This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یکی از زندانیان سیاسی محبوس در زندان اوین، شعری زیبا سروده است که توسط یکی از همراهان آموزشکده توانا بازخوانی شده است.
به خاطر فشار مضاعفی که ممکن است به این زندانی وارد شود، فعلا از ذکر نام او خودداری میکنیم.
متن شعر به شرح زیر است:
«ما به جرم عشق زندان دیدهایم
درد ظلم و رنج دوران دیدهایم
حسرت فصل بهاران دیدهایم
سوز شلاق زمستان دیدهایم
خاکمان شد مامن بیگانگان
خانه را در دست دزدان دیدهایم
عرصه چون شد خالی از شایستگان
ناکسان در حال جولان دیدهایم
زندگی شد حسرت و رویایمان
حال مردم را پریشان دیدهایم
مادران و دختران تن فروش
از برای لقمه ای نان دیدهایم
مام میهن را پر از رنج و بلا
سرزمین خویش ویران دیدهایم
در بر این سرزمین و مردمش
زوزه شوم شغالان دیدهایم
در مسیر جنگ با ویرانگران
داغ فرزندان ایران دیدهایم
برهها غلتیده در خون نیمه جان
گرگ را در نقش چوپان دیدهایم
مرگ غمبار درختان جوان
باغ را در دام طوفان دیدهایم
شاخه گلهایی که خاکستر شوند
ظلم آتش در گلستان دیدهایم
در قفس بهنام محجوبانه گفت
ما افول نام انسان دیدهایم
از جنون قدرت ضحاک پیر
جوی خون را در خیابان دیدهایم
شیرمردان و زنان قهرمان
ما دلیرانه به میدان دیدهایم
در دل آزادگان شب ستیز
عشق میهن را گدازان دیدهایم
با وجود مردمان حق طلب
پایه های ظلم لرزان دیدهایم
گرچه ره تاریک و ناهموار و سخت
سویههای نور در آن دیدهایم
ظلم را در روزهای واپسین
عمر شب را رو به پایان دیدهایم»
#زندانی_سیاسس #زندان #شعر #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
به خاطر فشار مضاعفی که ممکن است به این زندانی وارد شود، فعلا از ذکر نام او خودداری میکنیم.
متن شعر به شرح زیر است:
«ما به جرم عشق زندان دیدهایم
درد ظلم و رنج دوران دیدهایم
حسرت فصل بهاران دیدهایم
سوز شلاق زمستان دیدهایم
خاکمان شد مامن بیگانگان
خانه را در دست دزدان دیدهایم
عرصه چون شد خالی از شایستگان
ناکسان در حال جولان دیدهایم
زندگی شد حسرت و رویایمان
حال مردم را پریشان دیدهایم
مادران و دختران تن فروش
از برای لقمه ای نان دیدهایم
مام میهن را پر از رنج و بلا
سرزمین خویش ویران دیدهایم
در بر این سرزمین و مردمش
زوزه شوم شغالان دیدهایم
در مسیر جنگ با ویرانگران
داغ فرزندان ایران دیدهایم
برهها غلتیده در خون نیمه جان
گرگ را در نقش چوپان دیدهایم
مرگ غمبار درختان جوان
باغ را در دام طوفان دیدهایم
شاخه گلهایی که خاکستر شوند
ظلم آتش در گلستان دیدهایم
در قفس بهنام محجوبانه گفت
ما افول نام انسان دیدهایم
از جنون قدرت ضحاک پیر
جوی خون را در خیابان دیدهایم
شیرمردان و زنان قهرمان
ما دلیرانه به میدان دیدهایم
در دل آزادگان شب ستیز
عشق میهن را گدازان دیدهایم
با وجود مردمان حق طلب
پایه های ظلم لرزان دیدهایم
گرچه ره تاریک و ناهموار و سخت
سویههای نور در آن دیدهایم
ظلم را در روزهای واپسین
عمر شب را رو به پایان دیدهایم»
#زندانی_سیاسس #زندان #شعر #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech