آموزشکده توانا
61.6K subscribers
27.8K photos
34.8K videos
2.53K files
18K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‏چه کردند با این مردم که با رسیدن محدود و دشوار و در قفس به درون ورزشگاه که بدیهی‌ترین حق انسان در جهان است چنین ذوق‌زده می‌شوند و اشک شوق از دیدگانشان جاری می‌شود.

#ورزشگاه_آزادی
#زنان_ورزشگاه
#دختر_آبى

مرتبط:
انسان‌ها در عصر ظلمت، اثر هانا آرنت
http://goo.gl/Zg8dPx

@Tavaana_TavaanaTech
«من ۶۰ ضربه شلاق خوردم. از پشت گردن تا مچ پا. ۱۹ ساله بودم .روى يك ميز خوابانده شدم و زن ۵۰ ضربه را با يك شلاق چرمى زد و چون فرياد نمي‌زدم ده ضربه آخر را به دستور مردى كه بالاى سرم ايستاده بود و مي‌خواست مطمئن شود كه ضربه‌ها به اندازه كافى دردناك است با شلاق ديگرى كه سرش سگك فلزى داشت زد و به جاى اينكه بشمرد ٥١، ٥٢…شروع كرد دوباره از يك شمردن تا رسيد به ده و گفت شصت. وقتى از روى ميز به سختى تنم را كه می‌لرزيد مي‌كند، مرد با خنده كريهى گفت:««مرده شور لب‌هات رو ببرن، حالا برو اسراييلى برقص» زن با غضب گفت: «حاج آقا اينها رو بايد ببريم تو كوچه‌هاشون بزنيم عبرت بشن» و بعد دست خواهرم را كه وحشت زده اشك می‌ريخت و عقب عقب ميرفت محكم كشيد تا روى ميز بخواباندش و همزمان فرياد زد كه «جيغ نزن، شلاق می‌خورى گناهات می‌ريزه». زن ديگرى كه همكارش بود، بى‌‌تفاوت رو به خاله دوستم با شكم برآمده گفت: «خانوم، اگر حامله نيستى بيخود وقت ما رو نگير كه برى پزشكى قانونى.بخواب شلاقت رو بزنيم». جملات را مي‌شنيدم، نمى‌فهميدم. باورم نمی‌شد.جرممان چه بود؟ در ميهمانى قبولى دانشگاه دوستم شركت كرده و دختر و پسر مشغول رقصيدن بوديم كه ريختند و همه مان را بردند. همه ما دوستانش به اضافه پدر و مادر و خاله حامله‌اش. شانزده زن و دختر را چپاندند پشت صندوق عقب يك پاترول و درش را بستند و بردند وزرا. شانزده زن و دختر را دو شب در تاريكى يك سلول كثافت و نمور نگه داشتند. مادر و پدرانمان پشت درها پير شدند. بعد از دو روز ما را زدند و رهاكردند .بيرون در، مادرم چشمش كه به من و خواهرهايم افتاد خشمگين فرياد مي‌زد: «من دست روى بچه‌هام بلند نكردم، با ناخن‌گير تكه‌تكه‌تون می‌كنم كه بچه‌هام رو زدين.» مادرم را پدرم به زحمت دور كرد. مادرم حتى نمي‌توانست بغلمان كند. جاى شلاق درد و سوزش بدى دارد.

روزها و شب‌ها گذشت.جاى شلاق‌ها از روى تنم رفت اما چيزى در من، در آن سلول تنگ و سياه ترك خورد و بعد روى ميز شلاق ويران شد. خشمگين،متنفرسرخورده و ناتوان بودم.سال‌هاى بعد تا می‌شد سعى كردم اين اتفاق لعنتى را فراموش كنم. مهاجرت كردم اما #دختر_آبى كه سوخت جاى شلاق ها از نو شروع كرد به ذُق ذُق كردن، #پرواز٧٥٢ را كه زدند درد از نو به جانم افتاد و ديگر رهايم نكرد.رهايمان نمی‌كنند كه روى زخم‌هايمان مرهم بگذاريم. زنان ايرانى سالهاست كه هر روز زنده به گور مي‌شوند.


پ.ن:از مرور اين خاطره فرارى‌ام چه برسد به نوشتنش.سه روز را در چند سطر خلاصه كردم بلكه نيشترى باشد بر اين دمل چركى. انگار در جعبه عقرب را باز كردم. صداى شلاق در سرم، همه چيز از نو جان مي‌گيرد.»

از توییتر خانم بنفشه طاهریان، بازیگر، گوینده و مدیر دوبلاژ

.
#مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech