88ـ داستان عايشه [بخش یکم]
محمد پسر اسحاق گويد كه عايشه خود بازگفت كه محمد شيوهي او چنان بودي كه هرگاه كه بجنگ رفتي ، قرعه ميان زنان زدي و هر كس كه قرعه برو افتادي او را با خود بردي. پس چون بجنگ بنيمُصطَلِق ميرفت ، قرعه به من افتاده بود و مرا با خود برده بود. و زنان عرب در آن هنگام خوراك كمتر خوردندي و فربهي و تنومندی بر ايشان كمتر ...
👇👇👇👇👇👇
محمد پسر اسحاق گويد كه عايشه خود بازگفت كه محمد شيوهي او چنان بودي كه هرگاه كه بجنگ رفتي ، قرعه ميان زنان زدي و هر كس كه قرعه برو افتادي او را با خود بردي. پس چون بجنگ بنيمُصطَلِق ميرفت ، قرعه به من افتاده بود و مرا با خود برده بود. و زنان عرب در آن هنگام خوراك كمتر خوردندي و فربهي و تنومندی بر ايشان كمتر ...
👇👇👇👇👇👇
88- d^st^ne ^yewe 1.pdf
88.9 KB
88ـ داستان عايشه [بخش یکم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
88ـ داستان عايشه [بخش دوم]
و محمد چون سخن مردم بسيار شنيد ، بر منبر رفت و خدا را ستود و بسيار پنديد و پس از آن گفت : « اين گروه دورويان را چه افتاده است كه مرا ميرنجانند و بر خانوادهي من دروغ ميبندند و زبان تهمت دربارهي ايشان هميگشايند؟ بخدا كه من از خانوادهي خود جز پاكدامني و نيكي نديدم و از اين مرد كه دروغ برو ميبندند (يعني صَفوان ابن مُعَطَّل) جز نيكي و ...
👇👇👇👇👇👇
و محمد چون سخن مردم بسيار شنيد ، بر منبر رفت و خدا را ستود و بسيار پنديد و پس از آن گفت : « اين گروه دورويان را چه افتاده است كه مرا ميرنجانند و بر خانوادهي من دروغ ميبندند و زبان تهمت دربارهي ايشان هميگشايند؟ بخدا كه من از خانوادهي خود جز پاكدامني و نيكي نديدم و از اين مرد كه دروغ برو ميبندند (يعني صَفوان ابن مُعَطَّل) جز نيكي و ...
👇👇👇👇👇👇
88- d^st^ne ^yewe 2.pdf
93.3 KB
88ـ داستان عايشه [بخش دوم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
89ـ جنگ بيست و دوم ـ جنگ حُدَيبيه [بخش یکم]
چون محمد از جنگ بنيمُصطَلِق بازگرديد ، رمضان بود. و رمضان و شوّال را در مدينه نشست. پس در ماه ذیقعده ، بآهنگ حج و عمره بيرون آمد و اين در آخر سال ششم بود. و نُمَيلة ابن عبدالله لَيثي را بجانشيني خود در مدينه بازداشت. محمد با آنکه نه بآهنگ جنگي بيرون رفته بود ، ليكن انديشيد كه چون قریش دانند كه او آهنگ مكه دارد ، لشكر كنند و بجنگش بيرون آيند و باين شُوند ، لشكري از مدينه و تيرههاي عرب كه در پيرامون مدينه ...
👇👇👇👇👇👇
چون محمد از جنگ بنيمُصطَلِق بازگرديد ، رمضان بود. و رمضان و شوّال را در مدينه نشست. پس در ماه ذیقعده ، بآهنگ حج و عمره بيرون آمد و اين در آخر سال ششم بود. و نُمَيلة ابن عبدالله لَيثي را بجانشيني خود در مدينه بازداشت. محمد با آنکه نه بآهنگ جنگي بيرون رفته بود ، ليكن انديشيد كه چون قریش دانند كه او آهنگ مكه دارد ، لشكر كنند و بجنگش بيرون آيند و باين شُوند ، لشكري از مدينه و تيرههاي عرب كه در پيرامون مدينه ...
👇👇👇👇👇👇
89- jange Hidaybiye 1.pdf
90.5 KB
89ـ جنگ بيست و دوم ـ جنگ حُدَيبيه [بخش یکم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
89ـ جنگ بيست و دوم ـ جنگ حُدَيبيه [بخش دوم]
قریش چون نازکدلی او را ديدند و سخنش را شنيدند ، برو ريشخند بسيار كردند و باو گفتند : « اي حُلَيس ، تو مرد سادهي بياباننشيني و به ژرفي كارها نرسي و نداني. اكنون ، تو خاموش بنشين ـ كه ما خود چنانكه بايد كرد كنيم.»
حُلَيس از سخن ایشان خشم گرفت و گفت : « اي قریش ، ما تيرهها چون با شما همسوگندي كرديم ، نه از بهر آن كرديم كه چون كسي آهنگ زيارت كعبه كند ، شما ...
👇👇👇👇👇👇
قریش چون نازکدلی او را ديدند و سخنش را شنيدند ، برو ريشخند بسيار كردند و باو گفتند : « اي حُلَيس ، تو مرد سادهي بياباننشيني و به ژرفي كارها نرسي و نداني. اكنون ، تو خاموش بنشين ـ كه ما خود چنانكه بايد كرد كنيم.»
حُلَيس از سخن ایشان خشم گرفت و گفت : « اي قریش ، ما تيرهها چون با شما همسوگندي كرديم ، نه از بهر آن كرديم كه چون كسي آهنگ زيارت كعبه كند ، شما ...
👇👇👇👇👇👇
89- jange Hidaybiye 2.pdf
80.6 KB
89ـ جنگ بيست و دوم ـ جنگ حُدَيبيه [بخش دوم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
89ـ جنگ بيست و دوم ـ جنگ حُدَيبيه [بخش سوم]
پس محمد ، عثمان را خواند و او را به مكه پيش قریش فرستاد. عثمان به مكه رفت و فرستادگي محمد را گزارد و ميخواست كه بازگردد. قریش باو گفتند : « اگر ميخواهي بربخيز و طواف خانه بكن.»
عثمان گفت : « من طواف خانه نكنم تا نخست محمد طواف كند.»
ایشان از سخنش خشم گرفتند و او را زنداني کردند.
به محمد آگاهي آوردند كه : « عثمان را كشتند.» محمد بسيار دلتنگ گرديد. پس از آن ، گفت : « از اين جا نروم تا آنچه با قریش ميبايد كرد كنم.»
پس برخاست و در زير درختي نشست و ياران و لشكر ...
👇👇👇👇👇👇
پس محمد ، عثمان را خواند و او را به مكه پيش قریش فرستاد. عثمان به مكه رفت و فرستادگي محمد را گزارد و ميخواست كه بازگردد. قریش باو گفتند : « اگر ميخواهي بربخيز و طواف خانه بكن.»
عثمان گفت : « من طواف خانه نكنم تا نخست محمد طواف كند.»
ایشان از سخنش خشم گرفتند و او را زنداني کردند.
به محمد آگاهي آوردند كه : « عثمان را كشتند.» محمد بسيار دلتنگ گرديد. پس از آن ، گفت : « از اين جا نروم تا آنچه با قریش ميبايد كرد كنم.»
پس برخاست و در زير درختي نشست و ياران و لشكر ...
👇👇👇👇👇👇
89- jange Hidaybiye 3.pdf
85.7 KB
89ـ جنگ بيست و دوم ـ جنگ حُدَيبيه [بخش سوم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
89ـ جنگ بيست و دوم ـ جنگ حُدَيبيه [بخش چهارم]
چون اين سازشنامه را نوشتند ، ديدند كه ابوجَندَل ـ پسر سُهَيل ابن عمرو ـ با پايبند آهنين كه بر پا داشت و در پاي او گزارده بودند ، از پيش قریش گريخته و آمده بود. و ابوجَندَل مسلمان بود و قریش او را در مكه زنداني كرده و بند بر پايش گزارده بودند.
از خواهشهاي قریش كه در آن سازشنامه نوشته بودند یکی آن بود كه : « هر كس كه از ايشان گريزد و پيش مسلمانان آيد ، او را بازپس فرستند و هر كس كه از پيش مسلمانان گريزد و بپيش ايشان آيد او را بازپس نفرستند.» سُهَيل چون پسر خود را ديد كه ...
👇👇👇👇👇👇
چون اين سازشنامه را نوشتند ، ديدند كه ابوجَندَل ـ پسر سُهَيل ابن عمرو ـ با پايبند آهنين كه بر پا داشت و در پاي او گزارده بودند ، از پيش قریش گريخته و آمده بود. و ابوجَندَل مسلمان بود و قریش او را در مكه زنداني كرده و بند بر پايش گزارده بودند.
از خواهشهاي قریش كه در آن سازشنامه نوشته بودند یکی آن بود كه : « هر كس كه از ايشان گريزد و پيش مسلمانان آيد ، او را بازپس فرستند و هر كس كه از پيش مسلمانان گريزد و بپيش ايشان آيد او را بازپس نفرستند.» سُهَيل چون پسر خود را ديد كه ...
👇👇👇👇👇👇
89- jange Hidaybiye 4.pdf
83.6 KB
89ـ جنگ بيست و دوم ـ جنگ حُدَيبيه [بخش چهارم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
90ـ گروش عمرو ابن عاص باسلام
پسر اسحاق گويد كه عمرو ابن عاص خود از گروشش باسلام بازگفت كه چون قریش و غَطَفان از مدينه تهیدست بازگرديدند و هيچ گشايشي نيافتند و هرگز در میان عرب گروهي چنان گرد نگرديده بود و چنان دست يكي نگردانيده بودند ، مرا بيگمان گرديد كه كار محمد بالايي خواهد گرفت. پس ، به مكه بازرفتم و با گروهي از خويشان خود گفتم : « اي خاندان ، بدانيد كه كار محمد بالايي خواهد گرفت ، چنانكه در عرب ازو بالاتر هيچ كس نباشد. اكنون ، چارهي كار خود را بينديشيد.» ...
👇👇👇👇👇👇
پسر اسحاق گويد كه عمرو ابن عاص خود از گروشش باسلام بازگفت كه چون قریش و غَطَفان از مدينه تهیدست بازگرديدند و هيچ گشايشي نيافتند و هرگز در میان عرب گروهي چنان گرد نگرديده بود و چنان دست يكي نگردانيده بودند ، مرا بيگمان گرديد كه كار محمد بالايي خواهد گرفت. پس ، به مكه بازرفتم و با گروهي از خويشان خود گفتم : « اي خاندان ، بدانيد كه كار محمد بالايي خواهد گرفت ، چنانكه در عرب ازو بالاتر هيچ كس نباشد. اكنون ، چارهي كار خود را بينديشيد.» ...
👇👇👇👇👇👇
90- geravewe AmrIbne^s beEsl^m.pdf
85.3 KB
90ـ گروش عمرو ابن عاص باسلام
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
91ـ داستان ابوبَصير
چون محمد از آشتي حُدَيبيه آسوده گرديد و به مدينه آمد ، دير برنيامد كه ابوبَصير عُتبة ابن اَسيد از مكه گريخت و به مدينه آمد. ابوبَصير مسلمان گرديده و در دست بيدينان قریش زنداني بود. چون قریش آگاهيدند كه ابوبَصير گريخت ، نامهاي به محمد نوشتند و كس فرستادند تا ابوبَصير را رها گردانند و او را به مكه فرستند.
چون نامهي قریش رسيد ، محمد ابوبَصير ...
👇👇👇👇👇👇
چون محمد از آشتي حُدَيبيه آسوده گرديد و به مدينه آمد ، دير برنيامد كه ابوبَصير عُتبة ابن اَسيد از مكه گريخت و به مدينه آمد. ابوبَصير مسلمان گرديده و در دست بيدينان قریش زنداني بود. چون قریش آگاهيدند كه ابوبَصير گريخت ، نامهاي به محمد نوشتند و كس فرستادند تا ابوبَصير را رها گردانند و او را به مكه فرستند.
چون نامهي قریش رسيد ، محمد ابوبَصير ...
👇👇👇👇👇👇
91- d^st^ne AbuBasir.pdf
79.2 KB
91ـ داستان ابوبَصير
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
92ـ جنگ بيست و سوم ـ جنگ خَيبَر [بخش یکم]
چون محمد پس از آنكه از حُدَيبيه بازگرديده بود ، بازماندهي ماه ذیحجّه و محرم را در مدينه نشست و در آخر ماه محرم سال هفتم ، بجنگ خَيبَر بيرون رفت ، و نُمَيلۀ ابن عبدالله لَيثي را بجانشيني خود در مدينه بازداشت و درفش خود را به علي ابن ابي¬طالب داد. و چنين گويند كه آن درفش سفيد بود.
شيوهي محمد چنان بود كه چون شبيخون بسر خانداني از بيدينان بردي ، چون در شب بنزديك ايشان رسيدي ، آنجا آراميدي تا بامداد برآمدي. پس اگر بانگ نماز از ميان ايشان شنيدي ، دست از ايشان داشتي و نتاراجيدي. چون بنزديك ...
👇👇👇👇👇👇
چون محمد پس از آنكه از حُدَيبيه بازگرديده بود ، بازماندهي ماه ذیحجّه و محرم را در مدينه نشست و در آخر ماه محرم سال هفتم ، بجنگ خَيبَر بيرون رفت ، و نُمَيلۀ ابن عبدالله لَيثي را بجانشيني خود در مدينه بازداشت و درفش خود را به علي ابن ابي¬طالب داد. و چنين گويند كه آن درفش سفيد بود.
شيوهي محمد چنان بود كه چون شبيخون بسر خانداني از بيدينان بردي ، چون در شب بنزديك ايشان رسيدي ، آنجا آراميدي تا بامداد برآمدي. پس اگر بانگ نماز از ميان ايشان شنيدي ، دست از ايشان داشتي و نتاراجيدي. چون بنزديك ...
👇👇👇👇👇👇
92- jange Xaybar 1.pdf
91.2 KB
92ـ جنگ بيست و سوم ـ جنگ خَيبَر [بخش یکم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
92ـ جنگ بيست و سوم ـ جنگ خَيبَر [بخش دوم]
کنانة ابن ربیع را دستگیر کردند و پیش محمد آوردند. گنجهای تیرهی بنینضیر بدست او بود که ایشان به گرو نزد او گزارده بودند. محمد از او نشان گنجها را میپرسید تا بگوید که کجا پنهان کرده. او پوشیده می¬داشت و میگفت : « من از آنها ناآگاهم». هر اندازه محمد با او می¬گفت تا خَستُوَد (اقرار کند) و نشان دهد ، هیچ نمیخستوید.
در آن هنگام یکی از یهودیان خیبر پیش محمد آمد ...
👇👇👇👇👇👇
کنانة ابن ربیع را دستگیر کردند و پیش محمد آوردند. گنجهای تیرهی بنینضیر بدست او بود که ایشان به گرو نزد او گزارده بودند. محمد از او نشان گنجها را میپرسید تا بگوید که کجا پنهان کرده. او پوشیده می¬داشت و میگفت : « من از آنها ناآگاهم». هر اندازه محمد با او می¬گفت تا خَستُوَد (اقرار کند) و نشان دهد ، هیچ نمیخستوید.
در آن هنگام یکی از یهودیان خیبر پیش محمد آمد ...
👇👇👇👇👇👇
92- jange Xaybar 2.pdf
98.5 KB
92ـ جنگ بيست و سوم ـ جنگ خَيبَر [بخش دوم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi