89- jange Hidaybiye 4.pdf
83.6 KB
89ـ جنگ بيست و دوم ـ جنگ حُدَيبيه [بخش چهارم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
90ـ گروش عمرو ابن عاص باسلام
پسر اسحاق گويد كه عمرو ابن عاص خود از گروشش باسلام بازگفت كه چون قریش و غَطَفان از مدينه تهیدست بازگرديدند و هيچ گشايشي نيافتند و هرگز در میان عرب گروهي چنان گرد نگرديده بود و چنان دست يكي نگردانيده بودند ، مرا بيگمان گرديد كه كار محمد بالايي خواهد گرفت. پس ، به مكه بازرفتم و با گروهي از خويشان خود گفتم : « اي خاندان ، بدانيد كه كار محمد بالايي خواهد گرفت ، چنانكه در عرب ازو بالاتر هيچ كس نباشد. اكنون ، چارهي كار خود را بينديشيد.» ...
👇👇👇👇👇👇
پسر اسحاق گويد كه عمرو ابن عاص خود از گروشش باسلام بازگفت كه چون قریش و غَطَفان از مدينه تهیدست بازگرديدند و هيچ گشايشي نيافتند و هرگز در میان عرب گروهي چنان گرد نگرديده بود و چنان دست يكي نگردانيده بودند ، مرا بيگمان گرديد كه كار محمد بالايي خواهد گرفت. پس ، به مكه بازرفتم و با گروهي از خويشان خود گفتم : « اي خاندان ، بدانيد كه كار محمد بالايي خواهد گرفت ، چنانكه در عرب ازو بالاتر هيچ كس نباشد. اكنون ، چارهي كار خود را بينديشيد.» ...
👇👇👇👇👇👇
90- geravewe AmrIbne^s beEsl^m.pdf
85.3 KB
90ـ گروش عمرو ابن عاص باسلام
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
91ـ داستان ابوبَصير
چون محمد از آشتي حُدَيبيه آسوده گرديد و به مدينه آمد ، دير برنيامد كه ابوبَصير عُتبة ابن اَسيد از مكه گريخت و به مدينه آمد. ابوبَصير مسلمان گرديده و در دست بيدينان قریش زنداني بود. چون قریش آگاهيدند كه ابوبَصير گريخت ، نامهاي به محمد نوشتند و كس فرستادند تا ابوبَصير را رها گردانند و او را به مكه فرستند.
چون نامهي قریش رسيد ، محمد ابوبَصير ...
👇👇👇👇👇👇
چون محمد از آشتي حُدَيبيه آسوده گرديد و به مدينه آمد ، دير برنيامد كه ابوبَصير عُتبة ابن اَسيد از مكه گريخت و به مدينه آمد. ابوبَصير مسلمان گرديده و در دست بيدينان قریش زنداني بود. چون قریش آگاهيدند كه ابوبَصير گريخت ، نامهاي به محمد نوشتند و كس فرستادند تا ابوبَصير را رها گردانند و او را به مكه فرستند.
چون نامهي قریش رسيد ، محمد ابوبَصير ...
👇👇👇👇👇👇
91- d^st^ne AbuBasir.pdf
79.2 KB
91ـ داستان ابوبَصير
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
92ـ جنگ بيست و سوم ـ جنگ خَيبَر [بخش یکم]
چون محمد پس از آنكه از حُدَيبيه بازگرديده بود ، بازماندهي ماه ذیحجّه و محرم را در مدينه نشست و در آخر ماه محرم سال هفتم ، بجنگ خَيبَر بيرون رفت ، و نُمَيلۀ ابن عبدالله لَيثي را بجانشيني خود در مدينه بازداشت و درفش خود را به علي ابن ابي¬طالب داد. و چنين گويند كه آن درفش سفيد بود.
شيوهي محمد چنان بود كه چون شبيخون بسر خانداني از بيدينان بردي ، چون در شب بنزديك ايشان رسيدي ، آنجا آراميدي تا بامداد برآمدي. پس اگر بانگ نماز از ميان ايشان شنيدي ، دست از ايشان داشتي و نتاراجيدي. چون بنزديك ...
👇👇👇👇👇👇
چون محمد پس از آنكه از حُدَيبيه بازگرديده بود ، بازماندهي ماه ذیحجّه و محرم را در مدينه نشست و در آخر ماه محرم سال هفتم ، بجنگ خَيبَر بيرون رفت ، و نُمَيلۀ ابن عبدالله لَيثي را بجانشيني خود در مدينه بازداشت و درفش خود را به علي ابن ابي¬طالب داد. و چنين گويند كه آن درفش سفيد بود.
شيوهي محمد چنان بود كه چون شبيخون بسر خانداني از بيدينان بردي ، چون در شب بنزديك ايشان رسيدي ، آنجا آراميدي تا بامداد برآمدي. پس اگر بانگ نماز از ميان ايشان شنيدي ، دست از ايشان داشتي و نتاراجيدي. چون بنزديك ...
👇👇👇👇👇👇
92- jange Xaybar 1.pdf
91.2 KB
92ـ جنگ بيست و سوم ـ جنگ خَيبَر [بخش یکم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
92ـ جنگ بيست و سوم ـ جنگ خَيبَر [بخش دوم]
کنانة ابن ربیع را دستگیر کردند و پیش محمد آوردند. گنجهای تیرهی بنینضیر بدست او بود که ایشان به گرو نزد او گزارده بودند. محمد از او نشان گنجها را میپرسید تا بگوید که کجا پنهان کرده. او پوشیده می¬داشت و میگفت : « من از آنها ناآگاهم». هر اندازه محمد با او می¬گفت تا خَستُوَد (اقرار کند) و نشان دهد ، هیچ نمیخستوید.
در آن هنگام یکی از یهودیان خیبر پیش محمد آمد ...
👇👇👇👇👇👇
کنانة ابن ربیع را دستگیر کردند و پیش محمد آوردند. گنجهای تیرهی بنینضیر بدست او بود که ایشان به گرو نزد او گزارده بودند. محمد از او نشان گنجها را میپرسید تا بگوید که کجا پنهان کرده. او پوشیده می¬داشت و میگفت : « من از آنها ناآگاهم». هر اندازه محمد با او می¬گفت تا خَستُوَد (اقرار کند) و نشان دهد ، هیچ نمیخستوید.
در آن هنگام یکی از یهودیان خیبر پیش محمد آمد ...
👇👇👇👇👇👇
92- jange Xaybar 2.pdf
98.5 KB
92ـ جنگ بيست و سوم ـ جنگ خَيبَر [بخش دوم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
93ـ داستان فََدَك
مردم فَدَك چون شنيدند كه محمد خَيبَر را گشاد و مردم خَيبَر برخي كه زينهار خواستند ايشان را زينهار داد و برخي كه زينهار نخواستند ايشان را كشت ، ترسيدند و كس بنزد محمد فرستادند كه ايشان را بجان زينهار دهد تا روند و بازمانده هر چي ايشان را باشد از داراك و زمين ، محمد را بازگزارند. محمد ايشان را باين نهش زينهار داد تا فَدَك ...
👇👇👇👇👇👇
مردم فَدَك چون شنيدند كه محمد خَيبَر را گشاد و مردم خَيبَر برخي كه زينهار خواستند ايشان را زينهار داد و برخي كه زينهار نخواستند ايشان را كشت ، ترسيدند و كس بنزد محمد فرستادند كه ايشان را بجان زينهار دهد تا روند و بازمانده هر چي ايشان را باشد از داراك و زمين ، محمد را بازگزارند. محمد ايشان را باين نهش زينهار داد تا فَدَك ...
👇👇👇👇👇👇
93- d^st^ne Fadak.pdf
80.5 KB
93ـ داستان فََدَك
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
94ـ داستان حَجّاج ابن عِلاط
حَجّاج ابن عِلاط از شناختگان مكه بود و دير نبود كه آمده و مسلمان گرديده بود ـ مردم مكه از گروش او آگاهي نداشتند ـ و در جنگ خَيبَر نيز بود. محمد چون از گشايش خَيبَر آسود به مدينه بازآمده بود ، حَجّاج ابن عِلاط رفت و گفت : « ای برگزیده¬ی خدا ، اگر پرگي ، بمكه روم و داراكي كه مرا آنجاست برگيرم و آورم.» و پولي كه ازآنِ حَجّاج بود ...
👇👇👇👇👇👇
حَجّاج ابن عِلاط از شناختگان مكه بود و دير نبود كه آمده و مسلمان گرديده بود ـ مردم مكه از گروش او آگاهي نداشتند ـ و در جنگ خَيبَر نيز بود. محمد چون از گشايش خَيبَر آسود به مدينه بازآمده بود ، حَجّاج ابن عِلاط رفت و گفت : « ای برگزیده¬ی خدا ، اگر پرگي ، بمكه روم و داراكي كه مرا آنجاست برگيرم و آورم.» و پولي كه ازآنِ حَجّاج بود ...
👇👇👇👇👇👇
94- d^st^ne Hajj^jIbneEl^t.pdf
84.5 KB
94ـ داستان حَجّاج ابن عِلاط
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
✅ farhixt@gmail.com
✅ @ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
✅ farhixt@gmail.com
✅ @ahmad_kasravi
95-96.pdf
98.5 KB
95ـ جنگ بيست و چهارم ـ جنگ عُمرتالقَضا
96ـ داستان ياران مؤته
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
✅ farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
96ـ داستان ياران مؤته
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
✅ farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
97ـ گروش مردم بَحرَين باسلام
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش یکم]
👇👇👇👇👇👇
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش یکم]
👇👇👇👇👇👇
97-98.pdf
108 KB
97ـ گروش مردم بَحرَين باسلام
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش یکم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
✅ @tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش یکم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
✅ @tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش دوم]
ابوسفيان چون از پيش عمر نااميد گرديد ، برخاست و به پيش علي آمد و بسيار گفت ، مگر كه علي بنزد محمد رود و از بهر آشتي و تازه گردانيدن پيمان ميانجيگري كند. علي گفت : « افسوس اي ابوسفيان ، كار از آن بيرون رفته است كه كسي ميانجيگري كند يا تواند يا سخن كسي پذيرفته گردد. زیرا محمد استوار آهنگيده است. و برانگیخته¬های خدا چون استوار آهنگند ايشان را از آن نتوان بازداشت.»
چون علي اينچنين گفت ، فاطمه نشسته بود ...
👇👇👇👇👇👇
ابوسفيان چون از پيش عمر نااميد گرديد ، برخاست و به پيش علي آمد و بسيار گفت ، مگر كه علي بنزد محمد رود و از بهر آشتي و تازه گردانيدن پيمان ميانجيگري كند. علي گفت : « افسوس اي ابوسفيان ، كار از آن بيرون رفته است كه كسي ميانجيگري كند يا تواند يا سخن كسي پذيرفته گردد. زیرا محمد استوار آهنگيده است. و برانگیخته¬های خدا چون استوار آهنگند ايشان را از آن نتوان بازداشت.»
چون علي اينچنين گفت ، فاطمه نشسته بود ...
👇👇👇👇👇👇
98-gow^yewe Makke 2.pdf
87.5 KB
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش دوم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش سوم]
اُمِّ سَلَمه پيش محمد رفت و گفت : « ای برگزیده¬ی خدا ، ايشان عموزاده و عمهزادهي تواَند. چه باشد اگر ايشان را پيش خود رها گرداني؟»
محمد گفت : « ابوسفيان ابن حارث ـ كه عموزادهي من است ـ آن است كه دربارهي من چنان كارها كرده است و عبدالله كه ـ عمهزادهي من است ـ آن است كه دربارهي من چنان سخنها گفته است. اكنون از بهر چه ايشان را راه بخود دهم؟»
ابوسفيان ابن حارث چون شنيد كه محمد ...
👇👇👇👇👇👇
اُمِّ سَلَمه پيش محمد رفت و گفت : « ای برگزیده¬ی خدا ، ايشان عموزاده و عمهزادهي تواَند. چه باشد اگر ايشان را پيش خود رها گرداني؟»
محمد گفت : « ابوسفيان ابن حارث ـ كه عموزادهي من است ـ آن است كه دربارهي من چنان كارها كرده است و عبدالله كه ـ عمهزادهي من است ـ آن است كه دربارهي من چنان سخنها گفته است. اكنون از بهر چه ايشان را راه بخود دهم؟»
ابوسفيان ابن حارث چون شنيد كه محمد ...
👇👇👇👇👇👇