«مهسا دانشآموز سال دوم دبیرستان در رباطکریم، به دنبال تنبیه مدیر مدرسه جان باخت. دقایقی پیش از مرگ، وی به مادرش گفته بود: «مدیرم مرا تنبیه کرد و اصلا حال خوبی ندارم. امروز در مدرسه، مدیر مدرسه تلفن همراهم را گرفت و در مقابل همه دانش آموزان و همکلاسیهایم مرا تنبیه کرد. این زن مرا سه ساعت تمام سرپا نگه داشت و جلوی همه تحقیرم کرد». شاید این تنبیه عامل اصلی #مرگ وی نباشد، شاید هم باشد...
...#مدرسهای که چون #زندان است، مدرسهای که #شکنجهگاه روحی است و نظام #آموزش وپرورشی که عدهای معدود را با عناوینی چون #تیزهوش و #نخبه و #المپیادی و رتبه تکرقمی و دورقمی #غربال و بر صدر مینشاند و مابقی را به عنوان #کندذهن و #تنبل حذف میکند، چه چشماندازی پیش رویمان میگذارد جز جامعهای به شدت #افسرده، به شدت #خشن و به شدت تهی از فضایل اخلاقی و اجتماعی. این وضع بسیار نگران کننده است....
منبع: ایران آنلاین/ یادداشت دکتر علی دینی ترکمانی، صاحبنظر اقتصادی
@Tavaana_Tavaanatech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
...#مدرسهای که چون #زندان است، مدرسهای که #شکنجهگاه روحی است و نظام #آموزش وپرورشی که عدهای معدود را با عناوینی چون #تیزهوش و #نخبه و #المپیادی و رتبه تکرقمی و دورقمی #غربال و بر صدر مینشاند و مابقی را به عنوان #کندذهن و #تنبل حذف میکند، چه چشماندازی پیش رویمان میگذارد جز جامعهای به شدت #افسرده، به شدت #خشن و به شدت تهی از فضایل اخلاقی و اجتماعی. این وضع بسیار نگران کننده است....
منبع: ایران آنلاین/ یادداشت دکتر علی دینی ترکمانی، صاحبنظر اقتصادی
@Tavaana_Tavaanatech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
بهناز، خواهر جاویدنام بهنام محجوبی، ضمن انتشار این تصاویر دلنوشتهای خطاب به مادرش به شرح زیر نوشت:
«مامان، دیگه نمیدونم چندمین باره که سرتو از بس به زمین یا سنگ بهنام کوبیدی، شکستی. دیگه شمارش از دستم در رفته.
بهت حق میدم با اون بار غمی که توی سینهت گذاشتن. تنها پسرت رو که با دست خالی و حقوق کارمندی بزرگ کردی و با هزار تا قرض دانشگاه فرستادی، چقدر بابت معدل الف شدن بهنام شاد بودی! ولی بعد، به خاطر حقطلبی بهنام، همه موقعیتهای خوب شغلی رو ازش سلب کردن. به خاطر حقخواهی، دو سال حبس بهش دادن، با اینکه گواهی عدم تحمل حبس داشت، زندانیش کردن. در مرحله بعد، اجازه دریافت قرصهاش رو ندادن و بهنام رو مجبور کردن به خوردن تعداد بالای قرصهای ناشناس.
ولی بهنام هیچوقت دست از حقخواهی برنداشت. غم همه آدما، غم بهنام بود و سر همین، بردنش تیمارستان امینآباد تا شکنجهش بدن و در کنارش تو رو زجر بدن. این عکس رو تو وقتی پسرت رو در تیمارستان با دست و پای بسته پیدا کردی، از پشت در گرفتی. چی کشیدی مامان؟ آخ مامان، چطور به تو روا داشتن؟
و این تنها بار نبود. باز هم در مقابل درخواست تو که گفتی: "پسر سالممو مریض کردین، لااقل مرخصی بهش بدین، ببرم درمانش کنم" گفتند: "خودمون میفرستیمش بهترین بیمارستان." و باز هم آوردنش تیمارستان امینآباد.
و در آخر، وقتی با هزار زور راضی شدن بهنام رو برگردونن زندان، باز هم بهنام رو توی تیمارستان دیدی، با دست و پای زنجیر شده که ازت خواسته بود شلوار و لباسشو براش مرتب کنی. اینهمه زجر تو رو سوزوند، مامان. پسرت رو جلوی چشمت شکنجه دادن. قدرت تکلمش رو از دست داد. صدای بریدهبریدش رو تو اون وضع شنیدی. جگرت خون شد.
در اثر شکنجههای امینآباد و خوراندن قرص و آمپول ناشناس، نصف بدنش لمس شد و از تخت افتاد. انگشتهای دستش شکست، حتی یه آتل رو از بهنام دریغ کردن. و در انتها، راضی شدن بعد از اینکه در زندان کاری کردن که مرگ مغزی بشه، جسم مرگ مغزیشدهش رو به بیمارستان ببرن، تا نه روز دیگه هم با نگفتن حقیقت آزارت بدن.
و هیچوقت یادم نمیره وقتی دست آویزونشده بهنام از تخت رو توی آیسییو دیدی، چطور با چشمان بهتزده از کشته شدن تنها پسرت، بهنامت، چشم خوشگلت زاری کردی و به سروصورتت میزدی. ولی باز هم تهدید بود و دلشوره تا ابد ندونستن جای مزار بهنام.
اینهمه زجر رو به تو روا دونستن.
ولی مامان، قسم به خون به ناحق ریختهشده بهنام،
قسم به صورت خونی تو، مامان،
این خونها بیجواب نمیمونه.»
#بهنام_محجوبی
#شکنجهگاه_امینآباد
#قتلگاه_اوین #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«مامان، دیگه نمیدونم چندمین باره که سرتو از بس به زمین یا سنگ بهنام کوبیدی، شکستی. دیگه شمارش از دستم در رفته.
بهت حق میدم با اون بار غمی که توی سینهت گذاشتن. تنها پسرت رو که با دست خالی و حقوق کارمندی بزرگ کردی و با هزار تا قرض دانشگاه فرستادی، چقدر بابت معدل الف شدن بهنام شاد بودی! ولی بعد، به خاطر حقطلبی بهنام، همه موقعیتهای خوب شغلی رو ازش سلب کردن. به خاطر حقخواهی، دو سال حبس بهش دادن، با اینکه گواهی عدم تحمل حبس داشت، زندانیش کردن. در مرحله بعد، اجازه دریافت قرصهاش رو ندادن و بهنام رو مجبور کردن به خوردن تعداد بالای قرصهای ناشناس.
ولی بهنام هیچوقت دست از حقخواهی برنداشت. غم همه آدما، غم بهنام بود و سر همین، بردنش تیمارستان امینآباد تا شکنجهش بدن و در کنارش تو رو زجر بدن. این عکس رو تو وقتی پسرت رو در تیمارستان با دست و پای بسته پیدا کردی، از پشت در گرفتی. چی کشیدی مامان؟ آخ مامان، چطور به تو روا داشتن؟
و این تنها بار نبود. باز هم در مقابل درخواست تو که گفتی: "پسر سالممو مریض کردین، لااقل مرخصی بهش بدین، ببرم درمانش کنم" گفتند: "خودمون میفرستیمش بهترین بیمارستان." و باز هم آوردنش تیمارستان امینآباد.
و در آخر، وقتی با هزار زور راضی شدن بهنام رو برگردونن زندان، باز هم بهنام رو توی تیمارستان دیدی، با دست و پای زنجیر شده که ازت خواسته بود شلوار و لباسشو براش مرتب کنی. اینهمه زجر تو رو سوزوند، مامان. پسرت رو جلوی چشمت شکنجه دادن. قدرت تکلمش رو از دست داد. صدای بریدهبریدش رو تو اون وضع شنیدی. جگرت خون شد.
در اثر شکنجههای امینآباد و خوراندن قرص و آمپول ناشناس، نصف بدنش لمس شد و از تخت افتاد. انگشتهای دستش شکست، حتی یه آتل رو از بهنام دریغ کردن. و در انتها، راضی شدن بعد از اینکه در زندان کاری کردن که مرگ مغزی بشه، جسم مرگ مغزیشدهش رو به بیمارستان ببرن، تا نه روز دیگه هم با نگفتن حقیقت آزارت بدن.
و هیچوقت یادم نمیره وقتی دست آویزونشده بهنام از تخت رو توی آیسییو دیدی، چطور با چشمان بهتزده از کشته شدن تنها پسرت، بهنامت، چشم خوشگلت زاری کردی و به سروصورتت میزدی. ولی باز هم تهدید بود و دلشوره تا ابد ندونستن جای مزار بهنام.
اینهمه زجر رو به تو روا دونستن.
ولی مامان، قسم به خون به ناحق ریختهشده بهنام،
قسم به صورت خونی تو، مامان،
این خونها بیجواب نمیمونه.»
#بهنام_محجوبی
#شکنجهگاه_امینآباد
#قتلگاه_اوین #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech