🤕🔨🤕🔨
@AdabSar
هرگز نخواسته بودم نويسنده باشم. همه چيز با یک ساعت مچی «وست اند واچ» شروع شد. تقصير هم تقصير گاو بود.
كلاس چهارم بودم يا پنجم دبستان. از مدرسه كه آمده بودم كز كرده بودم گوشهی اتاق و یکی دو ساعتی میشد دفترم را باز کرده بودم و بهجای نوشتن، ته مدادم را میجويدم. پدر که با جديت و علاقهی زيادی وضع درسی مرا زير نظر داشت، گمانم حالت غيرعادی مرا ديده بود که گفت: «چرا مثل خر توی گل گير كردهای؟»
من نمیدانستم خر چطور توی گل گير میکند. اما خودم یکی دو بار توی گل گير كرده بودم. احساس كردم پدر چه خوب وضع مرا درک كرده. با خوشحالی دفتر را برداشتم و رفتم کنار او.
آن روز درس تازهای داشتيم كه تا آن هنگام حتا نامش هم به گوشم نخورده بود. مشق را میفهميدم چیست، چيزی را بايد عينن رونويس میکرديم. نه یک بار، نه دو بار، گاهی بیست سی بار. حساب را هم میفهميدم چيست، چيزی را بايد در چيزی ضرب میکرديم يا از چيزی کم میکرديم يا به چيزی اضافه میکرديم. و مگر در زندگی روزمره كار ديگری غير از اين میکرديم؟ اما نوشتن «انشا» چيز تازهای بود...
داستان کوتاه "چتر و گربه و دیوار باریک"
نویسنده: #رضا_قاسمی
#مدرسه
@AdabSar
📝📝📝📝
@AdabSar
هرگز نخواسته بودم نويسنده باشم. همه چيز با یک ساعت مچی «وست اند واچ» شروع شد. تقصير هم تقصير گاو بود.
كلاس چهارم بودم يا پنجم دبستان. از مدرسه كه آمده بودم كز كرده بودم گوشهی اتاق و یکی دو ساعتی میشد دفترم را باز کرده بودم و بهجای نوشتن، ته مدادم را میجويدم. پدر که با جديت و علاقهی زيادی وضع درسی مرا زير نظر داشت، گمانم حالت غيرعادی مرا ديده بود که گفت: «چرا مثل خر توی گل گير كردهای؟»
من نمیدانستم خر چطور توی گل گير میکند. اما خودم یکی دو بار توی گل گير كرده بودم. احساس كردم پدر چه خوب وضع مرا درک كرده. با خوشحالی دفتر را برداشتم و رفتم کنار او.
آن روز درس تازهای داشتيم كه تا آن هنگام حتا نامش هم به گوشم نخورده بود. مشق را میفهميدم چیست، چيزی را بايد عينن رونويس میکرديم. نه یک بار، نه دو بار، گاهی بیست سی بار. حساب را هم میفهميدم چيست، چيزی را بايد در چيزی ضرب میکرديم يا از چيزی کم میکرديم يا به چيزی اضافه میکرديم. و مگر در زندگی روزمره كار ديگری غير از اين میکرديم؟ اما نوشتن «انشا» چيز تازهای بود...
داستان کوتاه "چتر و گربه و دیوار باریک"
نویسنده: #رضا_قاسمی
#مدرسه
@AdabSar
📝📝📝📝
💫
انگار کسی به فکر تعمیرم نیست
در آینه ردّ پای تصویرم نیست
لعنت به دلی که زود دستش رو شد
درگیرِ کسی شدم که درگیرم نیست
#رضا_قاسمی
@AdabSar
انگار کسی به فکر تعمیرم نیست
در آینه ردّ پای تصویرم نیست
لعنت به دلی که زود دستش رو شد
درگیرِ کسی شدم که درگیرم نیست
#رضا_قاسمی
@AdabSar