آموزشکده توانا
61.6K subscribers
27.8K photos
34.8K videos
2.53K files
18K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
به بهانه‌ی زادروز منوچهر آتشی، شاعر جنوب

«می‌رویم و آرام نمی‌شویم
و می‌گذریم بی‌سایه‌هامان
مشتعل بر سنگ
و منحنی در مرگ»

منوچهر آتشی، شاعر و مترجم در دوم مهرماه ۱۳۱۰ در روستای ده‌رود شهرستان دشتستان در استان بوشهر به دنیا آمد.

خانواده‌ی آتشی ار عشایر زنگنه کرمانشاه بودند که چهار نسل پیش به جنوب ایران مهاجرت کرده بودند. نام جد او «آتش‌خان زنگنه» بود و از این رو نام خانوادگی ِ منوچهر، آتشی شد. پدر آتشی فرد باسوادی بود و از آن‌جا که به سرگرد اسفندیاری که در جنوب به او رضاشاه کوچک می‌گفتند علاقه‌مند بود او را به بوشهر انتقال دادند و کارمند ادره‌ی ثبت و احوال بوشهر شد.

منوچهر آتشی در سال ۱۳۱۸ به مکتب‌خانه رفت و در همان سال قرآن و گلستان سعدی را در مکتب‌خانه آموخت. به دلیل شورشی که در شهر رخ داد آتشی هنوز سال دوم را تمام نکرده بود که از کنگان به بوشهر رفت و در مدرسه‌ی فردوسی بوشهر ثبت نام کرد و تا کلاس چهارم در این مدرسه درس خواند و پس از آن برای سال پنجم به مدرسه‌ی گلستان رفت. کلاس ششم را که به پایان برد دلش هوای روستایشان کرد. با همه‌ی مخالفت‌هایی که بود دست مادر و دو برادر و خواهرش را گرفت به روستا بازگشت.

در چاه‌کوه بود که با عشق آشنا شد و اولین تجربه‌های شعری‌اش نیز در همان زمان شکل گرفت. آتشی از کودکی به شعر علاقه‌مند بود اما اولین تجربه‌ی شعر و شاعری‌اش در چاه‌کوه اتفاق افتاد. او #عاشق دختری شد و آن دختر بر زندگی‌اش تاثیر بسیاری گذاشت و #آتشی همیشه از او به عنوان کسی نام می‌برد که باعث شد آتشی شاعر بشود. آتشی در گفت‌وگویی گفته است که رد پای این عشق ناکام در همه‌ی شعرهایش بوده است.آتشی در این‌باره می‌گوید: «آن سال‌ها ترانه‌‌های زيادی سرودم و به دليل نرسيدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد ديگر و سرطانی كه بعدها به آن دچار شد، رد پای اين #عشق در تمام اشعار من به چشم می‌خورد.»

ضیا موحد در مورد دومین دفتر شعر آتشی و کار او چنین می‌گوید: «آواز خاک دومین دفتر او که درآمد دیدم ماندن در تهران و گشت‌وگذارهای شبانه کار خود را کرده است و زبان استحکام قبلی را هم از دست داده است. نقدی بر کتاب نوشتم که در دو شماره‌ی صفحه‌ی ادبی آیندگان آن روزها چاپ شد. دلخور شد. گله هم کرد اما به دل نگرفت. می‌دانست شعرش را دوست دارم. اما مسئله‌ی مهم این بود که هرگز از شعرگفتن بازنماند و عجبا که بر خلاف بعضی هم‌سالانش همچنان شعر خوب و ناب از او می‌شنیدم. هر بار از بوشهر به تهران می‌آمد با بغلی پر از شعر می‌آمد. باید همه گوش می‌شدی تا ناگهان شعری از او می شنیدی چنان تر و تازه که بی‌اختیاز تقاضای نسخه‌ای از آن را می‌کردی. بدون شک از میان انبوه شعرهای چاپ‌شده و نشده‌ی او می‌توان دفتری پر و پیمان از شعرهای ناب فراهم آورد. راست می‌گفت که بیش از هر #شاعر معاصر #شعر برگزیده دارد.»

#منوچهر_آتشی در ۲۹ آبان‌ماه ۱۳۸۴ درگذشت.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/vKqiuV

#توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نظر #سوسن_تسلیمی در خصوص عشق به همجنس و #همجنسگراستیزی و تغییر شکل خانواده

او می‌گوید دگرباش‌ستیزی یا دگرباش‌هراسی ناشی از نداشتن اطلاعات و آگاهی است و ما از این‌که کسی مثل خودمان نیست می‌هراسیم.

این بازیگر مهاجر می‌گوید من در مواجهه با یک خانم همجنس‌گرا فکر نمی‌کنم که او می‌خواهد با من رابطه‌ای عاشقانه داشته باشد.

خانم تسلیمی همچنین قائل به تغییر و تنوع شکل خانواده در دنیای امروز است، او ساختار زبان را در شکل‌دهی افکار موثر می‌داند و می‌گوید باید در ادبیات‌مان تغییر به وجود آوریم و به جای اینکه بگوئیم "زن گرفت" یا "شوهر کرد" بگوئیم "ازدواج کرد".

او عشق را اصل و بن‌مایه‌ی زندگی می‌داند و بر این اساس از تنوع شکل‌های خانواده در دنیای امروز سخن می‌گوید. خانواده‌ای که می‌تواند حاصل ازدواج مرد با مرد، زن با زن و زن با مرد باشد و لزوما هدف آن فرزندآوری نباشد.

شما در مورد این سخنان چه می‌اندیشید؟
#عشق_عشقه

حمایت‌گری از حقوق دگرباشان
https://goo.gl/zkbVCk
سوسن تسلیمی، هنرمندی که نمی‌توانست بدود پرواز کرد
https://tavaana.org/fa/Susan_Taslimi

@Tavaana_TavaanaTech
«برای عشق محمد»
به بهانه‌ی زادروز محمد خردادیان، #رقصنده، مربی #رقص و رقص‌آرا

«جین بینی» بالرینی است که پیش از انقلاب اسلامی به ایران آمد. او سال‌ها در کنار رقصندگان ایرانی در زمانه‌ای که رقص هنوز گناه و جرم و ممنوع نبود در تالار رودکی به اجرای مشهورترین نمایش‌های باله پرداخت. او نوزده سال داشت که گذرش به تهران اُفتاد.
در دهه‌ی پنجاه خورشیدی بود که این دختر جوان وارد ایران شد.

جین بینی می‌گوید که در آن موقع‌‌ها علاوه بر خارجی‌های مقیم ایران، دوستان ایرانی هم داشتیم و به یاد می‌‌آورم که یک روز پسر جوانی که بلیط اجرای ما را در تالار رودکی از دوستش گرفته بود برای تماشا به تالار آمد و همه چیز از آن‌جا شروع شد. جینی می‌گوید که ما با هم خیلی دوست شدیم و اکیپی بیرون می‌رفتیم.

خانم بینی می‌گوید که این‌طوری شد که عشق من به آن مرد ایرانی، محمد عمیق و عمیق‌تر شد و درست چند هفته قبل از پایان قرارداد من با سازمان باله ملی ایران، من و محمد در ایران با هم ازدواج کردیم. بینی می‌گوید که نمی‌دانستیم کجا برویم. من می‌خواستم به بریتانیا برگردم اما محمد سربازی نرفته بود و نمی‌توانست از ایران خارج بشود.او رقصنده‌ی حرفه‌ای نبود اما بسیار زیبا می‌رقصید.

بینی می‌گوید که محمد بود که قر ایرانی و زبان فارسی را به من یاد داد. این #رقاص باله می‌گوید که در همین موقع بود که انقلابی ایران را فرا گرفت که زندگی خیلی‌ها از جمله من را تحت‌الشعاع قرار داد.

جین بینی در سال ۲۰۱۴ کتابی نوشته است با نام «برای عشق محمد» که در بریتانیا منتشر شده است. بینی می‌گوید که انقلاب #عشق او را به محمد دگرگون نکرد. بینی چند سال پس از انقلاب اسلامی به همراه محمد در ایران ماند و پس از آن هر دو از ایران بیرون آمدند.

جین بینی در کتاب «برای عشق محمد» داستان جدایی‌شان را شرح می‌دهد. او می‌نویسد که محمد سرانجام روزی در بیرون ایران صادقانه به او گفت که او یک هم‌جنس‌گرا است.

جیبن بینی می‌گوید که آن موقع از خودم پرسیدم که چرا محمد در همه‌ی این سال‌ها چیزی به من نگفته و پاسخ می‌دهد که طبیعی است چرا که ذهنیت جامعه‌ی ایران در مورد این پدیده‌ی هم‌جنس‌گرایی محافظه‌کارانه است. جین بینی می‌گوید که من این کتاب را برای همه‌ی کسانی نوشتم که در شرایط من بوده‌اند. برای جامعه‌ای نوشتم که در آن #همجنسگرایی جرم است. من خواستم در این کتاب بخشی از تاریخ ایران را روایت کنم.

روهای خوب محمد و امثال او را و روزهای تلخ‌شان را. هدفم از نوشتن کتاب عشق محمد این بود که بگویم همه‌ی انسان‌ها فرای جنسیت‌شان زندگی دارند. جیبن بینی می‌گوید که #عشق سابقش باعث شده که او اکنون پرچم‌دار ِ مبارزه برای #حقوق_همجنسگرایان در ایران باشد.

محمد خردادیان خود زندگی‌اش را این‌گونه شرح می‌دهد که در یک شب سرد زمستانی در سال ۱۳۳۵ و در دوم اسفندماه و آخر شب مادر دچار در زایمان می‌شود و محمد خردادیان در منزل متولد می‌شود.

#محمدخردادیان پس از بازداشت در ایران در سال ۱۳۸۱ در دادگاه انقلاب به جرم «اشاعه فساد بر روی زمین» به شلاق و ده سال ممنوع‌الخروجی از کشور محکوم شد اما نهایتا با تجدید نظر توانست از ایران خارج بشود.

#محمد_خردادیان در مورد آرزویش می‌گوید: «آرزوم اینه که همه این #آزادی هایی رو که دیگران دارن، مردم توی ایران داشته باشن.»

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/1MpDqg

@Tavaana_TavaanaTech
دکتر جردن، خیابان جردن و دبیرستان البرز

کم‌تر ایرانی‌ای است که نام خیابان جردن ِ تهران را نشنیده باشد. این خیابان پس از انقلاب اسلامی به «خیابان آفریقا» نیز شهرت یافت اما بیش‌تر مردم هم‌چنان از نام «جردن» استفاده می‌کنند. شاید افراد بسیاری باشند که ندانند نام «جردن» از کجا آمده است. ملک‌الشعرا بهار در ستایش «جُردن» می‌سراید:

تا کشور ما جایگه جردن شد
بس خارستان کز مددش گلشن شد

این باغ هنر که دور از او بود کنون
چشمش به جمال باغبان روشن شد

نادانی چیست جز به غفلت مردن
باید به علاج از این مرض جان بردن

گفتم که طبیب درد نادانی کیست
پیر خِرَدم گفت که جُردن جُردن

جردن خود را میلیونر معرفی می‌کند و می‌گوید:
«من میلیونر هستم/ زیرا هزارها فرزند دارم که هر کدام/ برای من، برای ایران و برای دنیا/ میلیون‌ها ارزش دارند»

ساموئل مارتین جردن، معلم آمریکایی بود که از سال ۱۸۹۹ تا ۱۹۴۰ میلادی ریاست کالج آمریکایی تهران (دبیرستان البرز) را عهده‌دار بود. جردن بانی و سازنده‌ی دبیرستان البرز تهران بود. البرز یکی از مراکز آموزشی معتبر و قدیمی شهر تهران است. او ایران‌دوستی علاقه‌مند به فرهنگ ایران بود و کسی است که او را مبتکر استفاده از نام خانوادگی در ایران می‌دانند. دکتر جردن در سال ۱۸۹۸ میلادی برابر با ۱۲۷۸ خورشیدی به ایران سفر کرد.

او یک سال بعد ریاست مدرسه را بر عهده گرفت. در سال ۱۹۱۳ میلادی برابر با ۱۲۹۲ خورشیدی با راه‌اندازی کلاس‌های باقی‌مانده دوره‌ی دوازده ساله #دبیرستان تکمیل شد. در سال ۱۲۹۷ خورشیدی اولین ساختمان شبانه‌روزی که در آن زمان «مک کورمیک هال» نامیده می‌شد پایان یافت. #دکتر_جردن در سال ۱۳۰۰ خورشیدی به پاس خدمات فرهنگی او در دبیرستان البرز مدال درجه دو علمی دریافت کرد و بار دیگر در سال ۱۳۱۹ خورشیدی او و هم‌سرش به دریافت درجه‌ی یک نشان علمی مفتخر شدند.

دکتر #جردن در سال ۱۳۱۹ از ایران رفت و بار دیگر در سال ۱۳۲۳ به ایران بازگشت و مورد استقبال فراوان شاگردانش قرار گرفت.

دکتر جردن در چهارم تیرماه ۱۳۳۱ برابر با ۱۹۵۲ و در سن ۸۱ سالگی در منزلش در شهر لس‌آنجلس درگذشت. روزنامه‌های تهران خبر درگذشت او را نوشتند و از او به نیکی یاد کردند. «روزنامه اطلاعات با انتشار خبر درگذشت او نوشت: «این مرد نوع‌پرور و فرهنگ‌دوست در شباب جوانی یعنی موقعی که ۲۵ سال بیش نداشت به اتفاق همسر جوانش به ایران آمد و به ریاست #مدرسه امریکایی تهران منصوب شد. وی پس از ۲۸ سال خدمت در ایران یعنی در سال ۱۹۲۵ موقعی که کالج امریکایی یا «کالج البرز» تاسیس گردید
ریاست کالج را برعهده گرفت و تا سال ۱۹۴۱ موقعی که دوران بازنشستگی وی آغاز گردید به همین شغل باقی بود و ساختمان‌ها و موسسات #کالج #البرز را با #عشق و علاقه فراوان توسعه داد. این مرد نوع‌پرور و فرهنگ‌دوست در بسط و توسعه فرهنگ و علوم جدید در ایران نقش موثر و مهمی ایفا نمود و هزاران نفر جوانان این کشور را تربیت کرد.»

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/1K8ri1

@Tavaana_TavaanaTech
مهدی حاجتی، عضو سابق شورای شهر شیراز که اکنون در زندان بسر می‌برد، در این نامه به همسرش به خوبی تمنای عاشقانه‌اش و عشق به همسر و فرزند را به میهن‌پرستی و علاقمندی به سرنوشت مردم ایران گره می‌زند. مهدی حاجتی عضو شورای شهر شیراز بود و چون از حقوق بهاییان دفاع می‌کرد به زندان افتاد.

نامه مهدی حاجتی را در زیر بخوانید:

زهرۀ زیبای من، سلام
امروز جمعه بود و گفتم در نبود صدای نازکت با خیال تو که پشت دیوارهای هیچ زندانی محبوس نمی‌ماند، زندگی کنم. عزیزکم، اینجا خیال صدا و هر نشانه‌ای از تو گذر ثانیه‌ها که هیچ، ضربان قلبم را هم به‌سان روز آشنایی با دو چشمت بالا می‌برد. اینان به خیال خود مرا این‌سوی میله‌ها و تو را آن‌سوی دیوارهای بلند زندانی کرده‌اند، غافل از اینکه من و تو از نسل آفرینندگان عشق و زندگی هستیم و تمامی سال‌هایی که تلاش کرده‌اند مرگ و ناامیدی بیافرینند، دوام آورده‌ایم.

از آنجا که تویی تا اینجا که منم، به روایتی هفده در قفل‌زده‌شده وجود دارد و می‌بینی که قلب من و خیال تو روزی هزار بار با تمسخر و تحقیر هرآنچه مفهوم در و دیوار است، از این همه در و دروازه می‌گذرد به سوی تو می‌آیند و برمی‌گردند. و خوب می‌دانی که غیر این دو در دنیا هیچ نیست. آنان که به خیالشان ما را زندانی کرده‌اند، سال‌هاست خود زندانی‌اند و تمام عمرشان اندازۀ بوسه‌‎ای که دیروز عصر تنها صدایش تلفنی در گوش‌های جفتمان چرخید، زندگی و عشق نیافریده‌اند.

اینجا بند چهارده امنیتی، اتاق دو، تخت طبقۀ سه را به خیال خود ساخته بودند تا شاید بتوانند عشق به ایران، به مردمانش و به تو را از سر من بیندازند، غافل از اینکه اینجا کارکردی عکس یافته است. ظاهراً خصلت اینجا را نتوانسته‌اند تغییر دهند، خصلتی که آدمی را سرسخت‌تر می‌کند. چراکه زندان مرا در عشق به ایران و مردمانش مصمم‌تر و تو را به‌عنوان یکی از مخلوقات زیبای خداوند ستودنی‌تر کرده است. عزیزکم، اینجا آن‌قدر آزادی هست که تقویم‌ها هم اجازه دارند به عقب برگردند یا به دلخواه به‌گونه‌ای خیال‌پردازانه جلو روند. حافظۀ تقویم اینجا آن‌قدر عالی است که لحظه به لحظۀ نخستین دیدار تو را در خیابان سمیه با مانتوی آبی روشن به یاد می‌آورم.

اینجا حافظۀ تقویم آن‌قدر خوب کار می‌کند که درخت کاج باباکوهی نسبت به بوسه‌ای که تنها شاهدش بود، پس از مرگمان برای پسرمان بامداد و دخترمان ماهور شهادت دهد. اینجا تقویم چونان سیالی برای جلو رفتن آزاد است و هیچ کدام از آن هفده در کذایی نتوانسته راهش را سد کند. این تقویم آرمان‌گرایانه و خیال‌پردازانه آن‌قدر جلو می‌رود که به بی‌قدرتی تاریخی ایران و ایران‌دوستان پایان دهد و مردمانش برای شادزیستن مؤاخذه نشوند.

اما راستش را بخواهی، در خصوص تو، دست این تقویم در جلو رفتن خیلی هم باز نیست. چراکه نخستین چیزی را که باید حل کند این است که لحظۀ آزادی تو را چگونه در آغوش بگیرم، تو را چگونه ببوسم. اگرچه همواره همراه این پرسش یک تصویر مشهور در ذهنم تداعی می‌‍شود، تصویر مشهور دو یار در میدان اعتراضی مردم هنگامی که سربازان پیش چشمشان به خط شده‌اند و آن دو بی‌اعتنا به یأس جاری در آن خیابان زندگی می‌آفرینند و یکدیگر را می بوسند. به امید بوسیدنت مقابل چکمۀ سربازان.
.
مهدی تو

#مهدی_حاجتی #شورای_شهر_شیراز #حقوق_بهاییان #زندانی_سیاسی #حقوق_بشر #شیراز #عشق #توانا #آموزشکده_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
به بهانه‌ی زادروز منوچهر آتشی، شاعر جنوب

«می‌رویم و آرام نمی‌شویم
و می‌گذریم بی‌سایه‌هامان
مشتعل بر سنگ
و منحنی در مرگ»

منوچهر آتشی، شاعر و مترجم در دوم مهرماه ۱۳۱۰ در روستای ده‌رود شهرستان دشتستان در استان بوشهر به دنیا آمد.

خانواده‌ی آتشی ار عشایر زنگنه کرمانشاه بودند که چهار نسل پیش به جنوب ایران مهاجرت کرده بودند. نام جد او «آتش‌خان زنگنه» بود و از این رو نام خانوادگی ِ منوچهر، آتشی شد. پدر آتشی فرد باسوادی بود و از آن‌جا که به سرگرد اسفندیاری که در جنوب به او رضاشاه کوچک می‌گفتند علاقه‌مند بود او را به بوشهر انتقال دادند و کارمند ادره‌ی ثبت و احوال بوشهر شد.

منوچهر آتشی در سال ۱۳۱۸ به مکتب‌خانه رفت و در همان سال قرآن و گلستان سعدی را در مکتب‌خانه آموخت. به دلیل شورشی که در شهر رخ داد آتشی هنوز سال دوم را تمام نکرده بود که از کنگان به بوشهر رفت و در مدرسه‌ی فردوسی بوشهر ثبت نام کرد و تا کلاس چهارم در این مدرسه درس خواند و پس از آن برای سال پنجم به مدرسه‌ی گلستان رفت. کلاس ششم را که به پایان برد دلش هوای روستایشان کرد. با همه‌ی مخالفت‌هایی که بود دست مادر و دو برادر و خواهرش را گرفت به روستا بازگشت.

در چاه‌کوه بود که با عشق آشنا شد و اولین تجربه‌های شعری‌اش نیز در همان زمان شکل گرفت. آتشی از کودکی به شعر علاقه‌مند بود اما اولین تجربه‌ی شعر و شاعری‌اش در چاه‌کوه اتفاق افتاد. او #عاشق دختری شد و آن دختر بر زندگی‌اش تاثیر بسیاری گذاشت و #آتشی همیشه از او به عنوان کسی نام می‌برد که باعث شد آتشی شاعر بشود. آتشی در گفت‌وگویی گفته است که رد پای این عشق ناکام در همه‌ی شعرهایش بوده است.آتشی در این‌باره می‌گوید: «آن سال‌ها ترانه‌‌های زيادی سرودم و به دليل نرسيدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد ديگر و سرطانی كه بعدها به آن دچار شد، رد پای اين #عشق در تمام اشعار من به چشم می‌خورد.»

ضیا موحد در مورد دومین دفتر شعر آتشی و کار او چنین می‌گوید: «آواز خاک دومین دفتر او که درآمد دیدم ماندن در تهران و گشت‌وگذارهای شبانه کار خود را کرده است و زبان استحکام قبلی را هم از دست داده است. نقدی بر کتاب نوشتم که در دو شماره‌ی صفحه‌ی ادبی آیندگان آن روزها چاپ شد. دلخور شد. گله هم کرد اما به دل نگرفت. می‌دانست شعرش را دوست دارم. اما مسئله‌ی مهم این بود که هرگز از شعرگفتن بازنماند و عجبا که بر خلاف بعضی هم‌سالانش همچنان شعر خوب و ناب از او می‌شنیدم. هر بار از بوشهر به تهران می‌آمد با بغلی پر از شعر می‌آمد. باید همه گوش می‌شدی تا ناگهان شعری از او می شنیدی چنان تر و تازه که بی‌اختیاز تقاضای نسخه‌ای از آن را می‌کردی. بدون شک از میان انبوه شعرهای چاپ‌شده و نشده‌ی او می‌توان دفتری پر و پیمان از شعرهای ناب فراهم آورد. راست می‌گفت که بیش از هر #شاعر معاصر #شعر برگزیده دارد.»

#منوچهر_آتشی در ۲۹ آبان‌ماه ۱۳۸۴ درگذشت.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/vKqiuV

#توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«به اندازه همه ظلم‌های جمهوری اسلامی دوستت دارم»!
.
یک دیوارنویسی جالب در ایران! تنها می‌توان گفت چه حجم عظیمی از عشق خواهد بود اگر قرار باشد به اندازه حجم ظلمی باشد که جمهوری اسلامی بر شهروندان ایرانی روا می‌دارد!
.
#خامنه_ای #جمهوری_اسلامی #عشق #دشمن_ما_همینجاست_دروغ_میگن_آمریکاست

@Tavaana_TavaanaTech
«برای عشق محمد»
به بهانه‌ی زادروز محمد خردادیان، #رقصنده، مربی #رقص و رقص‌آرا

«جین بینی» بالرینی است که پیش از انقلاب اسلامی به ایران آمد. او سال‌ها در کنار رقصندگان ایرانی در زمانه‌ای که رقص هنوز گناه و جرم و ممنوع نبود در تالار رودکی به اجرای مشهورترین نمایش‌های باله پرداخت. او نوزده سال داشت که گذرش به تهران اُفتاد.
در دهه‌ی پنجاه خورشیدی بود که این دختر جوان وارد ایران شد.

جین بینی می‌گوید که در آن موقع‌‌ها علاوه بر خارجی‌های مقیم ایران، دوستان ایرانی هم داشتیم و به یاد می‌‌آورم که یک روز پسر جوانی که بلیط اجرای ما را در تالار رودکی از دوستش گرفته بود برای تماشا به تالار آمد و همه چیز از آن‌جا شروع شد. جینی می‌گوید که ما با هم خیلی دوست شدیم و اکیپی بیرون می‌رفتیم.

خانم بینی می‌گوید که این‌طوری شد که عشق من به آن مرد ایرانی، محمد عمیق و عمیق‌تر شد و درست چند هفته قبل از پایان قرارداد من با سازمان باله ملی ایران، من و محمد در ایران با هم ازدواج کردیم. بینی می‌گوید که نمی‌دانستیم کجا برویم. من می‌خواستم به بریتانیا برگردم اما محمد سربازی نرفته بود و نمی‌توانست از ایران خارج بشود.او رقصنده‌ی حرفه‌ای نبود اما بسیار زیبا می‌رقصید.

بینی می‌گوید که محمد بود که قر ایرانی و زبان فارسی را به من یاد داد. این #رقاص باله می‌گوید که در همین موقع بود که انقلابی ایران را فرا گرفت که زندگی خیلی‌ها از جمله من را تحت‌الشعاع قرار داد.

جین بینی در سال ۲۰۱۴ کتابی نوشته است با نام «برای عشق محمد» که در بریتانیا منتشر شده است. بینی می‌گوید که انقلاب #عشق او را به محمد دگرگون نکرد. بینی چند سال پس از انقلاب اسلامی به همراه محمد در ایران ماند و پس از آن هر دو از ایران بیرون آمدند.

جین بینی در کتاب «برای عشق محمد» داستان جدایی‌شان را شرح می‌دهد. او می‌نویسد که محمد سرانجام روزی در بیرون ایران صادقانه به او گفت که او یک هم‌جنس‌گرا است.

جیبن بینی می‌گوید که آن موقع از خودم پرسیدم که چرا محمد در همه‌ی این سال‌ها چیزی به من نگفته و پاسخ می‌دهد که طبیعی است چرا که ذهنیت جامعه‌ی ایران در مورد این پدیده‌ی هم‌جنس‌گرایی محافظه‌کارانه است. جین بینی می‌گوید که من این کتاب را برای همه‌ی کسانی نوشتم که در شرایط من بوده‌اند. برای جامعه‌ای نوشتم که در آن #همجنسگرایی جرم است.
.
من خواستم در این کتاب بخشی از تاریخ ایران را روایت کنم. روزهای خوب محمد و امثال او را و روزهای تلخ‌شان را. هدفم از نوشتن کتاب عشق محمد این بود که بگویم همه‌ی انسان‌ها فرای جنسیت‌شان زندگی دارند. جیبن بینی می‌گوید که #عشق سابقش باعث شده که او اکنون پرچم‌دار ِ مبارزه برای #حقوق_همجنسگرایان در ایران باشد.

محمد خردادیان خود زندگی‌اش را این‌گونه شرح می‌دهد که در یک شب سرد زمستانی در سال ۱۳۳۵ و در دوم اسفندماه و آخر شب مادر دچار در زایمان می‌شود و محمد خردادیان در منزل متولد می‌شود.

#محمدخردادیان پس از بازداشت در ایران در سال ۱۳۸۱ در دادگاه انقلاب به جرم «اشاعه فساد بر روی زمین» به شلاق و ده سال ممنوع‌الخروجی از کشور محکوم شد اما نهایتا با تجدید نظر توانست از ایران خارج بشود.

#محمد_خردادیان در مورد آرزویش می‌گوید: «آرزوم اینه که همه این #آزادی هایی رو که دیگران دارن، مردم توی ایران داشته باشن.»

بیش‌تر بخوانید:
http://bit.ly/3bOLoxw

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«به گفته رسانه‌ها محلی بهزاد ۲۲ ساله و زینب ۱۸ ساله می‌خواستند ازدواج کنند و به دلیل مخالفت خانواده‌ها، خودکشی کردند. هر دو با هم، با دستهای به هم گره خورده، در سد مسجد سلیمان شهرستان اندیکا غرق شدند. نمیگذارید با هم زندگی کنیم؟ پس با هم میمیریم 😢
از ازدواج اجباری تا ازدواج نکردن اجباری، همه قربانی میگیرند.
.
در جامعه‌ای که عاشقی جرم باشه، دو جوان برای با هم بودن اصرار به ازدواج میکنن، چون عمدتا برای عاشقی گزینه‌ای به جز ازدواج وجود نداره. در حالی که ممکنه با دوستی حتی نظر خودشون در مورد ازدواج عوض بشه. این خودکشی خبر از ضعف آموزش، ضعف فرهنگ، شکاف بین نسلی و احتمالا مشکلات و معظلات دیگه داره.»
.
از اینستاگرام سمانه سوادی

#شکاف_بین_نسلی #نظام_آموزشی #خودکشی #اجبار #عشق #اندیکا #خانواده

@Tavaana_Tavaanatech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلم کوتاهی از دیدارم با شهبانو ⁧ #فرح_پهلوی ⁩ این دیدار مرا سرشار از احترام کرد نسبت به زنی که یک عمر در کتابهای تاریخ جمهوری اسلامی از او برای نسل ما بد گفتند بی آنکه بدانند نسل من با مطالعه و بدون سانسور خودش انتخاب میکند که به تاریخ چگونه نگاه کند.
زنی که برای #فرهنگ و #هنر #ایران زحمت کشیده و حالا از بازگشتن به ایران محروم است اما برای بسیاری از ایرانیان عزیز و محترم. مادری مهربان و آرام که وقتی به او از مادرم گفتم چشم هایش پر از #عشق شد و قوت قلب…با او از #زنان ایرانی و کمپینی که علیه #حجاب_اجباری راه اندازی کردم نیز حرف زدم و فیلم هایی از شجاعت بخشی از زنان کمپین را برایش پخش کردم. حتما ببنید که چه حسی دارد با دیدن این زنان شجاع

🌐 @masih_alinejad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انتشار ویدئویی از ازدواج یک زوج همجنسگرا در شبکه های اجتماعی با استقبال کاربران همراه بوده است.
"فرداد فرحزاد" در صفحه اینستاگرامش نوشته است:
«استقبال عموماً گرم ایرانی‌ها در ‎#توییتر،از این ویدئو، نشانه امیدوار کننده‌ای از رشد رواداری و آزاداندیشی بین دست‌کم جوانان ایرانی است.»

او البته پس از مدتی نوشت که گویا رفتار کاربران در اینستاگرام متفاوت بود.

چگونه می‌توان هموفوبیا و دگرباش‌هراسی را در جامعه کاهش داد؟

#حقوق_دگرباشان #همجنسکرایان #رواداری #عشق #دگرباش_ستیزی #همجنسگراستیزی

منابع مرتبط:

مطالعه موردی:
«اوضاع بهتر می‌شه!»: پیام امید برای جوانان دگرباش
bit.ly/2Vs2JmF
مطالعه‌ای بر دگرباشان جنسی
bit.ly/2VyJAPO
حمایت‌گری از حقوق دگرباشان
bit.ly/2VzaJ57
پشتیبانی از حقوق دگرباشان جنسی
bit.ly/30pW1B8
گفتگو با امیرحسین ذوالقدری، همجنسگرا و فعال حقوق همجنسگرایان
bit.ly/30mwqt3
گفتگو با شهاب شیری، همجنسگرای ایرانی
bit.ly/30oFJbQ

زندگی دشوار همجنسگرایان ایرانی زیر سایه ترس و قضاوت
bit.ly/2rHRGIX
سایر منابع موجود در سایت آموزشکده توانا درباره حقوق همجنس‌گرایان
bit.ly/30A6iuS

@Tavaana_Tavaanatech
به بهانه‌ی زادروز منوچهر آتشی، شاعر جنوب

«می‌رویم و آرام نمی‌شویم
و می‌گذریم بی‌سایه‌هامان
مشتعل بر سنگ
و منحنی در مرگ»

منوچهر آتشی، شاعر و مترجم در دوم مهرماه ۱۳۱۰ در روستای ده‌رود شهرستان دشتستان در استان بوشهر به دنیا آمد.

خانواده‌ی آتشی ار عشایر زنگنه کرمانشاه بودند که چهار نسل پیش به جنوب ایران مهاجرت کرده بودند. نام جد او «آتش‌خان زنگنه» بود و از این رو نام خانوادگی ِ منوچهر، آتشی شد. پدر آتشی فرد باسوادی بود و از آن‌جا که به سرگرد اسفندیاری که در جنوب به او رضاشاه کوچک می‌گفتند علاقه‌مند بود او را به بوشهر انتقال دادند و کارمند ادره‌ی ثبت و احوال بوشهر شد.

منوچهر آتشی در سال ۱۳۱۸ به مکتب‌خانه رفت و در همان سال قرآن و گلستان سعدی را در مکتب‌خانه آموخت. به دلیل شورشی که در شهر رخ داد آتشی هنوز سال دوم را تمام نکرده بود که از کنگان به بوشهر رفت و در مدرسه‌ی فردوسی بوشهر ثبت نام کرد و تا کلاس چهارم در این مدرسه درس خواند و پس از آن برای سال پنجم به مدرسه‌ی گلستان رفت. کلاس ششم را که به پایان برد دلش هوای روستایشان کرد. با همه‌ی مخالفت‌هایی که بود دست مادر و دو برادر و خواهرش را گرفت به روستا بازگشت.

در چاه‌کوه بود که با عشق آشنا شد و اولین تجربه‌های شعری‌اش نیز در همان زمان شکل گرفت. آتشی از کودکی به شعر علاقه‌مند بود اما اولین تجربه‌ی شعر و شاعری‌اش در چاه‌کوه اتفاق افتاد. او #عاشق دختری شد و آن دختر بر زندگی‌اش تاثیر بسیاری گذاشت و #آتشی همیشه از او به عنوان کسی نام می‌برد که باعث شد آتشی شاعر بشود. آتشی در گفت‌وگویی گفته است که رد پای این عشق ناکام در همه‌ی شعرهایش بوده است.آتشی در این‌باره می‌گوید: «آن سال‌ها ترانه‌‌های زيادی سرودم و به دليل نرسيدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد ديگر و سرطانی كه بعدها به آن دچار شد، رد پای اين #عشق در تمام اشعار من به چشم می‌خورد.»

ضیا موحد در مورد دومین دفتر شعر آتشی و کار او چنین می‌گوید: «آواز خاک دومین دفتر او که درآمد دیدم ماندن در تهران و گشت‌وگذارهای شبانه کار خود را کرده است و زبان استحکام قبلی را هم از دست داده است. نقدی بر کتاب نوشتم که در دو شماره‌ی صفحه‌ی ادبی آیندگان آن روزها چاپ شد. دلخور شد. گله هم کرد اما به دل نگرفت. می‌دانست شعرش را دوست دارم. اما مسئله‌ی مهم این بود که هرگز از شعرگفتن بازنماند و عجبا که بر خلاف بعضی هم‌سالانش همچنان شعر خوب و ناب از او می‌شنیدم. هر بار از بوشهر به تهران می‌آمد با بغلی پر از شعر می‌آمد. باید همه گوش می‌شدی تا ناگهان شعری از او می شنیدی چنان تر و تازه که بی‌اختیاز تقاضای نسخه‌ای از آن را می‌کردی. بدون شک از میان انبوه شعرهای چاپ‌شده و نشده‌ی او می‌توان دفتری پر و پیمان از شعرهای ناب فراهم آورد. راست می‌گفت که بیش از هر #شاعر معاصر #شعر برگزیده دارد.»

#منوچهر_آتشی در ۲۹ آبان‌ماه ۱۳۸۴ درگذشت.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/vKqiuV

#توانا
@Tavaana_TavaanaTech
به بهانه‌ی سالگرد درگذشت منوچهر آتشی، شاعر جنوب

«می‌رویم و آرام نمی‌شویم
و می‌گذریم بی‌سایه‌هامان
مشتعل بر سنگ
و منحنی در مرگ»

منوچهر آتشی، شاعر و مترجم در دوم مهرماه ۱۳۱۰ در روستای ده‌رود شهرستان دشتستان در استان بوشهر به دنیا آمد.

خانواده‌ی آتشی ار عشایر زنگنه کرمانشاه بودند که چهار نسل پیش به جنوب ایران مهاجرت کرده بودند. نام جد او «آتش‌خان زنگنه» بود و از این رو نام خانوادگی ِ منوچهر، آتشی شد. پدر آتشی فرد باسوادی بود و از آن‌جا که به سرگرد اسفندیاری که در جنوب به او رضاشاه کوچک می‌گفتند علاقه‌مند بود او را به بوشهر انتقال دادند و کارمند ادره‌ی ثبت و احوال بوشهر شد.

منوچهر آتشی در سال ۱۳۱۸ به مکتب‌خانه رفت و در همان سال قرآن و گلستان سعدی را در مکتب‌خانه آموخت. به دلیل شورشی که در شهر رخ داد آتشی هنوز سال دوم را تمام نکرده بود که از کنگان به بوشهر رفت و در مدرسه‌ی فردوسی بوشهر ثبت نام کرد و تا کلاس چهارم در این مدرسه درس خواند و پس از آن برای سال پنجم به مدرسه‌ی گلستان رفت. کلاس ششم را که به پایان برد دلش هوای روستایشان کرد. با همه‌ی مخالفت‌هایی که بود دست مادر و دو برادر و خواهرش را گرفت به روستا بازگشت.

در چاه‌کوه بود که با عشق آشنا شد و اولین تجربه‌های شعری‌اش نیز در همان زمان شکل گرفت. آتشی از کودکی به شعر علاقه‌مند بود اما اولین تجربه‌ی شعر و شاعری‌اش در چاه‌کوه اتفاق افتاد. او #عاشق دختری شد و آن دختر بر زندگی‌اش تاثیر بسیاری گذاشت و #آتشی همیشه از او به عنوان کسی نام می‌برد که باعث شد آتشی شاعر بشود. آتشی در گفت‌وگویی گفته است که رد پای این عشق ناکام در همه‌ی شعرهایش بوده است.آتشی در این‌باره می‌گوید: «آن سال‌ها ترانه‌‌های زيادی سرودم و به دليل نرسيدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد ديگر و سرطانی كه بعدها به آن دچار شد، رد پای اين #عشق در تمام اشعار من به چشم می‌خورد.»

ضیا موحد در مورد دومین دفتر شعر آتشی و کار او چنین می‌گوید: «آواز خاک دومین دفتر او که درآمد دیدم ماندن در تهران و گشت‌وگذارهای شبانه کار خود را کرده است و زبان استحکام قبلی را هم از دست داده است. نقدی بر کتاب نوشتم که در دو شماره‌ی صفحه‌ی ادبی آیندگان آن روزها چاپ شد. دلخور شد. گله هم کرد اما به دل نگرفت. می‌دانست شعرش را دوست دارم. اما مسئله‌ی مهم این بود که هرگز از شعرگفتن بازنماند و عجبا که بر خلاف بعضی هم‌سالانش همچنان شعر خوب و ناب از او می‌شنیدم. هر بار از بوشهر به تهران می‌آمد با بغلی پر از شعر می‌آمد. باید همه گوش می‌شدی تا ناگهان شعری از او می شنیدی چنان تر و تازه که بی‌اختیاز تقاضای نسخه‌ای از آن را می‌کردی. بدون شک از میان انبوه شعرهای چاپ‌شده و نشده‌ی او می‌توان دفتری پر و پیمان از شعرهای ناب فراهم آورد. راست می‌گفت که بیش از هر #شاعر معاصر #شعر برگزیده دارد.»

#منوچهر_آتشی در ۲۹ آبان‌ماه ۱۳۸۴ درگذشت.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/vKqiuV

#توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نظر #سوسن_تسلیمی در خصوص عشق به همجنس و #همجنسگراستیزی و تغییر شکل خانواده

او می‌گوید دگرباش‌ستیزی یا دگرباش‌هراسی ناشی از نداشتن اطلاعات و آگاهی است و ما از این‌که کسی مثل خودمان نیست می‌هراسیم.

این بازیگر مهاجر می‌گوید من در مواجهه با یک خانم همجنس‌گرا فکر نمی‌کنم که او می‌خواهد با من رابطه‌ای عاشقانه داشته باشد.

خانم تسلیمی همچنین قائل به تغییر و تنوع شکل خانواده در دنیای امروز است، او ساختار زبان را در شکل‌دهی افکار موثر می‌داند و می‌گوید باید در ادبیات‌مان تغییر به وجود آوریم و به جای اینکه بگوئیم "زن گرفت" یا "شوهر کرد" بگوئیم "ازدواج کرد".

او عشق را اصل و بن‌مایه‌ی زندگی می‌داند و بر این اساس از تنوع شکل‌های خانواده در دنیای امروز سخن می‌گوید. خانواده‌ای که می‌تواند حاصل ازدواج مرد با مرد، زن با زن و زن با مرد باشد و لزوما هدف آن فرزندآوری نباشد.

شما در مورد این سخنان چه می‌اندیشید؟
#عشق_عشقه

حمایت‌گری از حقوق دگرباشان
https://goo.gl/zkbVCk
سوسن تسلیمی، هنرمندی که نمی‌توانست بدود پرواز کرد
https://tavaana.org/fa/Susan_Taslimi

@Tavaana_TavaanaTech
«برای عشق محمد»
به بهانه‌ی زادروز محمد خردادیان، #رقصنده، مربی #رقص و رقص‌آرا

«جین بینی» بالرینی است که پیش از انقلاب اسلامی به ایران آمد. او سال‌ها در کنار رقصندگان ایرانی در زمانه‌ای که رقص هنوز گناه و جرم و ممنوع نبود در تالار رودکی به اجرای مشهورترین نمایش‌های باله پرداخت. او نوزده سال داشت که گذرش به تهران اُفتاد.
در دهه‌ی پنجاه خورشیدی بود که این دختر جوان وارد ایران شد.

جین بینی می‌گوید که در آن موقع‌‌ها علاوه بر خارجی‌های مقیم ایران، دوستان ایرانی هم داشتیم و به یاد می‌‌آورم که یک روز پسر جوانی که بلیط اجرای ما را در تالار رودکی از دوستش گرفته بود برای تماشا به تالار آمد و همه چیز از آن‌جا شروع شد. جینی می‌گوید که ما با هم خیلی دوست شدیم و اکیپی بیرون می‌رفتیم.

خانم بینی می‌گوید که این‌طوری شد که عشق من به آن مرد ایرانی، محمد عمیق و عمیق‌تر شد و درست چند هفته قبل از پایان قرارداد من با سازمان باله ملی ایران، من و محمد در ایران با هم ازدواج کردیم. بینی می‌گوید که نمی‌دانستیم کجا برویم. من می‌خواستم به بریتانیا برگردم اما محمد سربازی نرفته بود و نمی‌توانست از ایران خارج بشود.او رقصنده‌ی حرفه‌ای نبود اما بسیار زیبا می‌رقصید.

بینی می‌گوید که محمد بود که قر ایرانی و زبان فارسی را به من یاد داد. این #رقاص باله می‌گوید که در همین موقع بود که انقلابی ایران را فرا گرفت که زندگی خیلی‌ها از جمله من را تحت‌الشعاع قرار داد.

جین بینی در سال ۲۰۱۴ کتابی نوشته است با نام «برای عشق محمد» که در بریتانیا منتشر شده است. بینی می‌گوید که انقلاب #عشق او را به محمد دگرگون نکرد. بینی چند سال پس از انقلاب اسلامی به همراه محمد در ایران ماند و پس از آن هر دو از ایران بیرون آمدند.

جین بینی در کتاب «برای عشق محمد» داستان جدایی‌شان را شرح می‌دهد. او می‌نویسد که محمد سرانجام روزی در بیرون ایران صادقانه به او گفت که او یک هم‌جنس‌گرا است.

جیبن بینی می‌گوید که آن موقع از خودم پرسیدم که چرا محمد در همه‌ی این سال‌ها چیزی به من نگفته و پاسخ می‌دهد که طبیعی است چرا که ذهنیت جامعه‌ی ایران در مورد این پدیده‌ی هم‌جنس‌گرایی محافظه‌کارانه است. جین بینی می‌گوید که من این کتاب را برای همه‌ی کسانی نوشتم که در شرایط من بوده‌اند. برای جامعه‌ای نوشتم که در آن #همجنسگرایی جرم است.
.
من خواستم در این کتاب بخشی از تاریخ ایران را روایت کنم. روزهای خوب محمد و امثال او را و روزهای تلخ‌شان را. هدفم از نوشتن کتاب عشق محمد این بود که بگویم همه‌ی انسان‌ها فرای جنسیت‌شان زندگی دارند. جیبن بینی می‌گوید که #عشق سابقش باعث شده که او اکنون پرچم‌دار ِ مبارزه برای #حقوق_همجنسگرایان در ایران باشد.

محمد خردادیان خود زندگی‌اش را این‌گونه شرح می‌دهد که در یک شب سرد زمستانی در سال ۱۳۳۵ و در دوم اسفندماه و آخر شب مادر دچار در زایمان می‌شود و محمد خردادیان در منزل متولد می‌شود.

#محمدخردادیان پس از بازداشت در ایران در سال ۱۳۸۱ در دادگاه انقلاب به جرم «اشاعه فساد بر روی زمین» به شلاق و ده سال ممنوع‌الخروجی از کشور محکوم شد اما نهایتا با تجدید نظر توانست از ایران خارج بشود.

#محمد_خردادیان در مورد آرزویش می‌گوید: «آرزوم اینه که همه این #آزادی هایی رو که دیگران دارن، مردم توی ایران داشته باشن.»

بیش‌تر بخوانید:
http://bit.ly/3bOLoxw

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‏سطح حساسیت ‎#صداوسیما در این اوضاع؛ وقتی زن و شوهری دارای ‎#سندروم_داون جلوی دوربینِ برنامه زنده هم را بغل می‌کنند؛ مجریِ برنامه‌ دست‌پاچه می‌پرد و جدای‌شان می‌کند و می‌گوید: «احساساتی نشو دیگه که ما بتونیم شبای دیگه‌ام باشیم!»

- متن از روزآروز با اندکی تغییر

#سانسور#سیمای_میلی#عشق_ممنوع

@Tavaana_TavaanaTech
عشق ممنوع!

علیرضا تراشیون، کارشناس مذهبی صداوسیمای جمهوری اسلامی: «تمایلات خارج از جنسیت مرد و زن نباید بروز کند.»

طرح از رضا عقیلی
@rezacartoon

https://tavaana.org/fa/Cartoon_Homophobia

#کارتون #عشق #عشق_عشق_است #جامعه_رنگینکمانی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
به بهانه‌ی سالگرد درگذشت منوچهر آتشی، شاعر جنوب

«می‌رویم و آرام نمی‌شویم
و می‌گذریم بی‌سایه‌هامان
مشتعل بر سنگ
و منحنی در مرگ»

منوچهر آتشی، شاعر و مترجم در دوم مهرماه ۱۳۱۰ در روستای ده‌رود شهرستان دشتستان در استان بوشهر به دنیا آمد.

خانواده‌ی آتشی ار عشایر زنگنه کرمانشاه بودند که چهار نسل پیش به جنوب ایران مهاجرت کرده بودند. نام جد او «آتش‌خان زنگنه» بود و از این رو نام خانوادگی ِ منوچهر، آتشی شد. پدر آتشی فرد باسوادی بود و از آن‌جا که به سرگرد اسفندیاری که در جنوب به او رضاشاه کوچک می‌گفتند علاقه‌مند بود او را به بوشهر انتقال دادند و کارمند ادره‌ی ثبت و احوال بوشهر شد.

منوچهر آتشی در سال ۱۳۱۸ به مکتب‌خانه رفت و در همان سال قرآن و گلستان سعدی را در مکتب‌خانه آموخت. به دلیل شورشی که در شهر رخ داد آتشی هنوز سال دوم را تمام نکرده بود که از کنگان به بوشهر رفت و در مدرسه‌ی فردوسی بوشهر ثبت نام کرد و تا کلاس چهارم در این مدرسه درس خواند و پس از آن برای سال پنجم به مدرسه‌ی گلستان رفت. کلاس ششم را که به پایان برد دلش هوای روستایشان کرد. با همه‌ی مخالفت‌هایی که بود دست مادر و دو برادر و خواهرش را گرفت به روستا بازگشت.

در چاه‌کوه بود که با عشق آشنا شد و اولین تجربه‌های شعری‌اش نیز در همان زمان شکل گرفت. آتشی از کودکی به شعر علاقه‌مند بود اما اولین تجربه‌ی شعر و شاعری‌اش در چاه‌کوه اتفاق افتاد. او #عاشق دختری شد و آن دختر بر زندگی‌اش تاثیر بسیاری گذاشت و #آتشی همیشه از او به عنوان کسی نام می‌برد که باعث شد آتشی شاعر بشود. آتشی در گفت‌وگویی گفته است که رد پای این عشق ناکام در همه‌ی شعرهایش بوده است.آتشی در این‌باره می‌گوید: «آن سال‌ها ترانه‌‌های زيادی سرودم و به دليل نرسيدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد ديگر و سرطانی كه بعدها به آن دچار شد، رد پای اين #عشق در تمام اشعار من به چشم می‌خورد.»

ضیا موحد در مورد دومین دفتر شعر آتشی و کار او چنین می‌گوید: «آواز خاک دومین دفتر او که درآمد دیدم ماندن در تهران و گشت‌وگذارهای شبانه کار خود را کرده است و زبان استحکام قبلی را هم از دست داده است. نقدی بر کتاب نوشتم که در دو شماره‌ی صفحه‌ی ادبی آیندگان آن روزها چاپ شد. دلخور شد. گله هم کرد اما به دل نگرفت. می‌دانست شعرش را دوست دارم. اما مسئله‌ی مهم این بود که هرگز از شعرگفتن بازنماند و عجبا که بر خلاف بعضی هم‌سالانش همچنان شعر خوب و ناب از او می‌شنیدم. هر بار از بوشهر به تهران می‌آمد با بغلی پر از شعر می‌آمد. باید همه گوش می‌شدی تا ناگهان شعری از او می شنیدی چنان تر و تازه که بی‌اختیاز تقاضای نسخه‌ای از آن را می‌کردی. بدون شک از میان انبوه شعرهای چاپ‌شده و نشده‌ی او می‌توان دفتری پر و پیمان از شعرهای ناب فراهم آورد. راست می‌گفت که بیش از هر #شاعر معاصر #شعر برگزیده دارد.»

#منوچهر_آتشی در ۲۹ آبان‌ماه ۱۳۸۴ درگذشت.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/vKqiuV

#توانا #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدیویی از رقص زیبای دختر و پسری جوان در باغ فردوس تهران، در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده است.
با وجود فشارهای جمهوری اسلامی بر جوانان ایران، آن‌ها سبک زندگی خودشان را جدای از سبک تحمیلی جمهوری اسلامی انتخاب کرده‌اند و قصبد عقب‌نشینی در برابر ستمگران را ندارند.


(گرچه وقتی تصاویر شفاف قبلا منتشر شده، دیگر نیازی نبود ما تار کنیم، با این حال تار کردیم!، .... )

#رقص #موسیقی_خیابانی #عشق #ایران #سبک_زندگی #نافرمانی_مدنی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
Forwarded from گفت‌وشنود
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فریدریش نیچه:

‏«…و اما این است آنچه روی داده: از تنه‌ آن درخت انتقام و نفرت، آن درخت نفرت یهودی، آن عمیق‌ترین و والاترین همه‌ نفرت‌ها، آن نفرت که آرمان‌ها می‌آفریند و ارزش‌ها را دگرگون می‌سازد، و هرگز همتایی بر زمین نداشت، چیزی به همان بی‌همتایی رویید،‌ عشقی تازه، عمیق‌ترین و والاترین نوع عشق: و از کدام تنه به جز این می‌توانست روییده باشد؟ اما گمان نبریم که آن عشق در مقام نفی آن عطش انتقام و در ضدیت با نفرت یهودی بالیده است.

‏نه! درست برعکس، این عشق چونان تاجی بر سر آن نفرت بود. تاجی ظفرنمون که در روشنای محض و آفتاب جهان‌تاب در پهن‌دشت عالم پدیدار گشت. گویی این عشق در بلندای روشنی، در پی غایات آن نفرت می‌رفت. در پی ظفر و غارت و اغفال با همان میل شدید که ریشه‌های آن نفرت را واداشت در هرآنچه عمق داشت و شر بود کامل‌تر و حریص‌تر فرو رود. این عیسای ناصری، این انجیل زنده‌ عشق، این منجی موعود که برای فقیران و بیماران و گناهکاران، بهجت و ظفر به ارمغان آورد. آیا او مظهر شوم‌ترین و مقاومت‌سوزترین اغفال نبود؟! اغفال و انحرافی به جانب آن ارزش‌های یهودی و جعل آرمان‌های تازه!؟ آيا بنی‌اسرائیل به میانجی همین منجی، این به ظاهر خصم ویرانگر اسرائیل، به هدف نهایی کینه‌جویی والای خویش نرسیده است!؟»

‏برای شنیدن نسخه‌ی کامل این اپیزود در یوتیوب به:

‏⁦https://youtu.be/0ORSkk97X5M?si=7VUkswpdXArJexOz

‏و در ساند کلود به:

‏⁦ on.soundcloud.com/6ppJx

‏و در کست‌باکس به:

‏⁦ castbox.fm/vb/660834624

‏و برای خواندن متن کامل این اپیزود به صفحه‌ی گفت‌وشنود رجوع کنید:


https://dialog.tavaana.org/podcast_others_13/

‏⁧ #عشق⁩ ⁧ #نفرت⁩ ⁧ #عشق_مسیحی⁩ ⁧ #مسیحیت⁩ ⁧ #نیچه⁩ ⁧ #کین‌توزی⁩ ⁧ #عیسی

‏⁦ @Dialogue1402