🤐⚔🤐⚔
@AdabSar
پدر پرسيد: در مدرسه به شما چی ياد میدهند هانس توماس؟
جواب دادم: ساکت نشستن، و اين کار آن قدر مشکل است که برای ياد گرفتن آن سالها وقت صرف میکنيم.
#راز_فال_ورق
#يوستين_گوردر
#مدرسه
@AdabSar
🤐🤐🤐🤐
@AdabSar
پدر پرسيد: در مدرسه به شما چی ياد میدهند هانس توماس؟
جواب دادم: ساکت نشستن، و اين کار آن قدر مشکل است که برای ياد گرفتن آن سالها وقت صرف میکنيم.
#راز_فال_ورق
#يوستين_گوردر
#مدرسه
@AdabSar
🤐🤐🤐🤐
✂️✂️✂️✂️
@AdabSar
مدرسه "زمان" را از ما میگرفت.
علاقه به کتاب را میکُشت.
به همدیگر شبیهمان میکرد.
از مطالعه، دانستن و آگاهی بیزارمان میکرد...
اگر دیکتاتور بودم
مدرسههای بیشتری میساختم!
برداشت از یادداشت #اگر_دیکتاتور_بودم
#معین_دهاز
#مدرسه
@AdabSar
🚶🚶🚶🚶
@AdabSar
مدرسه "زمان" را از ما میگرفت.
علاقه به کتاب را میکُشت.
به همدیگر شبیهمان میکرد.
از مطالعه، دانستن و آگاهی بیزارمان میکرد...
اگر دیکتاتور بودم
مدرسههای بیشتری میساختم!
برداشت از یادداشت #اگر_دیکتاتور_بودم
#معین_دهاز
#مدرسه
@AdabSar
🚶🚶🚶🚶
🤕🔨🤕🔨
@AdabSar
هرگز نخواسته بودم نويسنده باشم. همه چيز با یک ساعت مچی «وست اند واچ» شروع شد. تقصير هم تقصير گاو بود.
كلاس چهارم بودم يا پنجم دبستان. از مدرسه كه آمده بودم كز كرده بودم گوشهی اتاق و یکی دو ساعتی میشد دفترم را باز کرده بودم و بهجای نوشتن، ته مدادم را میجويدم. پدر که با جديت و علاقهی زيادی وضع درسی مرا زير نظر داشت، گمانم حالت غيرعادی مرا ديده بود که گفت: «چرا مثل خر توی گل گير كردهای؟»
من نمیدانستم خر چطور توی گل گير میکند. اما خودم یکی دو بار توی گل گير كرده بودم. احساس كردم پدر چه خوب وضع مرا درک كرده. با خوشحالی دفتر را برداشتم و رفتم کنار او.
آن روز درس تازهای داشتيم كه تا آن هنگام حتا نامش هم به گوشم نخورده بود. مشق را میفهميدم چیست، چيزی را بايد عينن رونويس میکرديم. نه یک بار، نه دو بار، گاهی بیست سی بار. حساب را هم میفهميدم چيست، چيزی را بايد در چيزی ضرب میکرديم يا از چيزی کم میکرديم يا به چيزی اضافه میکرديم. و مگر در زندگی روزمره كار ديگری غير از اين میکرديم؟ اما نوشتن «انشا» چيز تازهای بود...
داستان کوتاه "چتر و گربه و دیوار باریک"
نویسنده: #رضا_قاسمی
#مدرسه
@AdabSar
📝📝📝📝
@AdabSar
هرگز نخواسته بودم نويسنده باشم. همه چيز با یک ساعت مچی «وست اند واچ» شروع شد. تقصير هم تقصير گاو بود.
كلاس چهارم بودم يا پنجم دبستان. از مدرسه كه آمده بودم كز كرده بودم گوشهی اتاق و یکی دو ساعتی میشد دفترم را باز کرده بودم و بهجای نوشتن، ته مدادم را میجويدم. پدر که با جديت و علاقهی زيادی وضع درسی مرا زير نظر داشت، گمانم حالت غيرعادی مرا ديده بود که گفت: «چرا مثل خر توی گل گير كردهای؟»
من نمیدانستم خر چطور توی گل گير میکند. اما خودم یکی دو بار توی گل گير كرده بودم. احساس كردم پدر چه خوب وضع مرا درک كرده. با خوشحالی دفتر را برداشتم و رفتم کنار او.
آن روز درس تازهای داشتيم كه تا آن هنگام حتا نامش هم به گوشم نخورده بود. مشق را میفهميدم چیست، چيزی را بايد عينن رونويس میکرديم. نه یک بار، نه دو بار، گاهی بیست سی بار. حساب را هم میفهميدم چيست، چيزی را بايد در چيزی ضرب میکرديم يا از چيزی کم میکرديم يا به چيزی اضافه میکرديم. و مگر در زندگی روزمره كار ديگری غير از اين میکرديم؟ اما نوشتن «انشا» چيز تازهای بود...
داستان کوتاه "چتر و گربه و دیوار باریک"
نویسنده: #رضا_قاسمی
#مدرسه
@AdabSar
📝📝📝📝
↘️↗️↖️↙️
@AdabSar
من فهرستی از آنچه در مدرسه به ما یاد نمیدهند را تهیه کردهام!
-آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه کسی را دوست بداریم؛
-آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه در شهرت به درستی زندگی کنیم؛
-آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه در گمنامی، از زندگی لذت ببریم؛
-آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه از کسی که دیگر دوستش نداریم جدا شویم؛
-آنها به ما یاد نمیدهند که به آنچه در ذهن دیگری میگذرد فکر کنیم؛
-آنها به ما یاد نمیدهند که به کسی که در حال مرگ است چه بگوییم؛
-آنها به ما هیچ چیزی را که ارزش یاد گرفتن داشته باشد، یاد نمیدهند...
#مرد_ماسه_ای
#نیل_گیمن
#مدرسه
@AdabSar
➡️⬅️⬆️⬇️
@AdabSar
من فهرستی از آنچه در مدرسه به ما یاد نمیدهند را تهیه کردهام!
-آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه کسی را دوست بداریم؛
-آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه در شهرت به درستی زندگی کنیم؛
-آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه در گمنامی، از زندگی لذت ببریم؛
-آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه از کسی که دیگر دوستش نداریم جدا شویم؛
-آنها به ما یاد نمیدهند که به آنچه در ذهن دیگری میگذرد فکر کنیم؛
-آنها به ما یاد نمیدهند که به کسی که در حال مرگ است چه بگوییم؛
-آنها به ما هیچ چیزی را که ارزش یاد گرفتن داشته باشد، یاد نمیدهند...
#مرد_ماسه_ای
#نیل_گیمن
#مدرسه
@AdabSar
➡️⬅️⬆️⬇️
⛪️🕌👽⛓
@AdabSar
اگر حقیقتش را بخواهید، من حتا کشیشها را هم نمیتوانم تحمل کنم.
هر کدام از این کشیشهایی که در آن مدرسههایی که من درس خواندم، بودند، همهشان وقتی که میخواستند موعظه کنند با چنان لحن آسمانی و مقدسمآبی شروع میکردند که انگار جبرییل آیه آورده.
من نمیفهمم چرا اینها نمیتوانند مثل آدمیزاد حرف بزنند! با همان لحن طبیعی!
وقتی که حرف میزنند، قیافهشان طوری است که انگار حقهبازی از سر و صورتشان میبارد!
#ناتور_دشت
#جی_دی_سالینجر
#مدرسه
@AdabSar
🕌⛪️📿😈
@AdabSar
اگر حقیقتش را بخواهید، من حتا کشیشها را هم نمیتوانم تحمل کنم.
هر کدام از این کشیشهایی که در آن مدرسههایی که من درس خواندم، بودند، همهشان وقتی که میخواستند موعظه کنند با چنان لحن آسمانی و مقدسمآبی شروع میکردند که انگار جبرییل آیه آورده.
من نمیفهمم چرا اینها نمیتوانند مثل آدمیزاد حرف بزنند! با همان لحن طبیعی!
وقتی که حرف میزنند، قیافهشان طوری است که انگار حقهبازی از سر و صورتشان میبارد!
#ناتور_دشت
#جی_دی_سالینجر
#مدرسه
@AdabSar
🕌⛪️📿😈