انتشارات ققنوس
5.14K subscribers
1.6K photos
581 videos
108 files
1.13K links
کانال رسمی گروه انتشاراتی ققنوس
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
آدرس فروشگاه:
انقلاب-خیابان اردیبهشت-بازارچه کتاب
آدرس سایت:
www.qoqnoos.ir
ارتباط با ما:
@qoqnoospublication
Download Telegram
احساس می‌کردم عقلم دارد مثل کلافی از هم باز می‌شود. تکه‌های آن یکی پس از دیگری تمام می‌شوند، در حالی که هیچ‌کدام از تکه‌ها در دست باقی نمی‌مانند و پاره می‌شوند، انگار که پوسیده‌اند.

#جنون_اخلاقی
#مارگارت_اتوود
#به‌زودی
#انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub
منتشر شد
«جنون اخلاقی» به‌نوعی داستان زندگی خود اتوود است، یازده داستان کوتاه به‌هم‌پیوندخورده با یک شخصیت اصلی: نل، شخصیت زنِ محوری داستان، دوران بچگی‌اش به مراقبت از خواهر بدقلش می‌گذرد. او در سراسر کتاب در حال دست‌وپنجه نرم کردن با نقش مادام‌العمر خود است: مراقب خواهرش، مراقب تیگ، مراقب پسرانش و در نهایت مراقب پدر و مادرش. کتاب، به‌نوعی، شبیه زندگی خود اتوود است، انگار این زندگی کشویی درهم‌برهم باشد؛ داستان‌های به‌ظاهر شخصیِ مجموعه، شاید حتی بتوان گفت زندگینامه‌ای، با جنون اخلاقی گره خورده‌اند، جنونی که از نسلی به نسلی دیگر می‌رسد.
اتوود در این اثر، که بسیار متفاوت با دیگر آثار اوست، طرح و پلات‌های معمول را کنار می‌گذارد، او در واقع هم از رمان و هم از داستان کوتاه آشنایی‌زدایی می‌کند. و ما را با اثری بلندپروازانه در زمینۀ روایت و داستانپردازی روبه‌رو می‌کند.
راحت‌تر بخواهیم بگوییم، روایت وسوسه‌انگیز اتوود مانند آلبوم عکسی است از زندگی یک زن کانادایی، درست مثل خودش، که با تماشای آن ما به سفری احساسی می‌رویم که مسیرش پر از عشق و جنون، تنهایی و فقدان، و البته پیری است.
#جنون_اخلاقی
#مارگارت_اتوود
@qoqnoospub
منتشر شد
تصور این‌که مادرم در جوانی چه شکلی بوده برایم سخت است. در واقع تصور کردن صورتش برایم سخت است‌‌. لایه‌های بسیاری روی آن چهره قرار گرفته، مثل رسوب، که کشف آن دیگری، آن چهره‌ی اولیه را غیرممکن می‌کند. حتی عکس‌هایش با آنچه از او به یاد دارم مطابقت ندارد. وجودش را به یاد می‌آورم، البته: صدایش، بویش، این‌که تکیه دادن به او چقدر لذت‌ داشت، صدای تق‌و‌توق‌های اطمینان‌بخشی که او در آشپزخانه به راه می‌انداخت، حتی صدای آواز خواندنش، عادت داشت بخواند.
زمانی در گروه کُر کلیسا می‌خواند؛ صدایش خوب بود. من فکر می‌کردم از خوشحالی آواز می‌خواند، ولی در واقع آواز می‌خواند تا ما را بخواند. یادم می‌آید با هم روی سنگ‌های گرم در انتظار بازگشت پدر می‌نشستیم و من به پاهای مادرم در شلوار فلانی خاکستری‌اش تکیه می‌دادم. اطمینان داشتم که همه تشریفات آیینیِ او قبل از بازگشت پدر -- راه رفتن در دامنه‌ی تپه، ستون وهم‌انگیز، انتظار و لم دادن در سکوت مطلق -- موجب ظهور او می‌شود، او که سایه‌ی سیاهش در برابر خورشید با حرکت قایق به سمت اسکله‌مان بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد.

#جنون_اخلاقی
رمانی از مارگارت اتوود،
ترجمهٔ منیژه صدیقی
@qoqnoospub