انتشارات ققنوس
5.14K subscribers
1.6K photos
581 videos
108 files
1.13K links
کانال رسمی گروه انتشاراتی ققنوس
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
آدرس فروشگاه:
انقلاب-خیابان اردیبهشت-بازارچه کتاب
آدرس سایت:
www.qoqnoos.ir
ارتباط با ما:
@qoqnoospublication
Download Telegram
-بعضی آدما رو پول خراب می کنه. بی جنبه ان دیگه! تا یک قرون دو زار ته جیب شون صدا می ده، هوایی می شن .
گفتم:
-اونایی که پول ندارن و خراب می شن چی؟
عادل جواب داد:
-خب بعضی آدمها رو هم بی پولی خراب می کنه. اونقدر عقده تلنبار میشه توی روح و روان شون که از حالت عادی در می آن و آنرمال میشن . عوضی می شن. برای رسیدن به پول دست به هر کاری می زنن. اختلاس . دزدی . آدمکشی . جنایت...
سرم را روی دست عادل جابجا کردم . مثل همیشه صدایش در آمد و اعتراض کرد . گفتم:
-تو رو چی خراب می کنه؟
-من؟
-آره... تو ...
-من... خب، منو تو خراب می کنی.
پهلوهایم را نرم قلقلک می داد و حرف می زد .
-اگه یه روزی نباشی یا دیگه منو نخوای ، من خراب میشم . خراب چیه؟ داغون می شم . اصلا می میرم !
#خواب_عمیق_گلستان
#پروانه_سراوانی
@qoqnoospub
وقتی پایت زخمی شده ، مراقبی. هشیار می شوی که روی زمین چیزی نیفتاده باشد که در پایت فرو برود .چاله چوله ای نباشد که ناگاه سکندری بخوری و روی پای آزار دیده ات بیفتی . حتی مراقبی مبادا پوست تخمه ی بی خطری توی زخم و جراحتت برود . زخم یادت می دهد که پا را کجا بگذاری و کجا نگذاری . زمین صاف پیدا می کنی . از زمین ناهموار دوری می کنی . گاهی هم آنقدر ترسو می شوی که ترجیح می دهی تا خوب شدن زخم در خانه ات بنشینی و بیرون نروی ، مبادا که بالا و پایین زمین سر زخمت را باز کند .
من پانزده سال با زخمم نشستم درون خانه ام . در دنیا را روی خودم بستم .پرده های پنجره ام را کشیدم و نشستم و هی به زخمم نگاه کردم و پیر شدم .
با آدم ها هم همین است . وقتی کسی به تو زخم زده ، چشمت می ترسد. جرات نمی کنی از کنار بقیه رد بشوی .می ترسی مبادا مجروح ترت کنند . مبادا انگشت بگردانند توی جراحتت .مبادا چوب فرو کنند توی زخم خونریزت . هی مراقبی . هی حواس جمع از بغل شان رد می شوی . اگر کسی لبخند بزند می ترسی مبادا بخواهد حقه ای سوار کند. اگر کسی گریه کند می ترسی مبادا بخواهد دلت را به رحم بیاورد . اگر کسی دلسوزی کند می ترسی مبادا بخواهد فریبت بدهد. اگر کسی دستت را بگیرد می ترسی مبادا قصد داشته باشد از بغلت یک تکه ی چرب و فربه بکند و ببرد. زخم های آدم ها ، ترسوشان می کند . هراسان شان می کند . تخم بیم و وهم می ریزد توی جان شان و دیگر از آن به بعد نمی گذارد با خیال راحت زندگی کنند . نمی گذارد با خیال راحت معاشرت کنند ، دوستی کنند ، حرف بزنند، نگاه کنند و بخندند.
یک ترازو می گیری توی دستت و همه چیز را وزن می کنی. همه چیز را ترازو می زنی و مظنه می کنی تا ببینی هرچیزی با کدام چیز می خواند و با کدام چیز نمی خواند. ببینی چند درصد می شود به کسی یا چیزی اعتماد کرد. اعتماد که نه ، یک تکیه ی نیم بند ِ مدت دار. حتی کلمه ی تکیه کردن هم زیادی ست . باید گفت یک معاشرت بی اعتماد بی ریشه ی به درد نخور .یک سلام و علیک و چشم توی چشم شدن و شانه به شانه ایستادن ظاهری و ریاکارانه .

#خواب_عمیق_گلستان
#پروانه_سراوانی
@qoqnoospub
اسم هر سه مان را هم با « گل » شروع کرده بود و به احدی اجازه نمی داد ما را «گلی » صدا کنند. هر کدام اسم کامل خودمان را داشتیم. همه جا و برای همه . اگر می شنید کسی از قانونش تخطی کرده، فی الفور تذکر می داد که: "هیچ کی گلی صداشون نکنه . اینا همه شون گل ان. منتهی هر گلی یه نشونی داره. یکی بوی گل داره. یکی دشت گله. یکی گلستانه! "
#خواب_عمیق_گلستان
#پروانه_سراوانی
#ققنوس
@qoqnoospub
🍃🍃🍃🍃🍃🍃

📍رسیدن آن #عاشق به #معشوق خویش چون دست از جان خود بشست

همچو گویی سجده کن بر رو و سر
جانبِ آن صدر شد با چشمِ تر

جمله خلقان منتظر سر در هوا
کش بسوزد یا برآویزد ورا

این زمان این #احمقِ یک لخت را
آن نماید که زمان بدبخت را

همچو #پروانه شرَر را نور دید
احمقانه در فتاد از جان بُرید

لیک شمعِ عشق‌ چون آن شمع نیست
روشن اندر روشن اندر روشنی است

او به عکسِ شمعهای آتشی است
می‌نماید آتش و جمله خوشی است

مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۱۱۸

🍃🍃🍃🍃🍃🍃

📚#مثنوی، مشهور به #مثنوی_معنوی (یا مثنوی مولوی)، نام کتاب شعری از مولانا_جلال‌الدین_محمد_بلخی #شاعر و #عارف ایرانی است.

📚این کتاب از ۲۶٬۰۰۰ بیت و ۶ دفتر تشکیل شده و یکی از برترین کتاب‌های ادبیات عرفانی کهن #فارسی و حکمت #پارسی پس از اسلام است. این کتاب در قالب شعری #مثنوی سروده شده‌است.

👈شما می‌توانید این ابیات را در مثنوی و معنوی منتشر شده از #انتشارات_ققنوس بر اساس نسخهٔ تصحح شدهٔ #رینولد_نیکلسون بخوانید.😍

📚💲مثنوی و معنوی جلد شومیز : ۹۸ هزار تومان

📚💲مثنوی و معنوی جلد گالینگور: ۱۲۵ هزار تومان

لینک خرید: https://u.to/2vj4GQ
https://u.to/xwv5GQ

@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿🌿

#پری_از_بال_ققنوس



دریای سیاه، موج بر می داشت سمت ساحل . تاریکی از جایی به بعد کل جهان را گرفته بود توی بغل خودش. دریا از تاریکی شناخته نمی شد. همه چیز آنقدر سیاه بود که نگاه کردن بهش وهم می انداخت توی دل آدم. بالای سرت را نگاه می کردی، ستاره ها را در دوردست آسمان می دیدی، اما سمت دریا که برمی گشتی، قفل می شدی به تاریکی بی انتها....

#رقصيدن_نهنگها_در_ميني‌بوس
#پروانه_سراواني
#ققنوس

@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿

#پري_از_بال_ققنوس

اسمش کیان است. گلی را طوری تلفظ می‌کند که لامِ گلی گیر می‌کند زیر زبانش. اولین‌باری که این‌طوری صدایم کرد به لهجه بریتیش و امریکنش خندیدم، الآن هربار آن لام لعنتی دلم را می‌لرزاند. چندسال از من کوچک‌تر است؟ ده سال؟ پانزده سال؟
اسم قشنگی دارد. اگر پسر داشتم اسمش را کیان می‌گذاشتم. بعد وقتی صدایش می‌کردم «ک» را طوری توی دهانم می‌چرخاندم که ته «ک» بچسبد به دندان‌های پایینی‌ام. کیف می‌کردم از غلیظ‌گفتن «ک». اسم پسر دیگرم را هم شاید می‌گذاشتم کیارش، کاووس، کوشا. دوست دارم اسم بچه‌ها به هم بیاید.
هاها. فعلا که تمام پسرهای عالم قحط آمده بود برای من. من و حفره سترون توی دلم . من کجا و پسرهایی که اسم‌هاشان با هم هارمونی داشته باشند کجا؟ خدای بالای سرم تصمیم گرفته همه پسرها و دخترهای دنیا را به رَحِم خشک من حرام کند و به دامن زن‌های دیگر ببخشد.

#رقصیدن_نهنگ_ها_در_مینی_بوس
#پروانه_سراوانی
#ققنوس

@QOQNOOSPUB
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿

#پري_از_بال_ققنوس

اولِ چهارم که رسیدم؛ صدای غرش لعنتی اش را شنیدم. به آسمان نگاه کردم. رد پرواز عراقی‌های کثافت را توی آبی بی‌ابر بالای سرم دیدم. همه‌شان کثافت بودند. از شنیدن صدای هواپیما می‌ترسیدم. ترس چنبره زده بود دور ساق پاهام . دلم می‌خواست بنشیم روی زمین و سرم را لای زانوهایم قایم کنم تا وقتی که گورشان را گم کنند. تند تند رفتم تا وسط چهارم.


تلفن خانم امیری همیشه کار نمی‌کرد. بعد از بمباران قطع می‌شد. تمام پنجم در بی‌خبری مرگ‌آوری فرو می رفت تا این تلفن وصل شود و قوم و خویش هر کسی زنگ بزند و خبر بدهد که سالم است و خانه زندگی‌اش زیر بمباران خراب نشده. بی‌بی بلد نبود خودش زنگ بزند. می‌سپرد به بقالی سرکوچه تا با خانم امیری تماس بگیرند و فقط بگویند: ( من سالم‌ام. نترسین).


اصلا انگار صدام با امانیه چپ افتاده بود. راه و بی‌راه آنجا را بمباران می کرد. بعد از هر بمباران ، اگر بی‌بی از خودش خبر نمی‌داد، مامان پریشان و هراسان سراغ خانم امیری می رفت و به ده جا زنگ می‌زد تا از زنده‌بودن بي‌بی و عمه و عمو و خاله و... مطمئن شود. پشت‌بام خانه ها پر از ترکش می‌شد. آسمان و زمین که آرام می‌گرفت با مینا و چند تا از بچه های پنجم می‌رفتیم پشت‌بام و ترکش جمع می‌کردیم. هر ترکش پیام صدام بود که به ما می‌گفت: (بالاخره همه‌تان را می‌کشم). از صدام خیلی می‌ترسیدم. صدام کابوس شب‌های تاریکِ پرآژیر بچگی‌ام بود.

#رقصيدن_نهنگها_در_ميني‌بوس
#پروانه_سراواني

@qoqnoospub