💬 در راه دفتر جوزف؛
مربی ای که مدیرم در پاسخ به استعفایم او را به من معرفی کرده بود.
✳ عصبانی بودم که چرا همسرم این صبح خاص را برای دعوا انتخاب کرده بود؟ پدال گاز را فشار دادم و داخل ترافیک شدم. صدای بوق بلند شد. زمانی که یک دیوانه به سرعت از کنارم گذشت و کم مانده بود به من بزند روی ترمز کوبیدم. به شدت حرص می خوردم.
❇ دفتر جوزف در مرکز شهر بود، در عمارت چهار طبقه ای که در دهه سی ساخته شده بود و اخیرا بازسازی شده بود. گریس، همسرم، و من اغلب آنجا شام می خوردیم.
😶 هنگامی که آن روز صبح از کنار پاتوق هایمان می گذشتم نگران این بودم که آینده برای ما چه در نظر گرفته است.
#ادامه_دارد...
📚 #برشی_از_کتاب : #سوالاتت_را_تغییر_بده_تا_زندگی_ات_تغییر_کند
✍️ اثر: #دکتر_ماریل_آدامز
👌 ترجمه: #سید_حمید_میرغفوری
📖 صفحه: 29
📇 انتشارات: #سايه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
#راهنمایی: برای خواندن قسمت های پیشین روی هشتگِ نامِ کتاب کلیک کنید.
مربی ای که مدیرم در پاسخ به استعفایم او را به من معرفی کرده بود.
✳ عصبانی بودم که چرا همسرم این صبح خاص را برای دعوا انتخاب کرده بود؟ پدال گاز را فشار دادم و داخل ترافیک شدم. صدای بوق بلند شد. زمانی که یک دیوانه به سرعت از کنارم گذشت و کم مانده بود به من بزند روی ترمز کوبیدم. به شدت حرص می خوردم.
❇ دفتر جوزف در مرکز شهر بود، در عمارت چهار طبقه ای که در دهه سی ساخته شده بود و اخیرا بازسازی شده بود. گریس، همسرم، و من اغلب آنجا شام می خوردیم.
😶 هنگامی که آن روز صبح از کنار پاتوق هایمان می گذشتم نگران این بودم که آینده برای ما چه در نظر گرفته است.
#ادامه_دارد...
📚 #برشی_از_کتاب : #سوالاتت_را_تغییر_بده_تا_زندگی_ات_تغییر_کند
✍️ اثر: #دکتر_ماریل_آدامز
👌 ترجمه: #سید_حمید_میرغفوری
📖 صفحه: 29
📇 انتشارات: #سايه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
#راهنمایی: برای خواندن قسمت های پیشین روی هشتگِ نامِ کتاب کلیک کنید.