رضوانه احمدخانبیگی، دلنوشته خطاب به پخشان عزیزی، زندانی سیاسی محکوم به اعدام، منتشر کرده است:
پخشان گیان،
دلم برایت تنگ است، به اندازه تمام روزهایی که از نبودنت گذشته. هر صبح با امید دیدار دوبارهات چشم میگشایم؛ روزی که در آغوش آزادی، بیدغدغه و بیزنجیر، دوباره تو را ببینم.
ما همسفره نبودیم، اما به مدت پنج ماه هم اتاق چرا و تو، در آن تلاطم افکار و رنجهای خودت، باز هم دورادور یا گاه از نزدیک حواست به من بود. دو بار با قدرت در چشمانم زل زدی و گفتی:
«اگر درد زایمانت شروع شد، اگر کوچولوت زودتر اومد یا موندنی شدی، نترس! به دنیا آوردن بچهت با من!»
میگفتی نوزادانِ زنان زیادی را در دوران امدادگریات در شرایط سخت با دستان توانگرت به دنیا آوردهای. و من آرام میشدم... هراسم کمتر میشد.
وقتی از درد معده یا سوزش شدید اسید مینالیدم، با مهربانی میگفتی چه بخورم و چه نخورم. در بند، پرستاری شریف و بیادعا بودی؛ نه از روی وظیفه، که از سر انسانیت. همیشه کنار بیماران و آسیبدیدگان میماندی تا دردشان کمتر شود، و با دقت مراقبت را به آنها یاد میدادی.
درد و بلایت بر سر پزشکان بیمسئولیت و بیتعهد و بیعاطفه بهداری بخورد!
موهای مشکی و درخشانت از غم ظلم، از اندوه سالیان، از بیعدالتیها و شکنجههای سفید و سیاه سپید شد؛ اما دلت هنوز برای انسانیت و صلح میتپید و میتپد.
روزی که بهصورت موقت و به خاطر انجام سزارین از زندان آزاد شدم — چون زایمان طبیعی برای من و فرزندم خطرناک بود، به تشخیص پزشکان خودم بیرون زندان و پزشک زنان درون بند — آمدی کنارم و گفتی:
«بالاخره نوبت تختت به من رسید!»
راستش، زودتر از اینها حق تو بود، با اینکه خودت هم از زانو درد شدید رنج میبردی !
«من توی این تخت جای تو میام، و اگه زود برگشتی، این تخت باز برای توئه چون با بچه نمیشه بالا رفت . من دوباره میرم تخت بالا، خیالت راحت!»
آن لحظهها اوج مهربانی و بزرگی دلت را نشان میدادی؛ در عمل، نه در حرف و نمایش.
من از تنها گذاشتنت پر از بغض بودم. لحظهی آخر اشک امانم نداد، اما تو دعوایم کردی که این گریه برای بچه خوب نیست! و زود از نظرم رفتی تا کمتر غصهات را بخورم.
در دل گفتم:
چطور ممکن است چنین زن مهربان، نیکدل، انساندوست و همراهی، زیر حکم اعدام باشد؟!
جهان عادلانه نیست، پخشان گیان... و به قول تو، در خاورمیانه این بیعدالتی چند برابر است!
در این جهان، هرچه پاکتر و شریفتر باشی، بیشتر محکوم به رنجی .
و من هنوز صدای تو و صدای تمام زندانیان زیر حکم اعدام هستم — تا هر جا که توان دارم.
مگر میشود سکوت کرد؟ مگر میشود بیتفاوت بود؟
پخشان گیان،
من منتظر دیدارت هستم، در روز آزادیات.
روزی که با رهایی تو و امثال تو، آزادی معنای واقعی پیدا میکند.
از بیرون زندان، با مهفر، دخترم و کوچکترین همبندی تو — که هنوز وقتی نام پخشان را میشنود، چند ثانیه در فکر فرو میرود و سپس لبخند میزند...
انگار او هم منتظر توست!
وجودش همیشه برایم نویدبخش آزادی تو و همهی زندانیان شریف و بیگناه و دربند است.
با عشق و احترام 🌻
۱۴ آبان ۱۴۰۴
رضوانه خانبیگی و مهفر لالهزاری ✌️🌹🕊️
لازم به ذکر است، رضوانه، با وجود بارداری تا آخرین روزهای پیش از زایمان را در حبس گذرانده بود. او اکنون مادر دختری به نام «ایران» است. همسرش بهفر لالهزاری همچنان در زندان اوین در حال گذراندن دوران حبس است.
#پخشان_عزیزی #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
پخشان گیان،
دلم برایت تنگ است، به اندازه تمام روزهایی که از نبودنت گذشته. هر صبح با امید دیدار دوبارهات چشم میگشایم؛ روزی که در آغوش آزادی، بیدغدغه و بیزنجیر، دوباره تو را ببینم.
ما همسفره نبودیم، اما به مدت پنج ماه هم اتاق چرا و تو، در آن تلاطم افکار و رنجهای خودت، باز هم دورادور یا گاه از نزدیک حواست به من بود. دو بار با قدرت در چشمانم زل زدی و گفتی:
«اگر درد زایمانت شروع شد، اگر کوچولوت زودتر اومد یا موندنی شدی، نترس! به دنیا آوردن بچهت با من!»
میگفتی نوزادانِ زنان زیادی را در دوران امدادگریات در شرایط سخت با دستان توانگرت به دنیا آوردهای. و من آرام میشدم... هراسم کمتر میشد.
وقتی از درد معده یا سوزش شدید اسید مینالیدم، با مهربانی میگفتی چه بخورم و چه نخورم. در بند، پرستاری شریف و بیادعا بودی؛ نه از روی وظیفه، که از سر انسانیت. همیشه کنار بیماران و آسیبدیدگان میماندی تا دردشان کمتر شود، و با دقت مراقبت را به آنها یاد میدادی.
درد و بلایت بر سر پزشکان بیمسئولیت و بیتعهد و بیعاطفه بهداری بخورد!
موهای مشکی و درخشانت از غم ظلم، از اندوه سالیان، از بیعدالتیها و شکنجههای سفید و سیاه سپید شد؛ اما دلت هنوز برای انسانیت و صلح میتپید و میتپد.
روزی که بهصورت موقت و به خاطر انجام سزارین از زندان آزاد شدم — چون زایمان طبیعی برای من و فرزندم خطرناک بود، به تشخیص پزشکان خودم بیرون زندان و پزشک زنان درون بند — آمدی کنارم و گفتی:
«بالاخره نوبت تختت به من رسید!»
راستش، زودتر از اینها حق تو بود، با اینکه خودت هم از زانو درد شدید رنج میبردی !
«من توی این تخت جای تو میام، و اگه زود برگشتی، این تخت باز برای توئه چون با بچه نمیشه بالا رفت . من دوباره میرم تخت بالا، خیالت راحت!»
آن لحظهها اوج مهربانی و بزرگی دلت را نشان میدادی؛ در عمل، نه در حرف و نمایش.
من از تنها گذاشتنت پر از بغض بودم. لحظهی آخر اشک امانم نداد، اما تو دعوایم کردی که این گریه برای بچه خوب نیست! و زود از نظرم رفتی تا کمتر غصهات را بخورم.
در دل گفتم:
چطور ممکن است چنین زن مهربان، نیکدل، انساندوست و همراهی، زیر حکم اعدام باشد؟!
جهان عادلانه نیست، پخشان گیان... و به قول تو، در خاورمیانه این بیعدالتی چند برابر است!
در این جهان، هرچه پاکتر و شریفتر باشی، بیشتر محکوم به رنجی .
و من هنوز صدای تو و صدای تمام زندانیان زیر حکم اعدام هستم — تا هر جا که توان دارم.
مگر میشود سکوت کرد؟ مگر میشود بیتفاوت بود؟
پخشان گیان،
من منتظر دیدارت هستم، در روز آزادیات.
روزی که با رهایی تو و امثال تو، آزادی معنای واقعی پیدا میکند.
از بیرون زندان، با مهفر، دخترم و کوچکترین همبندی تو — که هنوز وقتی نام پخشان را میشنود، چند ثانیه در فکر فرو میرود و سپس لبخند میزند...
انگار او هم منتظر توست!
وجودش همیشه برایم نویدبخش آزادی تو و همهی زندانیان شریف و بیگناه و دربند است.
با عشق و احترام 🌻
۱۴ آبان ۱۴۰۴
رضوانه خانبیگی و مهفر لالهزاری ✌️🌹🕊️
لازم به ذکر است، رضوانه، با وجود بارداری تا آخرین روزهای پیش از زایمان را در حبس گذرانده بود. او اکنون مادر دختری به نام «ایران» است. همسرش بهفر لالهزاری همچنان در زندان اوین در حال گذراندن دوران حبس است.
#پخشان_عزیزی #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
❤12💔5