«برای مهراد لهراسبی مینویسم که کمتر کسی از درد و رنجش مینویسد و از او یاد میکند
✍️مسعود علیزاده
مهرداد لهراسبی از زندانیان سیاسی کوی دانشگاه در سال ۷۸ است که در جمع دانشجویان روز ۱۸ تیر جلوی دانشگاه تهران سخنرانی میکند و سریعاً توسط لباس شخصی ها بازداشت میشود. لهراسبی در زمان بازداشت مورد ضرب و شتم شدید قرار میگیرد و از ناحیه سر، صورت و دست مورد آسیب جدی قرار میگرد و حدود ۶ ماه را در سلول های سرد و تاریک انفرادی سپری میکند.
قاضی حقانی ریاست شعبه ششم دادگاه انقلاب، مهرداد لهراسبی را به دلیل ایجاد تشویش و تحریک دانشجویان برای اغتشاش در دانشگاه به اشد مجازات یعنی اعدام محکوم کرده بود. ولی بعد از گذشت یک سال در اثر فشارهای بینالمللی و رسانهای، حکم اعدام او و سه دانشجوی بازداشتی دیگر، در دادگاه تجدید نظر به پانزده سال حبس تخفیف پیدا کرد.
مهرداد درباره وضعیت سخت و دردآور خود در بند ۲۰۹ اوین میگوید:
در آن چهار ماه مرتب مرا برای بازجویی میبردند. وقتی هم در سلول انفرادی بودم، با پخش مداوم قرآن و اذان با صدای بلند و لامپهای پروژکتوری که ۲۴ ساعته در سلول من و دیگر زندانیان روشن بود، آزارمان میدانند. در زمان بازجویی هم وقتی دیدند اطلاعاتم به دردشان نمیخورد، با اجبار من به حرکت بشینپاشو یا کلاغپر رفتن مرا شکنجه میدادند. چون میدانستند پاهایم آسیب دیده است.
مهرداد لهراسبی حدود ۳ سال در زندان اوین حبس خود را سپری میکند و بعد به دستور سعید مرتضوی دادستان پیشین تهران به بند مجرمان خطرناک و اعدامی زندان رجایی شهر کرج تبعید میشود و در همان زندان مخوف به چندین بیماری مبتلا میشود و روزهای بسیار سختی را سپری میکند.
لهراسبی بخاطر خوابیدن ۵ سال در کف سالن زندان رجایی شهر دچار آرتروز شدید و زانو درد میشود، زیرا زندانیان سابقه دار اجازه خوابیدن روی تخت را به او و دیگر زندانیان سیاسی را نمیدهند.خوشبختانه آقای لهراسبی بعد از تحمل ۹ سال زندان ( سه سال اوین و پنج سال رجایی شهر کرج ) در سال ۱۳۸۷ با انواع بیماری ها از زندان رجایی شهر آزاد میشود.
متاسفانه در زمان بازداشت و زندان آقای لهراسبی رسانهها مثل امروز فعالیت نمیکردند و فضای مجازی و اینترنتی هم نبود که مردم بخواهند صدای مظلومیتش باشند و به همین خاطر کمتر کسی این عزیزان قهرمان وطن را میشناسد که بخواهد ازشون یاد کنند.
مهرداد میگوید : جوانی مرا لای دیوارهای زندان له کردند. بیماری امانم بریده، موهایم ریخته و پاهایم ناتوان است.
به من نظر من اگر قرار است به خبر آسیب دیدگان پرداخته شود باید به خبر آقای لهراسبی هم پرداخته شود زیرا ایشان یک زندانی سیاسی بوده که بخاطر شرایط سخت نگهداری در زندان آسیبهای جدی دیده است.
چند روز پیش با آقای لهراسبی صحبت میکردم و بهم گفت!
مسعود!! من حاضر بودم با تیر بهم شلیک میکردند و کشته میشدم و یکی از چشمانم را از دست میدادم ولی ۹ سال از عمرم را در انفرادی، زندان اوین و زندان رجایی سپری نمیکردم که آخرش بخاطر مریضی روی ویلچر بشینم.
بهتره تا دیر نشده با هم مهربان باشیم، هوای یکدیگر را داشته باشیم و از بالا به پایین به یکدیگر نگاه نکنیم. وقتی ما خودمان ، خودمان را تفکیک کنیم و بین آسیب دیدگان، زندانی سیاسی و جانباختگان راه آزادی فرق بگذاریم و مرز بندی کنیم هرگز رنگ آزادی وطن و طعم شیرین اتحاد را نخواهیم چشید.
به یاد مهرداد لهراسبی ها باشیم و در کنارشان باشیم.»
از اینستاگرام مسعود علیزاده
#مهرداد_لهراسبی #کوی_دانشگاه_۷۸ #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
✍️مسعود علیزاده
مهرداد لهراسبی از زندانیان سیاسی کوی دانشگاه در سال ۷۸ است که در جمع دانشجویان روز ۱۸ تیر جلوی دانشگاه تهران سخنرانی میکند و سریعاً توسط لباس شخصی ها بازداشت میشود. لهراسبی در زمان بازداشت مورد ضرب و شتم شدید قرار میگیرد و از ناحیه سر، صورت و دست مورد آسیب جدی قرار میگرد و حدود ۶ ماه را در سلول های سرد و تاریک انفرادی سپری میکند.
قاضی حقانی ریاست شعبه ششم دادگاه انقلاب، مهرداد لهراسبی را به دلیل ایجاد تشویش و تحریک دانشجویان برای اغتشاش در دانشگاه به اشد مجازات یعنی اعدام محکوم کرده بود. ولی بعد از گذشت یک سال در اثر فشارهای بینالمللی و رسانهای، حکم اعدام او و سه دانشجوی بازداشتی دیگر، در دادگاه تجدید نظر به پانزده سال حبس تخفیف پیدا کرد.
مهرداد درباره وضعیت سخت و دردآور خود در بند ۲۰۹ اوین میگوید:
در آن چهار ماه مرتب مرا برای بازجویی میبردند. وقتی هم در سلول انفرادی بودم، با پخش مداوم قرآن و اذان با صدای بلند و لامپهای پروژکتوری که ۲۴ ساعته در سلول من و دیگر زندانیان روشن بود، آزارمان میدانند. در زمان بازجویی هم وقتی دیدند اطلاعاتم به دردشان نمیخورد، با اجبار من به حرکت بشینپاشو یا کلاغپر رفتن مرا شکنجه میدادند. چون میدانستند پاهایم آسیب دیده است.
مهرداد لهراسبی حدود ۳ سال در زندان اوین حبس خود را سپری میکند و بعد به دستور سعید مرتضوی دادستان پیشین تهران به بند مجرمان خطرناک و اعدامی زندان رجایی شهر کرج تبعید میشود و در همان زندان مخوف به چندین بیماری مبتلا میشود و روزهای بسیار سختی را سپری میکند.
لهراسبی بخاطر خوابیدن ۵ سال در کف سالن زندان رجایی شهر دچار آرتروز شدید و زانو درد میشود، زیرا زندانیان سابقه دار اجازه خوابیدن روی تخت را به او و دیگر زندانیان سیاسی را نمیدهند.خوشبختانه آقای لهراسبی بعد از تحمل ۹ سال زندان ( سه سال اوین و پنج سال رجایی شهر کرج ) در سال ۱۳۸۷ با انواع بیماری ها از زندان رجایی شهر آزاد میشود.
متاسفانه در زمان بازداشت و زندان آقای لهراسبی رسانهها مثل امروز فعالیت نمیکردند و فضای مجازی و اینترنتی هم نبود که مردم بخواهند صدای مظلومیتش باشند و به همین خاطر کمتر کسی این عزیزان قهرمان وطن را میشناسد که بخواهد ازشون یاد کنند.
مهرداد میگوید : جوانی مرا لای دیوارهای زندان له کردند. بیماری امانم بریده، موهایم ریخته و پاهایم ناتوان است.
به من نظر من اگر قرار است به خبر آسیب دیدگان پرداخته شود باید به خبر آقای لهراسبی هم پرداخته شود زیرا ایشان یک زندانی سیاسی بوده که بخاطر شرایط سخت نگهداری در زندان آسیبهای جدی دیده است.
چند روز پیش با آقای لهراسبی صحبت میکردم و بهم گفت!
مسعود!! من حاضر بودم با تیر بهم شلیک میکردند و کشته میشدم و یکی از چشمانم را از دست میدادم ولی ۹ سال از عمرم را در انفرادی، زندان اوین و زندان رجایی سپری نمیکردم که آخرش بخاطر مریضی روی ویلچر بشینم.
بهتره تا دیر نشده با هم مهربان باشیم، هوای یکدیگر را داشته باشیم و از بالا به پایین به یکدیگر نگاه نکنیم. وقتی ما خودمان ، خودمان را تفکیک کنیم و بین آسیب دیدگان، زندانی سیاسی و جانباختگان راه آزادی فرق بگذاریم و مرز بندی کنیم هرگز رنگ آزادی وطن و طعم شیرین اتحاد را نخواهیم چشید.
به یاد مهرداد لهراسبی ها باشیم و در کنارشان باشیم.»
از اینستاگرام مسعود علیزاده
#مهرداد_لهراسبی #کوی_دانشگاه_۷۸ #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
💔48👍6❤1
سی و یکم شهریور؛ تولدی که سه دهه است با دلتنگی گره خورده ، سعید زینالی فرزند گمشدهای که مادر هنوز چشمبهراه اوست.
۳۱ شهریور، زادروز سعید زینالی است؛ روزی که باید پر از خنده و شادی باشد، اما بیش از سه دهه است که این روز با اشک و دلتنگی گره خورده است. روزی که مادر، پدر و خانوادهاش باید در کنار او جشن میگرفتند، حالا یادآور نبودنش، سکوت بیرحم خانهها و قلبهایی است که هنوز جای خالیاش را حس میکنند.
سعید زینالی، دانشجوی ۲۳ ساله دانشگاه تهران در رشته مهندسی کامپیوتر، با قلبی روشن و آرزوهایی بزرگ برای آینده، در ۲۳ تیر ۱۳۷۸ در جریان اعتراضات دانشجویی موسوم به «کوی دانشگاه» در خانهاش بازداشت شد و از آن روز تاکنون هیچ خبری از او در دست نیست. تنها یک تماس کوتاه با خانوادهاش برقرار شد و پس از آن، سکوتی عمیق جای خندهها و حضورش را گرفت.
مادر مهربان و داغدارش، بانو اکرم نقابی، بیش از ۲۶ سال است که هر روز با اشک و امید، با قلبی پاره و روحی خسته، به دنبال حقیقت و فرزندش میگردد. ۲۶ سال انتظار، ۲۶ سال درد و ۲۶ سال نگاه به هر کوچه و هر درگاه که شاید نشانی از او باشد. مادری که حتی خواسته است اگر فرزندش دیگر در میان ما نیست، حداقل محل آرامگاه او را بداند تا بتواند با آرامش، خاطرهاش را در آغوش گیرد.
امروز، تولد سعید زینالی با خاطرهها و امید به عدالت گرامی داشته میشود، با قلبهایی که هنوز برای او میتپند و با یادش که هیچگاه فراموش نمیشود. نبودنش زخمی است که هرگز کهنه نمیشود، اما یاد و نامش همچنان روشن و جاودانه است.
سعید جان، هر سال که میگذرد، نبودت بیشتر حس میشود، اما یاد تو، مظلومیتت و دلی که برایت میتپد، هرگز خاموش نخواهد شد. تولدت مبارک، ای فرزند گمشدهای که مادر هنوز به دنبال استخوانهایت است، به دنبال هر نشانی از تو، به دنبال حقیقتی که باید روشن شود…
و ما امیدواریم روزی فرا برسد که پس از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، سعید زینالی در زندان باشد و دوباره به آغوش مادر و خانوادهاش بازگردد.
نوشته مسعود علیزاده
masoudalizadeh___✍️
#کوی_دانشگاه_۷۸
#سعید_زینالی_کجاست
#اکرم_نقابی
#زادروز
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
۳۱ شهریور، زادروز سعید زینالی است؛ روزی که باید پر از خنده و شادی باشد، اما بیش از سه دهه است که این روز با اشک و دلتنگی گره خورده است. روزی که مادر، پدر و خانوادهاش باید در کنار او جشن میگرفتند، حالا یادآور نبودنش، سکوت بیرحم خانهها و قلبهایی است که هنوز جای خالیاش را حس میکنند.
سعید زینالی، دانشجوی ۲۳ ساله دانشگاه تهران در رشته مهندسی کامپیوتر، با قلبی روشن و آرزوهایی بزرگ برای آینده، در ۲۳ تیر ۱۳۷۸ در جریان اعتراضات دانشجویی موسوم به «کوی دانشگاه» در خانهاش بازداشت شد و از آن روز تاکنون هیچ خبری از او در دست نیست. تنها یک تماس کوتاه با خانوادهاش برقرار شد و پس از آن، سکوتی عمیق جای خندهها و حضورش را گرفت.
مادر مهربان و داغدارش، بانو اکرم نقابی، بیش از ۲۶ سال است که هر روز با اشک و امید، با قلبی پاره و روحی خسته، به دنبال حقیقت و فرزندش میگردد. ۲۶ سال انتظار، ۲۶ سال درد و ۲۶ سال نگاه به هر کوچه و هر درگاه که شاید نشانی از او باشد. مادری که حتی خواسته است اگر فرزندش دیگر در میان ما نیست، حداقل محل آرامگاه او را بداند تا بتواند با آرامش، خاطرهاش را در آغوش گیرد.
امروز، تولد سعید زینالی با خاطرهها و امید به عدالت گرامی داشته میشود، با قلبهایی که هنوز برای او میتپند و با یادش که هیچگاه فراموش نمیشود. نبودنش زخمی است که هرگز کهنه نمیشود، اما یاد و نامش همچنان روشن و جاودانه است.
سعید جان، هر سال که میگذرد، نبودت بیشتر حس میشود، اما یاد تو، مظلومیتت و دلی که برایت میتپد، هرگز خاموش نخواهد شد. تولدت مبارک، ای فرزند گمشدهای که مادر هنوز به دنبال استخوانهایت است، به دنبال هر نشانی از تو، به دنبال حقیقتی که باید روشن شود…
و ما امیدواریم روزی فرا برسد که پس از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، سعید زینالی در زندان باشد و دوباره به آغوش مادر و خانوادهاش بازگردد.
نوشته مسعود علیزاده
masoudalizadeh___✍️
#کوی_دانشگاه_۷۸
#سعید_زینالی_کجاست
#اکرم_نقابی
#زادروز
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
💔47❤5🕊3