"صدای ملّت"
8.6K subscribers
147K photos
72.4K videos
162 files
4.34K links

ولاتلبسوا الحق‌ بالباطل‌ و تکتموا‌ الحق‌ وانتم‌تعلمون‌. حق را با باطل در نیامیزید، حقیقت را که خود می‌دانید پنهان نکنید.

@sedayeslahat
Download Telegram
🔴🔴اگر گویم نشاید و اگر خاموش شوم هم نشاید!

#احمد_زیدآبادی

از همان ابتدای تحصیل تا آخرش، من هیچوقت به یادداشت‌برداری در سرِ کلاس‌های درس عادت نداشتم؛ ضدِ عادتی که همکلاسانم را متعجب و برخی معلمان و استادانم را خشمگین می‌کرد!
در سال آخر دبیرستان، معلم زبان انگلیسی ما که از کرمان به سیرجان منتقل شده بود، اصلاً قادر به تحمل یادداشت برنداری(!) من نبود بخصوص اینکه به خلاف سایر درس‌هایم، این یک درسم کلاً تعریفی نداشت و همین نکته معلم دلسوز اما کم و بیش عصبی را فراتر ازحد لازم آزار می‌داد.
در هر صورت معلم زبان با جثۀ ریزه میزه‌اش در وسط کلاس قدم می‌زد و با ضرباهنگ کلامی که با سرعت یادداشت‌برداری دانش‌آموزان هماهنگ باشد، نکات گرامری زبان انگلیسی را دیکته می‌کرد.
او هر وقت از جلو من که در همان ردیف اول کلاس می‌نشستم رد می‌شد، از اینکه به خلاف سایر دانش‌آموزان، دست‌هایم را زیر چانه‌ام گذاشته و خونسرد و بی‌تفاوت حرکات او را رصد می‌کردم، خون خونش را می‌خورد اما به روی خودش نمی‌آورد!
به روی خود نیاوردنش اما خیلی طولانی نمی‌شد به طوری که ناگهان رشتۀ کلامش را می‌گسست و مانند عقابی به سمتم هجوم می‌آورد و بر سرم فریاد می‌زد: زیدآبادی! تو نمی‌نویسی؟ با خونسردی جواب می‌دادم؛ نه آقا! نمی‌نویسم! با این جواب، خشم او دو چندان می شد و با تمام قوا فریاد می‌زد: بنویس! بچه بنویس! در پاسخ می‌گفتم؛ باشه آقا می‌نویسم! سپس خودکاری و ورقِ کاغذی از همکلاسی‌ها می‌گرفتم و شروع به یادداشت‌برداری به سبک و سیاق خاص خودم می‌کردم!
نمی‌دانم چرا این هم دبیر محترم را راضی نمی‌کرد، چون بعد از لحظه‌ای او باز به سراغم می‌آمد و می‌پرسید: زیدآبادی! داری می‌نویسی؟ می‌گفتم؛ بله آقا دارم می‌نویسم! او اما این بار صدایش را پایین می‌آورد و با لحنی مأیوسانه می‌گفت: ننویس! ننویس! نمی‌خواد بنویسی! تو که نمی‌خونیشون چه فایده که بنویسی؟ نه ننویس! من هم می‌گفتم؛باشه آقا! نمی‌نویسم! و بلافاصله قلم و کاغذ را به صاحبانش برمی‌گرداندم! چند لحظه‌ای اما نمی‌گذشت که معلم باز به سویم هجوم می‌آورد و فریاد می‌زد: زیدآبادی! تو نمی‌نویسی؟ می‌گفتم، نه آقا نمی‌نویسم! آمرانه نعره می‌زد که: بنویس! بچه بنویس! و من باز قلم و کاغذی را که پس داده بودم از همکلاسی بازپس می‌گرفتم و شروع به نوشتن می‌کردم تا اینکه معلم دوباره به سمتم می‌آمد و.....
اگر بگویم که این دورِ بنویس ! ننویس! در طول یک ساعت درس با الفاظ دقیقاً مشابه، بیش از ده بار عیناً تکرار می‌شد، گزافه نگفته‌ام!
یاد آن معلم به خیر که نمی‌دانم چرا نه طاقت نوشتنم را داشت و نه طاقت ننوشتنم را! وقتی نمی‌نوشتم معترض بود که چرا نمی‌نویسی! وقتی هم می‌نوشتم، می‌گفت لازم نیست بنویسی!
در این روزگار اما نوشتن و ننوشتن برای خود ما هم مسئله شده است! نه نوشتن خشنودمان می‌کند که گویی بی‌اثر است و نه ننوشتن که طاقت آن هم نیست! حال و روزمان همچون عین‌القضاة همدانی شده است که می‌گفت:
"کاشکی یکبارگی، نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی!
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم ، رنجور شوم از آن بغایت
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم ، هم رنجور شوم
چون احوال عاشقان نویسم، نشاید
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید
هر چه نویسم نشاید
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید
اگر گویم نشاید
و اگر خاموش گردم هم نشاید
اگر این واگویم نشاید
و اگر وانگویم هم نشاید
و اگر خاموش شوم هم نشاید!"

#کرمان
#سیرجان
#عین_القضاة
#ادبیات


#عضویت_در_کانال
       👇👇👇
@sedayeslahat
🔴🔴🔴 #احمد_زیدآبادی

اُسّا زلفی و نامزدهای ریاست جمهوری!


استادِ بنّایی که زلف‌هایش را بلند نگه می‌داشت و به همین جهت نیز به "اُسّا زلفی" شهرت پیدا کرده بود، مرا در سنین نوجوانی به همراه چند کارگر دیگر در ساخت یک مرغداری به خدمت گرفت.
مرغداری قرار بود در یکی از روستاهای نزدیک سیرجان بنا شود و از این رو، همگی سوار بر ماشین قراضۀ اسا زلفی راهی آن محل شدیم.
در آنجا اسا زلفی از من خواست که ملاط بسازم. ملاط هم چیزی جز ترکیب کردن شن و آهک و آب نبود. اسا زلفی در نظر داشت که با استفاده از این ملاط ،ستون‌هایِ سیمانیِ دو - سه متری را که از قبل تهیه کرده بود، روی زمین نصب کند! مشغول این کار بود که از او پرسیدم؛ ستون‌ها را برای چه نصب می‌کند؟ گفت می‌خواهد روی آنها سقف بزند!
با لحنی آرام اعتراض کردم که آن ستون‌ها با آن کیفیتِ نصب، در برابر وزش باد هم مقاومت نمی‌کنند چه رسد به اینکه قرار باشد روی‌شان سقف هم زده شود! بعد اضافه کردم که ستون‌ها باید حداقل یک متر در داخل زمین فرو روند تا استحکام لازم را پیدا کنند!
اسا زلفی که پدرم را می‌شناخت، مرا به اسم او صدا زد و گفت؛ بچه مندلی! کلاس چندمی؟ جواب دادم؛ امسال می‌رم دوم دبیرستان! لبخندی به لب آورد و گفت؛ من به اندازۀ سه برابر سن تو، دارم کار بنایی و معماری می‌کنم بعد تو می‌خوای یاد من بدی؟ حالا اگه می‌خوای یاد بگیری باید بدونی که سقف از دو طرف روی ستون‌ها فشار می‌یاره و تعادل و استحکام ایجاد می‌کنه!
می‌خواستم به بحث و جدل ادامه دهم که دیگر کارگران ساختمانی به رویم چشم غّره رفتند که: بچه! تو چه کارت به این فضولی‌ها! می‌خوای کار تعطیل بشه و بیکار بشیم؟
خلاصه پس از استقرار ستون‌های عمودی، اسا زلفی ستون سیمانی دیگری را به طور افقی با ملاط روی آنها نصب کرد و از چند "وردست" - اسای نوآموز و تازه‌کار - خواست که کار سقف زدن را آغاز کنند.
کار سقف زنی همراه با لبخند ملیح اسا زلفی پیش می‌رفت که ناگهان سقف و ستون‌ها به صورت یکجا و با هم، به سمت بیرون در غلتیدند و با سر و صدایی مهیب پخش زمین شدند!
در واقع فقط یک معجزه سبب شد که کارگران و وردست ها زیر آوار نروند و از این حادثه جان سالم به در ببرند!
من که از این اتفاق سخت به خنده افتاده بودم، فوری خودم را از صحنه دور کردم تا مبادا هدف خشم اسا زلفی قرار گیرم! وقتی خنده‌ام فرو نشست به محل حادثه برگشتم و اسا زلفی را دیدم که متحیر اما همچنان متبسم به من گفت؛ بچه مندلی! دیدی چی شد؟ باز خدا را شکر که هیچکس کشته نشد!
حالا کار برخی از این نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری هم شبیه همان اسا زلفی شده است! با کمترین دانش و شناختی از اقتصاد ملی و بین‌المللی، چنان وعدۀ بهبود وضع معیشت مردم و اصلاح ساختار اقتصادی را می‌دهند که هر دانش‌آموزی هم می‌داند که وعده‌هایشان بر آب استوار است!
اقتصاد از ابتدای حیات بشر تا کنون، همواره فنی‌ترین و پیچیده‌ترین و منازعه انگیزترین مسئلۀ حکومت‌ها و جوامع بوده و در دوران اخیر به اندازه‌ای غامض و بغرنج شده است که در پیشرفته‌ترین کشورها نیز پشت دولت‌های مستقر را برغم پشتوانه‌های کارشناسیِ ماهر و مجرب، به خاک می‌مالد و آنها را از صحنه خارج می‌کند.
به رغم چنین تجربۀ آشکاری، اما کسانی در کشور ما گمان برده‌اند که با چند شعار دم دستی و سراب‌گونه می‌توان معضلات بی‌سابقۀ اقتصادی کشوری مثل ایران را که ابعاد پیچیدۀ سیاسی و فرهنگی و بین‌المللی هم به خود گرفته است، به راحتی حل کرد!
جای کمترین تردیدی نیست که سرنوشت مرغداری اسا زلفی در انتظار وعده‌های اقتصادی این افراد است! البته تفاوت چشمگیری هم بین این افراد و اسا زلفی دیده می‌شود. اسا زلفی از یک طرف این شانس را داشت که فرو ریختن مرغداریش موجب مرگ کسی نشود و فقط خسارت مالی به بار آورد و از طرف دیگر آنقدر منصف و سلیم‌النفس بود که پس از تخریب پروژه‌اش، دیگران را مقصر جلوه ندهد!
این در حالی است که شکست و فروریزی پروژه‌های ملی، خسارات مستقیم هنگفت و تلفات جانی غیرمستقیم بسیاری به مردم وارد می‌کند و در عین حال در کشور ما هیچ مسئول و مدیری هم مسئولیت فجایع ناشی از آن را به عهده نمی‌گیرد و با مقصر معرفی کردن دیگرانی که فقط نسبت به بروز چنین خطری هشدار داده‌اند، به بگیر و ببند و تهدید و مجازات آنها رو می‌آورد!

#نامزدهای_ریاست_جمهوری
#سیرجان
#اقتصاد_ملی
#اصلاح_اقتصادی

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat