آنتی الیگارشی
7.7K subscribers
14.5K photos
5.31K videos
94 files
5.04K links
تمام مطالب منتشر شده در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار می یابد.

مسئولیت مطالب مخاطبان در گروه متصل به کانال تنها به
عهده خود مخاطبان است.
Download Telegram
#داستانک
#واقعی

اکبر جباری

🔻تا همین امروز که خبر بازداشتش را شنیدم، تصور اینکه یک روز بتوانم درباره آن روز بنویسم، برایم سخت بود.
صبح یک روز تابستانی در سال ۱۳۹۳ بهمراه حامد، به محل دادسرای فرهنگ و رسانه رفتیم. در راهرو منتظر امدن بازپرس نشسته بودیم که ناگهان مرد درشت هیکلی با گوش های شکسته وارد شد. با دیدن ما، پرسید: «چکار دارید؟»
گفتم: «منتظر بازپرس هستیم»
گفت: «بیا داخل.» و رفت داخل اتاق بازپرسی. ما بلند شدیم که پشت سرش داخل شویم، که گفت: فقط خودت بیا. لاجرم، حامد بیرون در منتظر ماند و من رفتم درون اتاق.
فکر میکردم، منشی یا نیروی خدماتی دادسراست، و با خود میگفتم، چه کارگر خوش تیپی که کت و شلوار شیک و گرانقیمتی هم پوشیده. اما با کمال تعجب، رفت پشت میز بازپرسی نشست. همان میزی که معمولا در فیلمها دیده بودم که قضات می نشینند. تا به حال دادگاه نرفته بودم و تصور دقیقی نداشتم. فکر نمی‌کردم که یک ادم هیکلی با گوش های شکسته که حکایت از کشتی گیر بودنش دارد، بازپرس شعبه «فرهنگ و رسانه» باشد که غالبا با اهالی فرهنگ و هنر سر و کار دارد. وقتی به روی میزش دقت کردم دیدم نوشته: «بیژن قاسم زاده، بازپرس»
باز هم باورم نمیشد که خود همین اقا بازپرس فرهنگ و رسانه باشد. با خودم میگفتم، احتمالا بازپرس امروز نیامده و این اقا در غیابش دارد کار راه‌اندازی می‌کند! شروع کرد به خواندن موارد اتهامی ام.
_این جمله برای شماست؟
_بله. برای منه.
_ پس قبول داری که توهین به مقام معظم رهبری کردی؟
_خیر اقا. من در کمال ادب و نزاکت به یک نظر ایشون نقد نوشتم.

سکوت کرد و مشغول نوشتن شد. بعدها فهمیدم که همان اول باید انکار میکردم که نوشته خودم است. نوشته ای که چند سال قبل تر، زمانی که ایران نبودم، در صفحه فیس بوک خود نوشته بودم و فکرش را هم نمی‌کردم همین چند خط، مسیر زندگی ام را تغییر دهد.
اقای بازپرس مشغول نوشتن بود و من هم در حال دفاع از نوشته ام. وسط جملاتم، کلمه ای بکار بردم که به نظرم معنای خیلی واضح و روشنی داشت. ولی بازپرس کشتی گیر، سرش را از روی کاغذ بلند کرد و پرسید: یعنی چی؟ که من دوباره کلمه را گفتم و معنایش را هم گفتم. الان دقیقا یادم نیست چه کلمه ای بود، ولی همان موقع فکر میکردم که معنای این کلمه برای فرزند ۱۰ ساله ام، خیلی روشن است، پس خیلی نباید برای بازپرس «فرهنگ و رسانه» سخت باشد!
نوشتنش که تمام شد، گفت: ۴۸ ساعت فرصت داری، وثیقه بیاری تا روز دادگاهت، والا باید بازداشت بشی.
و من در کمال حیرت، فقط بلند شدن و راه رفتنش را نگاه میکردم. با دستهای گشوده که حکایت از بازوانی ورزیده و ورزشکاری و البته فاتح و مغرور دارد، راه می‌رفت و از اتاق خارج میشد. من هم از اتاق خارج شدم و بیرون امدم تا با حامد از دادسرا خارج شویم.
آنروز فکرش را هم نمیکردم، این اقای بازپرس، یک روز بازداشت شود. الان هم خوشحال نیستم. چون نیک میدانم، او نه به دلیل ظلم‌هایی که به امثال من کرده، بلکه به دلایل احتمالا مالی و بزن و ببندهای جناحی بازداشت شده است. من و امثال من، مستحق این ظلم‌ها بودیم و بازپرس بیژن قاسم زاده هم اگر نباشد، کسی دیگر کارش را انجام خواهد داد.
الان با خودم فکر میکنم، ایا در دنیای امروز، در کشورهای دیگر هم دادسرایی برای اهالی فرهنگ و هنر و دانش وجود دارد؟ دادسرایی که نویسندگان و اهل هنر و علم را به خاطر نوشتن و بیان عقایدشان محاکمه کنند؟ به بهانه توهین؟ نمیدانم. احتمالا در کشورهایی مثل کره شمالی چنین چیزی باشد. ولی حداقلش بر سر در آن کشورها، چیزی به نام «مردم سالاری» نوشته نشده...

#بیژن_قاسم_زاده
#بازپرس_دادسرای_فرهنگ_و_رسانه


@antioligarchie