This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز ۲۶ تیرماه زادروز محمدحسین فرجی است.
او در چهارم آبان ۱۴۰۱ در محله تهرانسر در تهران توسط نیروهای حکومتی کشته شد.
محمدحسین امروز ۱۹ ساله میشد.
محمدحسین زمانی که کشته شد، تازه چهار ماه بود کهوارد هجده سالگی شده بود و برای همیشه هیجده ساله ماند.
خانواده محمدحسین تهدید شدند و تحت فشار قرار گرفتند تا سکوت کنند.
نه میبخشیم نه فراموش میکنیم
آدرس مزار محمدحسین
تهران بهشت زهرا قطعه ۳۱۰ ردیف ۱۳ شماره ۵۹
از صفحه جاویدنامان میهن
javid_naman_mihan
#محمدحسین_فرجی #محمد_حسین_فرجی #نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
او در چهارم آبان ۱۴۰۱ در محله تهرانسر در تهران توسط نیروهای حکومتی کشته شد.
محمدحسین امروز ۱۹ ساله میشد.
محمدحسین زمانی که کشته شد، تازه چهار ماه بود کهوارد هجده سالگی شده بود و برای همیشه هیجده ساله ماند.
خانواده محمدحسین تهدید شدند و تحت فشار قرار گرفتند تا سکوت کنند.
نه میبخشیم نه فراموش میکنیم
آدرس مزار محمدحسین
تهران بهشت زهرا قطعه ۳۱۰ ردیف ۱۳ شماره ۵۹
از صفحه جاویدنامان میهن
javid_naman_mihan
#محمدحسین_فرجی #محمد_حسین_فرجی #نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
۲۶ تیرماه زادروز محمدحسین فرجی
محمدحسین چهارم آبان ۱۴۰۱ در محله تهرانسر در تهران توسط نیروهای حکومتی کشته شد.
زمانی که کشته شد، تازه چهار ماه بود که وارد ۱۸ سالگی شده بود و برای همیشه ۱۸ ساله ماند.
خانواده محمدحسین تهدید شدند و تحت فشار قرار گرفتند تا سکوت کنند.
آدرس مزار محمدحسین
تهران بهشت زهرا قطعه ۳۱۰ ردیف ۱۳ شماره ۵۹
از یاد نبریم
#محمدحسین_فرجی #محمد_حسین_فرجی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
محمدحسین چهارم آبان ۱۴۰۱ در محله تهرانسر در تهران توسط نیروهای حکومتی کشته شد.
زمانی که کشته شد، تازه چهار ماه بود که وارد ۱۸ سالگی شده بود و برای همیشه ۱۸ ساله ماند.
خانواده محمدحسین تهدید شدند و تحت فشار قرار گرفتند تا سکوت کنند.
آدرس مزار محمدحسین
تهران بهشت زهرا قطعه ۳۱۰ ردیف ۱۳ شماره ۵۹
از یاد نبریم
#محمدحسین_فرجی #محمد_حسین_فرجی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
من #محمدحسین_فرجی کشته شدم، در تاریخ ۴ آبان ماه ۱۴۰۱. فقط ۱۸ سالم بود، متولد ۲۴ تیر ماه ۱۳۸۳. فرزند نسرین و جمشید و اهل و ساکن تهران بودم و در محله تهرانسر زندگی میکردم. تک پسر بودم و دو خواهر بنامهای فائزه و فریماه داشتم. فائزه ازدواج کرده بود و فریماه شاگرد مدرسه بود. به عکاسی علاقمند بودم و بخصوص عکاسی چهره رو خیلی دوست داشتم. اصولا پسری قوی، شجاع، مهربون، مردم دار، خونگرم و پرانرژی و کاری بودم. یه مدت بعد از مدرسه میرفتم تو خیابون اصلی تهرانسر دستفروشی میکردم، دلم میخواست مستقل باشم و دستم تو جیب خودم باشه. به داییم میگفتم من دیگه کاسب شدم، میخوام یه مغازه اجاره کنم.
با کشته شدن مهسا ژینا امینی و شروع اعتراضات سراسری، منم ساکت نموندم و در کنار هموطنام به خیابون رفتم و اعتراضمو فریاد زدم. تمام دوستام میدونستن که آدم شجاع و نترسی بودم و بین اونا نقش لیدری داشتم، توی تمام اعتراضات شرکت میکردم و یه لیدر میدانی بودم، حتی تو تجمع جلوی زندان اوین همحضور داشتم. روزای آخر مهرماه بود که به مادرم گفتم که تو شلوغیا توی یه کوچه چند نفر منو دوره کردن و یه بسیجی که مال همون منطقه بود منو بیخ دیوار گذاشت و ازم عکس گرفت و بعد گفت عکستو داریم اگه بازم حول و حوش شلوغيا ببینیمت دستگیرت میکنیم!
روز چهارشنبه ۴ آبان ماه ۱۴۰۱ مصادف با چهلم مهسا امینی حدود ظهر بود که برای شرکت تو تظاهرات از خونه رفتم بیرون. مزدورای سرکوبگر وحشیانه به تجمع مردم حمله ور شدن، منم توی اون تجمع بودم ولی بعد ناپدید شدم.
از اونطرف من اونروز تا شب با چند نفر تماس تلفنی داشتم ولی دیگه از شب تلفنم خاموش شد و هرچی خانوادم باهام تماس گرفتن جواب ندادم. اونا که خیلی نگران شده بودن شروع کردن به جستجو، به همه جا سر زدن و پیگیریکردن ولی هیچکس پاسخگو نبود. پنج روز گذشت و خانوادم خبری از زنده یا مرده من نداشتن، تو روزایی که خانوادم از من بیخبر بودن، خواهرم فائزه تو اینستاگرام برام یه پست گذاشت، بعدش بلافاصله چند مامور لباس شخصی به منزل پدرم مراجعهکردن و فائزه رو تهدید کردن. تا اینکه دوشنبه ۹ آبان ماه نیمه شب مامورا با پدرم تماس گرفتن و گفتن که جسد پسرت توی یه پارک تو منطقه زعفرانیه پیدا شده بیاین برای شناسائی. وقتی خانوادم رفتن اونجا مامورای امنیتی یه برگه گذاشتن جلوشون که روی اون نوشته شده بود من بر اثر سکته از دنیا رفتم! و بعد با تهدید از پدرم پای اون برگه امضا گرفتن. به خانوادم اجازه ندادن توی پزشکی قانونی سر و بدن منو ببینن و فقط یه عکس بهشون نشون دادن. مامورا تهدیدشون کردن که خاکسپاری باید در سکوت برگزار بشه و نباید اطلاع رسانی انجام بگیره.
پزشک قانونی تاریخ کشته شدن منو جمعه ۶ آبان ۱۴۰۱ قید کرد، مامورا از پدرم تعهد گرفتن که هیچ جا مخالف با تاریخی که پزشکی قانونی اعلام کرده حرفی نزنه.
مزدورا جنازمو به خانوادم تحویل ندادن و نذاشتن منو برای شستشو و خاکسپاری ببرن به بهشت زهرا، خودشون جسدمو با آمبولانس انتقال دادن.
پیکر بیجون من در تاریخ ۱۱ آبان ماه ۱۴۰۱ در بهشت زهرای تهران در قطعه ۳۱۰ ردیف ۱۳ شماره ۵۹ در جو شدید امنیتی مظلومانه و در سکوت خبری به خاک سپرده شد…. ۱۰،۱۵ تا مامور لباس شخصی اونجا بودن و نمیذاشتن کسی کفن منو کنار بزنه، فقط موقع دفن گذاشتن گردی صورتم از زیر کفن معلوم بشه. دو تا سمند هم ماشین نعش کش رو از غسالخونه تا لحظه ای که منو از ماشین بیرون آوردن و توی قبر گذاشتن تعقیب میکرد.
مراسم ختم در تاریخ ۱۳ آبان ماه ۱۴۰۱ تو مسجد نبی تهرانسر برگزار شد. مزدورای امنیتی اعلامیه های تشییع جنازه رو از روی دیوارها کندن و پاره کردن. مراسم هفتم که برگزار شد تازه دوستام فهمیدن که من کشته شدم.
بعد از کشته شدنم پدرم که به شدت تهدید شده بود به سکوت فرو رفت. تهدیدش کرده بودن که اگه حرفی بزنه جفت خواهرامو میکشن! اونقدر ترسوندنش که هنوزم حرفی نمیزنه و نمیذاره کسی ببینه تو برگه پزشک قانونی چی نوشته شده. وقتی فامیلا ازش میپرسیدن که چه بلایی به سر من اومده؟ میگفت فکر کنین تصادف یا سکته کرده من از جون دخترام میترسم.
من از پشت سر تیر خورده بودم ولی خانوادم هنوزم نمیدونن مزدورا چجوری و کجا منو کشتن، کسی نمیدونه لحظه آخر چه بلایی به سر من آوردن، آیا تو شلوغی تیر خوردم و جنازمو دزدیدن یا منو دستگیر و شکنجه کردن و بعد کشتن؟
هموطن، من با اینکه سن و سالی نداشتم ولی در برابر ظلمی که حکومت جنایتکار سالها به مردم کشورم روا داشته بود ساکت ننشستم و توی این راه جان باختم…به زندگی امیدوارم بودم و دلم میخواست بعد از آزادی گواهینامه بگیرم آخه من عاشق موتور سنگین بودم! ولی نذاشتن و آرزوشو به گور بردم… دوست دختری داشتم که هنوزم رخت عزا بر تن داره…نذار خونم پایمال بشه، سکوت نکن، به مبارزه ادامه بده و یقین داشته باش که پیروز میشی، تو جشن آزادی وطن به یاد منم باش💔
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا
با کشته شدن مهسا ژینا امینی و شروع اعتراضات سراسری، منم ساکت نموندم و در کنار هموطنام به خیابون رفتم و اعتراضمو فریاد زدم. تمام دوستام میدونستن که آدم شجاع و نترسی بودم و بین اونا نقش لیدری داشتم، توی تمام اعتراضات شرکت میکردم و یه لیدر میدانی بودم، حتی تو تجمع جلوی زندان اوین همحضور داشتم. روزای آخر مهرماه بود که به مادرم گفتم که تو شلوغیا توی یه کوچه چند نفر منو دوره کردن و یه بسیجی که مال همون منطقه بود منو بیخ دیوار گذاشت و ازم عکس گرفت و بعد گفت عکستو داریم اگه بازم حول و حوش شلوغيا ببینیمت دستگیرت میکنیم!
روز چهارشنبه ۴ آبان ماه ۱۴۰۱ مصادف با چهلم مهسا امینی حدود ظهر بود که برای شرکت تو تظاهرات از خونه رفتم بیرون. مزدورای سرکوبگر وحشیانه به تجمع مردم حمله ور شدن، منم توی اون تجمع بودم ولی بعد ناپدید شدم.
از اونطرف من اونروز تا شب با چند نفر تماس تلفنی داشتم ولی دیگه از شب تلفنم خاموش شد و هرچی خانوادم باهام تماس گرفتن جواب ندادم. اونا که خیلی نگران شده بودن شروع کردن به جستجو، به همه جا سر زدن و پیگیریکردن ولی هیچکس پاسخگو نبود. پنج روز گذشت و خانوادم خبری از زنده یا مرده من نداشتن، تو روزایی که خانوادم از من بیخبر بودن، خواهرم فائزه تو اینستاگرام برام یه پست گذاشت، بعدش بلافاصله چند مامور لباس شخصی به منزل پدرم مراجعهکردن و فائزه رو تهدید کردن. تا اینکه دوشنبه ۹ آبان ماه نیمه شب مامورا با پدرم تماس گرفتن و گفتن که جسد پسرت توی یه پارک تو منطقه زعفرانیه پیدا شده بیاین برای شناسائی. وقتی خانوادم رفتن اونجا مامورای امنیتی یه برگه گذاشتن جلوشون که روی اون نوشته شده بود من بر اثر سکته از دنیا رفتم! و بعد با تهدید از پدرم پای اون برگه امضا گرفتن. به خانوادم اجازه ندادن توی پزشکی قانونی سر و بدن منو ببینن و فقط یه عکس بهشون نشون دادن. مامورا تهدیدشون کردن که خاکسپاری باید در سکوت برگزار بشه و نباید اطلاع رسانی انجام بگیره.
پزشک قانونی تاریخ کشته شدن منو جمعه ۶ آبان ۱۴۰۱ قید کرد، مامورا از پدرم تعهد گرفتن که هیچ جا مخالف با تاریخی که پزشکی قانونی اعلام کرده حرفی نزنه.
مزدورا جنازمو به خانوادم تحویل ندادن و نذاشتن منو برای شستشو و خاکسپاری ببرن به بهشت زهرا، خودشون جسدمو با آمبولانس انتقال دادن.
پیکر بیجون من در تاریخ ۱۱ آبان ماه ۱۴۰۱ در بهشت زهرای تهران در قطعه ۳۱۰ ردیف ۱۳ شماره ۵۹ در جو شدید امنیتی مظلومانه و در سکوت خبری به خاک سپرده شد…. ۱۰،۱۵ تا مامور لباس شخصی اونجا بودن و نمیذاشتن کسی کفن منو کنار بزنه، فقط موقع دفن گذاشتن گردی صورتم از زیر کفن معلوم بشه. دو تا سمند هم ماشین نعش کش رو از غسالخونه تا لحظه ای که منو از ماشین بیرون آوردن و توی قبر گذاشتن تعقیب میکرد.
مراسم ختم در تاریخ ۱۳ آبان ماه ۱۴۰۱ تو مسجد نبی تهرانسر برگزار شد. مزدورای امنیتی اعلامیه های تشییع جنازه رو از روی دیوارها کندن و پاره کردن. مراسم هفتم که برگزار شد تازه دوستام فهمیدن که من کشته شدم.
بعد از کشته شدنم پدرم که به شدت تهدید شده بود به سکوت فرو رفت. تهدیدش کرده بودن که اگه حرفی بزنه جفت خواهرامو میکشن! اونقدر ترسوندنش که هنوزم حرفی نمیزنه و نمیذاره کسی ببینه تو برگه پزشک قانونی چی نوشته شده. وقتی فامیلا ازش میپرسیدن که چه بلایی به سر من اومده؟ میگفت فکر کنین تصادف یا سکته کرده من از جون دخترام میترسم.
من از پشت سر تیر خورده بودم ولی خانوادم هنوزم نمیدونن مزدورا چجوری و کجا منو کشتن، کسی نمیدونه لحظه آخر چه بلایی به سر من آوردن، آیا تو شلوغی تیر خوردم و جنازمو دزدیدن یا منو دستگیر و شکنجه کردن و بعد کشتن؟
هموطن، من با اینکه سن و سالی نداشتم ولی در برابر ظلمی که حکومت جنایتکار سالها به مردم کشورم روا داشته بود ساکت ننشستم و توی این راه جان باختم…به زندگی امیدوارم بودم و دلم میخواست بعد از آزادی گواهینامه بگیرم آخه من عاشق موتور سنگین بودم! ولی نذاشتن و آرزوشو به گور بردم… دوست دختری داشتم که هنوزم رخت عزا بر تن داره…نذار خونم پایمال بشه، سکوت نکن، به مبارزه ادامه بده و یقین داشته باش که پیروز میشی، تو جشن آزادی وطن به یاد منم باش💔
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا