انتشارات ققنوس
5.14K subscribers
1.6K photos
581 videos
108 files
1.13K links
کانال رسمی گروه انتشاراتی ققنوس
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
آدرس فروشگاه:
انقلاب-خیابان اردیبهشت-بازارچه کتاب
آدرس سایت:
www.qoqnoos.ir
ارتباط با ما:
@qoqnoospublication
Download Telegram
🕸🕸🕸🕸🕸

#پري_از_بال_ققنوس

يعني من مرد خشن را مي‌توانم تحمل كنم اما مرد ضعيف را نه؟
چه جور زني هستم من؟؟
«روحي سرگردان در جستجوي راه»...

#داستان_اضطراب_من
#داريا_بينياردي
#بهاره_جهانبخش
#ققنوس

@qoqnoospub

اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇
https://b2n.ir/g55188
🕸🕸🕸🕸🕸

#پري_از_بال_ققنوس

با سردي تمام و صدايي آرام‌تر مي‌گويد: «اگه يه چيز باشه كه به‌خاطرش بايد ازت تشكر كنم اينه كه هيچ‌وقت دلم رو مثل اون نلرزوندي، عاشقي آدم رو از پا مي‌ندازه.»

بله، گفت، بالاخره حقيقت را گفت.
عاشقم نيست و خدا مي‌داند آيا هر گز بوده يا نه؟


#داستان_اضطراب_من
#داريا_بينياردي
#بهاره_جهانبخش
#ققنوس

@qoqnoospub

اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇
https://b2n.ir/g55188
نگذار کسی بداند ما چه‌ جوری همدیگر را دوست داریم. نگذار کسی بفهمد عشق یعنی چی، خب ؟

گفتم خب.
گفت این چیزها فقط مال من و توست، خب؟
گفتم خب.
بندبند انگشت‌هام را می‌بوسید و می‌گفت خب؟
و من فقط نگاهش می‌کردم. این‌همه قشنگی کجای خلقت پنهان شده بود که حالا یکباره همه‌اش بریزد توی بغلم؟
صداش نور بود، نگاهش نور بود، حضورش نور بود. می‌ترسیدم یک‌وقت پلک بزنم نباشد، می‌ترسیدم تنهام بگذارد برود و من توی تاریکی گم شوم. می‌ترسیدم.
گفت به هیشکی نگو! خب؟
گفتم خب.
از خواب که پریدم تمام صورتم خیس بود. دلم پنجره نمی‌خواست، سایه‌های درخت نمی‌خواست، گوشواره نمی‌خواست، صدای سورملینا می‌خواست که توی سینه‌ام می‌سوخت، مثل آتش که حجم اتاق را پر کرده بود. تب داشتم. دلم آب یخ می‌خواست.

گفتم یه قرص تب‌بر داری؟
جوابم را نداد. توی بغلم خوابش برده بود. دست به موهاش کشیدم
گفتم عزیزم، عزیزم
.
#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی
#داستان #داستان_ایرانی #کتاب_خوب #عاشقانه #ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
درد مشترک
نویسنده و راوی: یاسمن خلیلی فرد
درد مشترک

نویسنده و راوی: #یاسمن_خلیلی_فرد

از مجموعه داستان فکرهای خصوصی
#نشر_ققنوس

🎧 #معرفی_کتاب
#کتاب_صوتی
#مجله_صوتی
#داستان_کوتاه
#من‌راوی
@Manraavi



من‌راوی را در اینستاگرام دنبال کنید:
http://instagram.com/manraavi

کست باکس من‌راوی:
https://castbox.fm/va/3122818
🎤نقد و بررسی کتاب #خون_خواهی نوشتهٔ #الهام_فلاح، با حضور نویسندهٔ کتاب و #مرتضی_برزگر نویسنده و مدرس #داستان_نویسی

📚خون‌خواهی داستان احمد است و ترس‌هایش. سرگشتگی‌ها و تردید‌هایش. داستان انتظار و رسیدن وقتی که دیگر دیر شده باشد. داستان تردید و شک به همۀ باورها و اصول ترتیبی فرهنگی و عرفی.
.
🔸خون‌خواهی داستان برادرهایی است از ایران و برادرهایی از #عراق. داستان #برادرکشی بر سر اعتقاد. حقانیت آتش گشودن بر هم‌خون و هم‌دین. خون‌خواهی داستان پیروزی #عشق است بر #جنگ. جنگ‌ها تمام می‌شوند و نقطۀ پایان هرجنگی‌، تنها عشق است. باید زنی از یک‌سوی جبهه و مردی از سوی دیگرِ جبهه به هم بپیوندند، پسرانی دورگه پا بر خاک بگذارند، رشد کنند، مرد شوند، و جنگ‌ها را چیزی جز این خاتمه نمی‌دهد؛ آن‌گاه که در ازای خونِ ریخته، خونی تازه در رگ مولودی بی‌طرف بجوشد.

🔹خون‌خواهی داستان بتی و لیلا و مونیکا و باقی زن‌هایی است که سرنوشت جنگ‌ها را در دست دارند.

🔻دوستان عزیز ققنوس همراه ما باشید تا بیشتر با این کتاب آشنا شویم.

📆چهارشنبه ۲۳ اردیبهشت، ساعت ۱۸
🖇از صفحهٔ انتشارات ققنوس

@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿


#پری_از_بال_ققنوس


ضربه زدن به ديوار فكر خودش بود؛
تشنگي يك ضربه،
گرسنگي دو ضربه،
درد سه ضربه،
بيرون آوردنش از رختخواب چهار ضربه
و دستشويي پنج ضربه،
و هر بار من به دو مي‌رفتم تا ببينم مادر چه مي‌خواهد،
اما گاهي يادش مي‌رفت كه بايد به ديوار بكوبد؛
آنوقت من مي‌ماندم و گريه‌هاي او و رختخواب كثيفش،
گاهي هم يادش مي‌رفت كه اصلا چرا به ديوار كوبيده....

#اين_طور_مردها
#رويا_محقق
#داستان_ايراني
#به_زودي

@Qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿

#پري_از_بال_ققنوس

در آخرین پیغامش برایم نوشت که شوهرش، خانه را « بسیار محترمانه» ترک کرده و او هم بسیار ناراحت و هم دیوانه‌وار هیجان‌زده است.
برایش نوشتم :«خودت را دوست بدار. به فردا اطمینانی نیست » او هم شکلک دستی با شست بلندشده را به علامت تائید فرستاد.
گاه برایم پیش می‌آمد که وضعیت بیماری‌ام را بیشتر از دوستان صمیمی‌ام با افرادی که پیش از این غریبه بوده‌اند در میان بگذارم، فقط به این دلیل که دوستانم دور و اطرافم نبودند.
این اتفاقی كه برایم افتاده چیزی نیست که بتوانم در یک ایمیل یا یک پیامک بگويم. حسش را هم ندارم که تماس بگیرم و پیشنهاد ملاقات به دوستانم بدهم.. بنابراین بهتر است به اولین موقعیتی که پیش می‌آید موکولش کنم. گرچه پس از سه ماه ،در آستانه سومین دوره شیمی‌درمانی و بدون مو ، شاید افشای این موضوع بعضی‌ها را بهت زده کند.

کتاب « داستان اضطراب من درباره رویارویی زني است با زندگي و بيماري؛ زني كه شغلی‌انگیزه بخش و همسری دارد که دوستش دارد اما عذابش می دهد و بیماري‌اي که ناگهان می‌تواند همه زیبایی، توانایی و ... را بگیرد ...

#داستان_اضطراب_من
#داریا_بینیاردی
#بهاره_جهانبخش
#ققنوس

@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
معرفی کتاب «داستان اضطراب من» روزنامه ایران-دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰ @qoqnoospub
مواجهه تازه‌ با زندگی
✍🏻بهاره جهان‌بخش
مترجم
«داستان اضطراب من»، رمانی‌ است درباره زنی حدود پنجاه‌سال به‌نام لئا که خیلی اتفاقی و غافلگیرکننده متوجه وجود توده سرطانی در سینه‌اش می‌شود. لنا، نویسنده‌ای است که خود دو پسر از دو ازدواجش دارد و پسر همسرش هم با او و همسرش «شالوم» زندگی می‌کند. لئا تمام سال‌های گذشته خود را وقف کار منظم، زندگی، نوشتن و بچه‌ها و همسرش کرده و حالا که این توده بدخیم در مسیر زندگی‌اش قرار گرفته تلاش می‌کند با بازنگری به گذشته، رابطه با والدین – خصوصاً مادر- ازدواج اول و شوهر فعلی‌اش و انتظارات و مشکلات بچه‌ها، دنبال دلایل روانی منجرشده به بیماری خود بگردد. نویسنده در بخش‌های مختلف رمان سعی دارد تأثیر عمیق زخم‌های روحی، دل‌شکستگی و رنجش‌های عاطفی را در بدن و سلامت انسان نشان دهد. «داستان اضطراب من» اتفاقاً داستان زنی مضطرب وسواسی و رنجور نیست که بعد از شنیدن خبر ابتلا به سرطان دست و پایش را گم کرده باشد، بلکه زن میانسال داستان تازه به بهانه فرصت محدودی که پیش رو دارد سعی می‌کند مواجهه تازه‌تری با زندگی را امتحان کند. و همیشه عشق در غم، درد، بیماری، تنهایی و ترس پیدا می‌شود. هرقدر همه اینها در روح انسان عمیق‌تر و کاری‌تر باشند عشق عجیب‌تر و آتشین‌تری بروز خواهد کرد و این را تاریخ عشاق جهان براحتی نشان می‌دهند. لئا در جریان شیمی‌درمانی عاشق می‌شود و بعد باید برای مدت محدود زندگی پیش رو تصمیم بگیرد. این‌که می‌‌خواهد آلام روحی و جسمی را در کنار چه کسی تاب بیاورد. لئا در طول داستان بارها به بیان روشن اقرار می‌کند که هر زمان که شوهرش با او قهرهای طولانی کرده یا او را تحقیر کرده و نادیده انگاشته خودش متوجه شده که اتفاق ناخوشایندی در بدنش در حال روی دادن است. همان چیزی که سرانجام با هیولایی به‌ نام سرطان سربرمی‌آورد.بینیاردی نویسنده کتاب خود تجربه دست‌و‌پنجه نرم‌کردن با سرطان را از سر گذرانده و اول کتاب سعی دارد زندگی شخصی خود را به شکلی قاطعانه از داستان لئای کتابش مبرا کند، اما کمی پیگیری اخبار زندگی شخصی او به‌خوبی نشان می‌دهد لئا چقدر و تا کجاها به بینیاردی شبیه است. همیشه داستان‌ها زمانی به دردآورترین شکل ممکن نگاشته می‌شوند که بیشترین قرابت را با تجربه واقعی نویسنده خود از جهان واقعی و زیست او دارد. و «داستان اضطراب من» خواننده را دچار دردی که لئا با آن دست به گریبان است می‌کند و موجب می‌شود به فکر سلامت روح و تن خود بیفتد پیش از آن‌که خیلی دیر شده باشد.

#داستان_اضطراب_من
#داریا_بینیاردی
ترجمه #بهاره_جهان‌بخش
#نشر_ققنوس

روزنامه ایران-دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰
@qoqnoospub