کتابخانه سیمرغ
74.8K subscribers
14.2K photos
925 videos
7.03K files
477 links
Download Telegram


#آسیاب_به_نوبت

رفت روزی زاهدی در آسـیاب
آسـیابـان را صدا زد بـا عـتاب
گفت دانی کیستم من ، گـفـت نـه
گفت نـشـنـاسـی مرا ، ای روسـیَـه
این مـنم مـن ، زاهدی عالی مقام
در رکوعُ درسجودم صبح و شام
ذکـر یا قدوس و یا سبوح ِ مـن
بــُرده تـاپـیش مـلایک روح ِ مـن
مستجاب الـدعـوه ام تـنـهـا و بس
عـزت ِ مـا را نـدانـد هیچکس
هرچه خواهم از خدا آن میشود
با نفیرم زنده بی جان میشود
حال‌برخیزُ به خدمت کن شتاب
گـنـدم آوردم از بـرای آسـیـاب
زود ایـن گـندم درون دلو ریـز
تـا بخواهم از خدا باشی عزیـز
آسـیـابـت را کنـم کاخی بلـنـد
بـر تو پـوشـانم لباسی از پـرند
صـد غـلام و صد کنـیز خـو‌بـرو
مـی‌ کنـم امـشـب بـرایـت آرزو
آسـیـابـان گـفـت ای مرد خدا
من کجا و آنچـه میگویی کجا
چونکه عمری را به همت زیستم
راغـب ِ ایـن کاخ و دربان نیستم
در مرامم هرکسی را حرمتیست
آسـیابم هـم ، هـمـیشـه نوبتیست
نوبتت چون شد کنم بار تو باز
خواه مومن باشُ خواهی بی‌نماز
بـاز زاهـد کرد فریاد و عتاب
کاسیابت بر سرت سازم خراب
یک دعا گویم سَقَط گردد خرت
بر زمین ریزد همه بـار و بـرت
آسیابان خنده زدای مرد حق
از چه بر بیهوده می‌ریزی عرق
گر دعاهای تو می‌سازد مجاب
بـا دعایی گندم خـود را بساب ...

@seemorghbook
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠

#آسیاب_به_نوبت

رفت روزی زاهدی در آسیاب
آسیابان را صدا زد با عـتاب
گفت دانی کیستم من ، گفت نه
گفت نشناسی مرا ، ای روسـیَه
این منم من ، زاهدی عالی مقام
در رکوعُ درسجودم صبح و شام
ذکر یا قدوس و یا سبوح ِ مـن
بـُرده تـاپیش ملایک روح ِ مـن
مستجاب الدعوه ام تنها و بس
عزت ِ ما را نداند هیچکس
هرچه خواهم از خدا آن میشود
با نفیرم زنده بی جان میشود
حال‌برخیزُ به خدمت کن شتاب
گندم آوردم از برای آسیاب
زود این گندم درون دلو ریز
تا بخواهم از خدا باشی عزیز
آسیابت را کنم کاخی بلند
بر تو پوشانم لباسی از پرند
صد غلام و صد کنیز خو‌برو
می‌ کنم امـشب برایت آرزو
آسـیابان گـفـت ای مرد خدا
من کجا و آنچه میگویی کجا
چونکه عمری را به همت زیستم
راغـب ِ ایـن کاخ و دربان نیستم
در مرامم هرکسی را حرمتیست
آسـیابم هـم ، همیشه نوبتیست
نوبتت چون شد کنم بار تو باز
خواه مومن باشُ خواهی بی‌نماز
باز زاهد کرد فریاد و عتاب
کاسیابت بر سرت سازم خراب
یک دعا گویم سَقَط گردد خرت
بر زمین ریزد هـمه بار و بـرت
آسیابان خنده زدای مرد حق
از چه بر بیهوده می‌ریزی عرق
گر دعاهای تو می‌سازد مجاب
با دعایی گندم خـود را بساب ...


#مولانا

@seemorghbook


#آسیاب_به_نوبت

رفت روزی زاهدی در آسـیاب
آسـیابـان را صدا زد بـا عـتاب
گفت دانی کیستم من ، گـفـت نـه
گفت نـشـنـاسـی مرا ، ای روسـیَـه
این مـنم مـن ، زاهدی عالی مقام
در رکوعُ درسجودم صبح و شام
ذکـر یا قدوس و یا سبوح ِ مـن
بــُرده تـاپـیش مـلایک روح ِ مـن
مستجاب الـدعـوه ام تـنـهـا و بس
عـزت ِ مـا را نـدانـد هیچکس
هرچه خواهم از خدا آن میشود
با نفیرم زنده بی جان میشود
حال‌برخیزُ به خدمت کن شتاب
گـنـدم آوردم از بـرای آسـیـاب
زود ایـن گـندم درون دلو ریـز
تـا بخواهم از خدا باشی عزیـز
آسـیـابـت را کنـم کاخی بلـنـد
بـر تو پـوشـانم لباسی از پـرند
صـد غـلام و صد کنـیز خـو‌بـرو
مـی‌ کنـم امـشـب بـرایـت آرزو
آسـیـابـان گـفـت ای مرد خدا
من کجا و آنچـه میگویی کجا
چونکه عمری را به همت زیستم
راغـب ِ ایـن کاخ و دربان نیستم
در مرامم هرکسی را حرمتیست
آسـیابم هـم ، هـمـیشـه نوبتیست
نوبتت چون شد کنم بار تو باز
خواه مومن باشُ خواهی بی‌نماز
بـاز زاهـد کرد فریاد و عتاب
کاسیابت بر سرت سازم خراب
یک دعا گویم سَقَط گردد خرت
بر زمین ریزد همه بـار و بـرت
آسیابان خنده زدای مرد حق
از چه بر بیهوده می‌ریزی عرق
گر دعاهای تو می‌سازد مجاب
بـا دعایی گندم خـود را بساب ...

@seemorghbook
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠

#آسیاب_به_نوبت

رفت روزی زاهدی در آسیاب
آسیابان را صدا زد با عـتاب
گفت  دانی کیستم من ، گفت نه
گفت نشناسی مرا ، ای روسـیَه
این  منم من ، زاهدی عالی مقام
در رکوعُ درسجودم صبح و شام
ذکر یا قدوس و  یا  سبوح ِ مـن
بـُرده تـاپیش  ملایک روح ِ مـن
مستجاب الدعوه ام تنها و بس
عزت ِ  ما را نداند هیچکس
هرچه خواهم از خدا آن میشود
با نفیرم زنده بی جان میشود
حال‌برخیزُ به خدمت کن شتاب
گندم  آوردم  از  برای آسیاب
زود  این گندم  درون دلو ریز
تا بخواهم  از خدا باشی عزیز
آسیابت  را کنم  کاخی بلند
بر  تو پوشانم  لباسی از پرند
صد  غلام  و صد کنیز  خو‌برو
می‌ کنم امـشب برایت  آرزو
آسـیابان گـفـت ای مرد خدا
من   کجا  و  آنچه  میگویی کجا
چونکه عمری را به همت زیستم
راغـب ِ ایـن کاخ و دربان نیستم
در مرامم هرکسی را حرمتیست
آسـیابم هـم ، همیشه نوبتیست
نوبتت چون شد کنم بار تو باز
خواه مومن باشُ خواهی بی‌نماز
باز  زاهد کرد  فریاد  و  عتاب
کاسیابت بر سرت سازم خراب
یک دعا گویم سَقَط گردد خرت
بر زمین ریزد هـمه بار و بـرت
آسیابان خنده  زدای  مرد حق
از  چه  بر بیهوده می‌ریزی عرق
گر دعاهای تو می‌سازد مجاب
با دعایی گندم خـود را بساب ...


#مولانا

♦️@seemorghbook