کتابخانه سیمرغ
74.8K subscribers
14.2K photos
935 videos
7.03K files
492 links
Download Telegram
☕️قطعه‌ای از کتاب

هرگز نمی شود آنطور که باید و شاید به کلمات اعتماد کرد.
ظاهری بی آزار دارند. ابدا به نظر نمی رسد که ممکن است خطرناک باشند. بیشتر به باد هوا شباهت دارند. به صداهای کوچک دهن...
نه شورند و نه بی نمک، و به محض اینکه از دهن بیرون می آیند، از راه گوش به وسیله توده نرم و خاکستری مخ درک می شوند،
هیچ کس به کلمات خودش شک ندارد و مصیبت از همین جا شروع می شود...

📕 #سفر_به_انتهای_شب

#لویی_فردینان_سلین
♦️@seemorghbook

كشيش مدت‌هاست كه ديگر به خدايش فکر نمى‌کند، در حالى که خادم کليسا هنوز بر سر ايمانش ايستاده! آن هم به سختى فولاد ! جداً آدم حالش به هم مى‌خورد !

📘#سفر_به_انتهای_شب

#لويى_فردينان

♦️@seemorghbook
قطعه‌ای از کتاب

رئیس ها همیشه از بی شرفی زیردست های خودشان تا اندازه ای احساس آسودگی می کنند. برده به هر قیمتی که هست باید یک کم یا حتی پاک منفور باشد. زمین به این ترتیب بهتر می چرخد، چون هرکس روی خاک جای شایسته اش را پیدا می‌کند.

📕#سفر_به_انتهای_شب

#لویی_فردینان_سلین

♦️@seemorghbook
زندگی همین است
روشنایی خفیفی
که در تاریکی شب
خاموش می‌شود...

📘#سفر_به_انتهای_شب

#لویی_فردینان_سلین


♦️@seemorghbook
قطعه‌ای از کتاب

رئیس ها همیشه از بی شرفی زیردست های خودشان تا اندازه ای احساس آسودگی می کنند. برده به هر قیمتی که هست باید یک کم یا حتی پاک منفور باشد. زمین به این ترتیب بهتر می چرخد، چون هرکس روی خاک جای شایسته اش را پیدا می‌کند.

📕#سفر_به_انتهای_شب

#لویی_فردینان_سلین

♦️@seemorghbook
برای آنکه دیگران گمان کنند عاقلی، هیچ چیزی لازم نیست غیر از رو. پُر رو که باشی کافی است، تقریباً هر کاری برایت آزاد است، هر کاری!

📘#سفر_به_انتهای_شب

#لویی_فردینان_سلین

♦️@seemorghbook
☕️️قطعه‌ای از کتاب

سرکوب آفتابه دزدها
در همه کشورها صورت می‌گیرد...
آن هم با شدت عمل،
نه فقط به عنوان وسیله دفاعی اجتماع، بلکه عمدتا به عنوان گوشزدی جدی به همه بدبخت‌ها
که سرجای خودشان بنشینند ...!

📕#سفر_به_انتهای_شب

#لویی_فردینان_سلین

♦️@seemorghbook
📕#سفر_به_انتهای_شب

#لویی_فردینان_سلین

این کتاب روایت زندگی فردینان باردومو است. او پزشکی بداخلاق و بی‌ادب است، به زبان مردم کوچه و بازار سخت می‌گوید و همواره به مردم و رسم و رسوم میانشان با دید تحقیر نگاه می‌کند. فردینان علاقه‌ دارد جملات قصار بگوید اما همیشه درحال غرغر کردن است. او بین سال‌های جنگ جهانی اول تا دوم زندگی می‌کند و از روزهای جوانی خودش می‌گوید که بیشتر به ولگردی و خوش‌گذرانی گذشته‌ است. این رمان تاحدودی داستان زندگی خود نویسنده است و اثری است نیمه‌خودزندگی‌نامه و نیمه‌تخیلی.

♦️@seemorghbook
☕️قطعه‌ای از کتاب

کشیش‌ مدت‌هاست که دیگر به خدایش فکر نمی‌کند،
در حالی که خادم کلیسا هنوز بر سر ایمانش ایستاده! ... آن‌هم به سختی فولاد،
جداً آدم حالش به هم می‌خورد.

📕#سفر_به_انتهای_شب

#لویی_فردینان_سلین

♦️@seemorghbook
☕️قطعه‌ای از کتاب

لحظه‌هایی هست که تنهای تنها می‌شوی و به آخر هر چیزی که ممکن است برایت اتفاق بیفتد می‌رسی. این آخر دنیاست. خود غصه. غصه‌ی تو دیگر جوابگویت نیست و باید به عقب برگردی، وسط آدم‌ها، هر که می‌خواهد باشد. در این جور لحظه‌ها به خودت سخت نمی‌گیری، چون حتی به خاطر اشک ریختن هم باید به آغاز هر چیز برگردی، به جایی که همه‌ی دیگران هستند.

📕#سفر_به_انتهای_شب

#لوئی_فردینان_سلین

♦️@seemorghbook
☕️قطعه‌ای از کتاب


آخر هذیان این هیولا چقدر باید طول بکشد که بالاخره از رمق بیفتد و از پا در بیاید؟ یک چنین دیوانه‌بازی تا کی می‌تواند ادامه داشته باشد؟ چند ماه؟ چند سال؟ تا کی؟ شاید تا مرگ تمامی آدم‌ها، مرگ تمامی دیوانه‌ها، تا آخرین نفر؟

📕#سفر_به_انتهای_شب

#لویی_فردینان_سلین

♦️@seemorghbook
☕️ قطعه‌ای از کتاب

اجداد ما به خوبی خودمان بودند؛ کینه‌ای ، رام ، بی‌عصمت ، درب و داغون ، ترسو و نامرد، حقا که به خوبی خودمان بودند! ماها عوض نمی‌شویم ؛ نه جوراب‌مان عوض می‌شود و نه ارباب‌هامان، و نه عقایدمان. وقتی هم می‌شود آنقدر دیراست که به زحمتش نمی‌ارزد. ما ثابت‌قدم به دنیا آمده‌ایم و ثابت‌قدم هم ریغ رحمت را سر می‌کشیم ؛ سرباز بی‌جیره و مواجب، قهرمان‌هایی که سنگ دیگران را به سینه می‌زنند، بوزینه‌های ناطقی که از حرف‌هاشان رنج می‌برند. ماها آلت دست عالیجناب نکبتیم . او صاحب اختیار ماست. باید هوای کاردستمان باشد که لااقل بشود غذایی بلنبانیم. این که نشد زندگی...

📕#سفر_به_انتهای_شب

#لویی_فردینان_سلین

♦️@seemorghbook
☕️قطعه‌ای از کتاب

به خودم می‌گفتم بودن توی یک زندان نقلی گرم و نرم چقدر خوب است. حتی یک گلوله هم ازش نمی‌گذرد. هرگز. یک زندان نزدیک سراغ داشتم که آفتابگیر و گرم بود. در عالم رویا می‌دیدمش، زندان سن‌ ژرمن نزدیک جنگل را خوب می‌شناختم، زمانی مدام از کنارش می‌گذشتم.

آدم چقدر عوض می‌شود. آن موقع بچه بودم و از زندان می‌ترسیدم. آخر آدم‌ها را نمی‌شناختم. دیگر حرف‌ها و فکرهایشان را باور نخواهم کرد. باید همیشه فقط و فقط از آدم‌ها ترسید.

📕#سفر_به_انتهای_شب

#لویی_فردینان_سلین

♦️@seemorghbook
روح با کلمه راضی می‌شود، ولی تن فرق دارد، راحت نمی‌شود خوشحالش کرد، احتیاج به عضله دارد.

📘#سفر_به_انتهای_شب

#لویی_فردینان_سلین


‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ♦️@seemorghbook
احساسم به خانه‌ای می‌مانست که فقط در تعطیلات از آن استفاده می‌شود. خانه‌ای که جای راحتی نیست.

📘#سفر_به_انتهای_شب

#لویی_فردینان_سلین

♦️@seemorghbook
☕️قطعه‌ای از کتاب

لحظه‌هایی هست که تنهای تنها می‌شوی و به آخر هر چیزی که ممکن است برایت اتفاق بیفتد می‌رسی. این آخر دنیاست. خود غصه. غصه‌ی تو دیگر جوابگویت نیست و باید به عقب برگردی، وسط آدم‌ها، هر که می‌خواهد باشد. در این جور لحظه‌ها به خودت سخت نمی‌گیری، چون حتی به خاطر اشک ریختن هم باید به آغاز هر چیز برگردی، به جایی که همه‌ی دیگران هستند.

📕#سفر_به_انتهای_شب

#لوئی_فردینان_سلین

♦️@seemorghbook