آموزشکده توانا
53.5K subscribers
33.5K photos
38.5K videos
2.55K files
19.8K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM

سرود فاتحانِ خیابان
کاری از درخت گردو

بازنشر

#زن_زندگی_آزادی

walnuttree__

ما در بند این قفس
جور را بر ملا کنیم

ما هم پا و هم نفس
زندگی را صدا کنیم

ما با زخم ترکه ها
تن را صد ندا کنیم

تا بهار آزادی
مشت ها را هوا کنیم

به کوچه ها
ز هر دیار
نام ژیناست
رمز انقلاب

که گیس توست
سلاح ما
کند سپید آخر شب سیاه

برای کرد
عرب و لر
پناه و یاور و هم رزمیم

به دست ما
نشانده شد
نهال زن زندگی آزادی

به کوچه ها
به هر زبان
نام ژیناست
رمز انقلاب

که گیس توست
سلاح ما
کند سپید آخر شب سیاه

برای ترک
بلوچ و سیستان
پناه و یاور و هم رزمیم
به استقامت
شود تناور
درخت زن زندگی آزادی
به استقامت
شود تناور
درخت زن زندگی آزادی

#مهسا_امینی #انقلاب_ملی #هنر_اعتراض #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روز گذشته، جمعی از خانواده‌های دادخواه، بر سر مزار جاویدنام محمدرضا اسکندری حضور یافتند و زادروزش را گرامی داشتند.

- محمدرضا اسکندری متولد ۱۸ آذر ۱۳۷۵، اهل پاکدشت، ورزشکار بود و همراه پدرش که راننده ماشین است کار می‌کرد. ۳۰ شهریور وقتی از باشگاه برمی‌گردد در تماسی با خانواده می‌گوید که به مرکز شهر می‌رود، در جریان تظاهرات مرکز شهر با شلیک مستقیم نیروهای حکومتی به سر مجروح و نرسیده به بیمارستان جان می‌سپارد.

«روی دستش freedom رو تتو کرده بود چون همیشه در آرزوی آزادی بود.» این گفته مریم اسکندری، خواهر جاویدنام محمدرضا اسکندری، درباره اوست.
محمدرضا اسکندری، که پدرش جانباز جنگ ایران و عراق، ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در محله پاکدشت به ضرب گلوله‌های ماموران امنیتی کشته شد: « ورزشکار بود و آخرین بار هم از باشگاه رفته بود مرکز پاکدشت که اونجا شلوغ میشه و تیراندازی می‌کنند، با گلوله جنگی به قلبش زدند. ساک باشگاهش آخرین چیزیه که همراهش بوده.»
محمدرضا در آخرین تماس تلفنی به مادرش گفت: «شام میام؛ میام خونه.»
مادر حدود ساعت ۷ و نیم عصر به محمدرضا زنگ می‌زند و جویای حال او می‌شود که در این تماس همه چیز عادی است و صدای اعتراضات به گوش مادر نمی‌رسد. به نظر می‌آید هنوز محمدرضا به محل اعتراضات نرسیده است.
ساعت ۹ شب از محمدرضا خبری نمی‌شود. خانواده که از اعتراضات و تیراندازی در پاکدشت باخبر شده است، به محل می‌روند، ماشین محمدرضا را پیدا می‌کنند، اما از خودش خبری نیست. به درمانگاه محل می‌روند. یکی از نزدیکان خانواده اسکندری در گفت‌وگویی درباره آن شب می‎‌گوید: «پیکر محمدرضا روی زمین افتاده بود. غرق در خون؛ یعنی این [...]ها حتی محمدرضا را روی تخت نگذاشته بودند؛ روی زمین بود؛ یک چیزی شبیه به نوعی بنر هم روی محمدرضا کشیده بودند؛ جای گلوله روی قلب محمدرضا به وضوح دیده می‌شد که روی آن چسب زده بودند؛ باور نمی‌کنید کف درمانگاه همه‌اش خون بود.»
ماموران امنیتی و لباس شخصی‌ها اغلب «با لباس مشکی» و «چماق‌های چوبی در دست» بالای سر پیکر محمدرضا و خانواده او ایستاده‌ بودند


#محمدرضا_اسکندری #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech