Forwarded from محمدکاظم کاظمی
🔴 شاعر
🔹 محمدکاظم کاظمی
کدام کشف؟ کدامین شهود؟ کو الهام؟
بمیر شاعر بیچاره با چنین اوهام
چه شد که بعد چهل سال هم ندانستی
که چشم را به چه سازی شبیه جز بادام؟
نخوانده یک دو ورقپاره در صناعت شعر
نکرده فرق، میان جناس با ایهام
همیشه بوده به پندار، ثانی صائب
همیشه بوده به گفتار، تالی خیّام
ولی نبرده به کردار، هیچ خیر از تو
نه والدین و نه ابن سبیل و نه ایتام
نشسته بر در ارباب بیمروت دهر
که خواجه کی بدرآید، کنی به خواجه سلام
مگر به حرمت میراثداری سعدی
به بایگانی راکد تو را دهند مقام
و یا به حرمت نام بلند فردوسی
تو را کنند به انبار غلّه استخدام
چه رفته است که شاگرد حضرت رحمان
هماره چشم به اِنعام دارد از اَنعام
نبوده یک دو قدم در هوای نان حلال
همیشه دربهدر یک دو جرعه آب حرام
نشستهای، که مگر از مدارج ملکوت
خدای شعر، تو را مصرعی کند اکرام
اگر نکرد، به دیوان حضرت حافظ
زنی تفأل و شعری از آن بگیری وام:
«به آب روشن می عارفی طهارت کرد»
تو نیز از سر تقلید از آن، کنی اقدام
ـ به آب روشن می میکنی طهارت اگر،
به آفتابه بریز آن شراب، نی در جام ـ
سخنورا! که به بام کلام داری راه،
همین مَثَل بشنو از حقیر و، ختم کلام
همیشه بردن اشتر به بام آسان است
و سخت آن که فرود آورندش از سر بام
۱۲ آبان ۱۳۹۴
#محمدکاظم_کاظمی
#شاعر
#شعر_کاظمی
@mkazemkazemi
🔹 محمدکاظم کاظمی
کدام کشف؟ کدامین شهود؟ کو الهام؟
بمیر شاعر بیچاره با چنین اوهام
چه شد که بعد چهل سال هم ندانستی
که چشم را به چه سازی شبیه جز بادام؟
نخوانده یک دو ورقپاره در صناعت شعر
نکرده فرق، میان جناس با ایهام
همیشه بوده به پندار، ثانی صائب
همیشه بوده به گفتار، تالی خیّام
ولی نبرده به کردار، هیچ خیر از تو
نه والدین و نه ابن سبیل و نه ایتام
نشسته بر در ارباب بیمروت دهر
که خواجه کی بدرآید، کنی به خواجه سلام
مگر به حرمت میراثداری سعدی
به بایگانی راکد تو را دهند مقام
و یا به حرمت نام بلند فردوسی
تو را کنند به انبار غلّه استخدام
چه رفته است که شاگرد حضرت رحمان
هماره چشم به اِنعام دارد از اَنعام
نبوده یک دو قدم در هوای نان حلال
همیشه دربهدر یک دو جرعه آب حرام
نشستهای، که مگر از مدارج ملکوت
خدای شعر، تو را مصرعی کند اکرام
اگر نکرد، به دیوان حضرت حافظ
زنی تفأل و شعری از آن بگیری وام:
«به آب روشن می عارفی طهارت کرد»
تو نیز از سر تقلید از آن، کنی اقدام
ـ به آب روشن می میکنی طهارت اگر،
به آفتابه بریز آن شراب، نی در جام ـ
سخنورا! که به بام کلام داری راه،
همین مَثَل بشنو از حقیر و، ختم کلام
همیشه بردن اشتر به بام آسان است
و سخت آن که فرود آورندش از سر بام
۱۲ آبان ۱۳۹۴
#محمدکاظم_کاظمی
#شاعر
#شعر_کاظمی
@mkazemkazemi
Forwarded from محمدکاظم کاظمی
🔹 شطرنج (۲)
🔸 محمدکاظم کاظمی
این پیاده میشود آن سوار میشود
صفحه چیده میشود گیر و دار میشود
این یکی به دست اسپ، آن یکی به پای فیل
لشکر پیادگان تار و مار میشود
اسپهای قهرمان جستوخیز میکنند
هر که جست وخیز کرد، ماندگار میشود
فیلهای کجروش چون پیاده میخورند،
تا ابد به نامشان افتخار میشود
قلعههای راسترو، قلعههای راستکار
ناگهان میانشان انفجار میشود
انفجار قلعهها کار یک پیاده بود
این چنین میان جنگ انتحار میشود
آن پیادۀ شجاع بهترین فدایی است
لاجرم سوی بهشت رهسپار میشود
این وزیر و آن وزیر پشت میز میروند
روی میز صحنۀ کارزار میشود
عاقبت به همت این وزیر و آن وزیر
صلح بین هر دو شاه برقرار میشود...
جغد جنگ میپرد، فصل سرد میرود
یک تولد دگر، نوبهار میشود
شش پیادۀ سفید، شش پیادۀ سیاه
قبرشان کنار هم لالهزار میشود
از همه پیادگان یک پیاده مانده است
او، ولی به جرم جنگ سنگسار میشود
مشهد، ۲۴ بهمن ۱۳۹۲
#شعر_کاظمی
#شطرنج
#محمدکاظم_کاظمی
@mkazemkazemi
🔸 محمدکاظم کاظمی
این پیاده میشود آن سوار میشود
صفحه چیده میشود گیر و دار میشود
این یکی به دست اسپ، آن یکی به پای فیل
لشکر پیادگان تار و مار میشود
اسپهای قهرمان جستوخیز میکنند
هر که جست وخیز کرد، ماندگار میشود
فیلهای کجروش چون پیاده میخورند،
تا ابد به نامشان افتخار میشود
قلعههای راسترو، قلعههای راستکار
ناگهان میانشان انفجار میشود
انفجار قلعهها کار یک پیاده بود
این چنین میان جنگ انتحار میشود
آن پیادۀ شجاع بهترین فدایی است
لاجرم سوی بهشت رهسپار میشود
این وزیر و آن وزیر پشت میز میروند
روی میز صحنۀ کارزار میشود
عاقبت به همت این وزیر و آن وزیر
صلح بین هر دو شاه برقرار میشود...
جغد جنگ میپرد، فصل سرد میرود
یک تولد دگر، نوبهار میشود
شش پیادۀ سفید، شش پیادۀ سیاه
قبرشان کنار هم لالهزار میشود
از همه پیادگان یک پیاده مانده است
او، ولی به جرم جنگ سنگسار میشود
مشهد، ۲۴ بهمن ۱۳۹۲
#شعر_کاظمی
#شطرنج
#محمدکاظم_کاظمی
@mkazemkazemi
Forwarded from محمدکاظم کاظمی
🌴 درخت
🔹محمدکاظم کاظمی
گُل میکند شکوفه و لبخند از درخت
آیات بیشمار خداوند از درخت
خورشیدِ بیملاحظه بر میکَند بهزور
شال سفید بهمن و اسفند از درخت
اردیبهشت میرسد و تاب میخورند
گیلاسها بهسان گلوبند از درخت
شاید که این جماعت بیبار و بر، کمی
در خویش بنگرند و بشرمند(۱) از درخت
یک ماه بعد، نوبت این میوهدزدهاست
بالاشدن دوباره به ترفند از درخت
آنان که بعد غارت سنگین برگ و بار
پرسیدهاند «چوب شما چند؟» از درخت
آه ای درخت! میوه نیاری بهغیر سنگ
ای شاخه! بشکنی که بیفتند از درخت
بسیار مادران که نکردند نوبری
یک سیبِ کخ(۲) برای دو فرزند از درخت
من فکر میکنم که فقط حقّ کودک است
آن میوهای که اینهمه کندند از درخت
کودک چه سالها که از آن بینصیب ماند
امسال رفت و سنگ زد و کند از درخت
مهر ۱۳۷۷
۱. بشرمند: خجالت بکشند. (از مصدر شرمیدن)
۲. کخ: کال، نارس. در خراسان ایران بدان «کغ» میگویند.
#شعر_کاظمی
#درخت
@mkazemkazemi
🔹محمدکاظم کاظمی
گُل میکند شکوفه و لبخند از درخت
آیات بیشمار خداوند از درخت
خورشیدِ بیملاحظه بر میکَند بهزور
شال سفید بهمن و اسفند از درخت
اردیبهشت میرسد و تاب میخورند
گیلاسها بهسان گلوبند از درخت
شاید که این جماعت بیبار و بر، کمی
در خویش بنگرند و بشرمند(۱) از درخت
یک ماه بعد، نوبت این میوهدزدهاست
بالاشدن دوباره به ترفند از درخت
آنان که بعد غارت سنگین برگ و بار
پرسیدهاند «چوب شما چند؟» از درخت
آه ای درخت! میوه نیاری بهغیر سنگ
ای شاخه! بشکنی که بیفتند از درخت
بسیار مادران که نکردند نوبری
یک سیبِ کخ(۲) برای دو فرزند از درخت
من فکر میکنم که فقط حقّ کودک است
آن میوهای که اینهمه کندند از درخت
کودک چه سالها که از آن بینصیب ماند
امسال رفت و سنگ زد و کند از درخت
مهر ۱۳۷۷
۱. بشرمند: خجالت بکشند. (از مصدر شرمیدن)
۲. کخ: کال، نارس. در خراسان ایران بدان «کغ» میگویند.
#شعر_کاظمی
#درخت
@mkazemkazemi
Forwarded from محمدکاظم کاظمی
🍀 پیوند
🔹 محمدکاظم کاظمی
آیا شود بهار که لبخندمان زند؟
از ما گذشت، جانب فرزندمان زند
آیا شود که بَرْشزنِ(۱) پیر دورهگرد
مانند کاسههای کهن بندمان زند؟
ما شاخههای سرکش سیبیم، عین هم
یک باغبان بیاید و پیوندمان زند
مشت جهان و اهل جهان بازِ باز شد
دیگر کسی نمانده که ترفندمان زند
نانی به آشکار به انبان ما نهد
زهری نهان به کاسۀ گُلقندمان زند
ما نشکنیم اگر چه دگرباره گردباد
بردارد و به کوه دماوندمان زند
رویینتنیم اگر چه تهمتن به مکر زال
تیر دوسر به ساحل هلمندمان زند
سر میدهیم زمزمههای یگانه را
حتّی اگر زمانه دهانبندمان زند
اسفند ۱۳۸۰
1. بَرْشزدن: بند زدن ظروف شکسته.
#شعر_کاظمی
#محمدکاظم_کاظمی
#پیوند
@mkazemkazemi
🔹 محمدکاظم کاظمی
آیا شود بهار که لبخندمان زند؟
از ما گذشت، جانب فرزندمان زند
آیا شود که بَرْشزنِ(۱) پیر دورهگرد
مانند کاسههای کهن بندمان زند؟
ما شاخههای سرکش سیبیم، عین هم
یک باغبان بیاید و پیوندمان زند
مشت جهان و اهل جهان بازِ باز شد
دیگر کسی نمانده که ترفندمان زند
نانی به آشکار به انبان ما نهد
زهری نهان به کاسۀ گُلقندمان زند
ما نشکنیم اگر چه دگرباره گردباد
بردارد و به کوه دماوندمان زند
رویینتنیم اگر چه تهمتن به مکر زال
تیر دوسر به ساحل هلمندمان زند
سر میدهیم زمزمههای یگانه را
حتّی اگر زمانه دهانبندمان زند
اسفند ۱۳۸۰
1. بَرْشزدن: بند زدن ظروف شکسته.
#شعر_کاظمی
#محمدکاظم_کاظمی
#پیوند
@mkazemkazemi
Forwarded from محمدکاظم کاظمی
🔴 سفارش
🔹 محمدکاظم کاظمی
(روایتی از یک گفتگو میان دو مهاجر، یکی در این سو و یکی در آن سوی آبها)
ـ «تسبیح و فال حافظ و قندان نقرهکار
فرهنگ انگلیسی و دیوان شهریار
مُهر امین و پستۀ خندان و زعفران...»
ـ «بگذار تا حقوق بگیرم، بزرگوار!»
🔸
گفتی که در اوایل اسفند میرسی
اسفند، ماه آخر سال است و اوج کار
اسفند کودکی است که تعطیل میشود
از پشت میز میرود آخر به پشت دار
اسفند پستهای است که مادر میآورد
تا بشکند به مزد و نشیند به انتظار
اسفند دختری است که آسوده میشود
از درد زندگی به مداوای انتحار
اسفند لوحهای است که آماده میشود
بر قطعۀ صد و سی و شش، قبر شصت و چار
اسفند نامهای است که تمدید میشود
آری، اگر که یار شود بخت و روزگار
ـ این نامهها به بال کبوتر نمیشود
باج و خراج بایدمان داد، بیشمار ـ
اسفند ناله میکند و دود میشود
در دفع چشم زخم بزرگان روزگار
گفتی «قطار خرّم نوروز میرسد»
نوروز را نداده کسی راه در قطار
نوروز، گرم کوره و نوروز پشت چرخ
نوروز مانده آن طرف سیم خاردار
🔸
پرسیدهای که «سالِ فراروی، سال چیست؟
نومید بود باید از آن یا امیدوار؟»
وقتی که سال، سال کبوتر نمیشود
دیگر چه فرق میکند اسپ و پلنگ و مار؟
این خرّمی بس است که سنجاق میشود
بر سررسید کهنۀ من برگی از بهار
تا شعر تازهای بنویسم بر آن ورق
از ما همین دو بیت بماند به یادگار
فروردین ۱۳۸۶
#شعر_کاظمی
#محمدکاظم_کاظمی
#سفارش
@mkazemkazemi
🔹 محمدکاظم کاظمی
(روایتی از یک گفتگو میان دو مهاجر، یکی در این سو و یکی در آن سوی آبها)
ـ «تسبیح و فال حافظ و قندان نقرهکار
فرهنگ انگلیسی و دیوان شهریار
مُهر امین و پستۀ خندان و زعفران...»
ـ «بگذار تا حقوق بگیرم، بزرگوار!»
🔸
گفتی که در اوایل اسفند میرسی
اسفند، ماه آخر سال است و اوج کار
اسفند کودکی است که تعطیل میشود
از پشت میز میرود آخر به پشت دار
اسفند پستهای است که مادر میآورد
تا بشکند به مزد و نشیند به انتظار
اسفند دختری است که آسوده میشود
از درد زندگی به مداوای انتحار
اسفند لوحهای است که آماده میشود
بر قطعۀ صد و سی و شش، قبر شصت و چار
اسفند نامهای است که تمدید میشود
آری، اگر که یار شود بخت و روزگار
ـ این نامهها به بال کبوتر نمیشود
باج و خراج بایدمان داد، بیشمار ـ
اسفند ناله میکند و دود میشود
در دفع چشم زخم بزرگان روزگار
گفتی «قطار خرّم نوروز میرسد»
نوروز را نداده کسی راه در قطار
نوروز، گرم کوره و نوروز پشت چرخ
نوروز مانده آن طرف سیم خاردار
🔸
پرسیدهای که «سالِ فراروی، سال چیست؟
نومید بود باید از آن یا امیدوار؟»
وقتی که سال، سال کبوتر نمیشود
دیگر چه فرق میکند اسپ و پلنگ و مار؟
این خرّمی بس است که سنجاق میشود
بر سررسید کهنۀ من برگی از بهار
تا شعر تازهای بنویسم بر آن ورق
از ما همین دو بیت بماند به یادگار
فروردین ۱۳۸۶
#شعر_کاظمی
#محمدکاظم_کاظمی
#سفارش
@mkazemkazemi
Forwarded from محمدکاظم کاظمی
🔴 شمشیر و جغرافیا
🔹 محمدکاظم کاظمی
بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد
شمشیر روی نقشهی جغرافیا دوید
اینسان برای ما و تو میهن درست شد
یعنی که از مصالح دیوار دیگران
یک خاکریز بین تو و من درست شد
بین تمام مردم دنیا گل و چمن
بین من و تو آتش و آهن درست شد
یک سو من ایستادم و گویی خدا شدم
یک سو تو ایستادی و دشمن درست شد
یک سو تو ایستادی و گویی خدا شدی
یک سو من ایستادم و دشمن درست شد
یک سو همه سپهبد و ارتشبد آمدند
یک سو همه دگرمن و تورَن درست شد
آن طاقهای گنبدی لاجوردگون
این گونه شد که سنگ فلاخن درست شد
آن حوضهای کاشی گلدار باستان
چاهی به پیشگاه تهمتن درست شد
آن حلههای بافته از تار و پود جان
بندی که مینشست به گردن درست شد
آن لوحهای گچبری رو به آفتاب
سنگی به قبر مردم غزنین و فاریاب
سنگی به قبر مردم کدکن درست شد
سازی بزن که دیر زمانی است نغمهها
در دستگاه ما و تو شیون درست شد
دستی بده که گرچه به دنیا امید نیست
شاید پلی برای رسیدن، درست شد
شاید که باز هم کسی از بلخ و بامیان
با کاروان حلّه بیاید به سیستان
وقت وصال یار دبستانی آمده است
بویی عجیب میرسد از جوی مولیان
سیمرغ سالخورده گشوده است بال و پر
«بر گِردِ او به هر سر شاخی پرندگان»
ما شاخههای توأم سیبیم و دور نیست
باری دگر شکوفه بیاریم توأمان
با هم رها کنیم دو تا سیب سرخ را
در حوضهای کاشی گلدار باستان
بر نقشههای کهنه خطی تازه میکشیم
از کوچههای قونیه تا دشت خاوران
تیر و کمان به دست من و توست، هموطن
لفظ دری بیاور و بگذار در کمان
#شعر_کاظمی
#محمدکاظم_کاظمی
#شمشیر_و_جغرافیا
@mkazemkazemi
🔹 محمدکاظم کاظمی
بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد
شمشیر روی نقشهی جغرافیا دوید
اینسان برای ما و تو میهن درست شد
یعنی که از مصالح دیوار دیگران
یک خاکریز بین تو و من درست شد
بین تمام مردم دنیا گل و چمن
بین من و تو آتش و آهن درست شد
یک سو من ایستادم و گویی خدا شدم
یک سو تو ایستادی و دشمن درست شد
یک سو تو ایستادی و گویی خدا شدی
یک سو من ایستادم و دشمن درست شد
یک سو همه سپهبد و ارتشبد آمدند
یک سو همه دگرمن و تورَن درست شد
آن طاقهای گنبدی لاجوردگون
این گونه شد که سنگ فلاخن درست شد
آن حوضهای کاشی گلدار باستان
چاهی به پیشگاه تهمتن درست شد
آن حلههای بافته از تار و پود جان
بندی که مینشست به گردن درست شد
آن لوحهای گچبری رو به آفتاب
سنگی به قبر مردم غزنین و فاریاب
سنگی به قبر مردم کدکن درست شد
سازی بزن که دیر زمانی است نغمهها
در دستگاه ما و تو شیون درست شد
دستی بده که گرچه به دنیا امید نیست
شاید پلی برای رسیدن، درست شد
شاید که باز هم کسی از بلخ و بامیان
با کاروان حلّه بیاید به سیستان
وقت وصال یار دبستانی آمده است
بویی عجیب میرسد از جوی مولیان
سیمرغ سالخورده گشوده است بال و پر
«بر گِردِ او به هر سر شاخی پرندگان»
ما شاخههای توأم سیبیم و دور نیست
باری دگر شکوفه بیاریم توأمان
با هم رها کنیم دو تا سیب سرخ را
در حوضهای کاشی گلدار باستان
بر نقشههای کهنه خطی تازه میکشیم
از کوچههای قونیه تا دشت خاوران
تیر و کمان به دست من و توست، هموطن
لفظ دری بیاور و بگذار در کمان
#شعر_کاظمی
#محمدکاظم_کاظمی
#شمشیر_و_جغرافیا
@mkazemkazemi
Forwarded from محمدکاظم کاظمی
✳️ زمستان کابل
🔹محمدکاظم کاظمی
ای ابرِ سردکوشِ زمستان! در کیسۀ دریده چه داری؟
باز آمدی چه سرب و چه سنگی بر شهر بیسپیده بباری؟
ای ماه، محرم شب این شهر! یک دم نقاب ابر برافکن
تا شهریان خفته به یخ را در کوچه و گذر بشماری
یخبسته شد نفس به گلو هم، خون کسان به کوچه و جو هم
آن سویِ کوهِ ساکت و سنگی، ای آفتاب! گرمِ چه کاری؟
کودک نشست و اسپک چوبی سوزاندۀ اجاق تهی شد
مردان هنوز بر سر چالش، مردان هنوز گرم سواری
گفتند «برف شعر سپید است، یا نقل آستانۀ عید است
اینها به یمن خون شهید است» زن گفت «خون شوهرم، آری!»
میگفت «جای برف چه میشد ای آسمان! ستاره بپاشی
تا یک بغل ستاره بریزم یک امشبی میان بخاری
تا یک بغل ستارۀ روشن مرگ لجوج را بفریبد
تا خواب نان گرم ببینند این کودکان خفته به خواری
تا خواب روز عید ببینند، تصویر یک شهید ببینند
در جشنِ بیسرود گل سرخ، در دشتِ لالههای بهاری»
رفتار سرد برفِ شب و روز، برخورد گرم سربِ نهانسوز
این است تا رسیدن نوروز تقدیر شهر سوخته، باری
آبان ۱۳۷۵
#محمدکاظم_کاظمی
#شعر_کاظمی
#زمستان_کابل
@mkazemkazemi
🔹محمدکاظم کاظمی
ای ابرِ سردکوشِ زمستان! در کیسۀ دریده چه داری؟
باز آمدی چه سرب و چه سنگی بر شهر بیسپیده بباری؟
ای ماه، محرم شب این شهر! یک دم نقاب ابر برافکن
تا شهریان خفته به یخ را در کوچه و گذر بشماری
یخبسته شد نفس به گلو هم، خون کسان به کوچه و جو هم
آن سویِ کوهِ ساکت و سنگی، ای آفتاب! گرمِ چه کاری؟
کودک نشست و اسپک چوبی سوزاندۀ اجاق تهی شد
مردان هنوز بر سر چالش، مردان هنوز گرم سواری
گفتند «برف شعر سپید است، یا نقل آستانۀ عید است
اینها به یمن خون شهید است» زن گفت «خون شوهرم، آری!»
میگفت «جای برف چه میشد ای آسمان! ستاره بپاشی
تا یک بغل ستاره بریزم یک امشبی میان بخاری
تا یک بغل ستارۀ روشن مرگ لجوج را بفریبد
تا خواب نان گرم ببینند این کودکان خفته به خواری
تا خواب روز عید ببینند، تصویر یک شهید ببینند
در جشنِ بیسرود گل سرخ، در دشتِ لالههای بهاری»
رفتار سرد برفِ شب و روز، برخورد گرم سربِ نهانسوز
این است تا رسیدن نوروز تقدیر شهر سوخته، باری
آبان ۱۳۷۵
#محمدکاظم_کاظمی
#شعر_کاظمی
#زمستان_کابل
@mkazemkazemi
Forwarded from محمدکاظم کاظمی
🔴 ناصر فیض
🔹محمدکاظم کاظمی
مطایبهای با شاعر طنزسرا، ناصر فیض
املت دستهدار، ناصر فیض
انتهای خیار، ناصر فیض(۱)
جِدّ او هست بینمک، اما
طنز او شاهکار، ناصر فیض
سوزنی و عبید و ایرج را
زده از دم کنار، ناصر فیض
هست از روبهرو کمی خوشتیپ
و کمی باوقار ناصر فیض
ولی از پشت سر، زمین سرش
میشود آشکار، ناصر فیض
تازگیها شده است پروازی
گشته استادیار، ناصر فیض
هر کجایی که هست یک شب شعر،
هست آنجا چهار ناصر فیض
مشهد و اصفهان و نیشابور
کرج و سبزوار، ناصر فیض
هست در رودبار یک جلسه
هست در رودبار ناصر فیض
هست در زنگبار یک جلسه
میرود با قطار، ناصر فیض
هست در قندهار یک جلسه
کرده از آن فرار ناصر فیض
×××
در دم مرگ، من شنیدم داشت
دیدۀ اشکبار ناصر فیض
گفت «از این جهان بیبنیاد
میروم داغدار»، ناصر فیض
گفتمش غم مخور که بعد تو هست
راه تو برقرار، ناصر فیض!
چون که از برکت مساعی تو
شرق، دارد هزار ناصر فیض
مشهد، ۲۴ مهر ۱۳۹۳
۱. «املت دستهدار» و «نزدیک ته خیار» نام دو کتاب شعر ناصر فیض است.
#محمدکاظم_کاظمی
#شعر_کاظمی
#ناصر_فیض
@mkazemkazemi
🔹محمدکاظم کاظمی
مطایبهای با شاعر طنزسرا، ناصر فیض
املت دستهدار، ناصر فیض
انتهای خیار، ناصر فیض(۱)
جِدّ او هست بینمک، اما
طنز او شاهکار، ناصر فیض
سوزنی و عبید و ایرج را
زده از دم کنار، ناصر فیض
هست از روبهرو کمی خوشتیپ
و کمی باوقار ناصر فیض
ولی از پشت سر، زمین سرش
میشود آشکار، ناصر فیض
تازگیها شده است پروازی
گشته استادیار، ناصر فیض
هر کجایی که هست یک شب شعر،
هست آنجا چهار ناصر فیض
مشهد و اصفهان و نیشابور
کرج و سبزوار، ناصر فیض
هست در رودبار یک جلسه
هست در رودبار ناصر فیض
هست در زنگبار یک جلسه
میرود با قطار، ناصر فیض
هست در قندهار یک جلسه
کرده از آن فرار ناصر فیض
×××
در دم مرگ، من شنیدم داشت
دیدۀ اشکبار ناصر فیض
گفت «از این جهان بیبنیاد
میروم داغدار»، ناصر فیض
گفتمش غم مخور که بعد تو هست
راه تو برقرار، ناصر فیض!
چون که از برکت مساعی تو
شرق، دارد هزار ناصر فیض
مشهد، ۲۴ مهر ۱۳۹۳
۱. «املت دستهدار» و «نزدیک ته خیار» نام دو کتاب شعر ناصر فیض است.
#محمدکاظم_کاظمی
#شعر_کاظمی
#ناصر_فیض
@mkazemkazemi
Forwarded from محمدکاظم کاظمی
🔴 شاعر
🔹 محمدکاظم کاظمی
کدام کشف؟ کدامین شهود؟ کو الهام؟
بمیر شاعر بیچاره با چنین اوهام
چه شد که بعد چهل سال هم ندانستی
که چشم را به چه سازی شبیه جز بادام؟
نخوانده یک دو ورقپاره در صناعت شعر
نکرده فرق، میان جناس با ایهام
همیشه بوده به پندار، ثانی صائب
همیشه بوده به گفتار، تالی خیّام
ولی نبرده به کردار، هیچ خیر از تو
نه والدین و نه ابن سبیل و نه ایتام
نشسته بر در ارباب بیمروت دهر
که خواجه کی بدرآید، کنی به خواجه سلام
مگر به حرمت میراثداری سعدی
به بایگانی راکد تو را دهند مقام
و یا به حرمت نام بلند فردوسی
تو را کنند به انبار غلّه استخدام
چه رفته است که شاگرد حضرت رحمان
هماره چشم به اِنعام دارد از اَنعام
نبوده یک دو قدم در هوای نان حلال
همیشه دربهدر یک دو جرعه آب حرام
نشستهای، که مگر از مدارج ملکوت
خدای شعر، تو را مصرعی کند اکرام
اگر نکرد، به دیوان حضرت حافظ
زنی تفأل و شعری از آن بگیری وام:
«به آب روشن می عارفی طهارت کرد»
تو نیز از سر تقلید از آن، کنی اقدام
ـ به آب روشن می میکنی طهارت اگر،
به آفتابه بریز آن شراب، نی در جام ـ
سخنورا! که به بام کلام داری راه،
همین مَثَل بشنو از حقیر و، ختم کلام
همیشه بردن اشتر به بام آسان است
و سخت آن که فرود آورندش از سر بام
۱۲ آبان ۱۳۹۴
#شاعر
#محمدکاظم_کاظمی
#شعر_کاظمی
@mkazemkazemi
🔹 محمدکاظم کاظمی
کدام کشف؟ کدامین شهود؟ کو الهام؟
بمیر شاعر بیچاره با چنین اوهام
چه شد که بعد چهل سال هم ندانستی
که چشم را به چه سازی شبیه جز بادام؟
نخوانده یک دو ورقپاره در صناعت شعر
نکرده فرق، میان جناس با ایهام
همیشه بوده به پندار، ثانی صائب
همیشه بوده به گفتار، تالی خیّام
ولی نبرده به کردار، هیچ خیر از تو
نه والدین و نه ابن سبیل و نه ایتام
نشسته بر در ارباب بیمروت دهر
که خواجه کی بدرآید، کنی به خواجه سلام
مگر به حرمت میراثداری سعدی
به بایگانی راکد تو را دهند مقام
و یا به حرمت نام بلند فردوسی
تو را کنند به انبار غلّه استخدام
چه رفته است که شاگرد حضرت رحمان
هماره چشم به اِنعام دارد از اَنعام
نبوده یک دو قدم در هوای نان حلال
همیشه دربهدر یک دو جرعه آب حرام
نشستهای، که مگر از مدارج ملکوت
خدای شعر، تو را مصرعی کند اکرام
اگر نکرد، به دیوان حضرت حافظ
زنی تفأل و شعری از آن بگیری وام:
«به آب روشن می عارفی طهارت کرد»
تو نیز از سر تقلید از آن، کنی اقدام
ـ به آب روشن می میکنی طهارت اگر،
به آفتابه بریز آن شراب، نی در جام ـ
سخنورا! که به بام کلام داری راه،
همین مَثَل بشنو از حقیر و، ختم کلام
همیشه بردن اشتر به بام آسان است
و سخت آن که فرود آورندش از سر بام
۱۲ آبان ۱۳۹۴
#شاعر
#محمدکاظم_کاظمی
#شعر_کاظمی
@mkazemkazemi
Forwarded from محمدکاظم کاظمی
🔴 مرگ ممیز
🔹محمدکاظم کاظمی
در خبرها منتشر کردند: «چاوز مرده است
آن که روی صندلیها کاشت پونز، مرده است»
حیف شد... اما مرا با مردن چاوز چه کار؟
کاش میگفتند یک روزی ممیّز مرده است
مقصد من از ممیز، مرتضی هرگز نبود
بلکه آن مسئول اهدای مجوز مرده است
آن که ما هر جا به روی خط آبی میرویم،
باز میگوید «گذشت از خط قرمز» مرده است
آن که هر جا یک مگس در شعر ما پر میزند
باز میگوید «چرا کرده است وز وز» مرده است
کاش میگفتند آن شخصی که روی هر چه هست
مینویسد «نه، مبادا، هیچ، هرگز» مرده است
الغرض آن کس که دندانهای ما را میکشد
جای آن با پنبه میسازد پروتز، مرده است
*
شعر بیپروای من! قدری خودت را جمع کن
چون خلاف آرزوهایت، ممیز زنده است
مشهد، ۳ دی ۱۳۹۲
#محمدکاظم_کاظمی
#شعر_کاظمی
#مرگ_ممیز
@mkazemkazemi
🔹محمدکاظم کاظمی
در خبرها منتشر کردند: «چاوز مرده است
آن که روی صندلیها کاشت پونز، مرده است»
حیف شد... اما مرا با مردن چاوز چه کار؟
کاش میگفتند یک روزی ممیّز مرده است
مقصد من از ممیز، مرتضی هرگز نبود
بلکه آن مسئول اهدای مجوز مرده است
آن که ما هر جا به روی خط آبی میرویم،
باز میگوید «گذشت از خط قرمز» مرده است
آن که هر جا یک مگس در شعر ما پر میزند
باز میگوید «چرا کرده است وز وز» مرده است
کاش میگفتند آن شخصی که روی هر چه هست
مینویسد «نه، مبادا، هیچ، هرگز» مرده است
الغرض آن کس که دندانهای ما را میکشد
جای آن با پنبه میسازد پروتز، مرده است
*
شعر بیپروای من! قدری خودت را جمع کن
چون خلاف آرزوهایت، ممیز زنده است
مشهد، ۳ دی ۱۳۹۲
#محمدکاظم_کاظمی
#شعر_کاظمی
#مرگ_ممیز
@mkazemkazemi
Forwarded from محمدکاظم کاظمی
🔴 ناشر و ویراستار
🔹محمدکاظم کاظمی
به عابس قدسی (۱)
به بهانۀ سفر روسیۀ او
ناشران در مسکو و ویراستاران در مِشَد
فرق بسیار است بین بخت نیک و بخت بد
آن یکی دیدار دارد با پریرویان روس
این یکی حین نماز جمعه خوابش میبرد
آن یکی حظ میبرد از شوکت قصر تزار
این یکی از دیزی سنگی به زشک و اخلمد
آن طرف آوای نای و ارغنون و... این طرف
تار، زندانی شد و سنتور شد نفی بلد
میخری یک لحظه از پایین خیابان جانماز
میخری یک لحظه از بالاخیابان چارقد
میروی «کافه کتاب» و دختری صاحب جمال
دارد از آقای قدسی بینوایان میخرد
یک «الا دختر»(۲) به ایشان میدهی و بعد از آن
زندگی در کامتان یک لحظه شیرین میشود
در خیال خویش با یک ازدواج باشکوه
میزنی بر سینۀ آقای شیطان دست رد
آخر اما با فشار بی امان والدین
میشوی با دختر محبوبه خانم نامزد
میکنی با دختر محبوبه خانم ازدواج
تا بدانی معنی «انّا خَلقَنا فی کَبَد»
روی او مانند دیو و قلب او مانند سنگ
در عوض دارد ولی فوق تخصص در غدد
عمر او مانند نوح و موی او مانند زال
بوده حتی شاهد جنگ علی با عبدود
عاقبت با احتساب سکههای بی شمار
میکنی او را به مامان عزیزش مسترد
میروی کافه کتاب و بینوایان میخری
آن «الا دختر» کتاب شعر کودک میخرد
سال دیگر مطمئناً میروی «ماه عسل»(۳)
از تو میسازد «علیخانی»(۴) درامی مستند
مشهد، ۱۵ تیر ۹۵
...............................
۱. عابس قدسی، دوست فاضل من، مدیر انتشارات سپیدهباوران و کافه کتاب آفتاب.
۲. «الا دختر» مجموعه دوبیتیهای عاشقانۀ امید مهدینژاد، چاپ انتشارات سپیدهباوران.
۳. برنامۀ «ماه عسل» که ماه رمضان از صدا و سیما پخش میشود و موضوع آن معمولاً رنجها و شادیهای زندگیهاست.
۴. احسان علیخانی مجری برنامۀ «ماه عسل».
#محمدکاظم_کاظمی
#شعر_کاظمی
#ناشر_و_ویراستار
@mkazemkazemi
🔹محمدکاظم کاظمی
به عابس قدسی (۱)
به بهانۀ سفر روسیۀ او
ناشران در مسکو و ویراستاران در مِشَد
فرق بسیار است بین بخت نیک و بخت بد
آن یکی دیدار دارد با پریرویان روس
این یکی حین نماز جمعه خوابش میبرد
آن یکی حظ میبرد از شوکت قصر تزار
این یکی از دیزی سنگی به زشک و اخلمد
آن طرف آوای نای و ارغنون و... این طرف
تار، زندانی شد و سنتور شد نفی بلد
میخری یک لحظه از پایین خیابان جانماز
میخری یک لحظه از بالاخیابان چارقد
میروی «کافه کتاب» و دختری صاحب جمال
دارد از آقای قدسی بینوایان میخرد
یک «الا دختر»(۲) به ایشان میدهی و بعد از آن
زندگی در کامتان یک لحظه شیرین میشود
در خیال خویش با یک ازدواج باشکوه
میزنی بر سینۀ آقای شیطان دست رد
آخر اما با فشار بی امان والدین
میشوی با دختر محبوبه خانم نامزد
میکنی با دختر محبوبه خانم ازدواج
تا بدانی معنی «انّا خَلقَنا فی کَبَد»
روی او مانند دیو و قلب او مانند سنگ
در عوض دارد ولی فوق تخصص در غدد
عمر او مانند نوح و موی او مانند زال
بوده حتی شاهد جنگ علی با عبدود
عاقبت با احتساب سکههای بی شمار
میکنی او را به مامان عزیزش مسترد
میروی کافه کتاب و بینوایان میخری
آن «الا دختر» کتاب شعر کودک میخرد
سال دیگر مطمئناً میروی «ماه عسل»(۳)
از تو میسازد «علیخانی»(۴) درامی مستند
مشهد، ۱۵ تیر ۹۵
...............................
۱. عابس قدسی، دوست فاضل من، مدیر انتشارات سپیدهباوران و کافه کتاب آفتاب.
۲. «الا دختر» مجموعه دوبیتیهای عاشقانۀ امید مهدینژاد، چاپ انتشارات سپیدهباوران.
۳. برنامۀ «ماه عسل» که ماه رمضان از صدا و سیما پخش میشود و موضوع آن معمولاً رنجها و شادیهای زندگیهاست.
۴. احسان علیخانی مجری برنامۀ «ماه عسل».
#محمدکاظم_کاظمی
#شعر_کاظمی
#ناشر_و_ویراستار
@mkazemkazemi