آنتی الیگارشی
7.7K subscribers
14.5K photos
5.31K videos
94 files
5.04K links
تمام مطالب منتشر شده در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار می یابد.

مسئولیت مطالب مخاطبان در گروه متصل به کانال تنها به
عهده خود مخاطبان است.
Download Telegram
#داستانک

⭕️در کتاب عهد عتیق آمده: «خشایارشا که در پایان جشن ۱۸۰ روزه از باده نوشی بدمست شده بود، در هنگام بدمستی، شهبانو "وشتی" را می‌طلبد تا او را به اغیار بنمایاند. ملکه از این دستور گستاخانه شاه سر باز می‌زند و شاهِ خشمگین، او را از شهبانویی ساقط می‌کند و به دست جلاد می سپارد.
یهودیان و بزرگ دینی آنها یعنی «مردخای» از این اتفاق استفاده می کنند تا انتقام خود را از «هامان» وزیر شاه بگیرند.چون هامان متوجه شده بود که یهودیان با استفاده از رشوه و نفوذ از دادن مالیات امتناع می کنند و آنها را بازخواست کرده بود.
و باعث شد دست یهودیان و شخص مردخای از دربار کمی کوتاه بشود.
بعد از اعدام «وشتی»، یهودیان با نقشه‌ی مردخای ،برادرزاده‌اش را به اسم "استر" به همسری خشایارشا درمی آورند
اِستر دختری جوان و زیبا بود و نفوذ زیادی روی شاه داشت اما بشدت تحت نفوذ مردخای بود.

استر کم کم در دل شاه جا باز می کند و موفق می شود حکم مجازات هامان را به جرم دشمنی با یهودیان از شاه بگیرد و قدرت را به یهودیان بازگرداند.
هامان و ده پسرش شبانه اعدام می شوند و علاوه بر آن یهودیان از شاه سه روز مهلت می گیرند که مخالفان ایرانیِ یهودیان را مجازات کنند.
در منابع مختلف یهودی آمده که در این سه روز بین ۷۲ هزار تا ۵۰۰ هزار ایرانی به دست یهودیان سلاخی شدند.
این رواین توصیفات عهد عتیق و سایر منابع یهودی است ، به درست و غلط بودن آن کاری نداریم ولی یهودیان به آن اعتقاد دارند و هر ساله در سالروز این اتفاق و در دوازدهمین ماه از تقویم عبری این روز را جشن می گیرند و به آن عید "پوریم" می گویند
پوریم به معنای قرعه است و به اعتقاد یهودیان، این سرنوشت و تقدیر الهی بوده  و "قرعه" ای از جانب پروردگار برای لطف به قوم برگزیده یهود و نابودی دشمنان آن ها بوده است.
یهودیان در این روز اعمالی مثل روزه، رقص و پایکوبی،افراط در مستی و ... را انجام می دهند و این روز را نماد قدرت و برتری قوم یهود بر اقوام مختلف حتی اقوام باستانی مثل ایرانیان می دانند.
بچه های آنها به مجسمه هایی که نماد هامان و پسرانش هست ضربه می زنند و کل روز را مشغول رقصیدنند.
نکته‌ی غم انگیز ماجرا آنجاست که خود را به صورت نمادین به شکل جنازه‌ی ایرانیان درمی آورند و حرکات سخیف انجام می دهند.
به کودکانشان یاد می دهند که با چاقو نان هایی را که نماد ایرانی هاست تکه و پاره کنند...

تصاویر مربوط به این رشته توییت را می توانید در لینک زیر 👇ببینید.

🀄️ Hani Bouraghi


#twitter
@antioligarchie
#داستانک

⭕️روز دوم آبان سال ۵۲۶ هجری خورشیدی سپاهیان سلجوقی بر صلیبی‌های مهاجم آلمانی که زیر فرمان کنراد سوم می‌جنگیدند در نبرد دوریلائوم غلبه کردند و همه سپاهیان بیست هزار نفره او را کشتار کردند. تنها کنراد همراه با دو هزار نفر توانست جان سالم به در ببرد.

از شگفتی‌های تاریخ جنگ آن که، در همین روز مسیحیان این شکست از مسلمانان را در جبهه‌ ای دیگر جبران کردند.
سربازان آلفونسو پس از چهار ماه محاصره شهر مسلمان‌ و یهودی نشین لیسبون را گرفتند و این مهمترین پیروزی مسیحیانی بود که در نبردهای دوم صلیبی شرکت می کردند.

حاکمان شهر( که مسلمان و یهودی بودند) و نمایندگان مردم پس از چهار ماه به خاطر بروز قحطی در شهر قرارداد صلح صلیبی‌ها را پذیرفتند و قرار شد دروازه‌ها را بگشایند و شهر را تسلیم کنند و در مقابل مردم در امان باشند و جان سپاهیان مسلمان مقیم شهر محفوظ باشد.

اما صلیبی‌ها به محض ورود به شهر عهد خود را شکستند و به کشتار و غارت مردم روی آوردند و سربازان مسلمان و یهودیان را که تسلیم شده بودند مثله کردند. بعدها برای بیرون راندن یهودیان از پرتغال و اسپانیا مسیحیان فرمان الحمرا را صادر کرده و دوباره به قتل عام یهودیان پرداختند.

🀄️Avesta Jam

#twitter
@antioligarchie
#داستانک

⭕️خود كرده را تدبير نيست!

سال ۱۸۸۰ وقتي ملکه تایلند در اثر واژگون شدن قایقش در آب افتاد ،هیچ کس حاضر نشد او را نجات دهد. چون جزای لمس ملکه مرگ بود. ملکه غرق شد!

@antioligarchie
#داستانک

⭕️ترکه‌های آقای شاه!

[مرحوم اسماعیل شاه‌حیدری یکی از چهره‌های شناخته‌شده محله سرشور است که روضه‌های دهه اول محرم او در این محله در میان معمرین مشهدی بسیار معروف است. خیلی از مشهدی‌های قدیم هم او را به ترکه‌های چوب «به» و کراماتی می‌شناسند که از او نقل می‌شده است. در ادامه روایت یکی از معمرین مشهد را درباره او می‌خوانید]

آقای شاه‌حیدری لباس سبز بر تن می‌کرد و عمامه سبزی هم داشت. رسم ایشان این بود که یک دسته ترکه در دست می‌گرفت و هفت‌هشت نفر نوکر دنبال سرش راه می‌افتادند، همین‌طور که در خیابان‌ها و کوچه‌ها حرکت می‌کرد، زنان و کودکان و مردان از مغازه‌ها بیرون می‌آمدند و جلوی او تعظیم می‌کردند. او هم با همان یک دسته ترکه، ملایم بر سر ایشان می‌زد و به اصطلاح متبرکشان می کرد. اگر زن بود آن را روی چادرش می‌زد و اگر مرد بود روی سرش؛ بعضی‌ها هم دستش را می‌بوسیدند.
اعتبارش ناشی از این بود که می‌گفتند وقتی ناصرالدین شاه در سفری به مشهد، هنگام ورودش در طُرُق اتراق می‌کند، به همه اهل مشهد می‌گویند به استقبال ناصرالدین‌ شاه بروند. پدر آقای شاه حیدری هم می‌خواسته برود ولی وسیله گیرش نمی‌آید؛ نه الاغی نه اسبی لذا سوار یک دیوار می‌شود و می‌گوید: «حرکت کن» این دیوار مثل یک اسب یا الاغی راه می‌افتد و پدر آقای شاه‌حیدری را به استقبال شاه می‌رساند. این موضوع جزو کرامات پدر ایشان محسوب می‌شد و ایشان نان آن کرامت پدر را می‌خورد. از این رو در مجالس [روضه‌ یا مولودی] که ما داشتیم ختم نهایی وظیفه او بود؛ البته صحبتی نمی‌کرد. بلکه می‌آمد و لعن می‌کرد! کارش لعن کردن بود، مثلا می‌گفت: «بر شراب‌خوار و تارک‌الصلات لعنت!» همین‌طور مدام لعن می‌کرد. خیلی هم شوخ بود. مثلا پدرم یک پسر دایی داشت که همه به او پسردایی می‌گفتند. او در هشتی از مردم استقبال می‌کرد و خوش‌آمد می‌گفت. ایشان آن زمان ریشش را می‌تراشید. برای همین آقای شاه‌حیدری همین‌طور که لعن می‌کرد، می‌رسید به اینکه بگوید «بر ریش‌تراش لعنت!». می‌گفت: «بر ریش‌تراش لعنت به استثنای آن حاج پسر دایی!» و با انگشتش او را نشان می‌داد.
بزرگترها برایم نقل می‌کردند که شازده جعفرقلی میرزا، نایب‌تولیت آستان‌قدس و والی خراسان یک بار به مجلس عزاداری می‌رود و دم در می‌نشیند. همان‌طور که آقای شاه‌حیدری مشغول لعن کردن بوده، از جمله کسانی را که انحراف جنسی دارند، لعن می‌کرده و گفته: «لعنت به آن‌ها، به استثنای این شازده جعفر قلی میرزا!».

💢تاریخ شفاهی ایران


@antioligarchie
#داستانک

⭕️عراق شاعر جوانی داشت به نام «رحيم‌المالکی» که در شهر الثورة (كه امروز شهر صدر نامیده شده) حدود سال ۱۹۸۰م یک مجمع شعر شعبی ( شعرهای عامیانه عراقی)  تأسیس کرد و خودش هم اغلب شعرهایی که می‌گفت در این قالب بود؛ سال ۲۰۰۱ ، در زمان صدام هم به بهانه‌ی تشویش افکار عمومی دستگیر شده بود.

سال ۲۰۰۷م و پس از دوران صدام ،یک قصیده‌ی تند سیاسی گفت که بعد از انتشار شعر و افتادنش بر سر افواه و زبان‌ مردم طولی نکشید که در یک انفجار انتحاری کشته شد که بین مردم تا امروز شایع است که به خاطر آن شعر او را کشتند تا از زبان تلخ و تندش بیاسایند.
قصیده خطاب به یک روسپی مشهور در عراق سروده شده که  به «حسنة» معروف بود...

در بیتی از آن سروده ، با استفهام انکاری خطاب به آن زن می‌‌گوید:
"ای حسنه!
با من بگو
امروز چه کسی از تو شرافتمندتر است تا شکایتِ وانفسای این روزگار خود را به پیش او بریم!؟
راهنمایی‌ام کن ای حسنه!
تا همین فردا راه افتم و به پیش او شوم..."

امروز عراقی‌ها به او شهید شعر شعبی(شعر عامیانه )می‌گویند.

🀄️مسعود باب الحوائجی


#twitter

@antioligarchie
#داستانک

⭕️می گویند در اوايل پیدایش و رواج دستگاه‌های بی‌سیم در سعودی، بین دو تن از شیوخ مکه مناظره‌ای علنی رخ داد، یکی از آنها شیخ عبدالله‌ بن‌بلیهد بود که مدتی قاضی‌القضات مکه بود، همان کسی که فتوای تخریب قبور بقیع را از مفتیان گرفته بود و دیگری مفتی مکه ع.س بود از مفتیان بسیار مشهور  و صاحب نفوذ مکه.

بن‌بلیهد معتقد بود استفاده از بی‌سیم به لحاظ شرعی مباح و جایز است، اما ع.س مفتی مکه می‌گفت: چیزی که فاقد سیم است لابد ساخته‌ی شیطان است پس بکارگیری آن هم حرام است.
بن بلیهد وقتی نتوانست با دلیل و استدلال شرعی و نقلی و فقه و اصولی، مفتی مکه را قانع کند راه دیگری را پیش گرفت و گفت:
یا شیخ: وقتی مقرریِ حقوق‌تان از جانب پادشاه سعودی به شما از طریق دستگاه‌های الکترونیکی می‌رسد آیا شما به بهانه‌ی بی‌سیم بودن آن دستگاه‌ها از پذیرش مقرری و مواجب خویش خودداری می‌کنید؟ و آن را از ناحیه‌ی شیاطین قلمداد می‌کنید؟ یا حقوق را می‌پذیرید حتی اگر از طریق دستگاه بی‌سیم به شما ارسال و ابلاغ شود؟
مفتی مکه در برابر چنین استدلالی سکوت کرد و پاسخ قانع‌کننده‌ای نداشت...

🀄️مسعود باب الحوائجی


#twitter

@antioligarchie
#داستانک

⭕️ "سیدعلی مجتهدکازرونی" از نخستین مجتهدانی بود که به مجلس مشروطه راه یافت،فیلسوف و ادیب برجسته‌ای بود که به عربی و فارسی شعر می‌سرود و ملمّعات  متقنی در دیوانش دیده می‌شود.
او  قصیده‌ای دارد به نام "چماقیه" که به افشای روحانیونی می‌پردازد که علیه مشروطه‌خواهان، چماقدارانی را برای تهدید و ارعاب و تخریب اجیر می‌کردند.
از این قصیده فقط یک بیت در دیوان او آمده:
"بِهوش باش که صید چماقیان نشوی
که بس عظیم بُوَد دام و دانه‌های چماق!"

🀄️مسعود باب الحوائجی


#twitter

@antioligarchie
#داستانک

⭕️در مقابل ساختمانی، عده‌ای از افراد مسن مرد و زن گرد هم آمده بودند و با مشت‌های جمع شده شعار میدادند:
«یخچالِ بازنشسته/خالی‌تر از گذشته»...

آن طرف خیابان و در گوشه‌ی عقب نشینی کرده و دنجِ پياده رو، مردی خواب آلود، رویِ کارتن خالیِ یخچالی که زیرش بود، غلتی زد و به این شعارها فکر می‌کرد و سپس یادش آمد که نه بازنشسته است و نه یخچال دارد!، به همین خاطر در جهت مخالف غلتی دیگر زد و راحت خوابید!

💢شاهین بهرامی


@antioligarchie
#داستانک
⭕️امین، خلیفه عباسی

پس از مرگ هارون‌الرشید،پسرش ،امین جانشین او شد: در میان خلفا کسی مانند او ادیب و علاقه‌مند به شعر و‌طرب کمتر پیدا می‌کنید.

طبزی در "تاریخ طبری" آورده :
هنگامی که امین با برادرش مأمون در نبرد بود و طاهربن‌الحسین فرمانده سپاه مأمون،بغداد ،مرکز خلافت امین را  دوسال  محاصره کرده و زیر هجمه‌ی خود گرفته بود؛ اما امین به بهانه‌ی جنگ به هیچ وجه از تفریحات و‌عیش و طرب خویش نمی‌کاست.
طبری می‌نویسد:ا مین با خادمش کوثر که شاهد ومعشوق مذکر او بود به ماهیگیری رفته بود در همان حال شخصی به نزدش آمد و خبر ورود طاهربن‌الحسین و شکسته شدن دروازه‌ی بغداد را به او داد.
امین با کلافگی گفت :وای بر تو! رهایم کن،کوثر دو ماهی صید کرده و من هنوز نتوانستم هیچ ماهی‌ای بگیرم!
از ماهیگیری اش برنگشته بود که توسط طاهر سرش از تن جدا و به نزد مأمون فرستاده شد و بدنش را هم با بدن کوثر تکه‌تکه و مُثله کردند.

این فرجام تراژیک خلیفه‌ و معشوقش بود.
معشوقی که امین،زن‌ و دو فرزندش عبدالله و موسی را به خاطر او رها کرده بود، از آن پس مادرش زبیده هرچه دختران و کنیزان را به شکل پسر می‌آراست تا نظر او را جلب کنند ثمری نداشت؛کوثر برای او نقش أیاز،برای سلطان محمود را داشت.
اغانی اشعاری چند از امین در وصف کوثر نقل کرده از جمله دو بیتی که گفته‌اند شبی مهتابی سروده :
وصف رخ خوب تو، ماه بکردی تمام
خیره منش در خیال،لیک ندیدم تورا

نرگس بشکفته‌اش تا که نفَس بر زند
می‌دهدم در گمان، نفحه‌ی لعلِ تو را!

حدیث آنان بین خلایق پیچیده بود چندان که شاعران آشکارا در اشعار خود به روابط جنسی خلیفه با کوثر اشاره می‌کردند
وقتی آن اشعار به گوش امین می‌رسید،پاسخش تنها این بیت بود:
"كَوثرٌ دِيني ودُنيا/ يَ وسُقمِي وطَبيبي"

همان مضمونی که بعدها در اشعار صوفیانه غلبه یافت، یعنی:
کوثر: دین من و دنیای من
کوثر: درد من و درمان من!
گویند امین نخستین کسی بود که قایق‌هایی به شکل مرغابی و مرغان دیگر ساخته و بر روی دجله انداخته بود تا خودش و مردم بدین ترتیب شب‌های مفرح و به یاد ماندنی دجله را با  دلدادگان خویش رقم زنند.


💢ترجمه ادب و فرهنگ عربی


@antioligarchie
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#داستانک_انتخاباتی

⭕️( ویدئو) خاطره ابطحی از انتخابات ریاست جمهوری ۸۴ : قالیباف آمد پیش کروبی و گفت: شما و هاشمی استعفا بدهید من بلدم چطور با ‎احمدی‌نژاد برخورد کنم!



🔻در یکی از دوره‌های انتخابات مجلس در حوزه تفرش، فراهان و آشتیان یکی از مسئولین سابق یکی از استان‌های جنوبی کاندید شده بود! روز انتخاب تعداد زیادی اتوبوس از اون استان وارد این حوزه شدند تا در انتخابات شرکت کنند...نماینده شهر که شکست خورد سخنرانی تندی در مجلس علیه رییس جمهور وقت کرد!

🀄️محمدحسن حیدری



🔻‏سال ۸۴  شب انتخابات یک جلسه فوری برای فرماندهان پایگاهها برگزار شد سردار اقامیر فرمانده سپاه تهران گفتند در نظرسنجی ها قالیباف بافاصله کمی از هاشمی قرار داره همه به او رای بدهند تا ارا شکسته نشه به اعتراض گفتم ما به احمدی نژاد رسیدیم جلسه به هم ریخت کلی سی دی و تراکت. البته که همه سی دی ها و تراکت ها باد کرد و ما هم کار خودمونو کردیم که بعدا عذر مارو خواستن و قالیباف هم که شد شهردار سردار اقامیر را گذاشت مسئول ورزش و جوانان شهرداری...

🀄️رضا شیرازی


#twitter

@antioligarchie
#داستانک

⭕️تخرخر

میرزا نصرالله خان مشیرالدوله، که( ابتدا وزیر خارجه بود) هم صدراعظم مظفرالدین شاه بود و هم اولین رئیس‌الوزرای مشروطه، موجود پیچیده‌ای بود.... 
شاهکار اساسی میرزا نصرالله خان نائینی( مشیرالدوله) این بود که خود را به نفهمی (تخرخر) زند و طوری رفتار کند که همه او را ابله پندارند که اگر روزی عملیات سرّی او بروز کرد حمل بر خریت او کنند نه خیانت و برای شهرت این خصیصه سعی بسیار داشت.

از جمله کارهایش این بود: با اینکه درشکه‌اش دم دربار حاضر بود هنگامی که از نزد شاه و یا امین‌السلطان بیرون می‌آمد که به خانه خود برود درشکه دیگری را سوار می‌شد؛ درشکه‌چی می‌پرسید که کجا بروم جواب می‌داد منزل، درشکه‌چی می‌گفت بلد نیستم ،منزل کجا است؟ مشیرالدوله با کمال تعجب جواب می‌داد مگر درشکه خودم را سوار نشده‌ام؟ این درشکه مال من نیست؟!

اسب‌های درشکه او سیاه و درشکه‌چیانش مشخص بود، لکن گاهی سوار درشکه یکی از وزراء که اسب‌هایش سفید بود، می‌شد و چند قدمی که به راه می‌افتاد می‌گفت: ببخشید! مثل اینکه این درشکه مال من نیست من اشتباه کردم خیال کردم درشکه خودم را سوار شده‌ام.

در حضور امین‌السلطان ( صدر اعظم) قلمدان می‌کشید و مشغول نوشتن می‌شد وقتی که کارش به آخر می‌رسید ،جلد قلمدانش را عوضی جا می‌کرد. معلوم است جا به جا نمی‌شد مدت‌ها ور می‌رفت تا همه حضار ملتفت شوند و دورش جمع گردند و خنده کنند تا یکی از حضار قلمدانش را جا بیندازد.

در مواقعی که جلو امین‌السلطان می‌نشست که فرامین و احکام را به مهر صدارت برساند کیسه ترمه جایِ مهر خودش را به رنگ و شباهت کیسه مهر امین‌السلطان درست کرده بود.

امین‌السلطان برای مهر کردن فرامین کیسه مهرش را می‌انداخت پیش او، بعد از مهر کردن فرامین، میرزا نصرالله خان کیسه مهر امین‌السلطان را عوضی جیب خودش می‌گذاشت و می‌رفت منزل. شب اگر امین‌السلطان به مهرش احتیاج پیدا می‌کرد کیسه مهر عوضی را پیشخدمت می‌برد خانه میرزا نصرالله خان و مهر امین‌السلطان را می‌گرفت و می‌آورد!

با آن سفید مهرها و گرفتن وجوه گزاف، هر حمالی رتبه نظامی گرفت و هر یهودی در اروپا و امریکا کنسول ایران شد....

📚مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، جلد چهارم، صفحات ۳۵۶- ۳۵۷

@antioligarchie
#داستانک

⭕️مبارزه با مفسدین اقتصادی

حمید داودآبادی

[اردیبهشت ۱۳۶۳ - تهران] احمد پروین گفت که برادرش محمد خواسته عصر به خانه‌شان برویم. من، احمد، محسن و یکی دوتای دیگر رفتیم. محمد گفت: آقای نخست‌وزیر دستور داده برای مبارزه با مفاسد اقتصادی، یه ستاد تشکیل بشه تا جلوی دزدی‌ها رو بگیره. قراره این ستاد که زیرنظر دادستان تهران کار می‌کنه، اول دزدهای بزرگ رو شناسایی کنه، سپس با اونا برخورد کنه.
طبق سفارش محمد، روز بعد به محل دادستانی تهران در میدان ارک رفتیم. وارد دفتر آقای دادستان که شدم، دیدم حدود ده نفر هم‌سن و سال هستیم و فقط دو سه نفر از بقیه بزرگ‌ترند.

روحانی سیدی که خودش را "سیدضیاءالدین میرعمادی" دادستان تهران معرفی کرد، گفت: متاسفانه چند وقتیه که فساد اقتصادی در جامعه زیاد شده. احتکار، سوءاستفاده از امکانات دولتی و حتی اختلاس، در دستگاه‌های دولتی داره ریشه می‌دواند. جناب آقای میرحسین موسوی نخست‌وزیر، از این مسئله خیلی ناراحتند و دستور دادند تا ستاد ویژه‌ای برای شناسایی و مقابله‌ی شدید با فسادمالی تشکیل بشه. قرار بر این شده که با بهره‌گیری از نیروهای جوان و دلسوز بسیجی، این وظیفه‌ی شرعی رو پیش ببریم تا به‌امید خدا بتونیم ریشه‌ی فساد رو در جامعه خشک کنیم.

هرکسی، سوالی درباره‌ی شیوه‌ها و گستره‌ی کار پرسید که دادستان گفت: اول از همه باید چند وقت کار اطلاعاتی انجام بدیم تا بتونیم مهره‌های اصلی رو شناسایی کنیم. برای این کار، بیش‌تر شما باید به‌عنوان کارمند و حتی کارگر، در ادارات و کارخانه‌های مختلف مشغول به‌کار بشید. این کار شاید چندماه طول بکشه. باید دقیق سرنخ‌ها رو پیدا کنید و گزارش بدید. کار باید مستند و قانونی باشه.

میرعماد درباره‌ی مقدار و سطح جرائم موردنظر گفت: در این طرح، به تخلفات زیر یک میلیون تومان اصلا کاری نداشته باشید. هدف ما رقم‌های بالاست.
یکی از بچه‌ها پرسید: حالا ما چندماه داوطلبانه حتی بدون این‌که یک ریال حقوق و چیزی بگیریم و فقط برای رضای خدا، بریم کارگری بکنیم و بتونیم مچ یه دزد کله‌گنده رو بگیریم و اون رو تحویل شما بدیم؛ خواه‌ ناخواه چنین کسی، پارتی‌های کلفتی داره. خب با سفارشاتی که برای عدم پی‌گیری پرونده می‌شه، چی‌کار می‌کنید؟

میرعماد با تاسف گفت: دیروز یه نفر رو محاکمه کردم که خیلی کله‌گنده بود. گفتم بفرستنش زندان. با پررویی گفت: حاج‌آقا، شما نمی‌تونی من رو بفرستی زندان. حتی برای یک ساعت.
گفتم: می‌تونم و این کار رو می‌کنم. چند دقیقه بعد برای آزادیش، اون‌قدر تلفن بهم شد و این‌که ایشون آدم دست به خیریه و از این حرف‌ها، که مجبور شدم به‌قید ضمانت آزادش کنم. ولی برای این‌که پررو نشه، گفتم باید یک وثیقه‌ی چهار میلیون تومانی بذاری. خندید و گفت: ای بابا حاج‌آقا، خب این رو از اول می‌گفتی. یه زنگ زد، وثیقه جور شد و با خنده رفت بیرون.

با این حرف، همه ریختند به‌هم. یکی از بچه‌ها گفت: خب با این حساب، اگر ما مچ کسی رو گرفتیم و فردا نمایندگان مجلس یا وزرای همین دولت، سفارش کردند و ایشون آزاد شد، چی می‌شه؟
این حرف، تیر خلاصی بود که به کل طرح خود. میرعماد، از بچه‌ها عذرخواهی کرد و گفت: این دیگه نه دست منه، نه دست نخست‌وزیر. آقایون همین‌جا این حرف‌ها رو فراموش کنید و اصلا قضیه رو از ذهن‌تون پاک کنید و به هیچ‌وجه جایی بازگو نشه!

با یک صلوات، برخاستیم و هرکسی رفت دنبال کار خودش. آقای میرعماد هم پشت میز دادستانی خودش نشست.

۱۷ سال بعد، خبری دیدم که تعجبم را برانگیخت:
صدور قرار وثیقه برای آزادی دادستان اسبق تهران
برای آزادی ضیاءالدین میرعماد، دادستان اسبق تهران که در دادگاه ویژه‌ی روحانیت پرونده‌ی مالی داشت، قرار وثیقه صادر شده است !! میرعماد، دادستان اسبق تهران یا به تعبیر برخی مقامات قضایی "شهرام جزایری ۲ " ، به‌اتهام فساد مالی دستگیر و زندانی شده بود.

لینک خبر
شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۲ خبرگزاری ایسنا
https://www.isna.ir/amp/8206-00383


@antioligarchie
#داستانک

⭕️ آی رمضون الله... الله رمضون!
[روایتی از یک رسم فراموش شده مشهدی‌ها در ماه رمضان]

معمولا در ماه رمضان بین افطار و سحر عده‌ای از جوان‌های محلات (بیشتر جوان‌های لاابالی از محلات ضعیف‌تر) در کوچه‌ها راه می‌افتادند و شعرهای معروفِ مشهدِ آن زمان را با هم می‌خواندند و با زدن درِ خانه‌های مختلف پول یا تنقلاتی جمع می‌کردند.

اصل شعر این بود:
:رمضون آمد با سیصد سِوار
چوبکی ورداشت گفت روزه بدار
اگِه روزه بیگیرُم لاغر مِشُم
اگِرَم که نیگیرُم کافَر مِشُم
آی رِمِضون اَلله، اَلله رِمِضون..."

موقع زدن درِ خانه‌ها هم می‌خواندند:
دِرِ ای حولی دَسگیرَه‌اش طِلا
صاحابِ حولی می‌رَه کربِلا
یا
دِرِ ای حولی دَسگیره‌اش مسی
صاحابِ حولی می‌رَه عروسی

در اینجا اگر صاحب‌خانه به آنان پولی، آجیلی، نُقل یا کشمشی می‌داد، می‌رفتند، ولی اگر نسبت به سر و صدای آنها اعتراض می‌کرد و در را هم باز نمی‌کرد، این‌طور می‌خواندند:
دَرِ ای حولی لَق‌لَق مِکِنَه
صاحابِ حولی وَق‌وَق مِکِنَه
آی رِمِضون اَلله، اَلله رِمِضون


[📚منبع: گفتگوی طرح "مثبت ۶۰ساله‌ها" با جناب آقای محمود ناظران‌پور]

💢گروه مشهدگردی چهارباغ


@antioligarchie
#داستانک

⭕️خان بازی

قاسم مهرنیا

در اصطلاح بجنوردی ها، خان چخارتماق در ادبیات فارسی میر نوروزی است. صبح اول عید عده ای در میدان کارگر فعلی جمع شده، میدان خاکی را آب پاشی و نظافت کرده که با نواخته شدن دهل و سرنا جماعتی پشت سر این نوازندگان به منزل خان می رفتند که از قبل تعیین و برنامه ریزی شده بود ( معمولا خان از افراد تنومند دارای هیکل آراسته انتخاب می شد ) و مردم خان را با جاه و جلال و کپ کپه و دب دبه در حالیکه خان به لباس فاخر و سبیل های تابیده چکمه در پا، شنل مرصع بر دوش و نیم تابی بر سر می آوردند و در گوشه میدان مکانی را تعیین و در آنجا مصطبه ای ( کرسی تخت ) برقرار می کردند که خان بر آن جایگاه جلوس می کرد و در کنار آن در کرسی کوتاه تر از کرسی خان وزیر دست راست وزیر دست چپ مستقر می شدند و مردم به صورت دایره بر گرد میدان حلقه می زدند، دهل و سرنا در حال نواختن و عده ای مشغول رقص های محلی بودند و هر از گاهی خان دست بالا می برد نوازندگان نواختن را قطع می کردند و خان، داروغه و یا میر غضب را به حضور می طلبید مردم حاضر را به فرا خور حال و استطاعت مالی جریمه ( به عنوان مالیات دیوانی ) می کردند که هزینه این مراسم از همین جریمه ها تامین می شد .

در فواصل برنامه کشتی های محلی ( چوخه ) اجرا می شدند و برنده، جلو خان زانو زده و مبالغی از خان دریافت می کردند و هدایایی به وسیله حضار به پیروز میدان کشتی داده می شد ( معمولا کله قند ).

داروغه در بیرون دایره ای که از مردم تشکیل شده بود، قدم می زد و اگر تازه واردی به جمع اضافه می شد او را به حضور خان می بردند و او پس از ادای احترام به خان، می گفت خان این تازه وارد مالیات خود را پرداخت نکرده است و خان مبلغی تعیین و تحویل خزانه دار می دادد.

این مراسم تا ۱۲ روز فروردین ماه ادامه داشت و در حالیکه در روز ۱۳ بدر دهل و سرنا در حال نواختن بود، خان پیشاپیش و عده ای پشت سر خان به بش قارداش می رفتند و پس از رقص و پای کوبی خان را با همان لباس در حوض بش قارداش می انداختند و او را دوباره بیرون می آوردند و لباس خانی را از تن او بیرون می آوردند و لباس خودش را به او می پوشاندند و می گفتند خانی شما به اتمام رسید و ان شاء الله اگر عمری باقی بود تا سال آینده.

البته این مراسم در جای جای ایران اجرا می شد که اما مدت آن و نوع مراسم با هم تفاوت اندکی داشته اند و اوج آن در زمان شاه عباس صفوی بوده است.
[ منبع؛ بجنورد ۱۴۰۰]


💢تاریخ شفاهی

@antioligarchie


همراهان گرامی کانال آنتی الیگارشی! #سال_نو_مبارک
#داستانک

⭕️حدود ده سال پیش شبکه دو سیما برای ویژه برنامه‌ی شب قدرش مرا دعوت کرد.
برنامه در روز ضبط می‌شد و شب پخش می‌شد و قرار بود یکی دوتا غزل بخوانم.
وقتی رسیدم به استودیو، مدیر پخش(یا مسئول دیگری) به من هندوانه تعارف کرد و امتناع کردم.
بعد گفت : چای بیاورم یا آب؟
گفتم : یعنی چی؟!
گفت: لبهایت خشک است باید یه چیزی بخوری که در صفحه شکل نازیبایی نداشته باشی!
گفتم :خانم! برنامه برای ماه رمضان و شب قدر تولید می‌کنید و از من می‌خواهید روزه ام را بخورم؟ امکان ندارد.
اگر آن‌زمان جسارت و بلوغ الان را داشتم اجازه‌ی ضبط نمی دادم و ترک مجلس می‌کردم ولی با اصرار آنها راضی شدم که کمی آب به لب‌هایم بزنم تا از خشکی‌اش کاسته شود و شعرم را خواندم.
القصه بزرگترین دلیلِ اینکه برنامه‌های دینیِ صدا و سیما روی مخاطب نه تنها اثر نمی‌گذارد بلکه تاثیر معکوس می‌گذارد همین است که برنامه ‌سازان خود به آنچه می‌سازند باوری ندارند
لم تقولون ما لا تفعلون؟

🀄️حسین نادری ( شاعر و ترانه سرا)

#twitter

@antioligarchie
#داستانک

⭕️پیرمرد همه‌ی پسرهاش بالای چهل سال بودند ولی همچنان دست از کنترلشان بر نمی‌داشت؛ گاه با القای حس گناه، گاه شرم و نشد تحقیر.
پرسیدم :پدرجان !چرا انقدر بچه‌هات را تحقیر و سرزنش می‌کنی؟
-گفت دکترجان، بالاخره من چوپونشونم، باید به راه بیارمشون!

🀄️روح الله صدیق


#twitter

@antioligarchie
#داستانک

⭕️دهخدا در هنگام زمامداری محمدعلی شاه بیشترین توهین را در نوشته‌های خود نسبت به شاه با امضای مستعارِ "دخو" در روزنامهٔ صوراسرافیل به چاپ می‌رسانید؛ وقتی که مجلس بمباران شد، دهخدا سر از سفارت انگلیس درآورد و به اروپا رفت و میرزا جهانگیرخانِ بیچاره، جوانِ ساده‌دل، مدیر روزنامه صوراسرافیل به کیفر ناسزاگویی‌هایِ دهخدا به محمدعلیشاه در باغ شاه اعدام گردید.

📚رهبران مشروطه ،ابراهیم صفایی،ص ۲۱۳


@antioligarchie


پانوشت ▪️خاطره علی اکبر دهخدا درباره میرزا جهانگیرخان صور اسرلفیل و سرودن شعری به یاد او
‏... را به خواب دیدم. ... به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» من از این عبارت چنین فهمیدم که می‌گوید: «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته‌ای؟» و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد:
یاد آر ز شمع مرده یاد آر! ...
#داستانک

⭕️منیژه منم دختِ افراسیاب!

احسان رضایی

در خبرها بود که  در نماز جمعۀ شهر مشهد، دیار فردوسی، برای موضوع حجاب به شاهنامه استناد کرده و از قول منیژه «به عنوان نماد یک زن فرهیخته و ایرانی» شاهد آورده‌اند!

بیت مورد اشاره چنین است: «منیژه منم دختِ افراسیاب/ برهنه ندیدی مرا آفتاب» (تصحیح خالقی مطلق، ج ۳، ص ۳۷۳، بیت ۹۴۰) که در تصحیح دیگری، حتی یک مرحله از این هم محجبه‌تر شده و به این شکل نقل شده است: «منیژه منم دختِ افراسیاب/ برهنه ندیدی رُخَم آفتاب» (تصحیح دانشمندان روسی معروف به چاپ مسکو، ج ۵، ص ۶۵، بیت ۹۷۴).
این را منیژه وقتی شکایت به پیش رستم برده گفته است. ولی چه شد که کار به گریه و زاری پیش رستم رسید؟

داستان می‌گوید وقتی بیژن برای دفع آفت گرازهای وحشی از مزارع کشاورزان به حدود مرز ایران و توران رفته بود، سر از جشنگاه منیژه، دختر افراسیاب و شاهزادۀ سرزمین توران درآورد. بهار بود و جوانی، دختر و پسر به دیدار هم دل از دست دادند و سه روز و سه شب با هم گذراندند. منیژه که دیگر راضی به جدایی از بیژن نبود، داروی هوشبَر در جام بیژن ریخت و او را مخفیانه با خود به کاخش برد. بیژن در کاخ منیژه به هوش آمد و چاره‌ای جز عشرت با منیژه به ذهنش نرسید. سر و صدای جشن‌های این دو بزرگوار به حدی بود که عموی منیژه حساس شد و مامورها ریختند به خانۀ دختر و بیژن را برهنه دستگیر کردند. افراسیاب اول می‌خواست بیژن را بکشد، ولی از ترس راه افتادن جنگ، در نهایت بیژن را در قعر چاهی به بند کشیدند. منیژه هم از خاندانش طرد شد و روزها با گدایی لقمه نانی تهیه می‌کرد سر چاه می‌برد. اینجاست که رستم وارد قصه می‌شود. پهلوان برای پیدا کردن بیژن، با جامۀ مبدل به توران می‌رود و منیژه که شنیده بازرگانی ایرانی آمده سراغش می‌رود. رستم از او نام و نشان می‌پرسد و منیژه می‌گوید حاج‌آقا! من را که به این وضع می‌بینید، زمانی برای خودم کسی بودم و آفتاب مهتاب‌ندیده بودم! ... خلاصه این‌طوری....


@antioligarchie
#داستانک

⭕️ "سندروم ماشین کاسترو"

۵ دسامبر ۲۰۱۶ در تشییع جنازه‌ی فیدل کاسترو، دیکتاتور کوبا، ماشین حمل جنازه‌ی او خراب شد و سربازان گارد تشریفات، ناچار به هل دادن ماشین شدند.
خراب شدن ماشین حمل نعش او درست در پایان ۹مین روزی رخ داد که حکومت کوبا، تلاش کرده بود با گرداندن جنازه‌ی کاسترو در سراسر کشور، به خارجی‌ها نشان دهد که این سیستم برآمده از کودتای ژانویه ۱۹۵۹، هنوز پس از ۶۰ سال، مشروعیت دارد و کمونیسم کوبایی، برخلاف دیگر ورژن‌های به گورسپرده‌شده‌ی کمونیسم کار می‌کند.
با وجود برنامه‌ریزی بلندمدت این مراسم و دقت تمام در جزییات آن که منظم و باشکوه و قدرتمند به نظر بیاید، در نهایت مشکل راستین کوبا خود را نشان داد. کوبای کاسترو، ناتوان، از کارافتاده و به شدت فرسوده بود و کمونیسم هیچ جا و هرگز جواب نمی‌داد،حتی برای چند روز در یک مراسم برنامه‌ریزی‌ شده‌ی حکومتی!
.رژیم کمونیستی کوبا، برخلاف تمام ادعاهایش، حتی نمی‌توانست یک ماشین حمل جنازه برای رهبرش بیابد که خراب نباشد! در چنین سیستمی، وضع مردم، کمابیش روشن بود حتی اگر چیزی نمی‌گفتند یا به ناچار پرچم کوبا را در مسیر تکان می‌دادند.
"سندروم ماشین کاسترو"  یک اپیدمی در حکومت‌های توتالیتر و نوتوتالیتر است. در آن‌ها همه چیز منظم و پیش‌رفته و قدرتمند به نظر می‌رسد تا آن لحظه‌‌ی نادر که نظام سیاسی ناچار می‌شود ویترین گلخانه‌ای و نمایشی‌اش را به خیابان آورد و در برابر انظار عمومی قرار دهد...

https://is.gd/9u5dGj


🀄️ساسان آقایی

#twitter

@antioligarchie
#داستانک

⭕️حتماً  می پره!

جوانی برای تماشای فیلم مورد علاقه اش به سالن سینما رفته بود.
در حین تماشای فیلم مرد میانسالی که در کنار او نشسته بود به او گفت:
"به نظر تو آرتیست فیلم با اسبش از روی این درّه می پره یا نه؟"

جوان گفت:" نمی پره"

مرد میانسال گفت:" سر صد هزار تومان شرط می بندم که می پره."
جوان قبول کرد و اسب از راه رسید و نپرید.فیلم که تمام شد مرد میانسال صد هزار تومان به جوان داد.جوان خندید و پول را نگرفت و به مرد گفت: "پولت را درجیبت بگذار ، من قبلا یکبار این فیلم را دیده بودم!"

مرد با عصبانیت گفت :"من خودم چهار بار این فیلم رو دیده بودم ولی به خودم گفتم این بار دیگه حتماً می پره...!"


@antioligarchie