نشر سایه سخن
9.73K subscribers
12.8K photos
4.67K videos
269 files
3.68K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
⁣هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم

🎉#خبر_خوب🎉

📚کتاب #خواندنی و #پرمغز #دنیای_مطلوب_من نوشتۀ آقایان
#سید_علی_قاسمی (کاندیدای دکترای روانشناسی تربیتی) و
#مهدی_فدایی (کارشناس ارشدروانشناسی بالینی)
مربیان موسسه آموزش #تئوری_انتخاب #ویلیام_گلسر منتشر شد.

این کتاب ویراسته و زیرنظر #دکتر_علی_صاحبی است.

از طریق لینک زیر می توانید مستقیم خرید کنید.
https://goo.gl/EEhdv9



🆔 @SayehSokhan
#خواندنی

صفحه اول دفترم بزرگ نوشته ام: امروز چه چیز را انتخاب میکنی؟ عشق یا ترس؟
چند روزی می شود که تصمیم گرفته ام تنها ساعات خاصی از روز گوشی را در دست بگیرم و حداقل یکساعت قبل و بعد از خواب به سراغش نروم. به همین دلیل صبح ها پس از خوردن چای زنجبیل، به سراغ دفترم می روم و هربار با خواندن این جمله متعجب میشوم و بلند می گویم: عشق!
کار راحتی نیست در شرایط نامعلومی مثل الان، اونهم وقتی کنار خانواده نیستی احساس خوشبختی و خوشحالی کنی اما در زندگی یاد گرفته ام زندگی ما تماما به انتخابهایمان بر می گردد و من با وجود اینکه هزاران دلیل برای استرس داشتن،غمگین یا عصبی بودن و گریه کردن دارم، بیش از هزاران دلیل هم برای احساس خوشبختی، برای خندیدن، رقصیدن و مفید بودن دارم و هرروز که از خواب پا میشم این منم که انتخاب میکنم اونروز امیدوار، خوشحال و عاشق باشم یا مضطرب، غمگین و خشمگین؟؟
بارها در زندگی شنیده ام که باید در زمان حال زندگی کرد. در سفر بارها از فردای خود خبر نداشتم و مجبور بودم در زمان حال زندگی کنم اما هیچوقت به اندازه این دوران قرنطینه در زمان حال و روز به روز زندگی کردن رو تمرین نکرده بودم. درست مثل زبان اسپانیایی که برای گفتگو با میزبانانم چاره ای جز یاد گرفتنش نداشتم، حالا هم برای ادامه دادن به زندگی و سلامت روانم، چاره ای جز در حال بودن و روز به روز زندگی کردن ندارم.
این روزها از آرامش خودم متعجبم‌. انگاری تمام اون دوره های ده روزه سکوت ویپاسانا و تمام اون سختی های سفر اتفاق افتاده تا منو برای همچین زمانی آماده کنه. هدف های کوچک برای خودم چیدم و پیگیرانه مشغول نوشتن کتاب، و کار کردن روی وبسایتم که بزودی معرفیش خواهم کرد هستم. یکی از هدفهای کوچکم، کنترل اعتیادم به گوشی هست و به همین دلیل تصمیم گرفتم هر جمعه در ماه می، گوشی را به مدت ۲۴ ساعت دور از دسترسم بگذارم و ببینم چه نتیجه ای خواهم گرفت!
فردا اولین روز این تمرین است. میخواهم ببینم آیا وقتی گوشی هم در دستم نیست میگویم وقتی برای انجام کارهایی که میخواهم انجام بدهم ندارم؟ چقدر زمان بیشتری خواهم داشت و با این زمان چه میکنم؟؟ مقابله با اعتیاد، ترس دارد. آن هم اعتیادی مثل گوشی تلفن که هر ثانیه روز در دستم است. اما میدانم فردا که با ترس سراغ دفترم می روم، این جمله در انتظارم است: امروز چه چیز را انتخاب میکنی؟ عشق یا ترس؟
#عشق #ترس #تغییرات_درونی #گواتمالا #قرنطینه

🆔 @Sayehsokhan
#خواندنی!

تکرار مسواک‌زدن در همه شبها ، دندانها را سفید میکند
و تکرار خاطرات در همه شبها  ،
موها را . . .
ﮔـــﺎﻫﯽ ﻋﻤﺮ ﺗﻠﻒ می‌شوﺩ ؛
ﺑﻪ ﭘـــﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ .…
ﮔـــﺎﻫﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻠﻒ می‌شود ؛
ﺑﻪ ﭘـــﺎﯼ ﻋﻤﺮ !

ﻭ ﭼﻪ ﻋـــﺬﺍﺑﯽ می‌کشد ،
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻫــﻢ ﻋﻤﺮﺵ ﺗﻠﻒ می‌شود ؛
ﻫــﻢ ﺍﺣﺴﺎﺳﺶ.....!
پاییز از مهر شروع نمی‌شود ، پاییز از بی‌مهری‌ها شروع میشود......
اگر عقل امروزم را داشتم کارهای دیروزم را نمی‌کردم
ولی اگر کارهای دیروزم را نمی‌کردم عقل و تجربه امروزم را نداشتم !!!
رنجهایم را داخل کیسه ریختم و دم در گذاشتم
اما فرشتگان برایم باز فرستادند
معطر به عطر بهشتی. . .
تا هرگز یادم نرود روزی همین رنجها بود که راه نجات را به من آموخت
همین رنجها بود که راه درست زیستن را به من هدیه داد
رنجهایم را بوسه میزنم
و در صندوق گنجهایم میگذارم
گذر زمان جواهرشان میکند
از آنچه بر سرتان گذشته نهراسید
حتی فرار نکنید
بلکه دوستش بدارید
همان گذشته بود که امروز شما را ساخته
امروز را دریابید تا فردایی خوش بسازید
پس شاد زندگی کنید.
شخصی گرسنه  بود برایش  کلم آوردند...
اولین بار بود که  کلم  می‌دید .
با خود گفت :  حتما میوه‌ای  درون این برگها است ‌.
اولین برگش‌ را کند تا به میوه برسد
اما زیرش به برگ دیگری رسید . و زیر آن برگ یک برگ دیگر و...
با خودش گفت : حتما میوه‌ی ارزشمندی است  که اینگونه در لفافه‌اش نهادند . . . !
گرسنگی‌اش افزون شد و  با ولع بیشتر برگها را میکند و دور می‌ریخت .
وقتی برگها تمام شدند متوجه شد  میوه‌ای در کار نبود!
آن زمان بود که دانست کلم مجموعه‌ی  همین برگهاست...
ما روزهای زندگی را تند تند ورق می‌زنیم و فکر می‌کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم
درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم . . .
و چقدر دیر می‌فهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم ،
نه خوردنی و نه پوشیدنی بود
فقط دور ریختنی بود . . . !
زندگی ، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش  هستیم بنابراین قدر فرصت‌ها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره  بدانیم .

🆔 @Sayehsokhan
#خواندنی

ویکتور پلوین رمان نویس روس در رمان ۲۰۰۸ خود، مدرن بودن را چنین تعریف می‌کند:

– قطارهای روسی سر موقع برسند و حرکت کنند

– کارکنان رشوه نگیرند

– قُضات به تلفن‌های سفارشی پاسخ ندهند و حق مردم ضعیف را نخورند

– تاجران درآمد خود را به لندن نبرند

– پلیس راهنمایی و رانندگی با حقوق خود راحت زندگی کنند؛ و..

ریشه فلسفی مدرن بودن در مدنیّت است. شخصِ مدرن به کسی که به او می‌گوید: من شما را دوست ندارم، می‌گوید حقِ شماست که مرا دوست نداشته باشید؛ مگر قرار است همه مرا دوست داشته باشند.

شخصِ مدرن پرخاش نمی‌کند بلکه تلاش می‌کند ریشه‌های جهل و نادانی طرف مقابل را کشف کند. کشف کند که چرا طرف مقابل انقدر نادان است که همچین خرافاتی را باور دارد و برای باورهای غلطش اینگونه به تو پرخاش میکند.

شخصِ مدرن نه اجازه می‌دهد دیگری وارد حریم خصوصی او شود و نه در حریم خصوصی دیگران دخالت می‌کند.

اما یک ویژگی شخصِ مدرن بسیار تعیین کننده در جامعه مدنی و حکومت قانون است:
به محض اینکه پای خود را از منزل بیرون گذاشت در سطح جامعه
برای تمامی شهروندان، حقوق انسانی قائل است.

تابحال دیده اید: سرنشینان یک اتومبیل گران قیمت یک میلیارد تومانی، چگونه پوست میوه، دستمال کاغذی و خاکستر سیگار به بیرون پرتاب می‌کنند؟

تابحال دیده اید چهار نفر آهسته با هم در عرض یک پیاده رو قدم می زنند و گپ می‌زنند و مانع عبور دیگر شهروندان می‌شوند؟

تابحال دیده اید پیاده روهای نزدیک به رستوران‌های فست‌فود ساعت دوازده شب چگونه مملو از آشغال است؟

آیا تابحال دیده اید راننده‌ای نه دوبله بلکه در ردیف سوم پارک کرده و رفته است و ترافیک خیابان را مختل نموده

اینها همه نشانه ی جامعه ای است که هنوز به بلوغ مدنی نرسیده. قانون در ان درست اجرا نمیشود.
و کشورهایی مثل انگلیس خرافات را تا بن و ریشه ی این جامعه دوانده اند.
این جامعه باید آنقدر سطح سواد و مطالعه اش را بالا ببرد تا بتواند از دست ظلم خلاص شود.
این تنها راه است. تغییر خودِ مردم.

🆔 @Sayehsokhan
#خواندنی

انسان با بالاتر رفتن سن احساس می‌کند از آن دنیای کوچک فکری و خامی و تعصبات نوجوانی و اوایل جوانی فاصله گرفته و افق دیدش گسترده‌تر شده است.

بالا رفتن سن این حسن را دارد که انسان را به شک در یقین به تفکرات و باورهایش رهنمون می‌سازد. بالا رفتن سن با خود گستردگی افق دید آورده و خاطرنشان می‌کند که روی نظرات و عقاید امروز خود تعصب بیجا نداشته باشیم و همان‌گونه که به بسیاری از باورهای سال‌های نه چندان دور خود می‌خندیم، دوباره ممکن است چند سال دیگر پوست‌اندازی دیگری کرده، قله‌های جدیدی را کشف نموده و مسیرهای جدیدی را بیازماییم و به امروز خود لبخندی زده و با خود بگوییم فلان هنگام چه ساده و نادان بودیم.

اما فاجعه و بدبختی بزرگ هنگامی است که انسان از لحاظ جسمانی پیر می‌شود، اما ذهن و فکر و باورها و عقاید و به اصطلاح افق دیدش همانی بماند که در کودکی و نوجوانی و جوانی داشته است. فاجعه آنجاست که انسان در پیری هم از همان چیزی لذت ببرد که در جوانی برایش نهایت لذت بوده است. فاجعه آنجاست که انسان در پیری و کهنسالی همان تعصبات دوره بلوغ و نوجوانی را داشته باشد. فاجعه زمانی است که انسان در پیری همان ذائقه، همان علایق، همان نگرش سیاسی و اجتماعی، همان فهم از اجتماع و حقوق دیگران، همان شناخت از معنویت، همان نگاه به همسر و خانواده و ... را داشته باشد که در نوجوانی و جوانی داشته است.
چنین انسانی شبیه «مرداب» است. سال‌ها در یک جا مانده و تکان نخورده و بوی گندش اطرافیان را می‌آزارد، اما خود خبر ندارد. چنین پیر شدنی حقیقتا تلخ و رنج آور است. اینکه روز به روز قوت و توان جسمانیت کاهش پیدا کند، اما هیچ چیزی به قوه و درک و اندوخته فکریت اضافه نگردد.
چنین پیری در هر جایگاهی که قرار گیرد، چیزی جز سرشکستگی برای اطرافیان و فرزندان و ... چیزی جز مایه افسوس و تاسف نخواهد بود.

🆔 @sayehsokhan
#خواندنی

یکی از صبح‌های سرد ماه ژانویه سال ۲۰۰۷، مردی در متروی واشنگتن، در حال نواختن ویولن بود.
او در مدت ۴۵ دقیقه، شش قطعه از باخ را با مهارت کامل  نواخت ...
در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند که بیشتر آنها در حال رفتن به سر کارشان بودند.
عکس‌العمل‌های آنها جالب بود ...
یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد و سرعت حرکتش را کم کرد. چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود ...
چند دقیقه بعد
ویولنیست، اولین دلارش را دریافت کرد. یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد ...

مرد جوانی به دیوار تکیه داد و کمی به او گوش داد، بعد به ساعتش نگاه کرد و رفت ...

پسربچه سه‌ساله‌ای ایستاد. ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را همراه برد پسربچه در حالی که دور می‌شد، به عقب نگاه می‌کرد و ویولنیست را می‌دید ...
چند بچه دیگر هم رفتار مشابهی کردند اما همه پدرها و مادرها بچه‌ها را مجبور می‌کردند که نایستند و سریع با آنها بروند ...

بعد از ۴۵ دقيقه که نوازنده بدون ‌توقف می‌نواخت،
تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند ...
بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه دادند ...
در مجموع ۳۲ دلار هم برای ویلنیست جمع شد‌.

مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد،
اما هیچ‌کس متوجه قطع موسیقی نشد،
هیچ‌کس این نوازنده را نشناخت
و متوجه نشد که او *جاشوآ بل* یکی از بزرگ‌ترین، موسیقی‌دان‌های دنیا است.
او آن روز در آن ايستگاه مترو یکی از بهترین و پیچیده‌ترین قطعات موسیقی را که تا به حال نوشته شده بود با ویولن‌اش که ۳٫۵ میلیون دلار می‌ارزید، نواخته بود‌.
اما هیچکس متوجه نشد که تنها دو روز قبل همين هنرمند در بوستون امریکا، کنسرتی داشت که قیمت بلیط ورودی‌اش ۱۰۰ دلار بود ...

این یک داستان واقعی است.
واشنگتن پست در جریان یک آزمایش اجتماعی با موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم، ترتیبی داده بود که *جاشوآ بل* به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد تا معلوم شود:

در یک محیط معمولی و در یک زمان نامناسب، آیا ما متوجه زیبایی می‌شویم؟
آیا برای قدردانی و لذت بردن از این زیبایی توقف می‌کنیم؟
آیا ما می‌توانیم نبوغ و استعداد را در یک شرايط غیرمنتظره، کشف کنیم؟

وقتي ما متوجه نواختن یکی ازبهترین، موسیقی‌های نوشته شده دنیا توسط يکی از بهترین موسیقی‌دان‌های دنیا با یکی از بهترین سازهای دنیا نمی‌شویم ...
پس
حتما چیزهای خوب و زيباي دیگري هم در زندگی‌مان وجود دارد که از درک آنها غفلت می‌کنیم ...


🆔 @sayehsokhan