ادامهی پست قبلی
بعد عکسها را فرستاد و گفت همۀ عکسها را خودم گرفتهام و گوشی محسن از این گوشیهای قدیمیِ بدون دوربین بود. حتی پول خریدن گوشی هم نداشت! گفت طاقت دیدن مادر محسن را ندارم. دائم مشت بر سینه میکوبد و مادرانه و با داغ دل و اشک سوزان گریه میکند و مینالد که خدا بزند آنکه پسرم را زد.
.
چند روز بعد دوباره به رضا پیام دادم و پرسیدم همه جا نوشتهاند که حکومت از خانوادۀ محسن برای تحویل جنازه پول گرفته. این حقیقت دارد؟ گفت که هیچ پولی نگرفتهاند. پرسیدم راست است که اعضای بدنش را درآورده بودند؟ گفت حقیقت ندارد.
اما من تردید دارم و فکر میکنم رضا هم یا تردید داشت یا ترسید به من چیزی بگوید.
شاید هم این منم که دارم اشتباه میکنم. اما رضا میگفت درست چند ساعت بعد از اینکه از بابای محسن اجازۀ اهدای عضو خواستند و پدرش جواب منفی داد، محسن فوت کرد، یا درستتر بگویم، کشته شد.
فکرش آتش به سرتاپایم میزند و بغضش گلویم را له میکند: آدم در کما زنده است. اجازه ندارند اعضا را بردارند. شکم محسن کار میکرد. نمیدانم؛ حسی به من میگوید محسن زنده بوده و در بیمارستان، دوباره کشتندش. نمیخواستند زنده بماند و پرستارها تحت فشار، جانش راگرفتند.
حسم میگوید طفلکم محسن را دو بار کشتند!
کاش میمردم برایت محسن، که اینقدر بیکس و تنها بودی و غریب رفتی. کاش میمردم برای مظلومیتت محسنم. قصۀ محسن تلخترین اتفاق زندگیام بود. عکس پروفایلم را تا عمر دارم عوض نمیکنم و تا زندهام از محسن مینویسم.
این هم لبخند قشنگش زیر آفتاب خرمشهر. میبینید طفلکم چه ژستی با بیل گرفته؟ ای کاش من مرده بودم و تو مانده بودی مادر...
۲۷ مرداد تولدش است. فراموشش نکنید. قسمتان میدهم فراموشش نکنید. محسن مظلوم و غریب رفت. شما نگذارید بعد از رفتنش هم غریب بمانَد.
محسنم دستش خالی، ولی طبعش تا دلتان بخواهد بلند بود.
اسمش #محسن_محمدپور_منیعات بود. این اسم را تا عمر دارید بگویید. تا عمر دارید به یادش باشید.»
@Tavaana_Tavaanatech
بعد عکسها را فرستاد و گفت همۀ عکسها را خودم گرفتهام و گوشی محسن از این گوشیهای قدیمیِ بدون دوربین بود. حتی پول خریدن گوشی هم نداشت! گفت طاقت دیدن مادر محسن را ندارم. دائم مشت بر سینه میکوبد و مادرانه و با داغ دل و اشک سوزان گریه میکند و مینالد که خدا بزند آنکه پسرم را زد.
.
چند روز بعد دوباره به رضا پیام دادم و پرسیدم همه جا نوشتهاند که حکومت از خانوادۀ محسن برای تحویل جنازه پول گرفته. این حقیقت دارد؟ گفت که هیچ پولی نگرفتهاند. پرسیدم راست است که اعضای بدنش را درآورده بودند؟ گفت حقیقت ندارد.
اما من تردید دارم و فکر میکنم رضا هم یا تردید داشت یا ترسید به من چیزی بگوید.
شاید هم این منم که دارم اشتباه میکنم. اما رضا میگفت درست چند ساعت بعد از اینکه از بابای محسن اجازۀ اهدای عضو خواستند و پدرش جواب منفی داد، محسن فوت کرد، یا درستتر بگویم، کشته شد.
فکرش آتش به سرتاپایم میزند و بغضش گلویم را له میکند: آدم در کما زنده است. اجازه ندارند اعضا را بردارند. شکم محسن کار میکرد. نمیدانم؛ حسی به من میگوید محسن زنده بوده و در بیمارستان، دوباره کشتندش. نمیخواستند زنده بماند و پرستارها تحت فشار، جانش راگرفتند.
حسم میگوید طفلکم محسن را دو بار کشتند!
کاش میمردم برایت محسن، که اینقدر بیکس و تنها بودی و غریب رفتی. کاش میمردم برای مظلومیتت محسنم. قصۀ محسن تلخترین اتفاق زندگیام بود. عکس پروفایلم را تا عمر دارم عوض نمیکنم و تا زندهام از محسن مینویسم.
این هم لبخند قشنگش زیر آفتاب خرمشهر. میبینید طفلکم چه ژستی با بیل گرفته؟ ای کاش من مرده بودم و تو مانده بودی مادر...
۲۷ مرداد تولدش است. فراموشش نکنید. قسمتان میدهم فراموشش نکنید. محسن مظلوم و غریب رفت. شما نگذارید بعد از رفتنش هم غریب بمانَد.
محسنم دستش خالی، ولی طبعش تا دلتان بخواهد بلند بود.
اسمش #محسن_محمدپور_منیعات بود. این اسم را تا عمر دارید بگویید. تا عمر دارید به یادش باشید.»
@Tavaana_Tavaanatech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
اکانت معمار در توییتر در یک رشته توییت درباره یکی از جانباختگان آبان ۹۸ مطلبی را به شرح زیر منتشر کرد: «این نوشته رو یه خانم خرمشهری برام فرستاد که خودش هممحلهای #محسن_محمدپور بود و با دوست و آشنای نزدیکش صحبت کرده. تنها خواهشم ازتون اینه که با دقت…
امروز زادروز جاویدنام محسن محمدپور است. جوانی کارگر که در آبان ۹۸ در حالی که ۱۷ سال بیشتر نداشت، توسط جمهوری اسلامی کشته شد.
محسن بعد از مدرسه در ساختمانی بنایی میکرد. روز قبل از کشته شدنش هم به نزدیکانش گفته بود که میخواهد فردا برای اعتراض برود بیرون.
خانوادۀ محسن فقیر بودند و محسن بسیار به فکر خانوادهاش بود. کار میکرد تا کمکخرجی برای پدرش باشد و مواقعی که برای مدرسه پول لازم داشت، میرفت زبالههای بازیافتی را جمع میکرد و میفروخت و میگفت نمیخوام دستم در جیب بابا باشد.
روز فاجعه، او فقط در خیابانِ نزدیکِ خانهشان ایستاده بود که ناگهان شلوغ شد و مأموران با باتون حمله کردند و محسن را هم بهشدت زدند و محسن روی زمین افتاد و باز هم به جانش افتادند و رهایش نکردند و تا میتوانستند کتکش زدند و خون سراپایش را گرفت.
مردم ترسیده بودند و کسی برای کمک جلو نیامد؛ تا اینکه یک خانمِ و دخترش آمدند و از مردم کمک خواستند، اما احدی برای کمک پا پیش نگذاشت.
آن خانم محسن را بلند کرد و روی دوشش گذاشت و بردش کنار خیابان تا برسانندش به بیمارستان؛
اما چون سراپای پیکر محسن غرق خون بود ماشینها نمیایستادند. دخترِ آن خانم طلاهایش را درآورده بود و به ماشینها نشان میداد تا طلاها را بگیرند و محسنِ نیمهجان را سوار کنند.
آخر رانندهای پیدا شده بود و طلاها را گرفته بود و صدهزار تومان هم کرایه ازشان گرفته بود و محسن را به بیمارستان رسانده بود.
محسن به کما رفت. مادرش هر روز در خانه مراسم میگرفت و نذری میداد تا بچهاش دوباره چشم باز کند و به هوش بیاید و همان محسنِ شاد و غیور، باز به خانه برگردد. یازده روز در آیسییو بستری مانده بود و ظاهراً در کما بود.
عصر روز دهمی که محسن در کما بود، چند خانم پرستار با پدر محسن صحبت کرده بودند که اعضای بدنش را به نیازمندان اهدا کنند.
پدرش اجازه نداده و گفته بود: مادرش هر روز مشغول نذز و دعاست که زودتر پسرِ نوجوانِ رعنایش از بیمارستان سالم دربیاید؛ من چطور به آن زن بگویم رضایت بدهد که اعضای بدن پسرش را اهدا کنیم؟ آن هم وقتی هنوز زنده است!چند ساعت بعد از آن که پدرش به خانه آمد، زنگ زدند و گفتند پسرتان رفت...
محسن مظلوم رفت و مظلوم به خاک سپرده شد.او مظلوم بود.
او پسرِ بینهایت زحمتکشی بود. هم درس میخواند و هم کار میکرد و هم با بچهها توی کوچه فوتبال بازی میکرد.
بعد
محسنم دستش خالی، ولی طبعش تا دلتان بخواهد بلند بود.
اسمش #محسن_محمدپور_منیعات بود. این اسم را تا عمر دارید بگویید. تا عمر دارید به یادش باشید.
#محسن_محمدپور #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
محسن بعد از مدرسه در ساختمانی بنایی میکرد. روز قبل از کشته شدنش هم به نزدیکانش گفته بود که میخواهد فردا برای اعتراض برود بیرون.
خانوادۀ محسن فقیر بودند و محسن بسیار به فکر خانوادهاش بود. کار میکرد تا کمکخرجی برای پدرش باشد و مواقعی که برای مدرسه پول لازم داشت، میرفت زبالههای بازیافتی را جمع میکرد و میفروخت و میگفت نمیخوام دستم در جیب بابا باشد.
روز فاجعه، او فقط در خیابانِ نزدیکِ خانهشان ایستاده بود که ناگهان شلوغ شد و مأموران با باتون حمله کردند و محسن را هم بهشدت زدند و محسن روی زمین افتاد و باز هم به جانش افتادند و رهایش نکردند و تا میتوانستند کتکش زدند و خون سراپایش را گرفت.
مردم ترسیده بودند و کسی برای کمک جلو نیامد؛ تا اینکه یک خانمِ و دخترش آمدند و از مردم کمک خواستند، اما احدی برای کمک پا پیش نگذاشت.
آن خانم محسن را بلند کرد و روی دوشش گذاشت و بردش کنار خیابان تا برسانندش به بیمارستان؛
اما چون سراپای پیکر محسن غرق خون بود ماشینها نمیایستادند. دخترِ آن خانم طلاهایش را درآورده بود و به ماشینها نشان میداد تا طلاها را بگیرند و محسنِ نیمهجان را سوار کنند.
آخر رانندهای پیدا شده بود و طلاها را گرفته بود و صدهزار تومان هم کرایه ازشان گرفته بود و محسن را به بیمارستان رسانده بود.
محسن به کما رفت. مادرش هر روز در خانه مراسم میگرفت و نذری میداد تا بچهاش دوباره چشم باز کند و به هوش بیاید و همان محسنِ شاد و غیور، باز به خانه برگردد. یازده روز در آیسییو بستری مانده بود و ظاهراً در کما بود.
عصر روز دهمی که محسن در کما بود، چند خانم پرستار با پدر محسن صحبت کرده بودند که اعضای بدنش را به نیازمندان اهدا کنند.
پدرش اجازه نداده و گفته بود: مادرش هر روز مشغول نذز و دعاست که زودتر پسرِ نوجوانِ رعنایش از بیمارستان سالم دربیاید؛ من چطور به آن زن بگویم رضایت بدهد که اعضای بدن پسرش را اهدا کنیم؟ آن هم وقتی هنوز زنده است!چند ساعت بعد از آن که پدرش به خانه آمد، زنگ زدند و گفتند پسرتان رفت...
محسن مظلوم رفت و مظلوم به خاک سپرده شد.او مظلوم بود.
او پسرِ بینهایت زحمتکشی بود. هم درس میخواند و هم کار میکرد و هم با بچهها توی کوچه فوتبال بازی میکرد.
بعد
محسنم دستش خالی، ولی طبعش تا دلتان بخواهد بلند بود.
اسمش #محسن_محمدپور_منیعات بود. این اسم را تا عمر دارید بگویید. تا عمر دارید به یادش باشید.
#محسن_محمدپور #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech