"زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم"
شعری از #حافظ.
...
خوانش عاشقانه ترین سروده های شاعران متقدّم و متأخّر.
@pesarakechoopan
@poemstoryradio
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم"
شعری از #حافظ.
...
خوانش عاشقانه ترین سروده های شاعران متقدّم و متأخّر.
@pesarakechoopan
@poemstoryradio
Forwarded from رادیو شعر و داستان
عاشقانه ترین شعرهای ادبیات ایران و جهان
حافظ
قسمت نهم.
"زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم"
شعری از #حافظ.
...
خوانش عاشقانه ترین سروده های شاعران متقدّم و متأخّر.
@poemstoryradio
"زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم"
شعری از #حافظ.
...
خوانش عاشقانه ترین سروده های شاعران متقدّم و متأخّر.
@poemstoryradio
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✳️فردوسی و مسئله شخصیت ایرانی
....
....
🔶همواره یکی از مهمترین وجوه مغفول تحلیل در جامعه ایران، غفلت از حقیقتی است به نام #شخصیت ایرانی.
🔶شخصیت ایرانی، به قول هگل، همان خلق و خو و سنت و اندیشه و سجایای یک قوم است که او نام روح تاریخی را بر آن می گذارد و معتقد است هر ملتی دارای روحی است آمیخته و چند وجهی که تنها با شناخت از آنها می توان برا آنان چیره شد یا آنان را چیرگی داد.
🔶این شخصیت قومی و ملی، دقیق چون شخصیت یک فرد است. همانطور که شخصیت هر فرد او را از دیگران متمایز می کند، شخصیت قومی یا روح تاریخی هر ملتی آنان را با سایر ملت ها متمایز می سازد.
وقتی ما سخن از روح قومی یا شخصیت ایرانی میکنیم، یعنی تشکیل یک جهان بینی که منجر به تثبیت انگاره ما و آنها شود.
🔶و این شخصیت، حاصل انباشت تجربه بومی، تاریخی، فرهنگی، سیاسی، آداب و رسوم و سنت هایی است که آرام آرام طی هزاران سال، در وجود تک تک افراد آن ملت رسوب کرده و در پشت در پشت منتقل شده و در خودآگاه یا ناخودآگاه تک تک آنان ظهور و بروز دارد.
🔶برای شناخت روح تاریخی ایرانیان هرچند طی چندین سال گذشته کتاب هایی با جهت گیری خودانتقادی نوشته شده، اما هیچکدام از آنها در تراز و اهمیت و ارزش #شاهنامه فردوسی نیست.
🔶فردوسی در شاهنامه، در قالب زبان شیرین شعر، مراحل تولد سرزمینی ایران، نحوه شکل گیری اقوام، چالش های اجتماعی ایرانیان از بدویان آنان تا وقتی قوم و تمدنی عالی می گردند و فرهنگ و صنعت و طب و نجوم را پایه گذاری می کنند، تا آن زمان که اندک اندک رو به انحطاط و ضعف می روند، چنان واشکافی کرده که بدون اغراق در تاریخ ادبیات، بی بدیل است.
🔶فردوسی در تمامی مراحل فوق که از پادشاهان پیشدادی تا هجوم بیگانگان را شامل می شود، چنان با ظرافت ویژگی های شخصیت ایرانی را به تصویر می کشد، که می شود رگه های آنان را در امروز روز ایران دریافت.
🔶برخورد ایرانیان با پادشاهی جمشید چه وقتی که فره ایزدی یار او بود تا آنگاه که از ایزد روی برتافت و ستمگری پیشه کرد و آنان را وادار نمود که سوی ضحاک بروند او را پادشاه خود کنند تا قیام فریدون و درگیری فرزندان او بر سر تقسیم قلمرو حاوی نکاتی است که در تحلیل جامعه امروز ایران بسیار مفید فایده است.
🔶در نگاه فردوسی، مهمترین عاملی که شخصیت ایرانی را شکل داده این است که این قوم همواره تحت یکی از خشن ترین، بی رحمانه ترین و غیرانسانی ترین انواع استبداد که همانا #استبداد_شرقی است، رشد کرده و بالیده است.
🔶شاید بپرسید مگر استبداد، خوب و بد دارد که چنین می گویید، که در پاسخ عرض میکنم که استبداد خوب و بد ندارد بلکه بد و بدتر دارد و مدلی از استبداد در غرب ظهور و بروز داشته، قطعا از نوع شرقی آن قاعده مندتر و انسانی تر! بوده است.
🔶در استبداد غربی، که مبتنی بر شخصیت و روح تاریخی آنان بوده و هست، همواره گروه ها، جریان ها و یا سازمان هایی بوده اند که استبداد و اختیارات شاهی را محدود می کرده اند. به عنوان مثال می شود از سازمان کلیسا و نفوذ پاپ و یا جریان فئودال ها و سرمایه داران، نام برد که شاه بدون جلب حمایت آنها و کسب مشروعیت از سوی آنان توان مدیریت نداشت. و گاه می شده است که شاه را پاپ، به عنوان نایب مسیح، عزل می کرد یا حکومتی بخاطر رویگردانی اشراف، سرنگون می شد.
🔶اما در شرق هیچ چیز مانع ظلم و ستم شاهان یا محدود کننده قدرت آنان نمی شده است چرا که اصولا استبداد به حدی بوده که اجازه تشکیل هیچ گروه یا سازمان متشکلی را نمی داده است.
🔶در غرب تنها افراد خاصی از خاندان های خاص اجازه سلطنت می یافتند، اما در شرق، یک غلام یا یک چوپان، به صرف پیشرفت در کار سپاهیگری و کسب مهارت غارت و سرکوب و کشتن، می توانست به شاهی برسد و حکومت تشکیل دهد که تاریخ ایران از امثال سبکتگین و احمد ابن عبدالله خجستانی لبریز است.
🔶آری جامعه ایرانی تحت چنین فضایی رشد و شخصیت یافته و دلیل آنکه زبان پارسی، پر کنایه ترین و چند منظوره ترین زبان هاست، یا اینکه ایرانیان در کار جمعی کردن بسیار ضعیف اند و یا اینکه کشور ما به کرات از نقشه جغرافیایی حذف شده و باز متولد گشته، یا رواج اخلاقیاتی قبیلگی پس از چند هزار سال از تشکیل ایران قبیله ای، همه و همه ریشه در شخصیتی دارد که فردوسی آن را با ظرافت مشروح ساخته است.
🔶به جد معتقدم هر چند اگر ما طلایه دارانی چون #حافظ و #سعدی را نمی داشتیم زبان پارسی قطعا ملاحت و بلوغ خود را نشان نمی داد، اما اگر فردوسی و شاهنامه اش نمی بود، ما با تاریخ و هویت و زبانمان و شخصیت مان نیز بیگانه بودیم.
#سلمان_کدیور
....
....
@Falaakhon
....
....
🔶همواره یکی از مهمترین وجوه مغفول تحلیل در جامعه ایران، غفلت از حقیقتی است به نام #شخصیت ایرانی.
🔶شخصیت ایرانی، به قول هگل، همان خلق و خو و سنت و اندیشه و سجایای یک قوم است که او نام روح تاریخی را بر آن می گذارد و معتقد است هر ملتی دارای روحی است آمیخته و چند وجهی که تنها با شناخت از آنها می توان برا آنان چیره شد یا آنان را چیرگی داد.
🔶این شخصیت قومی و ملی، دقیق چون شخصیت یک فرد است. همانطور که شخصیت هر فرد او را از دیگران متمایز می کند، شخصیت قومی یا روح تاریخی هر ملتی آنان را با سایر ملت ها متمایز می سازد.
وقتی ما سخن از روح قومی یا شخصیت ایرانی میکنیم، یعنی تشکیل یک جهان بینی که منجر به تثبیت انگاره ما و آنها شود.
🔶و این شخصیت، حاصل انباشت تجربه بومی، تاریخی، فرهنگی، سیاسی، آداب و رسوم و سنت هایی است که آرام آرام طی هزاران سال، در وجود تک تک افراد آن ملت رسوب کرده و در پشت در پشت منتقل شده و در خودآگاه یا ناخودآگاه تک تک آنان ظهور و بروز دارد.
🔶برای شناخت روح تاریخی ایرانیان هرچند طی چندین سال گذشته کتاب هایی با جهت گیری خودانتقادی نوشته شده، اما هیچکدام از آنها در تراز و اهمیت و ارزش #شاهنامه فردوسی نیست.
🔶فردوسی در شاهنامه، در قالب زبان شیرین شعر، مراحل تولد سرزمینی ایران، نحوه شکل گیری اقوام، چالش های اجتماعی ایرانیان از بدویان آنان تا وقتی قوم و تمدنی عالی می گردند و فرهنگ و صنعت و طب و نجوم را پایه گذاری می کنند، تا آن زمان که اندک اندک رو به انحطاط و ضعف می روند، چنان واشکافی کرده که بدون اغراق در تاریخ ادبیات، بی بدیل است.
🔶فردوسی در تمامی مراحل فوق که از پادشاهان پیشدادی تا هجوم بیگانگان را شامل می شود، چنان با ظرافت ویژگی های شخصیت ایرانی را به تصویر می کشد، که می شود رگه های آنان را در امروز روز ایران دریافت.
🔶برخورد ایرانیان با پادشاهی جمشید چه وقتی که فره ایزدی یار او بود تا آنگاه که از ایزد روی برتافت و ستمگری پیشه کرد و آنان را وادار نمود که سوی ضحاک بروند او را پادشاه خود کنند تا قیام فریدون و درگیری فرزندان او بر سر تقسیم قلمرو حاوی نکاتی است که در تحلیل جامعه امروز ایران بسیار مفید فایده است.
🔶در نگاه فردوسی، مهمترین عاملی که شخصیت ایرانی را شکل داده این است که این قوم همواره تحت یکی از خشن ترین، بی رحمانه ترین و غیرانسانی ترین انواع استبداد که همانا #استبداد_شرقی است، رشد کرده و بالیده است.
🔶شاید بپرسید مگر استبداد، خوب و بد دارد که چنین می گویید، که در پاسخ عرض میکنم که استبداد خوب و بد ندارد بلکه بد و بدتر دارد و مدلی از استبداد در غرب ظهور و بروز داشته، قطعا از نوع شرقی آن قاعده مندتر و انسانی تر! بوده است.
🔶در استبداد غربی، که مبتنی بر شخصیت و روح تاریخی آنان بوده و هست، همواره گروه ها، جریان ها و یا سازمان هایی بوده اند که استبداد و اختیارات شاهی را محدود می کرده اند. به عنوان مثال می شود از سازمان کلیسا و نفوذ پاپ و یا جریان فئودال ها و سرمایه داران، نام برد که شاه بدون جلب حمایت آنها و کسب مشروعیت از سوی آنان توان مدیریت نداشت. و گاه می شده است که شاه را پاپ، به عنوان نایب مسیح، عزل می کرد یا حکومتی بخاطر رویگردانی اشراف، سرنگون می شد.
🔶اما در شرق هیچ چیز مانع ظلم و ستم شاهان یا محدود کننده قدرت آنان نمی شده است چرا که اصولا استبداد به حدی بوده که اجازه تشکیل هیچ گروه یا سازمان متشکلی را نمی داده است.
🔶در غرب تنها افراد خاصی از خاندان های خاص اجازه سلطنت می یافتند، اما در شرق، یک غلام یا یک چوپان، به صرف پیشرفت در کار سپاهیگری و کسب مهارت غارت و سرکوب و کشتن، می توانست به شاهی برسد و حکومت تشکیل دهد که تاریخ ایران از امثال سبکتگین و احمد ابن عبدالله خجستانی لبریز است.
🔶آری جامعه ایرانی تحت چنین فضایی رشد و شخصیت یافته و دلیل آنکه زبان پارسی، پر کنایه ترین و چند منظوره ترین زبان هاست، یا اینکه ایرانیان در کار جمعی کردن بسیار ضعیف اند و یا اینکه کشور ما به کرات از نقشه جغرافیایی حذف شده و باز متولد گشته، یا رواج اخلاقیاتی قبیلگی پس از چند هزار سال از تشکیل ایران قبیله ای، همه و همه ریشه در شخصیتی دارد که فردوسی آن را با ظرافت مشروح ساخته است.
🔶به جد معتقدم هر چند اگر ما طلایه دارانی چون #حافظ و #سعدی را نمی داشتیم زبان پارسی قطعا ملاحت و بلوغ خود را نشان نمی داد، اما اگر فردوسی و شاهنامه اش نمی بود، ما با تاریخ و هویت و زبانمان و شخصیت مان نیز بیگانه بودیم.
#سلمان_کدیور
....
....
@Falaakhon
Forwarded from سهند ایرانمهر
✔️روایتی که میخوانید نقلیست کمتر شنیده شده از رضا براهنی در حاشیهی دیداری با بورخس. خواندناش در چنین روزهایی(اشاره به روز بزرگداشت حافظ) خالی از لطف نخواهد بود، خاصه اگر بدانیم که بورخس با چه وسواسی آن اسم خاص را از میان اسامیِ محبوبش بر زبان آورده است...
🔸در سال هفتادو هفت میلادی شاعر معروف امریکایی "الن گینزبرگ" مرا به شعر خوانی بورخس در نیویورک دعوت کرد. بورخس شعرها را نخواند یکی شعرها را به زبان اسپانیولی خواند و یکی دیگر آن ها را به زبان انگلیسی و بورخس از شان نزول هریک حرفی زد. بیش از دو هزار شاعر و نویسنده و نمایشنامه نویس و روشنفکر و روزنامه نگار و ناشر و عاشق و فاسق و سایق و لاعقل و همه لن ترانی گوهای پولیتزر گرفته و نوبل دار گوش تا گوش نشسته بودند. وقت تنفس گینزبرگ مرا به اتاقی که بورخس در آن نشسته بود و چای و یا قهوه میخورد برد و با صدای بلند مرا به او معرفی کرد، شاعر و نویسنده ایرانی است و مهمان امریکاست.
#بورخس نابینا بود. سرش را بلند کرد و گوشش را گرفت به طرف صدا و جای نامعلوم را با همان چشم ها نگاه کرد و بعد به انگلیسی بسیار مودبانهای به من گفت:" یک غزل از #حافظ برای من بخوان به زبان اصلی". قاعدتا در این جور موارد آدم، غزل که سهل است اصل و فرع زبان هم از دستش در می رود ولی خواندم:
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
تا رسیدم به جای که میگوید :
سزد ار چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
دیدم که اشک از چشم های صورت چپکی و روبه هوا گرفته بورخس دارد میغلتد روی گونه های سیاه سوخته پیرمرد و این همان زبان کور است یا نه؟ از کجا فهمیده بود که طرب آشیان بلبل را زاغ در ید خود دارد؟ خب این فهمیدن همان است که زمانی شمس هم گفت:" خطی که نه نویسندهاش بداند و نه خوانندهاش!
✍️متنِ برگهها برگرفتهی نوشتهایست مفصل، منتشر شده در نشریهی دانشجویی آذرنگ از سالهای دههی هشتاد.
(برگرفته از صفحه نشر ثالث)
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
@sahandiranmehr
🔸در سال هفتادو هفت میلادی شاعر معروف امریکایی "الن گینزبرگ" مرا به شعر خوانی بورخس در نیویورک دعوت کرد. بورخس شعرها را نخواند یکی شعرها را به زبان اسپانیولی خواند و یکی دیگر آن ها را به زبان انگلیسی و بورخس از شان نزول هریک حرفی زد. بیش از دو هزار شاعر و نویسنده و نمایشنامه نویس و روشنفکر و روزنامه نگار و ناشر و عاشق و فاسق و سایق و لاعقل و همه لن ترانی گوهای پولیتزر گرفته و نوبل دار گوش تا گوش نشسته بودند. وقت تنفس گینزبرگ مرا به اتاقی که بورخس در آن نشسته بود و چای و یا قهوه میخورد برد و با صدای بلند مرا به او معرفی کرد، شاعر و نویسنده ایرانی است و مهمان امریکاست.
#بورخس نابینا بود. سرش را بلند کرد و گوشش را گرفت به طرف صدا و جای نامعلوم را با همان چشم ها نگاه کرد و بعد به انگلیسی بسیار مودبانهای به من گفت:" یک غزل از #حافظ برای من بخوان به زبان اصلی". قاعدتا در این جور موارد آدم، غزل که سهل است اصل و فرع زبان هم از دستش در می رود ولی خواندم:
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
تا رسیدم به جای که میگوید :
سزد ار چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
دیدم که اشک از چشم های صورت چپکی و روبه هوا گرفته بورخس دارد میغلتد روی گونه های سیاه سوخته پیرمرد و این همان زبان کور است یا نه؟ از کجا فهمیده بود که طرب آشیان بلبل را زاغ در ید خود دارد؟ خب این فهمیدن همان است که زمانی شمس هم گفت:" خطی که نه نویسندهاش بداند و نه خوانندهاش!
✍️متنِ برگهها برگرفتهی نوشتهایست مفصل، منتشر شده در نشریهی دانشجویی آذرنگ از سالهای دههی هشتاد.
(برگرفته از صفحه نشر ثالث)
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
زینب بیات
معاشران_حافظ
🔵 معاشران، گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
حافظ
🔶 دکلمه: زینب بیات
#یلدا
#حافظ_خوانی
@zaynabbayat
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
حافظ
🔶 دکلمه: زینب بیات
#یلدا
#حافظ_خوانی
@zaynabbayat