سوم خرداد ۱۳۶۱، خرمشهر از چنگال صدامحسین آزاد شد. سالها بعد دانشآموزی خرمشهری که برای گذران زندگی کارگری میکرد به دست جمهوریاسلامی کشته شد چرا که اعتراضی مسالمتآمیز داشت.
#سوم_خرداد
#خرمشهر #محسن_محمدپور #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
#سوم_خرداد
#خرمشهر #محسن_محمدپور #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
امروز زادروز جاویدنام محسن محمدپور است. جوانی کارگر که در آبان ۹۸ در حالی که ۱۷ سال بیشتر نداشت، توسط جمهوری اسلامی کشته شد.
محسن بعد از مدرسه در ساختمانی بنایی میکرد. روز قبل از کشته شدنش هم به نزدیکانش گفته بود که میخواهد فردا برای اعتراض برود بیرون.
خانوادۀ محسن فقیر بودند و محسن بسیار به فکر خانوادهاش بود. کار میکرد تا کمکخرجی برای پدرش باشد و مواقعی که برای مدرسه پول لازم داشت، میرفت زبالههای بازیافتی را جمع میکرد و میفروخت و میگفت نمیخوام دستم در جیب بابا باشد.
روز فاجعه، او فقط در خیابانِ نزدیکِ خانهشان ایستاده بود که ناگهان شلوغ شد و مأموران با باتون حمله کردند و محسن را هم بهشدت زدند و محسن روی زمین افتاد و باز هم به جانش افتادند و رهایش نکردند و تا میتوانستند کتکش زدند و خون سراپایش را گرفت.
مردم ترسیده بودند و کسی برای کمک جلو نیامد؛ تا اینکه یک خانمِ و دخترش آمدند و از مردم کمک خواستند، اما احدی برای کمک پا پیش نگذاشت.
آن خانم محسن را بلند کرد و روی دوشش گذاشت و بردش کنار خیابان تا برسانندش به بیمارستان؛
اما چون سراپای پیکر محسن غرق خون بود ماشینها نمیایستادند. دخترِ آن خانم طلاهایش را درآورده بود و به ماشینها نشان میداد تا طلاها را بگیرند و محسنِ نیمهجان را سوار کنند.
آخر رانندهای پیدا شده بود و طلاها را گرفته بود و صدهزار تومان هم کرایه ازشان گرفته بود و محسن را به بیمارستان رسانده بود.
محسن به کما رفت. مادرش هر روز در خانه مراسم میگرفت و نذری میداد تا بچهاش دوباره چشم باز کند و به هوش بیاید و همان محسنِ شاد و غیور، باز به خانه برگردد. یازده روز در آیسییو بستری مانده بود و ظاهراً در کما بود.
عصر روز دهمی که محسن در کما بود، چند خانم پرستار با پدر محسن صحبت کرده بودند که اعضای بدنش را به نیازمندان اهدا کنند.
پدرش اجازه نداده و گفته بود: مادرش هر روز مشغول نذز و دعاست که زودتر پسرِ نوجوانِ رعنایش از بیمارستان سالم دربیاید؛ من چطور به آن زن بگویم رضایت بدهد که اعضای بدن پسرش را اهدا کنیم؟ آن هم وقتی هنوز زنده است!چند ساعت بعد از آن که پدرش به خانه آمد، زنگ زدند و گفتند پسرتان رفت...
محسن مظلوم رفت و مظلوم به خاک سپرده شد.او مظلوم بود.
او پسرِ بینهایت زحمتکشی بود. هم درس میخواند و هم کار میکرد و هم با بچهها توی کوچه فوتبال بازی میکرد.
بعد
محسنم دستش خالی، ولی طبعش تا دلتان بخواهد بلند بود.
اسمش #محسن_محمدپور_منیعات بود. این اسم را تا عمر دارید بگویید. تا عمر دارید به یادش باشید.
#محسن_محمدپور #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
محسن بعد از مدرسه در ساختمانی بنایی میکرد. روز قبل از کشته شدنش هم به نزدیکانش گفته بود که میخواهد فردا برای اعتراض برود بیرون.
خانوادۀ محسن فقیر بودند و محسن بسیار به فکر خانوادهاش بود. کار میکرد تا کمکخرجی برای پدرش باشد و مواقعی که برای مدرسه پول لازم داشت، میرفت زبالههای بازیافتی را جمع میکرد و میفروخت و میگفت نمیخوام دستم در جیب بابا باشد.
روز فاجعه، او فقط در خیابانِ نزدیکِ خانهشان ایستاده بود که ناگهان شلوغ شد و مأموران با باتون حمله کردند و محسن را هم بهشدت زدند و محسن روی زمین افتاد و باز هم به جانش افتادند و رهایش نکردند و تا میتوانستند کتکش زدند و خون سراپایش را گرفت.
مردم ترسیده بودند و کسی برای کمک جلو نیامد؛ تا اینکه یک خانمِ و دخترش آمدند و از مردم کمک خواستند، اما احدی برای کمک پا پیش نگذاشت.
آن خانم محسن را بلند کرد و روی دوشش گذاشت و بردش کنار خیابان تا برسانندش به بیمارستان؛
اما چون سراپای پیکر محسن غرق خون بود ماشینها نمیایستادند. دخترِ آن خانم طلاهایش را درآورده بود و به ماشینها نشان میداد تا طلاها را بگیرند و محسنِ نیمهجان را سوار کنند.
آخر رانندهای پیدا شده بود و طلاها را گرفته بود و صدهزار تومان هم کرایه ازشان گرفته بود و محسن را به بیمارستان رسانده بود.
محسن به کما رفت. مادرش هر روز در خانه مراسم میگرفت و نذری میداد تا بچهاش دوباره چشم باز کند و به هوش بیاید و همان محسنِ شاد و غیور، باز به خانه برگردد. یازده روز در آیسییو بستری مانده بود و ظاهراً در کما بود.
عصر روز دهمی که محسن در کما بود، چند خانم پرستار با پدر محسن صحبت کرده بودند که اعضای بدنش را به نیازمندان اهدا کنند.
پدرش اجازه نداده و گفته بود: مادرش هر روز مشغول نذز و دعاست که زودتر پسرِ نوجوانِ رعنایش از بیمارستان سالم دربیاید؛ من چطور به آن زن بگویم رضایت بدهد که اعضای بدن پسرش را اهدا کنیم؟ آن هم وقتی هنوز زنده است!چند ساعت بعد از آن که پدرش به خانه آمد، زنگ زدند و گفتند پسرتان رفت...
محسن مظلوم رفت و مظلوم به خاک سپرده شد.او مظلوم بود.
او پسرِ بینهایت زحمتکشی بود. هم درس میخواند و هم کار میکرد و هم با بچهها توی کوچه فوتبال بازی میکرد.
بعد
محسنم دستش خالی، ولی طبعش تا دلتان بخواهد بلند بود.
اسمش #محسن_محمدپور_منیعات بود. این اسم را تا عمر دارید بگویید. تا عمر دارید به یادش باشید.
#محسن_محمدپور #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech