آنتی الیگارشی
7.7K subscribers
14.5K photos
5.31K videos
94 files
5.04K links
تمام مطالب منتشر شده در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار می یابد.

مسئولیت مطالب مخاطبان در گروه متصل به کانال تنها به
عهده خود مخاطبان است.
Download Telegram
#یادداشت

⭕️از معجزات و کرامات سقاخانه آشیخ هادی!

✍️علی مرادی مراغه ای

🔻از سپیده دم تاریخ پا به پای اندیشه های علمی، اندیشه های خرافی و شبه علمی و عوام زده نیز در تمامی جوامع وجود داشته و این که امروزه برای درمان بیماری کرونا برخی،استعمال روغن بنفشه از پایین در ایران یا نوشیدن ادرار گاو در هند از بالا تجویز می کنند تنها مختص امروز نبوده...
تقریبا یک صدسال پیش در هوای داغ تیرماه ۱۳۰۳ش در تهران شایعه ‌ای بر سر زبان ها افتاد؛ که یکی از سقاخانه‌های تهران معجزه می کند؛ معمولا شایعه در ابتدا کوچک و به اندازه یک گلوله برفی بوده اما وقتی می غلتد و به حرکت درمی آید در آخر تبدیل به یک کوه برفی می گردد. شایعه ای در بين مردم عوام تهران دهان به دهان گشت و هر كسی شاخ و برگی بر آن افزود و به دیگری تحویل داد: یکی مي گفت ديشب فلان كور در سقاخانه شفا يافته و چشمش بينا شده یکی می گفت افليجی شفا يافته و با پای خود به حركت آمده ، دیگری مي گفت فلان بيمار يك شب پای سقاخانه خوابيده شفا گرفته و در آخر گفته شد: دختری بابی( بهایی) تلاش می کرده آب سقاخانه را مسموم کند و ناگهان کور شده...بزودی انبوهی از مردم، بخصوص هر چه چُلاق، نابینا و معلول بوده از چهار گوشه ایران روانه سقاخانه «آشیخ هادی»شدند.

پس از این اتفاق، سقاخانه بی‌درنگ به زیارتگاه مهمی بدل شد و بسیاری به زیارت آن شتافتند رفته رفته جمعیتی انبوه و کفن ‌پوشان... گرد آمده فریاد می کشیدند:
سقاخونه چی کرده؟/چش دختره رو کور کرده/ مگه نمدونی چی کرده/ چش دختره رو کور کرده...[ روزنامه ايران، ش ۱۹۳۷، ص ۲و تاريخ بيست ساله ايران، مکی...ج ۳، ص۱۰۹]
مردی عظیم‌الجثه در حالی که چوبی بلند را دور سرش می چرخاند فریاد می‌زد: ”این ساطور قصابی“ و جمعیتی که به دنبال او می ‌آمدند فریاد می زدند: ”در (فلان جای...)زن بابی. “ و بعد او فریاد می زد: ”این دیلم تون ‌تابی“ و جمعیت در پاسخ او جواب می دادند: ”در . . . زن بابی.“[ همایون کاتوزیان، معجزات سقاخانه...سال 29، ش ۲، تابستان ۱۳۹۳] سقاخانه که غالبا سوت و کور بود اینک رونق گرفته و از مردم موج می زد. زنان نذری پخش می کردند، زنی بچه‌اش را به دیوار سقاخانه می مالید و زنی دیگر برای باردار شدنش دعا می کرد...
در این بین #رابرت_ایمبری کنسول یار آمریکا در تهران هم فکر کرد که خبر و سوژه داغی برای نشریه معتبر«نشنال جئوگرافیگ» آمریکا پیش آمده به همراه دوستش #ملوین_سیمور،سریعا دوربینی برداشته برای عکس گرفتن عازم سقاخانه شدند. حضور این دو مرد چشم ‌آبی با کت و کلا‌ههای استوانه ‌ای و دوربین بدست در میان این مردم هیجان ‌زده به تلنگری بسته بود تا مردم بر آنان و دوربین شان حمله کنند که ناگهان نوجوانی ۱۷ ساله فریاد کشید که این فرنگی ها همان بابی‌ها هستند که می خواستند آب سقاخانه را مسموم کنند. در پی آن جمعیت حمله ور شد و در مقابل دیدگان قزاق ها و ماموران دولتی، #ایمبری و دوستش را نیم ساعت کتک زدند آن دو را زخمی و خونین با کالسکه به بیمارستان رسانده اما مردم به بیمارستان هجوم آورده #ایمبری را پیدا کرده و با سنگ کشتند...

تحقیقات و گزارشهای دقیق خود مقامات آمریکایی نشان می دهد که خود نیروهای قزاقِ رضاخان در این حادثه نقش اساسی داشتند حتی در نامه‌ ای که #محمدحسن ‌میرزا ولیهعد به برادرش #احمدشاه، در اروپا نوشته ادعا می کند که این سربازان رضاخان بودند که #ایمبری را در بیمارستان کشتند، نه مردم.[نصرالله سیف‌پور، فاطمی، آئینه عبرت... ص ۷۰۸ ] #رضاخان با کمک این حادثه بزرگ باعث شد هم کشتن #میرزاده_عشقی بوسیله خودش فراموش گردد و هم بهانه ای بدستش بیفتد برای اعلام حکومت نظامی و سانسور مطبوعات و دستگیری مخالفان سیاسی خود...

▪️اما در نهایت همیشه دودِ چنین احساسات کور به چشم مردم و ملک و میهن می رود: وزارت خارجه ایران عذرخواهی مفصلی از آمریکا کرد، سه نفر نوجوان ایرانی را به عنوان عاملان قتل #ایمبری در تهران اعدام کرد و ۶۰هزار دلار غرامت به خانوادۀ قربانی آمریکایی پرداخت و البته ۱۱۰هزار دلار دیگر هم بابت هزینۀ حمل جسد #ایمبری توسط کشتی جنگی آمریکایی به آن کشور پرداخت و علاوه بر تمامی این هزینه ها،داغی از حماقت تازه که بنام مردم ایران در تاریخ ثبت شد...
@antioligarchie
#یادداشت

⭕️ به مناسبت ۱۴ اسفند سالروز درگذشت دکتر مصدق

دکتر مصدق از دودمان قاجاریه بود. او نوادهٔ دختری فتحعلی‌شاه قاجار محسوب می‌شد.

مصدق در نوزده سالگی با زهرا دختر میرزا زین‌العابدین تهرانی امام جمعه تهران ازدواج کرد و حاصل آن پنج فرزند بود
پس از #انقلاب_مشروطه، مصدق سعی کرد در نخستین دوره #مجلس_شورای_ملی از شهر اصفهان کاندید شود (همسرش دو ملک بزرگ در اصفهان داشت و از این طریق خود را منتسب به شهر اصفهان جا زد) اما اعتبارنامه‌اش رد شد و ناکام ماند.
محمدعلی شاه قاجار پس از به‌توپ بستن مجلس شورای ملی، یک مجلس جدید دست‌نشانده و گزینشی ساخت به نام «مجلس شورای کبرای دولتی» که متشکل از درباریان و شاهزاده‌ها و بازاریان و افراد نزدیک به حکومت بود. در این مجلس، مصدق نیز به عنوان یک عضو، انتخاب شد.
مصدق سپس به اروپا رفت تا تحصیل کند. او در رشته حقوق، از دانشگاه نوشاتل سوییس فارغ‌التحصیل شد. موضوع پایان‌نامه دکترای مصدق: «وصیت در فقه اسلام و مذهب شیعه» بود. همچنین در سوئیس او درخواست اخذ تابعیت سوئیس را داشت که به او اعطا نشد.

مصدق در جریان کودتای ٣ اسفند ١٢٩٩، در مقابل #رضاخان و #سیدضیاء ایستاد. سیدضیاء پس از کودتا، از مصدق خواست تا استاندار فارس شود، اما مصدق تلگراف او را بی‌پاسخ گذاشت تا ناراحتی خود از کودتا علیه قجرها را ابراز نماید. او سپس در سخنرانی‌ها، از این کودتا اعلام نارضایتی کرد.
او پس از پایان نخست‌وزیری ضیاء، با روی کار آمدن قوام‌السلطنه و تا پایان وزارت مشیرالدوله، دوباره به سیاست برگشت و به ترتیب وزیر مالیه، استاندار آذربایجان و وزیر خارجه شد. سپس توانست در دور پنجم مجلس شورای ملی، رای آورده و نماینده مجلس شود.
در جریان انتقال حکومت از #قاجاریه به #پهلوی، تنها ۵ نفر از نمایندگان مجلس با طرح انحلال قاجاریه مخالفت کردند که یکی از آن‌ها مصدق بود. او تمام قد از #احمدشاه در مقابل رضاخان حمایت کرد.
او از طرح ایجاد #راه_آهن_سراسری در ایران انتقاد داشت و مخالف آن بود. مصدق عقیده داشت با بودجه ساخت راه‌آهن، بهتر است یک کارخانه قند ساخته شود!
مصدق در مجلس ششم رای نیاورد. سپس شروع به مخالفت با حکومت کرد و به خصوص بر #محمدعلی_فروغی تاخت و او را خائن به ملت و دست‌نشانده بیگانگان توصیف کرد.

در اوایل حکومت #رضاشاه، شاه به مصدق چندین بار پیشنهاد پست دولتی داد تا از تجربیات سیاسی او در جهت پیشرفت مملکت استفاده شود. از همین روی یکبار پیشنهاد وزارت خارجه و یکبار پیشنهاد نخست‌وزيری به وی داده شد که مصدق به دلیل کینه از رضاشاه، هر دو را رد کرد.

او سرانجام پس از کارشکنی‌ها در زمان توسعه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی ایران در دوران پهلوی اول، مدتی زندانی و سپس تبعید شد. بعدها در خاطراتش مدعی شد که در زمان زندان، دو بار به دلیل ناامیدی از پیشرفت کشور خودکشی کرد اما نگذاشتند بمیرد!
(این ادعا به لحاظ تاریخی صحت ندارد.)

مصدق مدتی بعد، از زندان آزاد شد اما دیگر در سیاست به کار گرفته نشد و تا سال ١٣٢٠ و زمان خلع رضاشاه از قدرت، او در قلعه خانوادگی‌اش در احمدآباد، دور از سیاست زندگی کرد.


🀄️بهمن انصاری

#twitter

@antioligarchie