آموزشکده توانا
57.9K subscribers
30.1K photos
36.3K videos
2.54K files
18.6K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
سوم خرداد سال‌گرد آزادسازی خرمشهر
روز سوم خرداد ۱۳۶۱ پس از ۵۷۸ روز که از تصرف شهر خرمشهر توسط نیروهای عراقی می‌گذشت در عملیاتی با نام بیت‌المقدس این شهر آزاد شد. آزادسازی خرمشهر نقطه عطفی در تاریخ جنگ ایران و عراق محسوب می شود. پس از این آزادسازی بسیاری‌ خواهان پایان جنگ بودند و ادامه جنگ را بیهوده می‌دانستد اما علی‌رغم این اعتراضات #جنگ پایان نیافت و موجب خسارت های فراوان جانی و مالی برای ایران شد.
مردم پس از این #آزادسازی به خیابان آمدند و با پخش شیرینی و شربت به شادی پرداختند. پس از این‌همه سال از آزادسازی #خرمشهر و پایان جنگ این شهر هنوز روی آبادانی به خود ندیده است و مردم این شهر هنوز از پیامدهای ناشی از جنگ در رنج هستند.
شما از آن روز خاطره‌ای دارید؟ چه احساسی داشتید؟
goo.gl/zbsz4D

@Tavaana_TavaanaTech
بعضی روزها هست که وقتی به یادشان می‌آوری، دوباره زندگی‌شان می‌کنی حتی شاید با شدتی بیشتر. با صداها، طعم‌ها، شادی‌ها و غم‌هایش پر می‌شوی. هنوز تجربه‌اش تمام نشده است و در تو ادامه دارد. سوم خرداد برای من ِ ده ساله‌ی آن روزها، چنین روزی است.
.
سوم خرداد ۱۳۶۱ هنوز ده سالم نشده بود اما تصویر مهیب جنگ را می‌شناختم. شیون مادران و هق‌هق پدرانی که به جای تسلیت به آنها تبریک می‌گفتند. آن وقت‌ها جان ارزان بود، مفتِ مفت. می‌شد که هفته قبل کسی را دیده بودی و الان دیگر تمام شده بود. من فقط ده سال داشتم ولی پر از اضطراب مرگ بودم و فکر می‌کردم آزادی خرمشهر یعنی آزادی شادی، آزادی بی‌دلهره‌گی، آزادی زندگی.
.
خیابان پر بود از آدم، پر بود از شیرینی، پر بود از رقصِ مردان. آن روزها برایم طبیعی بود که زنان کنار خیابان بایستند و از زیر چشم به شادی دیگران نگاه کنند و به زور عطش شعف را در خودشان خاموش کنند.
.
من فقط ده سال داشتم و از روزی که خانه مادربزرگم می‌رفتم و سر کوچه‌شان امام جماعت مسجد گلوله خورده بود، یک سال می‌گذشت. از روزی که مادر دختر اعدامی سوگ‌نامه‌اش را برای درخت خرمالوی حیاط خانه می‌خواند، یک سال می‌گذشت. از وقتی که پسر پانزده شانزده‌ ساله‌ای با افتخار خاله‌ی "منافقش" را لو داده بود، یک سال می‌گذشت. سوم خرداد روزی متفاوت بود، روز شعف ملی. روزی که پایان همه این مصیبت‌ها بود و می‌توانستی دوباره به زندگی پرتاب بشوی.
.
اما بعدش هنوز جنگ بود، و بعدترش هم هنوز جنگ بود و سال بعدترش و باز سال بعدترش. شش سال و چند ماه دیگر طول کشید تا جنگ تمام شود. بیش از صد همکلاسی‌ام کشته شدند و ده‌ها نفری که تا دیروز از کنارشان رد می‌شدم و با هم از یک بقالی خرید می‌کردیم. سوم خرداد قرار بود پایان مرگ باشد اما شش سال بعدش همچنان واهمه مرگ کنار ما اردو زده بود و خیال رفتن نداشت.
.
امروز سی‌وهفت سال گذشته است؛ ۱۳۵۱۴ روز. اما هر اتفاقی که می‌افتد، برای شاد بودن می‌خواهم که سوم خرداد باشم.

بچه‌ها هم‌سن‌وسال من‌اند.

-مطلب فوق از صفحه فیسبوک آقای مسعود سلطانی برداشته شده است.

.
مرتبط:
خرمشهر؛ شهری که آزاد شد ولی آباد نشد
http://bit.ly/2GyMezV

#خرمشهر #جنگ #دهه۶۰ #آزادسازی_خرمشهر

@Tavaana_TavaanaTech