آنتی الیگارشی
7.64K subscribers
14.8K photos
5.47K videos
95 files
5.11K links
تمام مطالب منتشر شده در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار می یابد.

مسئولیت مطالب مخاطبان در گروه متصل به کانال تنها به
عهده خود مخاطبان است.
Download Telegram
#داستانک

به بهانه اول سپتامبر #روز_جهانی_نامه_نگاری

🔻پدربزرگ اخلاق‌های خاصِ خودش را داشت، مثلا غذایش را کامل و با ولع میخورد بعد رو به مادربزرگ میکرد و با اخم میگفت "نگی نفهمیدا، نمک نداشت"
ما هرگز نفهمیدیم اگر نمک ندارد چرا با این لذت میخورد و اصلا چرا نمک به غذایش نمیزند! یک نوع لذت مازوخیستی!
از آنجا که ما گلچین بیماریهای موروثی بودیم این مورد را هم زیر پوستی در خود گنجانیدیم! دقیقا ما با همین سیستم عاشق میشدیم. فرمان را عمویم در دست گرفت. بیخیال بیخیال مانند میخی در دیوار به همه چیز بی تفاوت بود تا اینکه معشوقش ازدواج میکرد و ضجه و زاری‌ عمو به آسمان میرفت. حیران مانده بودیم که اگر دوستش دارد چرا حرف نمیزند، تبر سیبیلش را نمیزد اما حرف نمیزد.
_کره خر_!
این لیچار همیشگی بابابزرگ بود که بعد زرزرهای عمو به او میگفت!
من هم همان فرمان را در پیش گرفته بودم. بار اولی که عاشق شدم نهایت تلاشم نوشتن نامه‌ای بود که 27 روز نوشتنش به طول انجامید اما هرگز به دست کسی نرسید و هنوز وقتی دلم برای حماقتم تنگ میشود از لای دفتر قدیمیم بیرون میکشم و میخوانمش. خودم که شعور نوشتنش را نداشتم نامه عاشقانه بتهوون را کپی کرده بودم، او هم مثل من جرات نداشت نامه را به دست یار برساند و در صندوقش مانده بود تا بعد مرگش. البته اینطوری میگفتند راست و دروغش پای خودشان! آخر نامه هم شعری از افشین یدالهی که تیتراژ سریال مدار صفر درجه بود را نوشته بودم! "آندم که من عاشق شدم شیطان به اسمم سجده کرد، آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد" یک همچین چیزی!
اینقد نامه خوب شده بود آن را به الاغ میدادی عاشقت میشد، فقط کمی شجاعت میخواست که من نداشتم!
از خودم که کاری برنمیامد برای این که دلم نسوزد متن نامه را به 8نفر فروختم! البته آن ها جسارت داشتند و نامه را به دستِ معشوقشان رسانیدند. از شما چه پنهان یکی از نامه‌ها به دست همان کسی رسید که من میخواستمش!
پوووف... مگر میشد؟ دنیا دیگر اینقد کوچک نمیشد! جای بدش آنجا بود که دختر از متن نامه خوشش آمده بود و پیشنهادش را قبول کرده بود!
هنوزم گاهی به پدربزرگ فکر میکنم که غذایش را با لذت میخورد و تا تمام نمیشد چیزی نمیگفت!

#جواد_داوری
#ماجراهای_واقعی_زندگی


@antioligarchie