با جیغ مستانۀ گنجشکها پلک زد. کجا بود؟ روی صندلیهای عقب یک ماشین بزرگ و راحت دراز کشیده بود. کوسنی زیر سرش بود و شیشههای ماشین کمی پایین بودند. عطر شیرین و تابستانی درختان باغچه در مشامش ریخت. با رخوت نیمخیز شد.
همۀ زندگیاش آونگ سرگردانی بود میان بیخوابی و کابوس، اما حالا یقین داشت آرامش خوابی طولانی را تجربه کرده. آنقدر عمیق و دلچسب که نمیخواست باز کردن پلکهایش حلاوت آن وهم سکرآور را به وضوح بیداری گره بزند. انگار همۀ زندگی را دویده بود تا به همین لحظه برسد.
داستان ایرانی #نیایش_گنجشکها منتشر شد
@qoqnoospub
همۀ زندگیاش آونگ سرگردانی بود میان بیخوابی و کابوس، اما حالا یقین داشت آرامش خوابی طولانی را تجربه کرده. آنقدر عمیق و دلچسب که نمیخواست باز کردن پلکهایش حلاوت آن وهم سکرآور را به وضوح بیداری گره بزند. انگار همۀ زندگی را دویده بود تا به همین لحظه برسد.
داستان ایرانی #نیایش_گنجشکها منتشر شد
@qoqnoospub