمیتوانستند تصور کنند که روزی وسط کافه شلوغ استارباکس احساس خواهند کرد که به «کرسی قرمز خانهٔ مادربزرگ» و «پلههای سنگی پشت دانشکدهٔ هنرهای زییای دانشگاه تهران» تعلق دارند.
این مطالب هم توصیه میشود
جنبههای جامعهشناختی فرهنگی در «چاهِ آخر» نوشتهٔ ذبیح مهدی
ملت عشق: داستان جهانی که عشق حاکم آن است
مرفوک
راضیه مهدیزاده با ظرافت و ژرفبینی خاصی تکههای زندگی در نیویورک را کنار تکههای گذشته میگذارد و حس غربت را به عنوان یک واقعیت سادهٔ زندگی بیرونوطنی و بیهیچ شعار و قضاوتی با خواننده تقسیم میکند؛ واقعیت سادهای که ممکن است زیر تازگی و شلوغی زندگی جدید مهاجر دفن شود، اما هیچ وقت محو نمیشود.
شخصیتهای داستانهای مهدیزاده دلتنگی مزمن برای شهر و دیارشان را به عنوان واقعیتی از زندگی بیرونوطنی-اشان میپذیرند و با آن کنار میآیند. سعی نمیکنند «شرم» ترک وطن را با شعارهای احساساتی و ناواقعی جبران کنند. پذیرفتهاند که دلیلی موجه دارند که موقتا یا برای همیشه در محیطی جدید و ناآشنا زندگی کنند، از آن لذت ببرند و با این ناامیدی هم مواجه شوند که تصویر ذهنی غریبهها از آنها، آنقدر که خیال میکردند، درست نیست:
«قُمو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟» سومین مجموعه داستانی راضیه مهدیزاده است که انتشارات ققنوس آن را چاپ کرده است. از این نویسنده قبلا رمان «یک کیلو ماه» و مجموعه داستانی «موخوره» نیز در ایران منتشر شده است.
«بعد از آن بهار تصمیم گرفت سفیر صلح بشود و ایران را به هر آدمیکه میبیند و میشناسد به عنوان مظهر مهمان نوازی و فرهنگ و صلح و دوستی معرفی کند. از یک دوست سنگالی شروع کرد و گفت:«آیم فرام ایران» و منتظر بود دوست سنگالی قربان صدقهاش برود و کلی ذوق کند. اما دوست سنگالی گفته بود: «عراق؟ ایران؟ چطوری مینویسید؟ اسپلش کن لطفا؟ تا به حال نشنیدهام.»
بهار کمی ناامید شد و سراغ یک دوست کاستاریکایی رفت و او کمی ذوق کرده و گفته بود میدانم زبان شما عربیست. بهار هم توضیح داده بود که الفبای ما با عربی مشترک است اما زبانمان فارسیست. دوست کاستاریکایی هم به نشانهی فهمیدن سری تکان داده بود، اما فردای همان روز وقتی بهار به او گز تعارف کرده بود، دوست کاستاریکایی با لهجهی غلیظ گفته بود: «شکراً!» ــ از داستان «نیویویوک شهر تو نیست، بگو که دلت هوای نان تازه کرده»
داستانهای راضیه مهدیزاده نکتههایی از مهاجرت را بازگو میکند که شاید به جز در قالب ادبیات داستانی قابل بازگویی و توضیح نباشد.
مثلا چطور میتوان به زبانی غیر از داستان توضیح داد که دیدار دوستی در خیابان برادوی میتواند به مثابه کشفی بزرگ باشد:
« حالا خوبیها و بدیهای مهاجرت باشد برای یک وقت دیگر اما از آن روزی که پوریا را وسط خیابان برادوی دیدم، فهمیدم کشف من بزرگتر از تمام کیفیات و کمیات مهاجرت است. کشف بزرگم این بود، آدم ها نمیمیرند. فقط از دنیایی به دنیای دیگر منتقل میشوند.» – از داستان «بگو در دنیای تازه خندههایت را هم آوردهای؟»
راضیه مهدیزاده در داستانهای کوتاه خود به ابعاد دیگری از زندگی بیرونوطنی نیز میپردازد. راضیه مهاجرت را به ورود به «دنیایی دیگر» تشبیه میکند: نوعی مرگ و زنده شدن دوباره:
@oqnoospub
ادامه در لينك زير
👇👇👇👇👇👇
http://yon.ir/s2USC
يكي از سه كتابي كه دكتر #محمد_اردبيلی در حوزه انديشه و فلسفه براي مطالعه پيشنهاده كردهاند
@qoqnoospub
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
يكي از سه كتابي كه دكتر #محمد_اردبيلی در حوزه انديشه و فلسفه براي مطالعه پيشنهاده كردهاند @qoqnoospub
يكي از سه کتابی که محمد مهدی اردبیلی برای مطالعه پیشنهاد میکند
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) محمد مهدی اردبیلی: اگر بنا باشد، از میان آثار متعدد منتشرشده در حوزه اندیشه در سال 1397، چند کتاب را برای مطالعه به مخاطبان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) پیشنهاد دهم، كه از جمله اين كتابها:
اسپینوزاپژوهیِ رادیکال
انتشارات ققنوس در سال 1397 دو کتاب «ما و اسپینوزا» به قلم آنتونیو نگری و «اسپینوزا و سیاست» به قلم اتین بالیبار، هر دو با ترجمه فواد حبیبی و امین کرمی را منتشر کرده است. این دو کتاب البته بخش کوچکی از پروژهای عظیم است که در سالهای اخیر از سوی این مترجمان پیگیری شده است و تا آنجا که میدانم در سالهای آینده نیز ادامه خواهد داشت. به طور کلی این پروژه، با تکیه بر بازگشت و البته بازسازیِ قسمی اسپینوزای رادیکال نزد متفکران فرانسوی متاخر، میکوشد تا فلسفه سیاسی این فیلسوف بزرگ را از زیر غبار محافظهکاری، و متافیزیک او را از زیر خروارها خاکِ عرفانزدگی یهودی بیرون بکشد و از آن سلاحی کارامد و قدرتمند برای مواجهه با مسائل سیاسی، فلسفی و حتی تمدنیِ امروز ما بسازد. فارغ از محتوای این پروژه در غرب، و طرح مباحثی له یا علیه آن، باید از نفسِ شکلگیریِ آن در زبان فارسی دفاع کرد. اینکه فرد یا گروهی از مترجمان و نویسندگان برای خودشان پروژهای برگزینند و سالها، بدون از این شاخه به آن شاخه پریدن، روی آن متمرکز شوند، چه موافق یا مخالف محتوای آن باشیم، امری قابل دفاع است. علاوه بر این، مهمترین رسالت امروز ما شکستنِ تصاویر کلیشهای و به چالش کشیدن بتسازیهایی است که امکانات فلسفی و سیاسی ما (به ویژه اسپینوزا، هگل و مارکس) را متصلب و منفعل ساختهاند. این رسالت در یک کلام، احیا و بازآفرینی این امکانات با هدف بدل ساختنشان به سلاحهایی برای مبارزه علیه دشمنانی واقعی و تا دندان مسلح است.
@qoqnoospub
http://yon.ir/r3IeT
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) محمد مهدی اردبیلی: اگر بنا باشد، از میان آثار متعدد منتشرشده در حوزه اندیشه در سال 1397، چند کتاب را برای مطالعه به مخاطبان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) پیشنهاد دهم، كه از جمله اين كتابها:
اسپینوزاپژوهیِ رادیکال
انتشارات ققنوس در سال 1397 دو کتاب «ما و اسپینوزا» به قلم آنتونیو نگری و «اسپینوزا و سیاست» به قلم اتین بالیبار، هر دو با ترجمه فواد حبیبی و امین کرمی را منتشر کرده است. این دو کتاب البته بخش کوچکی از پروژهای عظیم است که در سالهای اخیر از سوی این مترجمان پیگیری شده است و تا آنجا که میدانم در سالهای آینده نیز ادامه خواهد داشت. به طور کلی این پروژه، با تکیه بر بازگشت و البته بازسازیِ قسمی اسپینوزای رادیکال نزد متفکران فرانسوی متاخر، میکوشد تا فلسفه سیاسی این فیلسوف بزرگ را از زیر غبار محافظهکاری، و متافیزیک او را از زیر خروارها خاکِ عرفانزدگی یهودی بیرون بکشد و از آن سلاحی کارامد و قدرتمند برای مواجهه با مسائل سیاسی، فلسفی و حتی تمدنیِ امروز ما بسازد. فارغ از محتوای این پروژه در غرب، و طرح مباحثی له یا علیه آن، باید از نفسِ شکلگیریِ آن در زبان فارسی دفاع کرد. اینکه فرد یا گروهی از مترجمان و نویسندگان برای خودشان پروژهای برگزینند و سالها، بدون از این شاخه به آن شاخه پریدن، روی آن متمرکز شوند، چه موافق یا مخالف محتوای آن باشیم، امری قابل دفاع است. علاوه بر این، مهمترین رسالت امروز ما شکستنِ تصاویر کلیشهای و به چالش کشیدن بتسازیهایی است که امکانات فلسفی و سیاسی ما (به ویژه اسپینوزا، هگل و مارکس) را متصلب و منفعل ساختهاند. این رسالت در یک کلام، احیا و بازآفرینی این امکانات با هدف بدل ساختنشان به سلاحهایی برای مبارزه علیه دشمنانی واقعی و تا دندان مسلح است.
@qoqnoospub
http://yon.ir/r3IeT
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
علاقهمندان به رمانهای #جنایی و #ژانر این ویدیو متعلق به شماست 🌚🤹♀🎬
.
از نمایشگاه تا #نمایشگاه
۱۸ روز مانده تا نمایشگاه کتاب تهران
.
#معما ها معمولا با خودشون جذابیت و کشش خاصی رو به همراه میارن. مجموعه ژانر از اون دسته مجموعههایی است که پر از این معماهاست.
.
نویسندگان مجموعه ژانر با هدف تسخیر قلب و ذهن ما داستان هیجانانگیزی رو ارائه میکنند.
کتابهای مرداد دیوانه ، کاجها وارونهاند ، جمجمه جوان و خاک آدمپوش ، آدمنما و پیراهنی بر آب این مجموعه رو تشکیل میدن و دبیری این مجموعه به عهده محمد حسن شهسواری است.
🔝🎬🤹♀
.
هدف اصلی این مجموعه نوشتن و انتشار رمانهایی متناسب با فرهنگ ایرانیه که البته در برخی وجوه تمایز چندانی میان ما و مخاطب جهانی نیست و احترام به احساس، شعور و سلیقه فرهیخته نسل جدید مخاطبانه.
.
در نمایشگاه کتاب ۹۸ مشتاق دیدار شما عزیزان هستیم
فصلی تازه ورق بزنیم....
.
#نمایشگاه_کتاب #نمایشگاه_کتاب_تهران #تهران #کتاب #رمان #رمان_جنایی #رمان_معمایی #کتاب #کتاب_هدیه_دهیم #انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub
.
از نمایشگاه تا #نمایشگاه
۱۸ روز مانده تا نمایشگاه کتاب تهران
.
#معما ها معمولا با خودشون جذابیت و کشش خاصی رو به همراه میارن. مجموعه ژانر از اون دسته مجموعههایی است که پر از این معماهاست.
.
نویسندگان مجموعه ژانر با هدف تسخیر قلب و ذهن ما داستان هیجانانگیزی رو ارائه میکنند.
کتابهای مرداد دیوانه ، کاجها وارونهاند ، جمجمه جوان و خاک آدمپوش ، آدمنما و پیراهنی بر آب این مجموعه رو تشکیل میدن و دبیری این مجموعه به عهده محمد حسن شهسواری است.
🔝🎬🤹♀
.
هدف اصلی این مجموعه نوشتن و انتشار رمانهایی متناسب با فرهنگ ایرانیه که البته در برخی وجوه تمایز چندانی میان ما و مخاطب جهانی نیست و احترام به احساس، شعور و سلیقه فرهیخته نسل جدید مخاطبانه.
.
در نمایشگاه کتاب ۹۸ مشتاق دیدار شما عزیزان هستیم
فصلی تازه ورق بزنیم....
.
#نمایشگاه_کتاب #نمایشگاه_کتاب_تهران #تهران #کتاب #رمان #رمان_جنایی #رمان_معمایی #کتاب #کتاب_هدیه_دهیم #انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub
اپيكور مي گويد:
بيش از آن كه چيزي بخوري يا بياشامي خوب ببين با چه كسي ميخوري يا ميآشامي، نه اين كه چه مي خوري زيرا غذا خوردن بدون دوست چيزي نيست غير از زندگي حيواني
#تسلي_بخشي_هاي_فلسفي
@qoqnoospub
بيش از آن كه چيزي بخوري يا بياشامي خوب ببين با چه كسي ميخوري يا ميآشامي، نه اين كه چه مي خوري زيرا غذا خوردن بدون دوست چيزي نيست غير از زندگي حيواني
#تسلي_بخشي_هاي_فلسفي
@qoqnoospub
جلسه گپ و گفت و جشن امضاي كتاب جديد #مهري_بهرامي با عنوان #و_چشم_هايش_كهربايي_بود روز چهارشنبه 21 فروردين با حضور #شيوا_مقانلو و #رضا_فكري در #شهركتاب_دانشگاه برگزار مي شود
منتظر حضور گرمتان هستيم
@qoqnoospub
منتظر حضور گرمتان هستيم
@qoqnoospub