🔊#کتاب_صوتی
📕#خداوند_الموت
✍️#پل_آمیر
📝#ذبیح_الله_منصوری
🎤#فیروزه_غفوری_پور
خداوند الموت،حسن صباح / پل آمیر
حسن صباح (۴۶۴ قمری – ۲۶ ربیعالثانی ۵۱۸ قمری) از ایرانیانی بود که در دوره سلجوقی قیام کردند. مذهب وی و پیروانش شیعه اسماعیلیه نزاریه بود که شاخهای از پیروان امامان است، اما به هفت امام اعتقاد داشتند و امامت را بعد از جعفر صادق حق فرزند وی، اسماعیل دانسته و مهدی موعود امام (آخر الزمان) را از نسل او میدانند. مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.
این فرقه در ده سطح طراحی شده بود و به افراد در سطوح پایینتر گفته میشد که قرآن علاوه بر معنای ظاهری معانی عمیقتر و نهفتهای نیز دارد. در آخرین سطح (امامت)، فرد همه چیز را حتی تجربههای شخصی خویش را تنها در صورتی میپذیرد که عقل بر آن حکم دهد. عقاید بدین حد سختگیرانه تنها در عدهای از اندیشههای بودایی دیده میشود. حسن صباح عقیده داشت همهٔ افراد توانایی رسیدن به بالاترین سطح را ندارند و بنابراین بیشتر افراد را در ردههای پایین و برای اطاعت از اوامر خویش نگاه میداشت. بسیاری از سازمانهای زیرزمینی مانند روشنضمیران وفراماسونری شیفتهٔ حسن صباح و سازماندهی او بودهاند.
✨قلعه الموت:
منطقه اَلَموت یا رودبار الموت منطقه ای کوهستانی در سلسله جبال البرز، واقع در شمال شرقی استان قزوین، و جنوب مازندران و گیلان است. این منطقه در دنیای قدیم یکی از مراکز بزرگ داروسازی بشمار می رفت. نام این منطقه چنانچه حمدالله مستوفی در نزهةالقلوب نوشته تا قرن هفتم هجری با عنوان رودبار معرفی می شد تا این که با آمدن حسن صباح به آن جا و رواج فرقه اسماعیلیه و فعالیت خداوندان الموت، نوشته شد رودبارالموت و خوانده شد الموت. حسن صباح در الموت زندگی می کرد و پیروانش او را خداوند الموت می نامیدند.
الموت کلمه ای است مرکب از دو واژه آله و اموت. نویسنده برهان قاطع این کلمه را به فتح الف و لام بر وزن “جبروت” می داند و می نویسد:
«نام قلعه ای است مشهور که مابین قزوین و گیلان واقع است و آن را به سبب ارتفاعی که دارد آله آموت گفتندی یعنی عقاب آشیان چه “اله” عقاب و “آموت” آشیان باشد.»
برخی نیز آموت را چنانچه در گویش تاتی مردم الموت وجود دارد، به معنای “آموخت” گرفته اند و از آن به این تعریف رسیده اند: عقاب دست آموز. عده ای هم اشاره به این می کنند که بن مایه کلمه الموت، ارموت، ارمود، امروت، اربو و امبرود (نوعی گلابی) است و از آنجا که در گویش تاتی گاهی «ر» به «ل» تبدیل می شود مثل «برگ» (بلگ)، پس الموت همان ارموت است که «ر» به «ل» تبدیل شده است.
محققان بر این نکته متفق القولند که الموت نام مصطلح منطقه کوهستانی شمال قزوین و جایی است که خداوندان الموت، قلعه های تاریخی این منطقه را مقر و پایگاه تبلیغ آیین اسماعیلیه قرار داده بودند. این منطقه در طول تاریخ از «رودبار» به «رودبار و الموت» تغییر کلمه پیدا کرده است، پس از مدتی “رودبار الموت” به بخشی گفته شد که قلعه حسن صباح (در نزدیکی ۵۰۰ متری روستای گازرخان) در آن قرار دارد و “رودبار محمدزمان خانی” یا “خشکه رودبار” به منطقه ای که قلعه لمسر (لمبه سر یا لمه در یا لمبسر) در آن جاست.
📕#خداوند_الموت
✍️#پل_آمیر
📝#ذبیح_الله_منصوری
🎤#فیروزه_غفوری_پور
خداوند الموت،حسن صباح / پل آمیر
حسن صباح (۴۶۴ قمری – ۲۶ ربیعالثانی ۵۱۸ قمری) از ایرانیانی بود که در دوره سلجوقی قیام کردند. مذهب وی و پیروانش شیعه اسماعیلیه نزاریه بود که شاخهای از پیروان امامان است، اما به هفت امام اعتقاد داشتند و امامت را بعد از جعفر صادق حق فرزند وی، اسماعیل دانسته و مهدی موعود امام (آخر الزمان) را از نسل او میدانند. مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.
این فرقه در ده سطح طراحی شده بود و به افراد در سطوح پایینتر گفته میشد که قرآن علاوه بر معنای ظاهری معانی عمیقتر و نهفتهای نیز دارد. در آخرین سطح (امامت)، فرد همه چیز را حتی تجربههای شخصی خویش را تنها در صورتی میپذیرد که عقل بر آن حکم دهد. عقاید بدین حد سختگیرانه تنها در عدهای از اندیشههای بودایی دیده میشود. حسن صباح عقیده داشت همهٔ افراد توانایی رسیدن به بالاترین سطح را ندارند و بنابراین بیشتر افراد را در ردههای پایین و برای اطاعت از اوامر خویش نگاه میداشت. بسیاری از سازمانهای زیرزمینی مانند روشنضمیران وفراماسونری شیفتهٔ حسن صباح و سازماندهی او بودهاند.
✨قلعه الموت:
منطقه اَلَموت یا رودبار الموت منطقه ای کوهستانی در سلسله جبال البرز، واقع در شمال شرقی استان قزوین، و جنوب مازندران و گیلان است. این منطقه در دنیای قدیم یکی از مراکز بزرگ داروسازی بشمار می رفت. نام این منطقه چنانچه حمدالله مستوفی در نزهةالقلوب نوشته تا قرن هفتم هجری با عنوان رودبار معرفی می شد تا این که با آمدن حسن صباح به آن جا و رواج فرقه اسماعیلیه و فعالیت خداوندان الموت، نوشته شد رودبارالموت و خوانده شد الموت. حسن صباح در الموت زندگی می کرد و پیروانش او را خداوند الموت می نامیدند.
الموت کلمه ای است مرکب از دو واژه آله و اموت. نویسنده برهان قاطع این کلمه را به فتح الف و لام بر وزن “جبروت” می داند و می نویسد:
«نام قلعه ای است مشهور که مابین قزوین و گیلان واقع است و آن را به سبب ارتفاعی که دارد آله آموت گفتندی یعنی عقاب آشیان چه “اله” عقاب و “آموت” آشیان باشد.»
برخی نیز آموت را چنانچه در گویش تاتی مردم الموت وجود دارد، به معنای “آموخت” گرفته اند و از آن به این تعریف رسیده اند: عقاب دست آموز. عده ای هم اشاره به این می کنند که بن مایه کلمه الموت، ارموت، ارمود، امروت، اربو و امبرود (نوعی گلابی) است و از آنجا که در گویش تاتی گاهی «ر» به «ل» تبدیل می شود مثل «برگ» (بلگ)، پس الموت همان ارموت است که «ر» به «ل» تبدیل شده است.
محققان بر این نکته متفق القولند که الموت نام مصطلح منطقه کوهستانی شمال قزوین و جایی است که خداوندان الموت، قلعه های تاریخی این منطقه را مقر و پایگاه تبلیغ آیین اسماعیلیه قرار داده بودند. این منطقه در طول تاریخ از «رودبار» به «رودبار و الموت» تغییر کلمه پیدا کرده است، پس از مدتی “رودبار الموت” به بخشی گفته شد که قلعه حسن صباح (در نزدیکی ۵۰۰ متری روستای گازرخان) در آن قرار دارد و “رودبار محمدزمان خانی” یا “خشکه رودبار” به منطقه ای که قلعه لمسر (لمبه سر یا لمه در یا لمبسر) در آن جاست.
🔊#کتاب_صوتی
📕#خداوند_الموت
✍️#پل_آمیر
📝#ذبیح_الله_منصوری
🎤#فیروزه_غفوری_پور
خداوند الموت،حسن صباح / پل آمیر
حسن صباح (۴۶۴ قمری – ۲۶ ربیعالثانی ۵۱۸ قمری) از ایرانیانی بود که در دوره سلجوقی قیام کردند. مذهب وی و پیروانش شیعه اسماعیلیه نزاریه بود که شاخهای از پیروان امامان است، اما به هفت امام اعتقاد داشتند و امامت را بعد از جعفر صادق حق فرزند وی، اسماعیل دانسته و مهدی موعود امام (آخر الزمان) را از نسل او میدانند. مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.
این فرقه در ده سطح طراحی شده بود و به افراد در سطوح پایینتر گفته میشد که قرآن علاوه بر معنای ظاهری معانی عمیقتر و نهفتهای نیز دارد. در آخرین سطح (امامت)، فرد همه چیز را حتی تجربههای شخصی خویش را تنها در صورتی میپذیرد که عقل بر آن حکم دهد. عقاید بدین حد سختگیرانه تنها در عدهای از اندیشههای بودایی دیده میشود. حسن صباح عقیده داشت همهٔ افراد توانایی رسیدن به بالاترین سطح را ندارند و بنابراین بیشتر افراد را در ردههای پایین و برای اطاعت از اوامر خویش نگاه میداشت. بسیاری از سازمانهای زیرزمینی مانند روشنضمیران وفراماسونری شیفتهٔ حسن صباح و سازماندهی او بودهاند.
✨قلعه الموت:
منطقه اَلَموت یا رودبار الموت منطقه ای کوهستانی در سلسله جبال البرز، واقع در شمال شرقی استان قزوین، و جنوب مازندران و گیلان است. این منطقه در دنیای قدیم یکی از مراکز بزرگ داروسازی بشمار می رفت. نام این منطقه چنانچه حمدالله مستوفی در نزهةالقلوب نوشته تا قرن هفتم هجری با عنوان رودبار معرفی می شد تا این که با آمدن حسن صباح به آن جا و رواج فرقه اسماعیلیه و فعالیت خداوندان الموت، نوشته شد رودبارالموت و خوانده شد الموت. حسن صباح در الموت زندگی می کرد و پیروانش او را خداوند الموت می نامیدند.
الموت کلمه ای است مرکب از دو واژه آله و اموت. نویسنده برهان قاطع این کلمه را به فتح الف و لام بر وزن “جبروت” می داند و می نویسد:
«نام قلعه ای است مشهور که مابین قزوین و گیلان واقع است و آن را به سبب ارتفاعی که دارد آله آموت گفتندی یعنی عقاب آشیان چه “اله” عقاب و “آموت” آشیان باشد.»
برخی نیز آموت را چنانچه در گویش تاتی مردم الموت وجود دارد، به معنای “آموخت” گرفته اند و از آن به این تعریف رسیده اند: عقاب دست آموز. عده ای هم اشاره به این می کنند که بن مایه کلمه الموت، ارموت، ارمود، امروت، اربو و امبرود (نوعی گلابی) است و از آنجا که در گویش تاتی گاهی «ر» به «ل» تبدیل می شود مثل «برگ» (بلگ)، پس الموت همان ارموت است که «ر» به «ل» تبدیل شده است.
محققان بر این نکته متفق القولند که الموت نام مصطلح منطقه کوهستانی شمال قزوین و جایی است که خداوندان الموت، قلعه های تاریخی این منطقه را مقر و پایگاه تبلیغ آیین اسماعیلیه قرار داده بودند. این منطقه در طول تاریخ از «رودبار» به «رودبار و الموت» تغییر کلمه پیدا کرده است، پس از مدتی “رودبار الموت” به بخشی گفته شد که قلعه حسن صباح (در نزدیکی ۵۰۰ متری روستای گازرخان) در آن قرار دارد و “رودبار محمدزمان خانی” یا “خشکه رودبار” به منطقه ای که قلعه لمسر (لمبه سر یا لمه در یا لمبسر) در آن جاست.
📕#خداوند_الموت
✍️#پل_آمیر
📝#ذبیح_الله_منصوری
🎤#فیروزه_غفوری_پور
خداوند الموت،حسن صباح / پل آمیر
حسن صباح (۴۶۴ قمری – ۲۶ ربیعالثانی ۵۱۸ قمری) از ایرانیانی بود که در دوره سلجوقی قیام کردند. مذهب وی و پیروانش شیعه اسماعیلیه نزاریه بود که شاخهای از پیروان امامان است، اما به هفت امام اعتقاد داشتند و امامت را بعد از جعفر صادق حق فرزند وی، اسماعیل دانسته و مهدی موعود امام (آخر الزمان) را از نسل او میدانند. مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.
این فرقه در ده سطح طراحی شده بود و به افراد در سطوح پایینتر گفته میشد که قرآن علاوه بر معنای ظاهری معانی عمیقتر و نهفتهای نیز دارد. در آخرین سطح (امامت)، فرد همه چیز را حتی تجربههای شخصی خویش را تنها در صورتی میپذیرد که عقل بر آن حکم دهد. عقاید بدین حد سختگیرانه تنها در عدهای از اندیشههای بودایی دیده میشود. حسن صباح عقیده داشت همهٔ افراد توانایی رسیدن به بالاترین سطح را ندارند و بنابراین بیشتر افراد را در ردههای پایین و برای اطاعت از اوامر خویش نگاه میداشت. بسیاری از سازمانهای زیرزمینی مانند روشنضمیران وفراماسونری شیفتهٔ حسن صباح و سازماندهی او بودهاند.
✨قلعه الموت:
منطقه اَلَموت یا رودبار الموت منطقه ای کوهستانی در سلسله جبال البرز، واقع در شمال شرقی استان قزوین، و جنوب مازندران و گیلان است. این منطقه در دنیای قدیم یکی از مراکز بزرگ داروسازی بشمار می رفت. نام این منطقه چنانچه حمدالله مستوفی در نزهةالقلوب نوشته تا قرن هفتم هجری با عنوان رودبار معرفی می شد تا این که با آمدن حسن صباح به آن جا و رواج فرقه اسماعیلیه و فعالیت خداوندان الموت، نوشته شد رودبارالموت و خوانده شد الموت. حسن صباح در الموت زندگی می کرد و پیروانش او را خداوند الموت می نامیدند.
الموت کلمه ای است مرکب از دو واژه آله و اموت. نویسنده برهان قاطع این کلمه را به فتح الف و لام بر وزن “جبروت” می داند و می نویسد:
«نام قلعه ای است مشهور که مابین قزوین و گیلان واقع است و آن را به سبب ارتفاعی که دارد آله آموت گفتندی یعنی عقاب آشیان چه “اله” عقاب و “آموت” آشیان باشد.»
برخی نیز آموت را چنانچه در گویش تاتی مردم الموت وجود دارد، به معنای “آموخت” گرفته اند و از آن به این تعریف رسیده اند: عقاب دست آموز. عده ای هم اشاره به این می کنند که بن مایه کلمه الموت، ارموت، ارمود، امروت، اربو و امبرود (نوعی گلابی) است و از آنجا که در گویش تاتی گاهی «ر» به «ل» تبدیل می شود مثل «برگ» (بلگ)، پس الموت همان ارموت است که «ر» به «ل» تبدیل شده است.
محققان بر این نکته متفق القولند که الموت نام مصطلح منطقه کوهستانی شمال قزوین و جایی است که خداوندان الموت، قلعه های تاریخی این منطقه را مقر و پایگاه تبلیغ آیین اسماعیلیه قرار داده بودند. این منطقه در طول تاریخ از «رودبار» به «رودبار و الموت» تغییر کلمه پیدا کرده است، پس از مدتی “رودبار الموت” به بخشی گفته شد که قلعه حسن صباح (در نزدیکی ۵۰۰ متری روستای گازرخان) در آن قرار دارد و “رودبار محمدزمان خانی” یا “خشکه رودبار” به منطقه ای که قلعه لمسر (لمبه سر یا لمه در یا لمبسر) در آن جاست.
📘📘#علوم_غیبی_و_اسرار_آن
#موریس_مترلینگ
#ذبیح_الله_منصوری
راز بزرگ" یا "راز رازها" به تعبیر موریس مترلینگ، راز شناسائی خداوند یا خالق جهان هستی است، که در رهگذر آن مسائلی چون پیدایش جهان، انسان و... مطرح می شود. مترلینگ برای گشودن این راز، به جستجوئی ژرف در مذاهب غیر الهی (هندوئیسم، مذاهب مصر باستان، کلده و آشور، ایران باستان و...) می پردازد و علوم غیبی را از دیدگاه آنان مورد بررسی قرار می دهد.
"علوم غیبی" یا "پنهانی" یا "علوم ما بعد الطبیعه" به معرفت هایی گفته می شود که مسائلی نظیر ذات خداوند، جهان پس از مرگ، ارواح و بقای آن، شعور باطن، ارتباط با ارواح و... را مورد بحث و گفتگو قرار می دهد.
بخشی از این کتاب به هندوستان قدیم اختصاص داده شده است.هندشناسی، به تعبیری که در اروپا نامیده می شود، یعنی مطالعه درباره ی تاریخ و زبان و مذهب و ادیان قدیم هندوستان، یک علم تازه می باشد و با اینکه مهد آن هندوستان بوده ولی در اروپا زودتر از هندوستان به وجود آمده است. علمای اروپا بودند که تاریخ و مذهب و زبان و ادبیات قدیم هندوستان را به هندی ها شناسانیدند و گنجینه های زبان "سانسکریت" را که در معابد و درسینه ی پیشوایان روحانی معابد محفوظ بود کشف کردند و نشان دادند که تاریخ و ادبیات و مذهب و زبان هندوستان قدیم شاید بیش از تاریخ تمدن مصر و آشور و کلده و چین، در خور توجه باشد.
در گذشته، جز روحانیون که مقیم معابد بودند کسی توجه به زبان قدیمی هند (سانسکریت) و آثار تاریخی و ادبی آن نداشت. ولی اینک در هر شهر از بلاد هندوستان، صدها دانشمند که همه زبان قدیمی سانسکریت را می دانند مشغول تحقیق درباره ی تاریخ و ادبیات و آثار هنری و مذهب قدیم هندوستان هستند.
مترلینگ در سیر و سلوک عارفانه خود در این کتاب به حقایقی دست می یابد، که می توان فشرده ی آن را چنین بیان کرد:
1. بشر از توحید شروع کرده و به درجه ی کمال رسیده است (بر خلاف نظر جامعه شناسان غرب که می گویند بشر از کفر به توحید رسیده است). بانیان مذاهب باستانی افرادی خداشناس بودند ولی چون می دیدند که توده ی مردم قادر به درک ذات یکتای خداوند نیستند لذا خدایان انسان گونه ای را می آفریدند تا نظم جامعه حفظ شود و مردم دچار بی ایمانی نشوند. بر اثر گذشت زمان، خرافات و اندیشه های موهوم در مذاهب مزبور راه یافت و از مسیر اصلی خود (شناخت خداوند یکتا) دور گردیدند.
2. مترلینگ برای کتاب "ودا" (کتاب مقدس هند باستان) اهمیت زیادی قائل است و آن را مادر و سرچشمه ی تمام مذاهب باستانی می داند.
نویسنده در این کتاب اسم چهار دفتر "ودا" را برده. هریک از دفتر های ودا دارای طرز تلاوت مخصوصی است و در عین حال، هر دفتری از ودا شامل چند نوع تلاوت می شود و هر تلاوت منسوب به یک مکتب مذهبی می باشد و این تلاوت ها از زمان های قدیم و اقلا از چندین قرن قبل از میلاد مسیح که دفاتر ودا روی کاغذ آمد و نوشته شد، فرق نکرده است.
3. مترلینگ عقیده دارد که ذات حق تعالی مطلقا ناشناخته است زیرا اگر شناخته گردد، نظم جهان به هم می خورد. لذا کسانی که ادعا می کنند خدا را شناخته اند، این شناخت یقینا محدود به ادراک آنهاست. در عین حال، تلاش برای شناخت خداوند و کائنات را لازم می داند زیرا به انسان یاری می دهد تا منزلت خود را در جهان شناخته و بداند که بهترین مخلوق خداوند در عالم هستی است. مسئله قیامت و معاد را هم در همین راستای عرفانی می نگرد.
#موریس_مترلینگ
#ذبیح_الله_منصوری
راز بزرگ" یا "راز رازها" به تعبیر موریس مترلینگ، راز شناسائی خداوند یا خالق جهان هستی است، که در رهگذر آن مسائلی چون پیدایش جهان، انسان و... مطرح می شود. مترلینگ برای گشودن این راز، به جستجوئی ژرف در مذاهب غیر الهی (هندوئیسم، مذاهب مصر باستان، کلده و آشور، ایران باستان و...) می پردازد و علوم غیبی را از دیدگاه آنان مورد بررسی قرار می دهد.
"علوم غیبی" یا "پنهانی" یا "علوم ما بعد الطبیعه" به معرفت هایی گفته می شود که مسائلی نظیر ذات خداوند، جهان پس از مرگ، ارواح و بقای آن، شعور باطن، ارتباط با ارواح و... را مورد بحث و گفتگو قرار می دهد.
بخشی از این کتاب به هندوستان قدیم اختصاص داده شده است.هندشناسی، به تعبیری که در اروپا نامیده می شود، یعنی مطالعه درباره ی تاریخ و زبان و مذهب و ادیان قدیم هندوستان، یک علم تازه می باشد و با اینکه مهد آن هندوستان بوده ولی در اروپا زودتر از هندوستان به وجود آمده است. علمای اروپا بودند که تاریخ و مذهب و زبان و ادبیات قدیم هندوستان را به هندی ها شناسانیدند و گنجینه های زبان "سانسکریت" را که در معابد و درسینه ی پیشوایان روحانی معابد محفوظ بود کشف کردند و نشان دادند که تاریخ و ادبیات و مذهب و زبان هندوستان قدیم شاید بیش از تاریخ تمدن مصر و آشور و کلده و چین، در خور توجه باشد.
در گذشته، جز روحانیون که مقیم معابد بودند کسی توجه به زبان قدیمی هند (سانسکریت) و آثار تاریخی و ادبی آن نداشت. ولی اینک در هر شهر از بلاد هندوستان، صدها دانشمند که همه زبان قدیمی سانسکریت را می دانند مشغول تحقیق درباره ی تاریخ و ادبیات و آثار هنری و مذهب قدیم هندوستان هستند.
مترلینگ در سیر و سلوک عارفانه خود در این کتاب به حقایقی دست می یابد، که می توان فشرده ی آن را چنین بیان کرد:
1. بشر از توحید شروع کرده و به درجه ی کمال رسیده است (بر خلاف نظر جامعه شناسان غرب که می گویند بشر از کفر به توحید رسیده است). بانیان مذاهب باستانی افرادی خداشناس بودند ولی چون می دیدند که توده ی مردم قادر به درک ذات یکتای خداوند نیستند لذا خدایان انسان گونه ای را می آفریدند تا نظم جامعه حفظ شود و مردم دچار بی ایمانی نشوند. بر اثر گذشت زمان، خرافات و اندیشه های موهوم در مذاهب مزبور راه یافت و از مسیر اصلی خود (شناخت خداوند یکتا) دور گردیدند.
2. مترلینگ برای کتاب "ودا" (کتاب مقدس هند باستان) اهمیت زیادی قائل است و آن را مادر و سرچشمه ی تمام مذاهب باستانی می داند.
نویسنده در این کتاب اسم چهار دفتر "ودا" را برده. هریک از دفتر های ودا دارای طرز تلاوت مخصوصی است و در عین حال، هر دفتری از ودا شامل چند نوع تلاوت می شود و هر تلاوت منسوب به یک مکتب مذهبی می باشد و این تلاوت ها از زمان های قدیم و اقلا از چندین قرن قبل از میلاد مسیح که دفاتر ودا روی کاغذ آمد و نوشته شد، فرق نکرده است.
3. مترلینگ عقیده دارد که ذات حق تعالی مطلقا ناشناخته است زیرا اگر شناخته گردد، نظم جهان به هم می خورد. لذا کسانی که ادعا می کنند خدا را شناخته اند، این شناخت یقینا محدود به ادراک آنهاست. در عین حال، تلاش برای شناخت خداوند و کائنات را لازم می داند زیرا به انسان یاری می دهد تا منزلت خود را در جهان شناخته و بداند که بهترین مخلوق خداوند در عالم هستی است. مسئله قیامت و معاد را هم در همین راستای عرفانی می نگرد.