«طبسنتی مقدس؟ وقتی بازاریابی جای علم را میگیرد»
قدسیسازی در طول تاریخ
در فرهنگهای مختلف، درمانگران سنتی با «هالهٔ تقدس» معرفی میشدند:
• جادوگران آفریقا
• عطاریهای ایران
• و در ادیان ابراهیمی، روایتهای «شفابخشی مقدس».
این «قدسیسازی» باعث شد مردم بدو پرسش علمی، نسخهها را بپذیرند.
اسلام و مذهب شیعه؛ از روایت تا خرافه
در متون اسلامی (شیعه و سنی)، احادیث زیادی هست که مدعیاند برخی رفتارها یا مواد «شفابخش قطعی»اند.
• «ادرار شتر» بهعنوان درمان بیماریها (حدیثی در صحیح بخاری و منابع شیعی).
• نسبتدادن شفابخشی به تربت کربلا (تربت حسینی شفا میدهد).
• نسبتدادن درمان به دعا، زیارت یا دمیدن امام/پیامبر.
مشکل کجاست؟
این نسخهها نه تنها هیچ آزمون علمی و بالینی ندارند، بلکه در مواردی زیانآورند.
• مصرف ادرار یا مدفوع حیوانات میتواند عامل عفونتهای خطرناک باشد.
• اتکا به دعا یا زیارت بهجای درمان پزشکی، موجب تأخیر در مراجعه و افزایش مرگومیر شده.
در واقع، این نوع «طباسلامی» بیشتر از آنکه درمان باشد، ابزار کنترل فرهنگی و اقتصادی بوده است.
تضاد با علم
کارآزمایی بالینی: هیچکدام از این نسخهها در آزمون علمی کنترلشده، اثربخشیای بالاتر از دارونما نشان ندادهاند.
تعارض منافع: امروز مبلغان طباسلامی و سنتی، با فروش داروها و «نسخههای مقدس»، سودهای کلان میبرند. اینجا دین و بازاریابی دست به دست هم میدهند.
روانشناسیِ باور به «شفای مقدس»
داوکینز در ژن خودخواه توضیح میدهد ایدهها مثل ژنها تکثیر میشوند. «ایمان به شفا توسط امام» یک میم فرهنگی است. بقای آن ناشی از قدسیسازی و ترس از نقد است، نه از اثر واقعی.
هراری در انسان خردمند نشان میدهد، داستانهای مقدس در طول تاریخ برای کنترل اجتماعی ساخته شدهاند. وقتی «تربت شفا میدهد» یا «ادرار شتر داروست»، در واقع دین دارد قدرت خودش را بر بدن انسان تثبیت میکند.
پیامدهای اجتماعی
قربانیان طباسلامی و سنتی در ایران کم نیستند. از مسمومیت با داروهای گیاهی تقلبی تا مرگ ناشی از رها کردن درمان سرطان. خرافات مقدس باعث میشوند مردم از واکسن یا داروهای مدرن بترسند، اما به خوردن ادرار شتر یا مالیدن خاک متوسل شوند.
«قدسیسازی» درمان، جان انسانها را به خطر میاندازد. اسلام و تشیع هم مانند دیگر ادیان، روایتهای فراوان از «شفای مقدس» دارند که با علم پزشکی ناسازگار است. نقد این خرافات ضروری و دفاع از جان و سلامت انسانهاست.
📚 منابع:
• Dawkins, R. The Selfish Gene (میمها و بقای فرهنگی)
• Harari, Y. N. Sapiens (قدسیسازی و نقش اجتماعی داستانها)
• WHO – Reports on Traditional & Complementary Medicine
• Goldacre, B. Bad Science (نقد علمی داروهای جایگزین)
• منابع اسلامی: صحیح بخاری، بحارالانوار
@islie
قدسیسازی در طول تاریخ
در فرهنگهای مختلف، درمانگران سنتی با «هالهٔ تقدس» معرفی میشدند:
• جادوگران آفریقا
• عطاریهای ایران
• و در ادیان ابراهیمی، روایتهای «شفابخشی مقدس».
این «قدسیسازی» باعث شد مردم بدو پرسش علمی، نسخهها را بپذیرند.
اسلام و مذهب شیعه؛ از روایت تا خرافه
در متون اسلامی (شیعه و سنی)، احادیث زیادی هست که مدعیاند برخی رفتارها یا مواد «شفابخش قطعی»اند.
• «ادرار شتر» بهعنوان درمان بیماریها (حدیثی در صحیح بخاری و منابع شیعی).
• نسبتدادن شفابخشی به تربت کربلا (تربت حسینی شفا میدهد).
• نسبتدادن درمان به دعا، زیارت یا دمیدن امام/پیامبر.
مشکل کجاست؟
این نسخهها نه تنها هیچ آزمون علمی و بالینی ندارند، بلکه در مواردی زیانآورند.
• مصرف ادرار یا مدفوع حیوانات میتواند عامل عفونتهای خطرناک باشد.
• اتکا به دعا یا زیارت بهجای درمان پزشکی، موجب تأخیر در مراجعه و افزایش مرگومیر شده.
در واقع، این نوع «طباسلامی» بیشتر از آنکه درمان باشد، ابزار کنترل فرهنگی و اقتصادی بوده است.
تضاد با علم
کارآزمایی بالینی: هیچکدام از این نسخهها در آزمون علمی کنترلشده، اثربخشیای بالاتر از دارونما نشان ندادهاند.
تعارض منافع: امروز مبلغان طباسلامی و سنتی، با فروش داروها و «نسخههای مقدس»، سودهای کلان میبرند. اینجا دین و بازاریابی دست به دست هم میدهند.
روانشناسیِ باور به «شفای مقدس»
داوکینز در ژن خودخواه توضیح میدهد ایدهها مثل ژنها تکثیر میشوند. «ایمان به شفا توسط امام» یک میم فرهنگی است. بقای آن ناشی از قدسیسازی و ترس از نقد است، نه از اثر واقعی.
هراری در انسان خردمند نشان میدهد، داستانهای مقدس در طول تاریخ برای کنترل اجتماعی ساخته شدهاند. وقتی «تربت شفا میدهد» یا «ادرار شتر داروست»، در واقع دین دارد قدرت خودش را بر بدن انسان تثبیت میکند.
پیامدهای اجتماعی
قربانیان طباسلامی و سنتی در ایران کم نیستند. از مسمومیت با داروهای گیاهی تقلبی تا مرگ ناشی از رها کردن درمان سرطان. خرافات مقدس باعث میشوند مردم از واکسن یا داروهای مدرن بترسند، اما به خوردن ادرار شتر یا مالیدن خاک متوسل شوند.
«قدسیسازی» درمان، جان انسانها را به خطر میاندازد. اسلام و تشیع هم مانند دیگر ادیان، روایتهای فراوان از «شفای مقدس» دارند که با علم پزشکی ناسازگار است. نقد این خرافات ضروری و دفاع از جان و سلامت انسانهاست.
📚 منابع:
• Dawkins, R. The Selfish Gene (میمها و بقای فرهنگی)
• Harari, Y. N. Sapiens (قدسیسازی و نقش اجتماعی داستانها)
• WHO – Reports on Traditional & Complementary Medicine
• Goldacre, B. Bad Science (نقد علمی داروهای جایگزین)
• منابع اسلامی: صحیح بخاری، بحارالانوار
@islie
❤29👍8
- خودتان بنویسید و مطالب وبسایتها یا پیامهای چتباتها را نفرستید (Copy-Paste ممنوع است).
- هر مطلب را فقط در یک باکس (Bubble) ارسال، و اگر مخاطبی دارید پیامش را انتخاب (Reply) کنید.
- حذف پیام ممنوع است.
- ارسال کلیشههای جنسیتی، نژادی، ملیتی، قومی و نیز توهین و تهمت ممنوع، و ارسال الفاظ رکیک «تأکیداً» ممنوع است.
- ارسال لینک، رسانه، صدا (Voice) و اموجی ممنوع است (و به صورت رباتیک حذف میشوند).
- به وقت ضرورت، موارد ممنوع (رسانه، لینکهای رفرنس و ...) را به قدر ضرورت در گروه «تماس با مدیریت» بفرستید (بدون لینکهای تبلیغ و Forward) تا توسط ادمینها به گروه منتقل شوند.
- ارسال نظر شخصی (Opinion) که قابلیت نقد و بررسی توسط روشهای مقرر گروه را ندارد، ممنوع است.
- ارسال یا درخواست اطلاعات شخصی، رفتن یا دعوت به پیوی و تبلیغات ممنوع است.
- گفتوگو دربارهی موضوعات سیاسی فقط در گروه «مجمع اپوزیسیون» انجام میشود و در این گروه ممنوع است.
- در این گروه فقط دربارهی موضوع مقرر آن بحث کنید. پیشنهاد، شکایت، انتقاد یا هماهنگیِ کنفرانس و مناظره را فقط در گروه «تماس با مدیریت» انجام دهید.
@ISLIE
@ISLIE_Group
t.me/+XyKtJdO5TRI5M2Q0
t.me/+9A4eKsZUjbxkNWFk
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤14👍5🤣1
سوءبرداشت «بقاء اصلح»؛ فرگشت اخلاقی نیست
معنای واقعی «اصلح»
• در نظریهٔ داروین، «اصلح» (fittest) به معنای سازگاری بیشتر با محیط است، نه «بهترین» یا «اخلاقیترین». یعنی موجودی که شانس بیشتری برای بقا و تکثیر ژنها داشته باشد، حتی اگر ضعیفتر، زشتتر یا از دید ما غیراخلاقیتر باشد.
داوکینز در ژن خودخواه توضیح میدهد؛ طبیعت بر اساس انتخاب ژنی کار میکند. ژنها فقط به دنبال بقای خود هستند، نه دنبال ارزشهای اخلاقی.
مثالهای علمی
•ویروسها: سویهای از ویروس که سریعتر منتقل شود، «اصلح» است حتی اگر کشندهتر باشد. این را در کرونا دیدیم.
• حشرات و انگلها: موجوداتی که با روشهای فریبنده ژنهایشان را منتقل میکنند، «اصلح» هستند؛ اما از دید اخلاقی ما «خوب» نیستند.
سوءاستفادههای تاریخی و دینی
• در قرن نوزدهم، این بدفهمی باعث تولد «داروینیسم اجتماعی» شد که منجر توجیه استعمار، نژادپرستی و حذف «ضعیفترها».
• در ادیان (از جمله اسلام و شیعه)، بارها گفته شده که «خدا قویترها «مومنین» را نگه میدارد» یا «بیماریها مجازات الهیاند و مؤمنان اصلح باقی میمانند».
این برداشتها علمی نیستند؛ دین سعی کرده قوانین بیرحم طبیعت را بهنفع خود قدسی کند.
حقیقت این است طبیعت بیطرف است؛ اخلاق و معنا را انسان میسازد.
روانشناسی و خرافه
چرا مردم دوست دارند «اصلح» را با «خوب» یا «اخلاقی» یکی بگیرند؟
ذهن انسان میل دارد به طبیعت «معنا» بدهد. همانطور که هراری در انسان خردمند (Sapiens) میگوید، جوامع برای کنترل مردم، پدیدههای طبیعی را با «قصهٔ اخلاقی» توضیح دادهاند. اما تکامل هیچ برنامه اخلاقی ندارد. این ما هستیم که باید با آگاهی، اخلاق و همبستگی اجتماعی بسازیم.
«اصلح» = سازگارتر با محیط، نه «اخلاقیتر» یا «برتر». طبیعت کور است؛ انتخاب طبیعی فقط ژنها را غربال میکند. خرافه و دین، بارها این قانون را برای توجیه قدرت، نابرابری و حتی خشونت سوءاستفاده کردهاند. علم، با شفافیت نشان میدهد که تکامل یک واقعیت بیطرف است؛ اخلاق محصول فرهنگ و خرد انسانی است، نه طبیعت.
📚 منابع:
• Dawkins, R. The Selfish Gene
• Harari, Y. N. Sapiens: A Brief History of Humankind
• Darwin, C. On the Origin of Species
• Dennett, D. Darwin’s Dangerous Idea
@islie
معنای واقعی «اصلح»
• در نظریهٔ داروین، «اصلح» (fittest) به معنای سازگاری بیشتر با محیط است، نه «بهترین» یا «اخلاقیترین». یعنی موجودی که شانس بیشتری برای بقا و تکثیر ژنها داشته باشد، حتی اگر ضعیفتر، زشتتر یا از دید ما غیراخلاقیتر باشد.
داوکینز در ژن خودخواه توضیح میدهد؛ طبیعت بر اساس انتخاب ژنی کار میکند. ژنها فقط به دنبال بقای خود هستند، نه دنبال ارزشهای اخلاقی.
مثالهای علمی
•ویروسها: سویهای از ویروس که سریعتر منتقل شود، «اصلح» است حتی اگر کشندهتر باشد. این را در کرونا دیدیم.
• حشرات و انگلها: موجوداتی که با روشهای فریبنده ژنهایشان را منتقل میکنند، «اصلح» هستند؛ اما از دید اخلاقی ما «خوب» نیستند.
سوءاستفادههای تاریخی و دینی
• در قرن نوزدهم، این بدفهمی باعث تولد «داروینیسم اجتماعی» شد که منجر توجیه استعمار، نژادپرستی و حذف «ضعیفترها».
• در ادیان (از جمله اسلام و شیعه)، بارها گفته شده که «خدا قویترها «مومنین» را نگه میدارد» یا «بیماریها مجازات الهیاند و مؤمنان اصلح باقی میمانند».
این برداشتها علمی نیستند؛ دین سعی کرده قوانین بیرحم طبیعت را بهنفع خود قدسی کند.
حقیقت این است طبیعت بیطرف است؛ اخلاق و معنا را انسان میسازد.
روانشناسی و خرافه
چرا مردم دوست دارند «اصلح» را با «خوب» یا «اخلاقی» یکی بگیرند؟
ذهن انسان میل دارد به طبیعت «معنا» بدهد. همانطور که هراری در انسان خردمند (Sapiens) میگوید، جوامع برای کنترل مردم، پدیدههای طبیعی را با «قصهٔ اخلاقی» توضیح دادهاند. اما تکامل هیچ برنامه اخلاقی ندارد. این ما هستیم که باید با آگاهی، اخلاق و همبستگی اجتماعی بسازیم.
«اصلح» = سازگارتر با محیط، نه «اخلاقیتر» یا «برتر». طبیعت کور است؛ انتخاب طبیعی فقط ژنها را غربال میکند. خرافه و دین، بارها این قانون را برای توجیه قدرت، نابرابری و حتی خشونت سوءاستفاده کردهاند. علم، با شفافیت نشان میدهد که تکامل یک واقعیت بیطرف است؛ اخلاق محصول فرهنگ و خرد انسانی است، نه طبیعت.
📚 منابع:
• Dawkins, R. The Selfish Gene
• Harari, Y. N. Sapiens: A Brief History of Humankind
• Darwin, C. On the Origin of Species
• Dennett, D. Darwin’s Dangerous Idea
@islie
👍21❤12👎1🤣1
اثر تأیید و اتاقهای پژواک در شبکههای اجتماعی
چرا ذهن ما عاشق خرافه است؟
۱. اثر تأیید (Confirmation Bias)
ذهن انسان تمایل دارد فقط شواهدی را ببیند که باورش را تأیید میکند. شواهد مخالف را نادیده بگیرد یا توجیه کند.
ریچارد داوکینز در ژن خودخواه میگوید، ایدهها (میمها) مثل ژنها رقابت میکنند. باورهایی که به ما احساس معنا و امنیت میدهند، حتی اگر غلط باشند، راحتتر بقا پیدا میکنند.
۲. اتاق پژواک (Echo Chambers)
در شبکههای اجتماعی وقتی افراد همفکر فقط همدیگر را دنبال کنند، یک دایره بسته میسازند. باورهای غلط بارها بازنشر میشوند. هیچ نقدی وارد نمیشود و هر مخالفتی دشمن قلمداد میشود.
هراری در انسان خردمند (Sapiens) توضیح میدهد، انسانها با داستانهای مشترک همبستگی میسازند حتی اگر داستان، خرافه باشد. در عصر دیجیتال، این داستانها در اتاقهای پژواک قویتر و رادیکالتر میشوند.
۳. مثالهای خرافه در دین (بهویژه اسلام و تشیع)
باور به شفابخشی تربت کربلا یا «ادرار شتر بارها در جمعهای مذهبی تکرار شده و اتاق پژواکی ساخته که نقد علمی در آن جایی ندارد.
روایتهای کرامت امامان یا معجزات وقتی در مداحیها و هیئتها تکرار میشوند، بهصورت اثر تأیید در ذهن مخاطب حک میشوند. کسی که جرئت پرسش علمی داشته باشد، فوراً متهم به بیدینی میشود؛ یعنی مکانیسم دفاعی اتاق پژواک.
۴. روانشناسی پشت ماجرا
ذهن انسان دنبال قطعیت و امنیت است؛ خرافات دقیقاً همین را عرضه میکنند. سوگیریهای شناختی مثل اثر تأیید، سوگیری در دسترس بودن (هرچه بیشتر بشنویم واقعیتر به نظر میرسد)، و سوگیری گروهی (هرچه جمع میگوید درست است) این باورها را تقویت میکنند.
۵. راهکارهای ساده و علمی
✅ بهجای شنیدن فقط صدای موافق، به دنبال دیدگاه مخالف باشیم.
✅ از منابع علمی معتبر (پژوهشها، نهادهای پزشکی، ژورنالهای علمی) استفاده کنیم.
✅ همیشه بپرسیم چه شواهدی علیه باور من وجود دارد؟
✅ خودمان را در معرض گفتوگوهای میانرشتهای و میانفرهنگی قرار بدهیم.
اثر تأیید و اتاق پژواک، موتور بقای خرافات در جامعهاند. علم و سواد انتقادی تنها راه خروج از این چرخهاند.
📚 منابع
• Dawkins, R. The Selfish Gene (میمها و بقا)
• Harari, Y. N. Sapiens: A Brief History of Humankind (نقش روایتها)
• Kahneman, D. Thinking, Fast and Slow (سوگیریهای شناختی)
• Sunstein, C. Republic: Echo Chambers and the Future of Democracy
@islie
چرا ذهن ما عاشق خرافه است؟
۱. اثر تأیید (Confirmation Bias)
ذهن انسان تمایل دارد فقط شواهدی را ببیند که باورش را تأیید میکند. شواهد مخالف را نادیده بگیرد یا توجیه کند.
ریچارد داوکینز در ژن خودخواه میگوید، ایدهها (میمها) مثل ژنها رقابت میکنند. باورهایی که به ما احساس معنا و امنیت میدهند، حتی اگر غلط باشند، راحتتر بقا پیدا میکنند.
۲. اتاق پژواک (Echo Chambers)
در شبکههای اجتماعی وقتی افراد همفکر فقط همدیگر را دنبال کنند، یک دایره بسته میسازند. باورهای غلط بارها بازنشر میشوند. هیچ نقدی وارد نمیشود و هر مخالفتی دشمن قلمداد میشود.
هراری در انسان خردمند (Sapiens) توضیح میدهد، انسانها با داستانهای مشترک همبستگی میسازند حتی اگر داستان، خرافه باشد. در عصر دیجیتال، این داستانها در اتاقهای پژواک قویتر و رادیکالتر میشوند.
۳. مثالهای خرافه در دین (بهویژه اسلام و تشیع)
باور به شفابخشی تربت کربلا یا «ادرار شتر بارها در جمعهای مذهبی تکرار شده و اتاق پژواکی ساخته که نقد علمی در آن جایی ندارد.
روایتهای کرامت امامان یا معجزات وقتی در مداحیها و هیئتها تکرار میشوند، بهصورت اثر تأیید در ذهن مخاطب حک میشوند. کسی که جرئت پرسش علمی داشته باشد، فوراً متهم به بیدینی میشود؛ یعنی مکانیسم دفاعی اتاق پژواک.
۴. روانشناسی پشت ماجرا
ذهن انسان دنبال قطعیت و امنیت است؛ خرافات دقیقاً همین را عرضه میکنند. سوگیریهای شناختی مثل اثر تأیید، سوگیری در دسترس بودن (هرچه بیشتر بشنویم واقعیتر به نظر میرسد)، و سوگیری گروهی (هرچه جمع میگوید درست است) این باورها را تقویت میکنند.
۵. راهکارهای ساده و علمی
✅ بهجای شنیدن فقط صدای موافق، به دنبال دیدگاه مخالف باشیم.
✅ از منابع علمی معتبر (پژوهشها، نهادهای پزشکی، ژورنالهای علمی) استفاده کنیم.
✅ همیشه بپرسیم چه شواهدی علیه باور من وجود دارد؟
✅ خودمان را در معرض گفتوگوهای میانرشتهای و میانفرهنگی قرار بدهیم.
اثر تأیید و اتاق پژواک، موتور بقای خرافات در جامعهاند. علم و سواد انتقادی تنها راه خروج از این چرخهاند.
📚 منابع
• Dawkins, R. The Selfish Gene (میمها و بقا)
• Harari, Y. N. Sapiens: A Brief History of Humankind (نقش روایتها)
• Kahneman, D. Thinking, Fast and Slow (سوگیریهای شناختی)
• Sunstein, C. Republic: Echo Chambers and the Future of Democracy
@islie
👍26❤6🤣1
📌 کنفرانس:
«راهبردهایی برای براندازی و عقبنشینیِ جمهوریِ اسلامی» - آرش
- نقش مردم و گروههای سیاسی در داخل و خارج ایران
- الزامات کلیدی
- جنبههای حیاتی
- و چالشهای چندوجهی
🗓 جمعه، ۷ شهریور
🕣 ساعت ۸:۳۰ به وقت ایران
@khod2 | @islie | @islie_group
t.me/+XyKtJdO5TRI5M2Q0
«راهبردهایی برای براندازی و عقبنشینیِ جمهوریِ اسلامی» - آرش
- نقش مردم و گروههای سیاسی در داخل و خارج ایران
- الزامات کلیدی
- جنبههای حیاتی
- و چالشهای چندوجهی
🗓 جمعه، ۷ شهریور
🕣 ساعت ۸:۳۰ به وقت ایران
@khod2 | @islie | @islie_group
t.me/+XyKtJdO5TRI5M2Q0
❤23😍1
موضوع فقه، «نجسی» است و موضوع هنر «زیبایی»
شاید برای همین است که فقیه در هر هنری دنبال نجسی میگردد و هنرمند حتی در نجسی هم دنبال زیبایی است💋
@islie
شاید برای همین است که فقیه در هر هنری دنبال نجسی میگردد و هنرمند حتی در نجسی هم دنبال زیبایی است
@islie
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤32👍24👎3😍2
فتیش و تابو: «انحراف» یا شرطیسازی؟
تعریف علمی
فتیش (Fetishism) یعنی برانگیختگی جنسی با محرکی غیرمعمول (مثل اشیاء، لباس یا موقعیت خاص).
ادیان اغلب این پدیده رو «حرام»، «گناه» یا «انحراف از فطرت» معرفی میکنن.
اما علم، فتیش را پدیدهای قابلتوضیح در چارچوب نوروساینس، روانشناسی یادگیری و فرگشت میداند.
مکانیزمهای علمی Imprinting
(اثرگذاری اولیه)
در دوران بلوغ و نوجوانی، مغز به شدت حساس به تجربههای جدید جنسیه. اگر تجربهای غیرمعمول با برانگیختگی همراه بشه، همون محرک میتونه به «فتیش» تبدیل بشه.
شرطیسازی کلاسیک
همونطور که پاولوف با زنگ شرطیسازی کرد، ذهن انسان هم میتونه یک شیء رو با تحریک جنسی پیوند بده.
مثال: اگر کسی بارها در شرایط خاص (مثلاً با یک نوع لباس یا بو) تحریک بشه، مغز اون محرک رو به «برانگیزاننده» دائمی تبدیل میکنه.
ریشههای فرگشتی
داوکینز در ژن خودخواه توضیح میده که ژنها به دنبال استراتژیهای بقای خودشونن، حتی اگر تنوع زیادی ایجاد کنن. بخشی از این تنوع، در سکسوالیته هم دیده میشه. ترجیحات مختلف میتونن به طور غیرمستقیم به موفقیت تولیدمثلی کمک کنن یا بیضرر باقی بمونن.
در حیوانات هم فتیش دیده شده. برخی پرندگان به جای جفت واقعی، به شیء خاصی جذب میشن (Supernormal stimulus)
در انسان، فتیشها طیف دارن و بسیاری افراد بدون آسیب یا مشکل، فقط ترجیح جنسی متفاوت دارن.
سوءبرداشت دینی
در ادیان مختلف منجمله اسلام و تشیع، هر گونه تمایل خارج از ازدواج شرعی و سکس تکبعدی بهعنوان انحراف، حرام و حتی جرم تعریف شده. این نگاه باعث شرم، سرکوب و احساس گناه میشه، در حالی که روانشناسی مدرن نشون میده سرکوب تمایلات طبیعی خودش عامل اضطراب و اختلال جنسیه. همونطور که هراری در انسان خردمند میگه؛ تابوها ساخته شدند تا بدن و میل انسان تحت کنترل اجتماعی قرار بگیره.
نتیجهگیری علمی و ضدخرافه
فتیشها نه لعنت الهی هستند، نه انحراف. اونها حاصل ترکیب نوروساینس یادگیری، تجربههای اولیه و تنوع فرگشتیاند. برچسبهای مذهبی فقط برای کنترل بدن و میل انسان ساخته شدهاند.
راه درست: فهم علمی + آموزش جنسی + پذیرش تنوع انسانی.
📚 منابع
• Dawkins, R. The Selfish Gene (تنوع ژنی و رفتار)
• Harari, Y. N. Sapiens (تابو و کنترل بدن)
• Rachman, S. (1966). Sexual fetishism: conditioning and experimental evidence.
• Bancroft, J. Human Sexuality and Its Problems
• Neuroscience of Sexual Learning (current reviews)
@islie
تعریف علمی
فتیش (Fetishism) یعنی برانگیختگی جنسی با محرکی غیرمعمول (مثل اشیاء، لباس یا موقعیت خاص).
ادیان اغلب این پدیده رو «حرام»، «گناه» یا «انحراف از فطرت» معرفی میکنن.
اما علم، فتیش را پدیدهای قابلتوضیح در چارچوب نوروساینس، روانشناسی یادگیری و فرگشت میداند.
مکانیزمهای علمی Imprinting
(اثرگذاری اولیه)
در دوران بلوغ و نوجوانی، مغز به شدت حساس به تجربههای جدید جنسیه. اگر تجربهای غیرمعمول با برانگیختگی همراه بشه، همون محرک میتونه به «فتیش» تبدیل بشه.
شرطیسازی کلاسیک
همونطور که پاولوف با زنگ شرطیسازی کرد، ذهن انسان هم میتونه یک شیء رو با تحریک جنسی پیوند بده.
مثال: اگر کسی بارها در شرایط خاص (مثلاً با یک نوع لباس یا بو) تحریک بشه، مغز اون محرک رو به «برانگیزاننده» دائمی تبدیل میکنه.
ریشههای فرگشتی
داوکینز در ژن خودخواه توضیح میده که ژنها به دنبال استراتژیهای بقای خودشونن، حتی اگر تنوع زیادی ایجاد کنن. بخشی از این تنوع، در سکسوالیته هم دیده میشه. ترجیحات مختلف میتونن به طور غیرمستقیم به موفقیت تولیدمثلی کمک کنن یا بیضرر باقی بمونن.
در حیوانات هم فتیش دیده شده. برخی پرندگان به جای جفت واقعی، به شیء خاصی جذب میشن (Supernormal stimulus)
در انسان، فتیشها طیف دارن و بسیاری افراد بدون آسیب یا مشکل، فقط ترجیح جنسی متفاوت دارن.
سوءبرداشت دینی
در ادیان مختلف منجمله اسلام و تشیع، هر گونه تمایل خارج از ازدواج شرعی و سکس تکبعدی بهعنوان انحراف، حرام و حتی جرم تعریف شده. این نگاه باعث شرم، سرکوب و احساس گناه میشه، در حالی که روانشناسی مدرن نشون میده سرکوب تمایلات طبیعی خودش عامل اضطراب و اختلال جنسیه. همونطور که هراری در انسان خردمند میگه؛ تابوها ساخته شدند تا بدن و میل انسان تحت کنترل اجتماعی قرار بگیره.
نتیجهگیری علمی و ضدخرافه
فتیشها نه لعنت الهی هستند، نه انحراف. اونها حاصل ترکیب نوروساینس یادگیری، تجربههای اولیه و تنوع فرگشتیاند. برچسبهای مذهبی فقط برای کنترل بدن و میل انسان ساخته شدهاند.
راه درست: فهم علمی + آموزش جنسی + پذیرش تنوع انسانی.
📚 منابع
• Dawkins, R. The Selfish Gene (تنوع ژنی و رفتار)
• Harari, Y. N. Sapiens (تابو و کنترل بدن)
• Rachman, S. (1966). Sexual fetishism: conditioning and experimental evidence.
• Bancroft, J. Human Sexuality and Its Problems
• Neuroscience of Sexual Learning (current reviews)
@islie
👍32❤11👎3🤣3
ترس از مرگ: آیا جاودانگی یک فریب تکاملی است؟
ما از تاریکی، ارتفاع و مرگ میترسیم. اما این ترسها ریشههای یکسانی ندارند. ترس از تاریکی و ارتفاع ممکن است ذاتی باشد، اما ترس از مرگ به عنوان یک مفهوم انتزاعی، محصول پیچیدگی مغز ما است. اینجاست که ادیان و باورهای فراطبیعی، با وعدهی جاودانگی، پاسخی تکاملی به یکی از عمیقترین اضطرابهای بشری میدهند.
۱. ریشه تکاملی ترس: بقا، نه فلسفه! از دیدگاه تکاملی، هدف نهایی هر موجود زنده، انتقال ژنهایش به نسل بعد است. ترس یک مکانیسم بقا است. اجداد ما که از خطرات (مثل درندگان یا ارتفاع) میترسیدند، شانس بیشتری برای زنده ماندن و تولیدمثل داشتند. بنابراین، ژنهای ترسو در ما باقی ماند. اما آگاهی به مرگ یک محصول جانبی تکامل مغز پیشرفتهی انسان است. ما میدانیم که روزی خواهیم مرد و این آگاهی، میتواند فلجکننده باشد.
۲. نظریه مدیریت ترس (Terror Management Theory) روانشناسی مدرن، توضیح دقیقتری ارائه میدهد. نظریه مدیریت ترس میگوید کل فرهنگ بشری از هنر و مذهب تا ملیت پاسخی برای کاهش اضطراب ناشی از آگاهی از مرگ است. ما برای مقابله با این ترس، به دنبال نمادهای جاودانگی میرویم.
· جاودانگی نمادین: گذاشتن نام خود روی یک اثر هنری، نوشتن کتاب، یا داشتن فرزند (انتقال ژن).
· جاودانگی literal (under the letter) : باور به زندگی پس از مرگ، بهشت، جهنم و بازگشت روح.
ادیان، با مهارت تمام، هر دو نوع این جاودانگی را وعده میدهند. هم بهشت ابدی (جاودانگی تحتاللفظی) و هم اجر اخروی برای کارهای نیک (جاودانگی نمادین).
۳. ژن خودخواه و نیاز به بقا
ریچارد داوکینز در کتاب ژن خودخواه استدلال میکند که ما ماشینهای بقایی هستیم که ژنهای خودخواه را حمل میکنیم. هدف ژن، بقاست. بنابراین، طبیعی است که موجود میزبان یعنی ما به شدت به زندگی بچسبد و از نابودی بترسد. داوکینز حتی ادیان را به عنوان یک فرهنگ یا MEME (میم) میداند که مانند یک ویروس ذهنی، برای بقای خود تکثیر میشود. وعدهی جاودانگی، یک میم بسیار قدرتمند و contagious (مسری) است زیرا مستقیماً به یکی از عمیقترین ترسهای ما پاسخ میدهد.
۴. مثال: تأثیر «ترس از مرگ» بر رفتار مطالعات نشان دادهاند که وقتی به مرگ خود فکر میکنیم (حتی ناخودآگاه)، تمایل بیشتری به دفاع از باورهای فرهنگی خود (ملیگرایی، مذهب) پیدا میکنیم و نسبت به کسانی که باورهای متفاوت دارند، خصمانهتر برخورد میکنیم. این دقیقاً همان چیزی است که در ادیان، مخصوصاً در شاخههای بنیادگرا مانند وهابیت یا تشیع، شاهد آن هستیم. تقویت هویت گروهی و دشمنتراشی برای مقابله با اضطراب مرگ.
۵. نقد خرافه: چرا وعدههای دینی قابل اعتماد نیستند؟ وعدههای دینی درباره بهشت و جهنم، فاقد کوچکترین شاهد تجربی هستند. آنها بر پایهی حسابگری و ترس بنا شدهاند. اگر این کار را بکنی پاداش میگیری، اگر آن کار را بکنی عذاب میبینی. این در حالی است که علم عصبشناسی (نوروساینس) نشان داده که هویت و خودآگاهی ما محصول کارکرد مغز است و با مرگ مغزی، برای همیشه نابود میشود.
جمعبندی: ترس از مرگ، یک محصول طبیعی تکامل است. ادیان از این ترس سوء استفاده کرده و با وعدهی جاودانگی، که هیچ پشتوانهی علمی ندارد، به دنبال جذب و کنترل پیروان خود هستند. به جای پناه بردن به خرافات، میتوانیم با درک این مکانیسمهای روانی، زندگی معناداری در اینجا و اکنون بسازیم. معنای زندگی را نه در وعدههای اخروی، بلکه در کنار آمدن با واقعیتهای طبیعت و کمک به همنوعان خود جستجو کنیم.
📚 منابع
• Dawkins, R. The Selfish Gene
• Harari, Y. N. Sapiens: A Brief History of Humankind
• Kirkwood, T. The Disposable Soma Theory of Aging
• Becker, E. The Denial of Death
@islie
ما از تاریکی، ارتفاع و مرگ میترسیم. اما این ترسها ریشههای یکسانی ندارند. ترس از تاریکی و ارتفاع ممکن است ذاتی باشد، اما ترس از مرگ به عنوان یک مفهوم انتزاعی، محصول پیچیدگی مغز ما است. اینجاست که ادیان و باورهای فراطبیعی، با وعدهی جاودانگی، پاسخی تکاملی به یکی از عمیقترین اضطرابهای بشری میدهند.
۱. ریشه تکاملی ترس: بقا، نه فلسفه! از دیدگاه تکاملی، هدف نهایی هر موجود زنده، انتقال ژنهایش به نسل بعد است. ترس یک مکانیسم بقا است. اجداد ما که از خطرات (مثل درندگان یا ارتفاع) میترسیدند، شانس بیشتری برای زنده ماندن و تولیدمثل داشتند. بنابراین، ژنهای ترسو در ما باقی ماند. اما آگاهی به مرگ یک محصول جانبی تکامل مغز پیشرفتهی انسان است. ما میدانیم که روزی خواهیم مرد و این آگاهی، میتواند فلجکننده باشد.
۲. نظریه مدیریت ترس (Terror Management Theory) روانشناسی مدرن، توضیح دقیقتری ارائه میدهد. نظریه مدیریت ترس میگوید کل فرهنگ بشری از هنر و مذهب تا ملیت پاسخی برای کاهش اضطراب ناشی از آگاهی از مرگ است. ما برای مقابله با این ترس، به دنبال نمادهای جاودانگی میرویم.
· جاودانگی نمادین: گذاشتن نام خود روی یک اثر هنری، نوشتن کتاب، یا داشتن فرزند (انتقال ژن).
· جاودانگی literal (under the letter) : باور به زندگی پس از مرگ، بهشت، جهنم و بازگشت روح.
ادیان، با مهارت تمام، هر دو نوع این جاودانگی را وعده میدهند. هم بهشت ابدی (جاودانگی تحتاللفظی) و هم اجر اخروی برای کارهای نیک (جاودانگی نمادین).
۳. ژن خودخواه و نیاز به بقا
ریچارد داوکینز در کتاب ژن خودخواه استدلال میکند که ما ماشینهای بقایی هستیم که ژنهای خودخواه را حمل میکنیم. هدف ژن، بقاست. بنابراین، طبیعی است که موجود میزبان یعنی ما به شدت به زندگی بچسبد و از نابودی بترسد. داوکینز حتی ادیان را به عنوان یک فرهنگ یا MEME (میم) میداند که مانند یک ویروس ذهنی، برای بقای خود تکثیر میشود. وعدهی جاودانگی، یک میم بسیار قدرتمند و contagious (مسری) است زیرا مستقیماً به یکی از عمیقترین ترسهای ما پاسخ میدهد.
۴. مثال: تأثیر «ترس از مرگ» بر رفتار مطالعات نشان دادهاند که وقتی به مرگ خود فکر میکنیم (حتی ناخودآگاه)، تمایل بیشتری به دفاع از باورهای فرهنگی خود (ملیگرایی، مذهب) پیدا میکنیم و نسبت به کسانی که باورهای متفاوت دارند، خصمانهتر برخورد میکنیم. این دقیقاً همان چیزی است که در ادیان، مخصوصاً در شاخههای بنیادگرا مانند وهابیت یا تشیع، شاهد آن هستیم. تقویت هویت گروهی و دشمنتراشی برای مقابله با اضطراب مرگ.
۵. نقد خرافه: چرا وعدههای دینی قابل اعتماد نیستند؟ وعدههای دینی درباره بهشت و جهنم، فاقد کوچکترین شاهد تجربی هستند. آنها بر پایهی حسابگری و ترس بنا شدهاند. اگر این کار را بکنی پاداش میگیری، اگر آن کار را بکنی عذاب میبینی. این در حالی است که علم عصبشناسی (نوروساینس) نشان داده که هویت و خودآگاهی ما محصول کارکرد مغز است و با مرگ مغزی، برای همیشه نابود میشود.
جمعبندی: ترس از مرگ، یک محصول طبیعی تکامل است. ادیان از این ترس سوء استفاده کرده و با وعدهی جاودانگی، که هیچ پشتوانهی علمی ندارد، به دنبال جذب و کنترل پیروان خود هستند. به جای پناه بردن به خرافات، میتوانیم با درک این مکانیسمهای روانی، زندگی معناداری در اینجا و اکنون بسازیم. معنای زندگی را نه در وعدههای اخروی، بلکه در کنار آمدن با واقعیتهای طبیعت و کمک به همنوعان خود جستجو کنیم.
📚 منابع
• Dawkins, R. The Selfish Gene
• Harari, Y. N. Sapiens: A Brief History of Humankind
• Kirkwood, T. The Disposable Soma Theory of Aging
• Becker, E. The Denial of Death
@islie
👍33❤11👎3👏1
آداب، شیوهها و جزئیات صمیمیِ روابط جنسی در عصر حجر: یک کالبدشکافی علمی
۱. ساختار اجتماعی و قواعد رابطه:
بر خلاف تصور "هرج و مرج کامل"، شواهد نشان میدهد این جوامع قواعدی هرچند ساده و انعطافپذیر داشتند.
· روابط چندشکلی (Polyamory/Promiscuity نسبی): بسیار محتمل است که روابط انحصاری به شکل مدرن آن (تکهمسری سختگیرانه) غالب نبوده است. افراد میتوانستند با چندین شریک جنسی در درون یا حتی خارج از گروه خود رابطه داشته باشند. این کار تنوع ژنتیکی را افزایش میداد و احتمال انقراض گروه به دلیل ناباروری یک زوج را کاهش میداد.
· پیوند جفتی (Pair Bonding): این به معنای نبود روابط عاطفی نیست. احتمالاً پیوندهای جفتی موقت یا نسبتاً پایدار (مثلاً برای چندین سال تا زمان بزرگ شدن کودک) وجود داشت. این پیوندها برای مراقبت از فرزندان که دوره طولانیای وابسته به والدین بودند، ضرورت تکاملی داشت.
· سلسله مراتب و قدرت: در برخی گروهها، احتمالاً مردان مسلط (آلفا) دسترسی بیشتری به زنان داشتند. اما در بسیاری دیگر، ساختار اجتماعی برابرطلبتر بود و زنان به دلیل نقش حیاتیشان در گردآوری غذا (که درصد عمدهای از رژیم غذایی بود) و اجتماعی کردن کودکان، قدرت و انتخاب قابل توجهی داشتند.
۲. آداب و شیوههای جفتیابی:
· انتخاب توسط ماده (Female Choice): نظریه تکامل بر این اصل تأکید دارد که در بسیاری از گونهها (از جمله انسان)، انتخاب نهایی معمولاً با مادههاست. زنان به دنبال نشانههای کیفیت ژنتیک (مانند سلامت فیزیکی، مهارت در شکار)، توانایی محافظت و ارائه منابع (مانند گوشت) و همچنین ویژگیهای خوب پدرانه (مهربانی، همکاری) در مردان بودند. این یک استراتژی تکاملی برای اطمینان از بقای فرزندان بود.
· هدیه دادن و نمایش: مردان برای جلب توجه زنان احتمالاً به نمایش مهارتها (شکار موفق، ساخت ابزار ظریف)، شرکت در رقصها و مراسم و پیشکش هدایا (مانند تیغههای سنگی زیبا، گردنبندهای صدفی، یا بخشی از شکار) میپرداختند.
· رقابت و همکاری میان نرها: رقابت میان مردان برای دسترسی به شرکای جنسی وجود داشت، اما این رقابت لزوماً همیشه به خشونت فیزیکی ختم نمیشد. اغلب به شکل نمایشهای آیینمند بود. از سوی دیگر، همکاری میان مردان برای شکار بزرگتر که منابع بیشتری برای جذب زنان فراهم میکرد، نیز یک استراتژی موفق بود.
۳. جزئیات صمیمی و رفتار جنسی:
· چهرهبهچهره (Face-to-Face): بر خلاف بسیاری از پستانداران، انسانها رابطه جنسی چهرهبهچهره دارند. این حالت صمیمیت عاطفی را افزایش میدهد و به تقویت پیوند جفتی کمک میکند. بدون شک این شیوه در عصر حجر نیز رواج داشته است.
· قدیمیترین بحث بر سر وجود "فحشا" در آن دوران بسیار است. اما در جوامع بسیار کوچک و برابرطلب شکارگر-گردآورنده، مفهوم مبادله سکس با پول یا منابع به شکل مدرن آن بعید به نظر میرسد. احتمالاً مبادله غیرمستقیم منابع برای جلب لطف جنسی (به عنوان بخشی از استراتژی جفتیابی) وجود داشته است.
۴. یک مثال بسیار جالب : ژن MC1R و گواهی بر انتخاب جنسی
یک مطالعه جنجالی نشان میدهد که چطور سلیقه جنسی میتواند تکامل را هدایت کند.
وقتی انسانها پوست خود را با از دست دادن موی بدن از دست دادند، پوستشان تیره شد تا در برابر اشعه UV محافظت شود. اما وقتی به عرضهای جغرافیایی بالاتر (مثلاً اروپا) مهاجرت کردند، نیاز به پوست تیره کمتر شد. جهش در ژن MC1R منجر به رنگهای پوست و موی روشنتر (و حتی کک و مک) شد. نظریه این است که این ویژگیهای غیرمعمول و جدید، میتوانست برای برخی افراد جذاب به نظر برسد و بنابراین این افراد شانس جفتیابی و تولیدمثل بیشتری مییافتند. این یک مثال عینی از انتخاب جنسی است که در آن سلیقه جنسی یک جنس (احتمالاً زنان) به طور غیرمستقیم مسیر تکامل ظاهر فیزیکی گونه را تغییر داده است.
بنابراین تابوهای شدید (مانند حجاب اجباری، تفکیک جنسیتی افراطی، مجازات همجنسگرایی) ساختههای فرهنگی متأخر هستند و ریشه در زیستشناسی اولیه انسان ندارند.
طبیعت انسان یک آزمایشگاه پیچیده و متنوع بوده است، نه یک دگم ساده و تغییرناپذیر. علم این حقیقت را فاش میکند.
منابع:
· The Red Queen: Sex and the Evolution of Human Nature by Matt Ridley
· Sex at Dawn: How We Mate, Why We Stray, and What It Means for Modern Relationships by Christopher Ryan and Cacilda Jethá
@islie
۱. ساختار اجتماعی و قواعد رابطه:
بر خلاف تصور "هرج و مرج کامل"، شواهد نشان میدهد این جوامع قواعدی هرچند ساده و انعطافپذیر داشتند.
· روابط چندشکلی (Polyamory/Promiscuity نسبی): بسیار محتمل است که روابط انحصاری به شکل مدرن آن (تکهمسری سختگیرانه) غالب نبوده است. افراد میتوانستند با چندین شریک جنسی در درون یا حتی خارج از گروه خود رابطه داشته باشند. این کار تنوع ژنتیکی را افزایش میداد و احتمال انقراض گروه به دلیل ناباروری یک زوج را کاهش میداد.
· پیوند جفتی (Pair Bonding): این به معنای نبود روابط عاطفی نیست. احتمالاً پیوندهای جفتی موقت یا نسبتاً پایدار (مثلاً برای چندین سال تا زمان بزرگ شدن کودک) وجود داشت. این پیوندها برای مراقبت از فرزندان که دوره طولانیای وابسته به والدین بودند، ضرورت تکاملی داشت.
· سلسله مراتب و قدرت: در برخی گروهها، احتمالاً مردان مسلط (آلفا) دسترسی بیشتری به زنان داشتند. اما در بسیاری دیگر، ساختار اجتماعی برابرطلبتر بود و زنان به دلیل نقش حیاتیشان در گردآوری غذا (که درصد عمدهای از رژیم غذایی بود) و اجتماعی کردن کودکان، قدرت و انتخاب قابل توجهی داشتند.
۲. آداب و شیوههای جفتیابی:
· انتخاب توسط ماده (Female Choice): نظریه تکامل بر این اصل تأکید دارد که در بسیاری از گونهها (از جمله انسان)، انتخاب نهایی معمولاً با مادههاست. زنان به دنبال نشانههای کیفیت ژنتیک (مانند سلامت فیزیکی، مهارت در شکار)، توانایی محافظت و ارائه منابع (مانند گوشت) و همچنین ویژگیهای خوب پدرانه (مهربانی، همکاری) در مردان بودند. این یک استراتژی تکاملی برای اطمینان از بقای فرزندان بود.
· هدیه دادن و نمایش: مردان برای جلب توجه زنان احتمالاً به نمایش مهارتها (شکار موفق، ساخت ابزار ظریف)، شرکت در رقصها و مراسم و پیشکش هدایا (مانند تیغههای سنگی زیبا، گردنبندهای صدفی، یا بخشی از شکار) میپرداختند.
· رقابت و همکاری میان نرها: رقابت میان مردان برای دسترسی به شرکای جنسی وجود داشت، اما این رقابت لزوماً همیشه به خشونت فیزیکی ختم نمیشد. اغلب به شکل نمایشهای آیینمند بود. از سوی دیگر، همکاری میان مردان برای شکار بزرگتر که منابع بیشتری برای جذب زنان فراهم میکرد، نیز یک استراتژی موفق بود.
۳. جزئیات صمیمی و رفتار جنسی:
· چهرهبهچهره (Face-to-Face): بر خلاف بسیاری از پستانداران، انسانها رابطه جنسی چهرهبهچهره دارند. این حالت صمیمیت عاطفی را افزایش میدهد و به تقویت پیوند جفتی کمک میکند. بدون شک این شیوه در عصر حجر نیز رواج داشته است.
· قدیمیترین بحث بر سر وجود "فحشا" در آن دوران بسیار است. اما در جوامع بسیار کوچک و برابرطلب شکارگر-گردآورنده، مفهوم مبادله سکس با پول یا منابع به شکل مدرن آن بعید به نظر میرسد. احتمالاً مبادله غیرمستقیم منابع برای جلب لطف جنسی (به عنوان بخشی از استراتژی جفتیابی) وجود داشته است.
۴. یک مثال بسیار جالب : ژن MC1R و گواهی بر انتخاب جنسی
یک مطالعه جنجالی نشان میدهد که چطور سلیقه جنسی میتواند تکامل را هدایت کند.
وقتی انسانها پوست خود را با از دست دادن موی بدن از دست دادند، پوستشان تیره شد تا در برابر اشعه UV محافظت شود. اما وقتی به عرضهای جغرافیایی بالاتر (مثلاً اروپا) مهاجرت کردند، نیاز به پوست تیره کمتر شد. جهش در ژن MC1R منجر به رنگهای پوست و موی روشنتر (و حتی کک و مک) شد. نظریه این است که این ویژگیهای غیرمعمول و جدید، میتوانست برای برخی افراد جذاب به نظر برسد و بنابراین این افراد شانس جفتیابی و تولیدمثل بیشتری مییافتند. این یک مثال عینی از انتخاب جنسی است که در آن سلیقه جنسی یک جنس (احتمالاً زنان) به طور غیرمستقیم مسیر تکامل ظاهر فیزیکی گونه را تغییر داده است.
بنابراین تابوهای شدید (مانند حجاب اجباری، تفکیک جنسیتی افراطی، مجازات همجنسگرایی) ساختههای فرهنگی متأخر هستند و ریشه در زیستشناسی اولیه انسان ندارند.
طبیعت انسان یک آزمایشگاه پیچیده و متنوع بوده است، نه یک دگم ساده و تغییرناپذیر. علم این حقیقت را فاش میکند.
منابع:
· The Red Queen: Sex and the Evolution of Human Nature by Matt Ridley
· Sex at Dawn: How We Mate, Why We Stray, and What It Means for Modern Relationships by Christopher Ryan and Cacilda Jethá
@islie
❤34👍14👏2👎1
بعضی خداباوران بر این عقیدهاند که شر در عالم وجود دارد تا خیر را بتوانیم احساس کنیم
شما اگر تشنه نباشید از نوشیدن آب لذتی نمیبرید
هر چه رنج عطش بیشتر باشد و بیشتر تشنه باشید، لذتی که از نوشیدن آب میبرید هم بیشتر است
اگر چند روز بدون آب زیر گرمای آفتاب بیابان باشید و بعد آبی پیدا کنید (حتی داغ و گندیده) آن را با لذت فراوانی خواهید نوشید
پس چه بهتر که رنج تشنگی باشد!
خب جواب
شما وقتی اندکی تشنه باشید شاید از نوشیدن آب گرم لذت نبرید، اما از نوشیدن آبمیوه یا نوشابه خنک که حتماً لذت میبرید
و این یعنی چه؟ یعنی میتوان لذت را بیشتر کرد با افزایش کیفیت نوشیدنی بدون نیاز به ایجاد عطش طولانیمدت
همین آبمیوه را اگر گازدار و انرژیزا کنید لذت بیشتری هم خواهید برد
به همین نحو میشود لذتش را به طور دائم افزایش داد
شما اگر میخواهید کودکتان لذت بیشتری ببرد باید به جای آب گرم و مانده به او شیرموز خنک بدهید نه اینکه او را چند روز تشنه نگه دارید تا همان آب گرم را هم با لذت وافر بنوشد!
وگرنه در همین خوزستان خودمان هم بود پیرزنی که با لذت گندآب لجن کف زمین را خم شد و نوشید
@islie
شما اگر تشنه نباشید از نوشیدن آب لذتی نمیبرید
هر چه رنج عطش بیشتر باشد و بیشتر تشنه باشید، لذتی که از نوشیدن آب میبرید هم بیشتر است
اگر چند روز بدون آب زیر گرمای آفتاب بیابان باشید و بعد آبی پیدا کنید (حتی داغ و گندیده) آن را با لذت فراوانی خواهید نوشید
پس چه بهتر که رنج تشنگی باشد!
خب جواب
شما وقتی اندکی تشنه باشید شاید از نوشیدن آب گرم لذت نبرید، اما از نوشیدن آبمیوه یا نوشابه خنک که حتماً لذت میبرید
و این یعنی چه؟ یعنی میتوان لذت را بیشتر کرد با افزایش کیفیت نوشیدنی بدون نیاز به ایجاد عطش طولانیمدت
همین آبمیوه را اگر گازدار و انرژیزا کنید لذت بیشتری هم خواهید برد
به همین نحو میشود لذتش را به طور دائم افزایش داد
شما اگر میخواهید کودکتان لذت بیشتری ببرد باید به جای آب گرم و مانده به او شیرموز خنک بدهید نه اینکه او را چند روز تشنه نگه دارید تا همان آب گرم را هم با لذت وافر بنوشد!
وگرنه در همین خوزستان خودمان هم بود پیرزنی که با لذت گندآب لجن کف زمین را خم شد و نوشید
@islie
❤36👌14👍9👎3
ما ۹۸٪ شامپانزه ایم؟! نگاهی علمی به شباهت ژنتیکی و فروپاشی ادعای «تمایز مطلق» انسان
یک حقیقت شگفت انگیز: دانشمندان با توالییابی ژنوم انسان و شامپانزه به این نتیجه رسیدهاند که حدود ۹۸.۸٪ از DNA ما با نزدیکترین خویشاوند زنده مان؛ شامپانزه، مشترک است. این رقم نه یک ادعا، که یک واقعیت علمی مستند است.
این کشف، یکی از قویترین شواهد برای نظریه تکامل داروین است و پیامدهای عمیق فلسفی، مذهبی و علمی دارد. این یافته، قلعهی تصور کهنه ای را که انسان را جدا از طبیعت و موجودی ویژه و برتر به صورت ذاتی میداند، به لرزه درمی آورد.
این شباهت دقیقاً به چه معناست؟
این بدین معنا نیست که ما ۹۸٪ شامپانزه هستیم! بلکه به این معناست که ساختار پایه ی ژنتیکی ما همان دستورالعملی که پروتئینها را میسازد و بدن یک موجود زنده را شکل میدهد، بسیار مشابه است. تفاوتهای کوچک در ژنها (آن ۱.۲٪) و بهویژه در تنظیم بیان همین ژنهای مشترک، منجر به تفاوتهای عظیم در آناتومی مغز، اندازهی بدن، تواناییهای زبانی و فرهنگ شده است.
مثال برای درک بهتر: فرض کنید دو کتاب با ۹۸٪ شباهت داریم. هر دو از یک الفبا و کلمات مشابه استفاده میکنند. اما آن ۲٪ تفاوت در ترتیب کلمات و جملهبندیها، یکی را به یک «رمان عاشقانه» و دیگری را به یک «کتاب فیزیک کوانتوم» تبدیل کرده است. ژنهای ما هم دقیقاً همینطور هستند.
پیامدهای این کشف:
۱. رد انسانمحوری (Anthropocentrism): این یافته، دیدگاه ادیان ابراهیمی را که انسان را «اشرف مخلوقات» و هدف نهایی خلقت میدانند، به چالش میکشد. ما محصول یک فرآیند طبیعی تکاملی هستیم، نه یک طرح از پیش تعیینشدهی ویژه.
۲. تأیید نظریه تکامل: این شباهت قاطعانهترین دلیل برای اثبات اشتراک ancestry (نیای مشترک) بین انسان و میمونهای بزرگ است.
۳. درک بهتر زیست شناسی انسان: مطالعهی بیماریها، رفتارها و حتی روانشناسی ما با مطالعهی خویشاوندان نزدیکمان غنیتر میشود. بسیاری از رفتارهای اجتماعی، رقابت و همکاری ما ریشه در تاریخ تکاملی مشترکمان دارد.
هراری به زیبایی توضیح میدهد که چگونه انقلاب شناختی و توانایی خلق داستانهای تخیلی مشترک (مانند ادیان، ملتها و قوانین) بود که انسان را از دیگر جانداران متمایز کرد، نه یک تمایز ذاتی بیولوژیکی مطلق. داوکینز نیز به صورت بنیادین توضیح میدهد که موجودات زنده، از جمله انسان، تنها ماشینهای بقا برای ژنها هستند. این دیدگاه، هرگونه مفهوم هدف مقدس برای حیات را رد کرده و نشان میدهد رفتار ما تا حد زیادی در راستای بقا و گسترش ژنهایمان شکل گرفته است.
این ۹۸٪ به ما میآموزد؛ ما نه اربابان کائنات، بلکه بخشی پیوسته و وابسته از شبکهی پیچیدهی حیات روی زمین هستیم. پذیرش این واقعیت، نه تنها از ارزشهای انسانی (مانند اخلاق، عشق و همدلی) نمیکاهد، بلکه آنها را غنیتر میکند؛ چرا که نشان میدهد این ویژگیهای زیبا، محصول تکامل و برای بقای اجتماعی ما ضروری بودهاند، نه امری تحمیلی از یک منشأ ماورایی.
این علم است که با شواهد محکم خود، جهان را توضیح میدهد، نه داستانهای اساطیری و خرافات ادیان که سعی در جدا کردن انسان از طبیعت دارند.
منابع :
• The Selfish Gene — Richard Dawkins (1976)
• Sapiens: A Brief History of Humankind — Yuval Noah Harari (2011)
• King MC, Wilson AC. “Evolution at two levels in humans and chimpanzees.” Science (1975)
• The Chimpanzee Genome Project, Nature (2005)
@islie
یک حقیقت شگفت انگیز: دانشمندان با توالییابی ژنوم انسان و شامپانزه به این نتیجه رسیدهاند که حدود ۹۸.۸٪ از DNA ما با نزدیکترین خویشاوند زنده مان؛ شامپانزه، مشترک است. این رقم نه یک ادعا، که یک واقعیت علمی مستند است.
این کشف، یکی از قویترین شواهد برای نظریه تکامل داروین است و پیامدهای عمیق فلسفی، مذهبی و علمی دارد. این یافته، قلعهی تصور کهنه ای را که انسان را جدا از طبیعت و موجودی ویژه و برتر به صورت ذاتی میداند، به لرزه درمی آورد.
این شباهت دقیقاً به چه معناست؟
این بدین معنا نیست که ما ۹۸٪ شامپانزه هستیم! بلکه به این معناست که ساختار پایه ی ژنتیکی ما همان دستورالعملی که پروتئینها را میسازد و بدن یک موجود زنده را شکل میدهد، بسیار مشابه است. تفاوتهای کوچک در ژنها (آن ۱.۲٪) و بهویژه در تنظیم بیان همین ژنهای مشترک، منجر به تفاوتهای عظیم در آناتومی مغز، اندازهی بدن، تواناییهای زبانی و فرهنگ شده است.
مثال برای درک بهتر: فرض کنید دو کتاب با ۹۸٪ شباهت داریم. هر دو از یک الفبا و کلمات مشابه استفاده میکنند. اما آن ۲٪ تفاوت در ترتیب کلمات و جملهبندیها، یکی را به یک «رمان عاشقانه» و دیگری را به یک «کتاب فیزیک کوانتوم» تبدیل کرده است. ژنهای ما هم دقیقاً همینطور هستند.
پیامدهای این کشف:
۱. رد انسانمحوری (Anthropocentrism): این یافته، دیدگاه ادیان ابراهیمی را که انسان را «اشرف مخلوقات» و هدف نهایی خلقت میدانند، به چالش میکشد. ما محصول یک فرآیند طبیعی تکاملی هستیم، نه یک طرح از پیش تعیینشدهی ویژه.
۲. تأیید نظریه تکامل: این شباهت قاطعانهترین دلیل برای اثبات اشتراک ancestry (نیای مشترک) بین انسان و میمونهای بزرگ است.
۳. درک بهتر زیست شناسی انسان: مطالعهی بیماریها، رفتارها و حتی روانشناسی ما با مطالعهی خویشاوندان نزدیکمان غنیتر میشود. بسیاری از رفتارهای اجتماعی، رقابت و همکاری ما ریشه در تاریخ تکاملی مشترکمان دارد.
هراری به زیبایی توضیح میدهد که چگونه انقلاب شناختی و توانایی خلق داستانهای تخیلی مشترک (مانند ادیان، ملتها و قوانین) بود که انسان را از دیگر جانداران متمایز کرد، نه یک تمایز ذاتی بیولوژیکی مطلق. داوکینز نیز به صورت بنیادین توضیح میدهد که موجودات زنده، از جمله انسان، تنها ماشینهای بقا برای ژنها هستند. این دیدگاه، هرگونه مفهوم هدف مقدس برای حیات را رد کرده و نشان میدهد رفتار ما تا حد زیادی در راستای بقا و گسترش ژنهایمان شکل گرفته است.
این ۹۸٪ به ما میآموزد؛ ما نه اربابان کائنات، بلکه بخشی پیوسته و وابسته از شبکهی پیچیدهی حیات روی زمین هستیم. پذیرش این واقعیت، نه تنها از ارزشهای انسانی (مانند اخلاق، عشق و همدلی) نمیکاهد، بلکه آنها را غنیتر میکند؛ چرا که نشان میدهد این ویژگیهای زیبا، محصول تکامل و برای بقای اجتماعی ما ضروری بودهاند، نه امری تحمیلی از یک منشأ ماورایی.
این علم است که با شواهد محکم خود، جهان را توضیح میدهد، نه داستانهای اساطیری و خرافات ادیان که سعی در جدا کردن انسان از طبیعت دارند.
منابع :
• The Selfish Gene — Richard Dawkins (1976)
• Sapiens: A Brief History of Humankind — Yuval Noah Harari (2011)
• King MC, Wilson AC. “Evolution at two levels in humans and chimpanzees.” Science (1975)
• The Chimpanzee Genome Project, Nature (2005)
@islie
❤34👍16👎3👌3
توده و مردم ایران، از وقتی فرق بین دست راست و چپشان را شناختند و وارد سیاست شدند، همیشه یک آرزوی عمیق داشتند
آن هم اینکه ولایتی را ذیل فقاهت برپا کنند
این ولایت فقیه از قدیم تمنایی بود در دل و جان ایرانیها
گمان میکردند فقط باید به اسلام فرصت داد
اسلام قوایی دارد که در بسترش باید به فعلیت برسد
اسلام میتواند در علوم غریبه و مادی بشر را به اوج برساند
اخلاق و انسانیت را به تعالی خودش نزدیک کند
فقر، تبعیض، شر و بدی را از ریشه کنده و جهان را تصرف و از خوبی پر کند
همه جهان را مسلمان کند
استادشان مطهری ادعاء کرده بود که اگر فقهاء در هر روز، فقط نیمساعت از یک کانال رادیویی را در اختیار بگیرند، کل عالم را با نیروی منطق مسلمان میکنند!
اما حال که قریب به نیمقرن، همهچیز از ثروت و قدرت و سیاست تا رسانه و بقیه نیروها در اختیار ولایت فقیه و فقهاء قرار گرفت
و اسلام بستری یافت که تمام استعدادهای خودش را ابراز کند
دیدیم آخرش هیچ چیز نداشت جز ظلم و بدی و شر
کدام استعداد پنهان؟ اسلام هر جا تمدنی هم داشت، ذیل تمدن یونان و ایران و بقیه بود
حالا فهمیدیم که آن همه توهم و ادعاء در باب استعدادها و ظرفیتهای بالقوه اسلام و آن تمنای ولایت فقیه چقدر پوچ بود
ما ننشستیم مانند انسان عاقل، دودوتا چهارتا کنیم و بفهمیم که این خیالات اجرائی نمیشود و همهاش خطای شناختی و گمان باطل است
اصرار بر اجراء داشتیم
حال که سرمان محکم به سنگ خورد، یک جا نشستیم (یا بگو تمرگیدیم)
و این روزگاری که میبینید، نتیجه همان پیشبینینکردنها و دودوتا چهارتا نکردنهای ماست
چیزی که عادت ما بود
و هنوز هم در خیلیها از ما هست (اگر نگوییم در اکثر ما)
هنوز هم همان گمانهای باطل را داریم
اما نه ذیل ولایت فقیه
ذیل عناوین دیگری
هنوز هم فقط فریب ظواهر و قوالب را میخوریم و پیشبینی و محاسبه دقیق و عمیق را نه انجام میدهیم و نه قبول داریم
ملکیان:
فرزانگان کسانیاند که آنچه را که من و توی غیرفرزانه، پس از تجربه به دست میآوریم، اینان پیش از تجربه به آن ادارک پیدا میکنند. مثلاً من فکر میکردم ثروت و تجملات برای من شادی میآورد، ولی بعد از شصت سال که تجارت کردم، به ثروت که رسیدم، دیدم ثروت نه تنها شادی نمیآورد بلکه شادی قبلی را هم از بین میبرد. فرزانه کسی است که بدون اینکه دنبال ثروت برود و بدون اینکه ثروت را عملاً بعد از شصت سال به دست آورد، با پیشبینی و دروننگری عمیق بفهمد که ثروت نمیتواند شادیآفرین باشد.
@islie
آن هم اینکه ولایتی را ذیل فقاهت برپا کنند
این ولایت فقیه از قدیم تمنایی بود در دل و جان ایرانیها
گمان میکردند فقط باید به اسلام فرصت داد
اسلام قوایی دارد که در بسترش باید به فعلیت برسد
اسلام میتواند در علوم غریبه و مادی بشر را به اوج برساند
اخلاق و انسانیت را به تعالی خودش نزدیک کند
فقر، تبعیض، شر و بدی را از ریشه کنده و جهان را تصرف و از خوبی پر کند
همه جهان را مسلمان کند
استادشان مطهری ادعاء کرده بود که اگر فقهاء در هر روز، فقط نیمساعت از یک کانال رادیویی را در اختیار بگیرند، کل عالم را با نیروی منطق مسلمان میکنند!
اما حال که قریب به نیمقرن، همهچیز از ثروت و قدرت و سیاست تا رسانه و بقیه نیروها در اختیار ولایت فقیه و فقهاء قرار گرفت
و اسلام بستری یافت که تمام استعدادهای خودش را ابراز کند
دیدیم آخرش هیچ چیز نداشت جز ظلم و بدی و شر
کدام استعداد پنهان؟ اسلام هر جا تمدنی هم داشت، ذیل تمدن یونان و ایران و بقیه بود
حالا فهمیدیم که آن همه توهم و ادعاء در باب استعدادها و ظرفیتهای بالقوه اسلام و آن تمنای ولایت فقیه چقدر پوچ بود
ما ننشستیم مانند انسان عاقل، دودوتا چهارتا کنیم و بفهمیم که این خیالات اجرائی نمیشود و همهاش خطای شناختی و گمان باطل است
اصرار بر اجراء داشتیم
حال که سرمان محکم به سنگ خورد، یک جا نشستیم (یا بگو تمرگیدیم)
و این روزگاری که میبینید، نتیجه همان پیشبینینکردنها و دودوتا چهارتا نکردنهای ماست
چیزی که عادت ما بود
و هنوز هم در خیلیها از ما هست (اگر نگوییم در اکثر ما)
هنوز هم همان گمانهای باطل را داریم
اما نه ذیل ولایت فقیه
ذیل عناوین دیگری
هنوز هم فقط فریب ظواهر و قوالب را میخوریم و پیشبینی و محاسبه دقیق و عمیق را نه انجام میدهیم و نه قبول داریم
ملکیان:
فرزانگان کسانیاند که آنچه را که من و توی غیرفرزانه، پس از تجربه به دست میآوریم، اینان پیش از تجربه به آن ادارک پیدا میکنند. مثلاً من فکر میکردم ثروت و تجملات برای من شادی میآورد، ولی بعد از شصت سال که تجارت کردم، به ثروت که رسیدم، دیدم ثروت نه تنها شادی نمیآورد بلکه شادی قبلی را هم از بین میبرد. فرزانه کسی است که بدون اینکه دنبال ثروت برود و بدون اینکه ثروت را عملاً بعد از شصت سال به دست آورد، با پیشبینی و دروننگری عمیق بفهمد که ثروت نمیتواند شادیآفرین باشد.
@islie
❤31👍18👏8
میل زنانه: نگاهی علمی به یک تابوی تاریخی. چرا متون سنتی desire زنانه را محو کردند؟
۱. نگاهی تکاملی: نظریه «ژن خودخواه» ریچارد داوکینز
برای درک هر پدیده بیولوژیکی، ابتدا باید از لنز تکامل به آن نگاه کنیم. ریچارد داوکینز در کتاب خود، «ژن خودخواه»، توضیح میدهد که تمامی رفتارهای ما در خدمت بقا و replication ژنهایمان است.
از این منظر، ارگاسم زنانه یک ابزار تکاملی هوشمندانه است. برخلاف مردان که انزال برایشان امری ضروری برای باروری است، ارگاسم زنانه برای باروری ضروری فوری نیست. پس چطور تکامل یافته است؟
پاسخ علم تکامل این است. ارگاسم زنانه به عنوان یک مکانیسم انتخابگر عمل میکند. زنانی که توانایی تجربه لذت جنسی را داشتند، ترجیح میدادند با مردانی رابطه برقرار کنند که از نظر ژنتیکی سالمتر و قویتر بودند (جذابیت فیزیکی نشانهای از سلامت ژنهاست) و زمان بیشتری را به معاشقه اختصاص میدادند که نشاندهنده صبر، توجه و سرمایهگذاری عاطفی است. احتمال اینکه پس از تولد فرزند، برای مراقبت از او بمانند، بیشتر بود. به عبارت ساده، ارگاسم زنانه یک پاداش بیولوژیک برای انتخاب شریکی است که شانس بقای فرزند را به حداکثر میرساند. این نظریه، desire زنانه را از یک امر "اضافی" به یک استراتژی حیاتی برای بقا ارتقا میدهد.
۲. علم فیزیولوژی: هورمونها، HRV و سیستم عصبی
حالا ببینیم این desire در بدن چگونه عمل میکند.
· هورمونها: برخلاف تصور رایج که میل جنسی را فقط به تستسترون مردانه نسبت میدهد، در زنان یک تعادل ظریف هورمونی حاکم است. تستوسترون که در زنان نیز ترشح میشود محرک اصلی میل (libido) است. استروژن سلامت و lubrication بافتهای واژن را تضمین میکند و اکسیتوسین (هورمون عشق و bonding) پس از ارگاسم ترشح میشود و باعث ایجاد دلبستگی و کاهش استرس میگردد. اختلال در هر یک از اینها میتواند میل را تحت تاثیر قرار دهد.
· HRV (تغییرپذیری ضربان قلب)
یکی از جالبترین مفاهیم جدید در روانشناسی-فیزیولوژی، HRV است. HRV معیاری از توانایی قلب برای تطبیق با شرایط استرسزا و آرامش است. HRV بالا نشاندهنده یک سیستم عصبی قوی و انعطافپذیر است. مطالعات نشان دادهاند که HRV بالا با برانگیختگی جنسی (arousal) بهتر در زنان ارتباط مستقیم دارد. چرا؟ زیرا برای تجربه لذت جنسی، بدن باید از حالت "سمپاتیک" (جنگ و گریز، استرس) به حالت "پاراسمپاتیک" (استراحت و هضم، آرامش) تغییر وضعیت دهد. زنانی که HRV بالاتری دارند، این انتقال را آسانتر انجام میدهند و بنابراین، راحتتر برانگیخته شده و به ارگاسم میرسند. این یافته، ارتباط عمیق سلامت روان و سلامت جنسی را نشان میدهد.
۳. مقابله با روایات سنتی و دینی. چرا محو شد؟
حال با این دادههای علمی، به سوال اصلی برمیگردیم. چرا این بخش کاملاً طبیعی و حیاتی از وجود یک زن، در متون سنتی (به ویژه متون دینی مثل اسلام) یا حذف شد یا به عنوان چیزی شیطانی و گناه آلود معرفی گردید؟
پاسخ را باید در جامعهشناسی قدرت و ایدئولوژی جستجو کرد، نه در علم. در جوامع پدرسالار، کنترل نیازهای جنسی زنان برابر است با کنترل خطوط وراثت و اموال. انکار لذت زنانه، او را به یک "ظرف" برای تولیدمثل تقلیل میدهد، نه یک انسان مستقل با میلهای خود.
· انکار عاملیت زن: اعتراف به اینکه زنان نیز میل به استقلال دارند، به این معنی است که آنان نیز میتوانند انتخابگر باشند. این ایده برای سیستمهای مردسالار که میخواهند زنان را "منفعل" و مطیع نگه دارند، خطرناک است. بنابراین، میل زنانه به عنوان یک تهدید به تصویر کشیده شد.
· تعریف "عفت" بر اساس نفی لذت: در بسیاری از این متون، "عفیف" بودن زن معادل با "بیمیل" بودن تعریف شده است. این یک تحریف بزرگ برای راحتتر کردن کنترل بدن زن است. علم اما میگوید یک زن میتواند هم کاملاً دارای میل جنسی باشد و هم کاملاً عفیف (اگر عفت به معنای انتخاب آگاهانه باشد).
بنابراین هیچکدام از این توصیههای سنتی و دینی، پایهی علمی ندارند. آنها برساختههای ایدئولوژیک برای حفظ ساختارهای قدرت خاصی هستند که امروزه با علم قابل ابطال هستند.
منابع:
1. کتاب «ژن خودخواه» - ریچارد داوکینز
2. کتاب «انسان خردمند» - یووال نوح هراری (در بخشهای مربوط به تشکیل جوامع و نقش جنسیت)
3. مقالات علمی در مورد «HRV and Sexual Arousal» در پایگاههای داده like PubMed
4. کتاب «Come as You Are» - Emily Nagoski (مرجع عالی برای سکسولوژی مبتنی بر علم)
@islie
۱. نگاهی تکاملی: نظریه «ژن خودخواه» ریچارد داوکینز
برای درک هر پدیده بیولوژیکی، ابتدا باید از لنز تکامل به آن نگاه کنیم. ریچارد داوکینز در کتاب خود، «ژن خودخواه»، توضیح میدهد که تمامی رفتارهای ما در خدمت بقا و replication ژنهایمان است.
از این منظر، ارگاسم زنانه یک ابزار تکاملی هوشمندانه است. برخلاف مردان که انزال برایشان امری ضروری برای باروری است، ارگاسم زنانه برای باروری ضروری فوری نیست. پس چطور تکامل یافته است؟
پاسخ علم تکامل این است. ارگاسم زنانه به عنوان یک مکانیسم انتخابگر عمل میکند. زنانی که توانایی تجربه لذت جنسی را داشتند، ترجیح میدادند با مردانی رابطه برقرار کنند که از نظر ژنتیکی سالمتر و قویتر بودند (جذابیت فیزیکی نشانهای از سلامت ژنهاست) و زمان بیشتری را به معاشقه اختصاص میدادند که نشاندهنده صبر، توجه و سرمایهگذاری عاطفی است. احتمال اینکه پس از تولد فرزند، برای مراقبت از او بمانند، بیشتر بود. به عبارت ساده، ارگاسم زنانه یک پاداش بیولوژیک برای انتخاب شریکی است که شانس بقای فرزند را به حداکثر میرساند. این نظریه، desire زنانه را از یک امر "اضافی" به یک استراتژی حیاتی برای بقا ارتقا میدهد.
۲. علم فیزیولوژی: هورمونها، HRV و سیستم عصبی
حالا ببینیم این desire در بدن چگونه عمل میکند.
· هورمونها: برخلاف تصور رایج که میل جنسی را فقط به تستسترون مردانه نسبت میدهد، در زنان یک تعادل ظریف هورمونی حاکم است. تستوسترون که در زنان نیز ترشح میشود محرک اصلی میل (libido) است. استروژن سلامت و lubrication بافتهای واژن را تضمین میکند و اکسیتوسین (هورمون عشق و bonding) پس از ارگاسم ترشح میشود و باعث ایجاد دلبستگی و کاهش استرس میگردد. اختلال در هر یک از اینها میتواند میل را تحت تاثیر قرار دهد.
· HRV (تغییرپذیری ضربان قلب)
یکی از جالبترین مفاهیم جدید در روانشناسی-فیزیولوژی، HRV است. HRV معیاری از توانایی قلب برای تطبیق با شرایط استرسزا و آرامش است. HRV بالا نشاندهنده یک سیستم عصبی قوی و انعطافپذیر است. مطالعات نشان دادهاند که HRV بالا با برانگیختگی جنسی (arousal) بهتر در زنان ارتباط مستقیم دارد. چرا؟ زیرا برای تجربه لذت جنسی، بدن باید از حالت "سمپاتیک" (جنگ و گریز، استرس) به حالت "پاراسمپاتیک" (استراحت و هضم، آرامش) تغییر وضعیت دهد. زنانی که HRV بالاتری دارند، این انتقال را آسانتر انجام میدهند و بنابراین، راحتتر برانگیخته شده و به ارگاسم میرسند. این یافته، ارتباط عمیق سلامت روان و سلامت جنسی را نشان میدهد.
۳. مقابله با روایات سنتی و دینی. چرا محو شد؟
حال با این دادههای علمی، به سوال اصلی برمیگردیم. چرا این بخش کاملاً طبیعی و حیاتی از وجود یک زن، در متون سنتی (به ویژه متون دینی مثل اسلام) یا حذف شد یا به عنوان چیزی شیطانی و گناه آلود معرفی گردید؟
پاسخ را باید در جامعهشناسی قدرت و ایدئولوژی جستجو کرد، نه در علم. در جوامع پدرسالار، کنترل نیازهای جنسی زنان برابر است با کنترل خطوط وراثت و اموال. انکار لذت زنانه، او را به یک "ظرف" برای تولیدمثل تقلیل میدهد، نه یک انسان مستقل با میلهای خود.
· انکار عاملیت زن: اعتراف به اینکه زنان نیز میل به استقلال دارند، به این معنی است که آنان نیز میتوانند انتخابگر باشند. این ایده برای سیستمهای مردسالار که میخواهند زنان را "منفعل" و مطیع نگه دارند، خطرناک است. بنابراین، میل زنانه به عنوان یک تهدید به تصویر کشیده شد.
· تعریف "عفت" بر اساس نفی لذت: در بسیاری از این متون، "عفیف" بودن زن معادل با "بیمیل" بودن تعریف شده است. این یک تحریف بزرگ برای راحتتر کردن کنترل بدن زن است. علم اما میگوید یک زن میتواند هم کاملاً دارای میل جنسی باشد و هم کاملاً عفیف (اگر عفت به معنای انتخاب آگاهانه باشد).
بنابراین هیچکدام از این توصیههای سنتی و دینی، پایهی علمی ندارند. آنها برساختههای ایدئولوژیک برای حفظ ساختارهای قدرت خاصی هستند که امروزه با علم قابل ابطال هستند.
منابع:
1. کتاب «ژن خودخواه» - ریچارد داوکینز
2. کتاب «انسان خردمند» - یووال نوح هراری (در بخشهای مربوط به تشکیل جوامع و نقش جنسیت)
3. مقالات علمی در مورد «HRV and Sexual Arousal» در پایگاههای داده like PubMed
4. کتاب «Come as You Are» - Emily Nagoski (مرجع عالی برای سکسولوژی مبتنی بر علم)
@islie
👍33❤11👏3
اپیدمی معناسازی: چرا مغز انسان در دام تئوریهای توطئه و خرافات میافتد؟
در جهانی مملو از عدم قطعیت، بحرانها و رویدادهای پیچیده، یک پدیده قدیمی اما همیشه حاضر، خود را به شکل جدیدی نشان میدهد. همهگیری تئوریهای توطئه. از انکار واکسن تا ادعاهای عجیب درباره کنترل ذهن، این داستانها به سرعت گسترش مییابند. اما سؤال اینجاست، چرا یک توضیح علمی سخت و چندلایه، در برابر یک داستان تخیلی ساده درباره گروهی شرور، اغلب بازنده میشود؟ پاسخ این سؤال در عمیقترین بخشهای روان و تکامل ما نهفته است.
۱. دستگاه معناساز: مغز انسان خردمند (Homo Sapiens)
یووال نوح هراری در کتاب مشهورش «انسان خردمند» (Sapiens) توضیح میدهد که عامل اصلی تسلط انسان بر جهان، توانایی منحصر به فردش در ساختن و باور کردن داستانهای مشترک است. اسطورهها، ادیان، ملتها و پول همگی داستانهایی هستند که تنها در ذهن ما وجود دارند، اما جهان را میسازند. مغز ما یک دستگاه معناساز است. وقتی با یک رویداد تروماتیک یا غیرقابل درک (مثل یک پاندمی یا یک ترور) روبرو میشویم، مغز بلافاصله به دنبال ساختن یک روایت یا داستان میگردد تا آن رویداد را توضیح دهد. اگر توضیح علمی در دسترس نباشد یا بیش از حد پیچیده به نظر برسد، مغز به سراغ سادهترین و در دسترسترین روایت میرود: یک توطئه.
۲. ژن خودخواه و memetics: ویروسهای ذهن
ریچارد داوکینز در کتاب ژن خودخواه ایده میم را معرفی میکند. میم یک واحد فرهنگی (مثل یک آهنگ، یک شعار یا یک باور) است که همانند یک ژن، برای تکثیر و بقای خود در استخر میمها (ذهن انسانها) رقابت میکند. تئوریهای توطئه و خرافات، میمهای قدرتمند هستند. ویژگیهایی دارند که شانس بقا و انتشارشان را بسیار بالا میبرد.
· سادهاند: یک علت برای همه چیز ارائه میدهند.
· احساسبرانگیزند: از ترس، خشم و اضطراب استفاده میکنند که احساسات قدرتمندی برای اشتیاق هستند.
· خود تأییدگرند: هرگونه شکلی را نشانه اینکه شما هم بخشی از توطئه هستید قلمداد میکنند و بنابراین غیرقابل ابطال میشوند. این میمها مانند ویروس عمل میکنند و ذهن میزبان را به گونهای متحول میکنند که خود به ناقل و مبلغ آن تبدیل شود.
۳. روانشناسی شناختی: سوگیریهای ذهنی که گولمان میزنند
· سوگیری تأییدی (Confirmation Bias): ما تمایل داریم فقط به اطلاعاتی توجه کنیم که باورهای فعلی ما را تأیید میکنند و شواهد مخالف را نادیده میگیریم. یک طرفدار تئوری توطئه، هر ویدئوی یوتیوبی که ادعایش را تأیید کند، شاهد میداند و هر مقاله علمی را قسمتی از دروغ بزرگ قلمداد میکند.
· خطای دیدگاه کلی (Hindsight Bias): پس از وقوع یک رویداد، ما فکر میکنیم همه چیز از اول واضح بود. این حس اطمینان کاذب، به فرد باورکننده توطئه احساس برتری فکری میدهد.
· توهم کنترل (Illusion of Control): پذیرش اینکه بسیاری از رویدادها تصادفی و خارج از کنترل هستند، اضطرابآور است. تئوری توطئه این توهم را ایجاد میکند که اگر ما حقیقت پنهان را بدانیم، میتوانیم کنترل اوضاع را به دست بگیریم.
۴. کارکرد اجتماعی: هویت و تعلق گروهی
باور به یک تئوری توطئه، فرد را عضو یک جامعه کوچک اما بسیار متعهد میکند. این حس تعلق و هویت گروهی، یک نیاز عمیق انسانی را ارضاء میکند. این گروهها اغلب خود را متفکران مستقل و بیدار میدانند و بقیه جامعه را خفته یا گوسفند خطاب میکنند. این حس برتری اخلاقی و فکری، بسیار اعتیادآور است.
نقدی بر ادیان و مخصوصاً نگاه شیعی: ادیان سازمانیافته، به ویژه آنهایی که دارای ساختار قدرتمند هیرارشیک و تفسیر غیبی از تاریخ هستند (مانند تشیع)، اغلب بستر بسیار حاصلخیزی برای رشد میمهای توطئهای فراهم میکنند. داستان بزرگ شیعه که حول محور مظلومیت، غیبت و انتظار برای ظهور یک منجی که جهان را از شر ظالمان پاک میکند، میچرخد از نظر روانشناختی، یک ابرروایت توطئه است. در این روایت، تاریخ، نه محصول عوامل اجتماعی، اقتصادی و تصادفی، بلکه عرصه نبرد خیر و شر از پیش تعیین شدهای است که توسط نیروهای غیبی هدایت میشود. این نگاه، دقیقاً همان الگوی شناختی است که توهم توطئه را تغذیه میکند. سادهسازی پیچیدگی، ارضاء نیاز به عدالت و دیدن دست پنهان در هر رویداد.
جمعبندی و راهکار: مقابله با تئوری توطئه با تحقیر و تمسخر ممکن نیست. باید ریشههای روانشناختی و شناختی آن را درک کرد. بهترین پادزهر، تقویت سواد علمی و تفکر انتقادی است. باید به مردم آموخت که:
· چگونه شواهد را ارزیابی کنند.
· چگونه منابع اطلاعاتی را نقد کنند.
· چگونه با عدم قطعیت و پیچیدگی کنار بیایند.
· و چگونه سوگیریهای طبیعی ذهن خود را بشناسند.
@islie
در جهانی مملو از عدم قطعیت، بحرانها و رویدادهای پیچیده، یک پدیده قدیمی اما همیشه حاضر، خود را به شکل جدیدی نشان میدهد. همهگیری تئوریهای توطئه. از انکار واکسن تا ادعاهای عجیب درباره کنترل ذهن، این داستانها به سرعت گسترش مییابند. اما سؤال اینجاست، چرا یک توضیح علمی سخت و چندلایه، در برابر یک داستان تخیلی ساده درباره گروهی شرور، اغلب بازنده میشود؟ پاسخ این سؤال در عمیقترین بخشهای روان و تکامل ما نهفته است.
۱. دستگاه معناساز: مغز انسان خردمند (Homo Sapiens)
یووال نوح هراری در کتاب مشهورش «انسان خردمند» (Sapiens) توضیح میدهد که عامل اصلی تسلط انسان بر جهان، توانایی منحصر به فردش در ساختن و باور کردن داستانهای مشترک است. اسطورهها، ادیان، ملتها و پول همگی داستانهایی هستند که تنها در ذهن ما وجود دارند، اما جهان را میسازند. مغز ما یک دستگاه معناساز است. وقتی با یک رویداد تروماتیک یا غیرقابل درک (مثل یک پاندمی یا یک ترور) روبرو میشویم، مغز بلافاصله به دنبال ساختن یک روایت یا داستان میگردد تا آن رویداد را توضیح دهد. اگر توضیح علمی در دسترس نباشد یا بیش از حد پیچیده به نظر برسد، مغز به سراغ سادهترین و در دسترسترین روایت میرود: یک توطئه.
۲. ژن خودخواه و memetics: ویروسهای ذهن
ریچارد داوکینز در کتاب ژن خودخواه ایده میم را معرفی میکند. میم یک واحد فرهنگی (مثل یک آهنگ، یک شعار یا یک باور) است که همانند یک ژن، برای تکثیر و بقای خود در استخر میمها (ذهن انسانها) رقابت میکند. تئوریهای توطئه و خرافات، میمهای قدرتمند هستند. ویژگیهایی دارند که شانس بقا و انتشارشان را بسیار بالا میبرد.
· سادهاند: یک علت برای همه چیز ارائه میدهند.
· احساسبرانگیزند: از ترس، خشم و اضطراب استفاده میکنند که احساسات قدرتمندی برای اشتیاق هستند.
· خود تأییدگرند: هرگونه شکلی را نشانه اینکه شما هم بخشی از توطئه هستید قلمداد میکنند و بنابراین غیرقابل ابطال میشوند. این میمها مانند ویروس عمل میکنند و ذهن میزبان را به گونهای متحول میکنند که خود به ناقل و مبلغ آن تبدیل شود.
۳. روانشناسی شناختی: سوگیریهای ذهنی که گولمان میزنند
· سوگیری تأییدی (Confirmation Bias): ما تمایل داریم فقط به اطلاعاتی توجه کنیم که باورهای فعلی ما را تأیید میکنند و شواهد مخالف را نادیده میگیریم. یک طرفدار تئوری توطئه، هر ویدئوی یوتیوبی که ادعایش را تأیید کند، شاهد میداند و هر مقاله علمی را قسمتی از دروغ بزرگ قلمداد میکند.
· خطای دیدگاه کلی (Hindsight Bias): پس از وقوع یک رویداد، ما فکر میکنیم همه چیز از اول واضح بود. این حس اطمینان کاذب، به فرد باورکننده توطئه احساس برتری فکری میدهد.
· توهم کنترل (Illusion of Control): پذیرش اینکه بسیاری از رویدادها تصادفی و خارج از کنترل هستند، اضطرابآور است. تئوری توطئه این توهم را ایجاد میکند که اگر ما حقیقت پنهان را بدانیم، میتوانیم کنترل اوضاع را به دست بگیریم.
۴. کارکرد اجتماعی: هویت و تعلق گروهی
باور به یک تئوری توطئه، فرد را عضو یک جامعه کوچک اما بسیار متعهد میکند. این حس تعلق و هویت گروهی، یک نیاز عمیق انسانی را ارضاء میکند. این گروهها اغلب خود را متفکران مستقل و بیدار میدانند و بقیه جامعه را خفته یا گوسفند خطاب میکنند. این حس برتری اخلاقی و فکری، بسیار اعتیادآور است.
نقدی بر ادیان و مخصوصاً نگاه شیعی: ادیان سازمانیافته، به ویژه آنهایی که دارای ساختار قدرتمند هیرارشیک و تفسیر غیبی از تاریخ هستند (مانند تشیع)، اغلب بستر بسیار حاصلخیزی برای رشد میمهای توطئهای فراهم میکنند. داستان بزرگ شیعه که حول محور مظلومیت، غیبت و انتظار برای ظهور یک منجی که جهان را از شر ظالمان پاک میکند، میچرخد از نظر روانشناختی، یک ابرروایت توطئه است. در این روایت، تاریخ، نه محصول عوامل اجتماعی، اقتصادی و تصادفی، بلکه عرصه نبرد خیر و شر از پیش تعیین شدهای است که توسط نیروهای غیبی هدایت میشود. این نگاه، دقیقاً همان الگوی شناختی است که توهم توطئه را تغذیه میکند. سادهسازی پیچیدگی، ارضاء نیاز به عدالت و دیدن دست پنهان در هر رویداد.
جمعبندی و راهکار: مقابله با تئوری توطئه با تحقیر و تمسخر ممکن نیست. باید ریشههای روانشناختی و شناختی آن را درک کرد. بهترین پادزهر، تقویت سواد علمی و تفکر انتقادی است. باید به مردم آموخت که:
· چگونه شواهد را ارزیابی کنند.
· چگونه منابع اطلاعاتی را نقد کنند.
· چگونه با عدم قطعیت و پیچیدگی کنار بیایند.
· و چگونه سوگیریهای طبیعی ذهن خود را بشناسند.
@islie
👍26❤11
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هراری معتقد است که جنگ و خشونت از ویژگیهای ذاتی انسان نیستند، بلکه محصول تاریخ و فرهنگ هستند. او استدلال میکند که انسانها در طول تاریخ، به دلیل ترس، نادانی و رقابت، به جنگ و خشونت روی آوردهاند.
در کتاب “ساپینس”، هراری نشان میدهد که چگونه انسانها از زمانهای قدیم تاکنون، به جنگ و خشونت روی آوردهاند و چگونه این پدیدهها بر تاریخ بشر تأثیر گذاشتهاند. او همچنین به بررسی ریشههای جنگ و خشونت در دوران مدرن میپردازد و نشان میدهد که چگونه عوامل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به ایجاد جنگ و خشونت منجر میشوند.
در کتاب “هومو دئوس”، هراری به بررسی آینده بشر میپردازد و نشان میدهد که چگونه فناوریهای جدید و تغییرات محیطی میتوانند به ایجاد جنگ و خشونت جدیدی منجر شوند. او همچنین به بررسی نقش انسانها در ایجاد جنگ و خشونت میپردازد و نشان میدهد که چگونه انسانها میتوانند با انتخابهای خود، به کاهش یا افزایش جنگ و خشونت برسانند.
در کتاب “21 درس برای قرن 21”، هراری به بررسی چالشهای قرن 21 میپردازد و نشان میدهد که چگونه جنگ و خشونت از جمله بزرگترین چالشهای این قرن هستند. او استدلال میکند که برای حل این چالشها، باید به فهم ریشههای جنگ و خشونت بپردازیم و تلاش کنیم تا با آموزش، دیپلماسی و همکاری بینالمللی، به کاهش جنگ و خشونت برسیم.
@islie
در کتاب “ساپینس”، هراری نشان میدهد که چگونه انسانها از زمانهای قدیم تاکنون، به جنگ و خشونت روی آوردهاند و چگونه این پدیدهها بر تاریخ بشر تأثیر گذاشتهاند. او همچنین به بررسی ریشههای جنگ و خشونت در دوران مدرن میپردازد و نشان میدهد که چگونه عوامل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به ایجاد جنگ و خشونت منجر میشوند.
در کتاب “هومو دئوس”، هراری به بررسی آینده بشر میپردازد و نشان میدهد که چگونه فناوریهای جدید و تغییرات محیطی میتوانند به ایجاد جنگ و خشونت جدیدی منجر شوند. او همچنین به بررسی نقش انسانها در ایجاد جنگ و خشونت میپردازد و نشان میدهد که چگونه انسانها میتوانند با انتخابهای خود، به کاهش یا افزایش جنگ و خشونت برسانند.
در کتاب “21 درس برای قرن 21”، هراری به بررسی چالشهای قرن 21 میپردازد و نشان میدهد که چگونه جنگ و خشونت از جمله بزرگترین چالشهای این قرن هستند. او استدلال میکند که برای حل این چالشها، باید به فهم ریشههای جنگ و خشونت بپردازیم و تلاش کنیم تا با آموزش، دیپلماسی و همکاری بینالمللی، به کاهش جنگ و خشونت برسیم.
@islie
👏28❤18👍5😁1
راز تکاملی عشق: چگونه ژنهای HLA جذابیت بوی بدن و انتخاب جفت را هدایت میکنند؟
یکی از جذابترین و علمیترین مکانیسمهای انتخاب جفت در انسان؛ مکانیسمی که خرافات رایج در ادیان و فرهنگهای مختلف (از جمله توصیههای غیرعلمی در متون اسلامی برای انتخاب همسر) را به چالش میکشد و نشان میدهد طبیعت، برنامهای بسیار هوشمندانهتر دارد.
۱. مقدمه: آن "حس" غیرقابل توصیف همه ما آن احساس را تجربه کردهایم: بودن در کنار فردی که بوی طبیعی بدنش نه عطر یا ادکلن برای ما به شکل شگفتانگیزی جذاب، اطمینانبخش و حتی محرک است. برخلاف آنچه که ممکن است به ما القا شده باشد، این احساس یک امر "ماوراءالطبیعی"، "نشانه الهی" یا نتیجه "تشابه طالع" نیست. این یک فرآیند علمی عمیقاً ریشهدار در ژنتیک و تکامل است.
۲. ژنهای MHC/HLA: فرماندهان سیستم ایمنی در هسته هر سلول ما مجموعهای از ژنها به نام کمپلکس اصلی سازگاری بافتی (MHC) وجود دارد. در انسان به این ژنها آنتیژن گلبول سفید انسانی (HLA) میگویند. این ژنها مسئول تولید پروتئینهایی هستند که به سیستم ایمنی بدن در شناسایی سلولهای خودی از عوامل خارجی مانند باکتریها و ویروسها کمک میکنند. هرچه تنوع اشکال مختلف این ژنها در شما بیشتر باشد، سیستم ایمنی شما قویتر است و میتواند طیف وسیعتری از پاتوژنها را شناسایی کند.
۳. آزمایش مشهور "جوراب کثیف" و اثبات علمی یکی از معروفترین آزمایشها در این زمینه، مطالعه "مکالمه-ویedin" (Claus Wedekind) در دانشگاه لوزان سوئیس بود. در این آزمایش از گروهی از مردان خواسته شد تا ۴۸ ساعت یک تیشرت یکسان بپوشند و از دئودورانت استفاده نکنند. سپس از گروهی از زنان خواسته شد تا بوی تیشرتها را ارزیابی کنند. نتیجه شگفتانگیز بود، زنان به طور قابل توجهی بوی مردانی را ترجیح دادند که پروفایل ژنهای HLA آنها با خودشان متفاوت بود. این ترجیح حتی در زنانی که در حال مصرف داروهای ضدبارداری بودند معکوس شد، که نشان میدهد هورمونها میتوانند در این ارزیابی تکاملی اختلال ایجاد کنند.
۴. چرا تکامل این مسیر را انتخاب کرده؟ منطق بقا دلیل این ترجیح ساده و در عین حال عمیق است. تولید فرزندان سالمتر. زمانی که دو فرد با پروفایلهای HLA بسیار متفاوت با هم جفت میشوند، فرزند حاصل مجموعهای بسیار متنوع و قوی از این ژنها را به ارث میبرد. این کودک میتواند با طيف وسيعی از بیماریها مبارزه کند، شانس بقای بالاتری دارد و در نتیجه، ژنهای والدین خود را با موفقیت بیشتری به نسل بعد منتقل میکند. این دقیقاً همان چیزی است که ریچارد داوکینز در کتاب کلاسیک "ژن خودخواه" بر آن تأکید میکند؛ رفتار ما در نهایت در خدمت بقا و تکثیر ژنهایمان است.
۵. تقابل با خرافات و باورهای غیرعلمی این یافته علمی مستقیماً با بسیاری از آموزههای خرافی در تضاد است. به عنوان مثال، در برخی فرهنگهای مذهبی انتخاب همسر بر اساس معیارهایی مانند "تشابه طالع"، "محاسبه نامها"، "سحر و جادو"، یا حتی توصیه به ازدواج فامیلی (که شباهت HLA را بسیار افزایش میدهد) ترویج میشود. علم به وضوح نشان میدهد که ترجیح ناخودآگاه ما برای بوی بدن، معیاری بسیار هوشمندانهتر و منطقیتر برای انتخاب شریک زندگی است تا هرگونه طالعبیني یا محاسبات وهمآلود. تکامل بر خلاف خرافات، آزمونوخطای میلیونها ساله را پشت سر گذاشته تا بهترین راهکار را برای ما فراهم کند.
به غریزه خود اعتماد کنید دفعه بعد که حس کردید "شیمی" خاصی با کسی دارید، بدانید که این یک فرآیند پیچیده زیستشیمیایی و ژنتیکی است که برای منفعت نسل آینده شما طراحی شده است. این زیبایی علم است.
منابع:
1. Wedekind, C., Seebeck, T., Bettens, F., & Paepke, A. J. (1995). MHC-dependent mate preferences in humans. Proceedings of the Royal Society of London. Series B: Biological Sciences.
2. Dawkins, R. (1976). The Selfish Gene. Oxford University Press. (کتاب ژن خودخواه)
3. Sapolsky, R. M. (2017). Behave: The Biology of Humans at Our Best and Worst. Penguin Books. (انسان خردمند به زبان زیستشناسی)
4. Zietsch, B. P., et al. (2020). MHC-dependent mate choice in humans: A meta-analysis. Evolution and Human Behavior.
@islie
یکی از جذابترین و علمیترین مکانیسمهای انتخاب جفت در انسان؛ مکانیسمی که خرافات رایج در ادیان و فرهنگهای مختلف (از جمله توصیههای غیرعلمی در متون اسلامی برای انتخاب همسر) را به چالش میکشد و نشان میدهد طبیعت، برنامهای بسیار هوشمندانهتر دارد.
۱. مقدمه: آن "حس" غیرقابل توصیف همه ما آن احساس را تجربه کردهایم: بودن در کنار فردی که بوی طبیعی بدنش نه عطر یا ادکلن برای ما به شکل شگفتانگیزی جذاب، اطمینانبخش و حتی محرک است. برخلاف آنچه که ممکن است به ما القا شده باشد، این احساس یک امر "ماوراءالطبیعی"، "نشانه الهی" یا نتیجه "تشابه طالع" نیست. این یک فرآیند علمی عمیقاً ریشهدار در ژنتیک و تکامل است.
۲. ژنهای MHC/HLA: فرماندهان سیستم ایمنی در هسته هر سلول ما مجموعهای از ژنها به نام کمپلکس اصلی سازگاری بافتی (MHC) وجود دارد. در انسان به این ژنها آنتیژن گلبول سفید انسانی (HLA) میگویند. این ژنها مسئول تولید پروتئینهایی هستند که به سیستم ایمنی بدن در شناسایی سلولهای خودی از عوامل خارجی مانند باکتریها و ویروسها کمک میکنند. هرچه تنوع اشکال مختلف این ژنها در شما بیشتر باشد، سیستم ایمنی شما قویتر است و میتواند طیف وسیعتری از پاتوژنها را شناسایی کند.
۳. آزمایش مشهور "جوراب کثیف" و اثبات علمی یکی از معروفترین آزمایشها در این زمینه، مطالعه "مکالمه-ویedin" (Claus Wedekind) در دانشگاه لوزان سوئیس بود. در این آزمایش از گروهی از مردان خواسته شد تا ۴۸ ساعت یک تیشرت یکسان بپوشند و از دئودورانت استفاده نکنند. سپس از گروهی از زنان خواسته شد تا بوی تیشرتها را ارزیابی کنند. نتیجه شگفتانگیز بود، زنان به طور قابل توجهی بوی مردانی را ترجیح دادند که پروفایل ژنهای HLA آنها با خودشان متفاوت بود. این ترجیح حتی در زنانی که در حال مصرف داروهای ضدبارداری بودند معکوس شد، که نشان میدهد هورمونها میتوانند در این ارزیابی تکاملی اختلال ایجاد کنند.
۴. چرا تکامل این مسیر را انتخاب کرده؟ منطق بقا دلیل این ترجیح ساده و در عین حال عمیق است. تولید فرزندان سالمتر. زمانی که دو فرد با پروفایلهای HLA بسیار متفاوت با هم جفت میشوند، فرزند حاصل مجموعهای بسیار متنوع و قوی از این ژنها را به ارث میبرد. این کودک میتواند با طيف وسيعی از بیماریها مبارزه کند، شانس بقای بالاتری دارد و در نتیجه، ژنهای والدین خود را با موفقیت بیشتری به نسل بعد منتقل میکند. این دقیقاً همان چیزی است که ریچارد داوکینز در کتاب کلاسیک "ژن خودخواه" بر آن تأکید میکند؛ رفتار ما در نهایت در خدمت بقا و تکثیر ژنهایمان است.
۵. تقابل با خرافات و باورهای غیرعلمی این یافته علمی مستقیماً با بسیاری از آموزههای خرافی در تضاد است. به عنوان مثال، در برخی فرهنگهای مذهبی انتخاب همسر بر اساس معیارهایی مانند "تشابه طالع"، "محاسبه نامها"، "سحر و جادو"، یا حتی توصیه به ازدواج فامیلی (که شباهت HLA را بسیار افزایش میدهد) ترویج میشود. علم به وضوح نشان میدهد که ترجیح ناخودآگاه ما برای بوی بدن، معیاری بسیار هوشمندانهتر و منطقیتر برای انتخاب شریک زندگی است تا هرگونه طالعبیني یا محاسبات وهمآلود. تکامل بر خلاف خرافات، آزمونوخطای میلیونها ساله را پشت سر گذاشته تا بهترین راهکار را برای ما فراهم کند.
به غریزه خود اعتماد کنید دفعه بعد که حس کردید "شیمی" خاصی با کسی دارید، بدانید که این یک فرآیند پیچیده زیستشیمیایی و ژنتیکی است که برای منفعت نسل آینده شما طراحی شده است. این زیبایی علم است.
منابع:
1. Wedekind, C., Seebeck, T., Bettens, F., & Paepke, A. J. (1995). MHC-dependent mate preferences in humans. Proceedings of the Royal Society of London. Series B: Biological Sciences.
2. Dawkins, R. (1976). The Selfish Gene. Oxford University Press. (کتاب ژن خودخواه)
3. Sapolsky, R. M. (2017). Behave: The Biology of Humans at Our Best and Worst. Penguin Books. (انسان خردمند به زبان زیستشناسی)
4. Zietsch, B. P., et al. (2020). MHC-dependent mate choice in humans: A meta-analysis. Evolution and Human Behavior.
@islie
❤36👍10
🔘روایتی از روحانیت و حوزه: سفری در تاریخ و هویت
#بخش_اول
💢واقعیت این است که موضوع روحانیت، یا آنچه ما «نهاد سنت» مینامیم، مسئلهای عمیقاً ایرانی است؛ از نظر فلسفی، فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی. این موضوع از حدود ۱۵۰ سال پیش آغاز شده و احتمالاً هیچگاه به پایان نخواهد رسید. روحانیت برای ما یک مسئله بنیادی است. گروهی که خود را نماد و حافظ سنت میدانند، از نگاه تجددگرایان مانع پیشرفتاند، و از نگاه سنتگرایان، مدافع هویت در برابر موج تجدد. این دو اردوگاه همچنان به شیوههای مختلف خود را بازسازی میکنند. حتی با سقوط جمهوری اسلامی، مسئله روحانیت تمام نخواهد شد، همانطور که در غرب مسائل دین، روحانیت و سکولاریسم همچنان زندهاند.
ما شناخت بسیار کمی از روحانیت داریم. حتی کلمه «روحانیت» را خود این گروه انتخاب نکرده؛ این نامی است که تجددگرایان ایرانی، تحت تأثیر فرهنگ اروپایی، بر طبقه علما گذاشتند. آنها با این نامگذاری میخواستند بگویند این طبقه باید از امور دنیوی فاصله بگیرد و فقط به مسائل معنوی بپردازد. اما در گذشته، علما تنها روحانی نبودند؛ آنها فقها، قضات، عرفا، محدثین، مفسران و حکما بودند. روحانیت یک طبقه یکدست نبود، بلکه مجموعهای متنوع از نقشها و دانشها بود.
وقتی با علوم انسانی مدرن آشنا شدیم، شروع کردیم خودمان را با مفاهیم غربی تعریف کنیم. روحانیت را بهعنوان یک «نهاد اجتماعی» دیدیم، گویی با ظهور اسلام شکل گرفته و تا امروز ادامه یافته. اما این درک، ناقص است. روحانیت خودش هم نتوانسته خود را بهخوبی به جهان بیرون توضیح دهد. در عصر جدید، بیشتر به دفاع و توجیه پرداخته تا خودآگاهی تاریخی. حتی روشنفکران ما هم درک دقیقی از روحانیت ندارند. وقتی میگوییم «آخوندها» یا «علما»، دقیقاً به چه اشاره میکنیم؟
💢در دهه ۶۰ آن زمان، حوزه هنوز رگههایی از دنیای قدیم داشت، اما با آمدن خامنهای، حوزه فرو ریخت و از نو ساخته شد؛ به شکلی که دیگر هیچ شباهتی به گذشتهاش ندارد. قم، شهری کهن با ریشههای زرتشتی، حالا بیهویت شده، مثل حوزهای که دیگر آن فضای سنتی قدیم نیست. حوزه دیگر یک «فضا» نیست، بلکه به سیستمی شبیه دانشگاه تبدیل شده؛ با امتحان ورودی، درسهای اجباری، امتحانات ترمی و شهریهای که بر اساس پیشرفت درسی تعیین میشود.
حوزه به یک بوروکراسی مدرن تبدیل شده که همهچیز را کنترل میکند؛ از دروس تا فعالیتهای طلبهها.
امروز حوزه کادر حکومتی تربیت میکند. طلبهها دیگر برای عالم دین شدن درس نمیخوانند، بلکه برای شغل دولتی، قضاوت یا نمایندگی ولی فقیه میآیند. حتی طلاب خارجی در دانشگاه المصطفی آموزش میبینند تا مبلغ ایدئولوژی جمهوری اسلامی شوند. حوزه زنان هم برای تربیت «خانم جلسهای» طراحی شده، نه فقیه زن. همهچیز در خدمت اهداف حکومتی است.
💢ما روحانیت را نمیشناسیم. تصوراتمان یا تبلیغاتی است یا غیرواقعی. برای شناخت خودمان و تاریخمان، باید روحانیت را علمی بشناسیم. اولین قدم این است که بپذیریم نمیدانیم. تصویر امروز روحانیت، غیرتاریخی است. بیایید با روشهای مختلف، از دانشگاهی تا دیگر روشها، به این موضوع فکر کنیم. این مسئله به زندگی همه ما گره خورده
است.
@islie
#بخش_اول
💢واقعیت این است که موضوع روحانیت، یا آنچه ما «نهاد سنت» مینامیم، مسئلهای عمیقاً ایرانی است؛ از نظر فلسفی، فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی. این موضوع از حدود ۱۵۰ سال پیش آغاز شده و احتمالاً هیچگاه به پایان نخواهد رسید. روحانیت برای ما یک مسئله بنیادی است. گروهی که خود را نماد و حافظ سنت میدانند، از نگاه تجددگرایان مانع پیشرفتاند، و از نگاه سنتگرایان، مدافع هویت در برابر موج تجدد. این دو اردوگاه همچنان به شیوههای مختلف خود را بازسازی میکنند. حتی با سقوط جمهوری اسلامی، مسئله روحانیت تمام نخواهد شد، همانطور که در غرب مسائل دین، روحانیت و سکولاریسم همچنان زندهاند.
ما شناخت بسیار کمی از روحانیت داریم. حتی کلمه «روحانیت» را خود این گروه انتخاب نکرده؛ این نامی است که تجددگرایان ایرانی، تحت تأثیر فرهنگ اروپایی، بر طبقه علما گذاشتند. آنها با این نامگذاری میخواستند بگویند این طبقه باید از امور دنیوی فاصله بگیرد و فقط به مسائل معنوی بپردازد. اما در گذشته، علما تنها روحانی نبودند؛ آنها فقها، قضات، عرفا، محدثین، مفسران و حکما بودند. روحانیت یک طبقه یکدست نبود، بلکه مجموعهای متنوع از نقشها و دانشها بود.
وقتی با علوم انسانی مدرن آشنا شدیم، شروع کردیم خودمان را با مفاهیم غربی تعریف کنیم. روحانیت را بهعنوان یک «نهاد اجتماعی» دیدیم، گویی با ظهور اسلام شکل گرفته و تا امروز ادامه یافته. اما این درک، ناقص است. روحانیت خودش هم نتوانسته خود را بهخوبی به جهان بیرون توضیح دهد. در عصر جدید، بیشتر به دفاع و توجیه پرداخته تا خودآگاهی تاریخی. حتی روشنفکران ما هم درک دقیقی از روحانیت ندارند. وقتی میگوییم «آخوندها» یا «علما»، دقیقاً به چه اشاره میکنیم؟
💢در دهه ۶۰ آن زمان، حوزه هنوز رگههایی از دنیای قدیم داشت، اما با آمدن خامنهای، حوزه فرو ریخت و از نو ساخته شد؛ به شکلی که دیگر هیچ شباهتی به گذشتهاش ندارد. قم، شهری کهن با ریشههای زرتشتی، حالا بیهویت شده، مثل حوزهای که دیگر آن فضای سنتی قدیم نیست. حوزه دیگر یک «فضا» نیست، بلکه به سیستمی شبیه دانشگاه تبدیل شده؛ با امتحان ورودی، درسهای اجباری، امتحانات ترمی و شهریهای که بر اساس پیشرفت درسی تعیین میشود.
حوزه به یک بوروکراسی مدرن تبدیل شده که همهچیز را کنترل میکند؛ از دروس تا فعالیتهای طلبهها.
امروز حوزه کادر حکومتی تربیت میکند. طلبهها دیگر برای عالم دین شدن درس نمیخوانند، بلکه برای شغل دولتی، قضاوت یا نمایندگی ولی فقیه میآیند. حتی طلاب خارجی در دانشگاه المصطفی آموزش میبینند تا مبلغ ایدئولوژی جمهوری اسلامی شوند. حوزه زنان هم برای تربیت «خانم جلسهای» طراحی شده، نه فقیه زن. همهچیز در خدمت اهداف حکومتی است.
💢ما روحانیت را نمیشناسیم. تصوراتمان یا تبلیغاتی است یا غیرواقعی. برای شناخت خودمان و تاریخمان، باید روحانیت را علمی بشناسیم. اولین قدم این است که بپذیریم نمیدانیم. تصویر امروز روحانیت، غیرتاریخی است. بیایید با روشهای مختلف، از دانشگاهی تا دیگر روشها، به این موضوع فکر کنیم. این مسئله به زندگی همه ما گره خورده
است.
@islie
👍35❤8
فداکاری برای وطن
نگاهی علمی به ریشههای یک رفتار انسانی
یکی از قویترین و الهامبخشترین رفتارهای انسانی، ایثار و فداکاری برای سرزمین مادری است. اما این رفتار از کجا نشأت میگیرد؟ آیا این یک دستور مذهبی خاص (مثلاً از آموزههای شیعه) است یا پدیدهای جهانی که ریشه در بیولوژی و روانشناسی ما دارد؟ علم پاسخی روشن و مستند به این پرسش میدهد. فداکاری برای وطن یک رفتار تکاملی-روانشناختی است که ادیان مختلف، از جمله اسلام، آن را به خدمت گرفته و تقویت کردهاند.
۱. نظریه تکاملی: ژن خودخواه و نوعدوستی
· تعریف جذاب: داوکینز استدلال میکند که واحد اصلی انتخاب در تکامل، «ژن» است. ژنها ذاتاً خودخواه هستند و برای تکثیر و بقای خود برنامهریزی شدهاند.
· پارادوکس ظاهری: پس چگونه رفتارهای فداکارانه و به ظاهر غیرخودخواهانه (Altruism) به وجود آمدهاند؟
· پاسخ علم: فداکاری به دو شکل تکامل یافته است:
· نوعدوستی خویشاوندی (Kin Selection): شما جان خود را برای نجات دو فرزندتان فدا میکنید. از نظر ژنتیکی، هر کدام از فرزندانتان ۵۰٪ از ژنهای شما را دارند. بنابراین، با نجات دو نفر، در واقع ژنهای خودتان را نجات دادهاید! این یک سرمایهگذاری ژنتیکی هوشمندانه است.
· همکاری متقابل (Reciprocal Altruism): شما برای هممحلیای که شاید زیاد هم نمیشناسید، خطر میکنید. مغز شما به طور ناخودآگاه محاسبه میکند که در آینده، اگر او یا دیگران در گروه، متقابلاً به شما کمک کنند، شانس بقای کل گروه و در نتیجه ژنهای شما افزایش مییابد. بنابراین ملت یک گروه بسیار بزرگ است.
۲. روانشناسی تکاملی: مفهوم «سرباز افزار» (The Soldier Mindset)
انسان یک حیوان گروهی است. بقای ما در طول تاریخ به تواناییمان در تشکیل گروههای منسجم و دفاع از آنها وابسته بوده است. مغز ما یک ماژول روانی به نام «سربازافزار» دارد. وقتی هویت گروهی (ملیت، قومیت، هواداری یک تیم) در ما فعال میشود، این ماژول روشن میشود و باعث میشود وفاداری به گروه در اولویت قرار گیرد. اعضای گروه را «خودی» و غیراعضا را «غریبه» ببینیم. حاضر میشویم برای محافظت از «خودیها» هزینه بپردازیم (حتی تا حد جان). مثلا یک سرباز یونانی باستان برای اسپارتا میمرد، یک سرباز رومی برای امپراتوری، و یک سرباز ژاپنی در جنگ جهانی دوم برای امپراتور. این رفتارها قرنها قبل از ظهور ادیان ابراهیمی یا همزمان با آنها وجود داشتهاند.
۳. جامعهشناسی و دینشناسی: دین به عنوان یک «تسهیلگر» قدرتمند
ادیان ابزارهای فوقالعاده قدرتمندی برای تقویت غرایز طبیعی انسان هستند. آنها مفهوم «گروه» را از سطح قبیله و ملت، به سطح «امت» (Community of Believers) ارتقا میدهند. دین با ارائه یک سیستم پاداش و تنبیه فراطبیعی (بهشت/جهنم)، تقدس بخشیدن به فداکاری (شهادت) و ایجاد آیینها و نمادهای مشترک (نماز، اعیاد)، هزینهی فداکاری برای گروه را کاهش میدهد و پاداش آن را به طور نمادین تا بینهایت افزایش میدهد. نکته کلیدی این رفتار منحصر به اسلام یا شیعه نیست. مسیحیها در جنگهای صلیبی، بوداییها در درگیریهای منطقهای، و یهودیان برای دفاع از اسرائیل، همگی نمونههای مشابهی از فداکاری با انگیزههای مذهبی-ملی دارند. دین فقط سوخت بسیار پرقدرتی روی آتش غریزهٔ از پیش روشن انسان میریزد.
در نتیجه، ریشه فداکاری برای وطن (یا امت)، در غرایز تکاملی و روانشناسی جمعی انسان نهفته است. ادیان، از جمله شیعه، این رفتار را کشف، مصادره، کانالیزه و تقویت کردهاند. آنها خالق این رفتار نیستند. این رفتار در تمامی فرهنگها، ملتها و حتی در بین غیرمذهبیها دیده میشود. (مثلاً سکولارهایی که برای دفاع از ارزشهای ملیشان میجنگند).
ادعای اینکه «فقط پیروان یک دین خاص قادر به چنین ایثاری هستند» یک ادعای کاملاً غیرعلمی و نژادپرستانه است. علم به وضوح نشان میدهد که این قابلیت، در نهاد تمامی انسانها به ودیعه گذاشته شده است.
با درک علمی این موضوع، میتوانیم از نگاه قبیلهای و افراطی به پدیدهای مانند فداکاری دور شویم و آن را به عنوان یک ظرفیت انسانی ببینیم که میتواند در خدمت اهدافی مانند دفاع از تمامی بشریت قرار گیرد، نه فقط یک گروه خاص.
· داوکینز، ریچارد. (۱۹۷۶). ژن خودخواه (The Selfish Gene). انتشارات آکسفورد.
· Pinker, Steven. (۲۰۱۱). The Better Angels of Our Nature: Why Violence Has Declined. Viking.
· Haidt, Jonathan. (۲۰۱۲). The Righteous Mind: Why Good People Are Divided by Politics and Religion. Pantheon Books.
· Durkheim, Emile. (۱۹۱۲). The Elementary Forms of Religious Life.
@islie
نگاهی علمی به ریشههای یک رفتار انسانی
یکی از قویترین و الهامبخشترین رفتارهای انسانی، ایثار و فداکاری برای سرزمین مادری است. اما این رفتار از کجا نشأت میگیرد؟ آیا این یک دستور مذهبی خاص (مثلاً از آموزههای شیعه) است یا پدیدهای جهانی که ریشه در بیولوژی و روانشناسی ما دارد؟ علم پاسخی روشن و مستند به این پرسش میدهد. فداکاری برای وطن یک رفتار تکاملی-روانشناختی است که ادیان مختلف، از جمله اسلام، آن را به خدمت گرفته و تقویت کردهاند.
۱. نظریه تکاملی: ژن خودخواه و نوعدوستی
· تعریف جذاب: داوکینز استدلال میکند که واحد اصلی انتخاب در تکامل، «ژن» است. ژنها ذاتاً خودخواه هستند و برای تکثیر و بقای خود برنامهریزی شدهاند.
· پارادوکس ظاهری: پس چگونه رفتارهای فداکارانه و به ظاهر غیرخودخواهانه (Altruism) به وجود آمدهاند؟
· پاسخ علم: فداکاری به دو شکل تکامل یافته است:
· نوعدوستی خویشاوندی (Kin Selection): شما جان خود را برای نجات دو فرزندتان فدا میکنید. از نظر ژنتیکی، هر کدام از فرزندانتان ۵۰٪ از ژنهای شما را دارند. بنابراین، با نجات دو نفر، در واقع ژنهای خودتان را نجات دادهاید! این یک سرمایهگذاری ژنتیکی هوشمندانه است.
· همکاری متقابل (Reciprocal Altruism): شما برای هممحلیای که شاید زیاد هم نمیشناسید، خطر میکنید. مغز شما به طور ناخودآگاه محاسبه میکند که در آینده، اگر او یا دیگران در گروه، متقابلاً به شما کمک کنند، شانس بقای کل گروه و در نتیجه ژنهای شما افزایش مییابد. بنابراین ملت یک گروه بسیار بزرگ است.
۲. روانشناسی تکاملی: مفهوم «سرباز افزار» (The Soldier Mindset)
انسان یک حیوان گروهی است. بقای ما در طول تاریخ به تواناییمان در تشکیل گروههای منسجم و دفاع از آنها وابسته بوده است. مغز ما یک ماژول روانی به نام «سربازافزار» دارد. وقتی هویت گروهی (ملیت، قومیت، هواداری یک تیم) در ما فعال میشود، این ماژول روشن میشود و باعث میشود وفاداری به گروه در اولویت قرار گیرد. اعضای گروه را «خودی» و غیراعضا را «غریبه» ببینیم. حاضر میشویم برای محافظت از «خودیها» هزینه بپردازیم (حتی تا حد جان). مثلا یک سرباز یونانی باستان برای اسپارتا میمرد، یک سرباز رومی برای امپراتوری، و یک سرباز ژاپنی در جنگ جهانی دوم برای امپراتور. این رفتارها قرنها قبل از ظهور ادیان ابراهیمی یا همزمان با آنها وجود داشتهاند.
۳. جامعهشناسی و دینشناسی: دین به عنوان یک «تسهیلگر» قدرتمند
ادیان ابزارهای فوقالعاده قدرتمندی برای تقویت غرایز طبیعی انسان هستند. آنها مفهوم «گروه» را از سطح قبیله و ملت، به سطح «امت» (Community of Believers) ارتقا میدهند. دین با ارائه یک سیستم پاداش و تنبیه فراطبیعی (بهشت/جهنم)، تقدس بخشیدن به فداکاری (شهادت) و ایجاد آیینها و نمادهای مشترک (نماز، اعیاد)، هزینهی فداکاری برای گروه را کاهش میدهد و پاداش آن را به طور نمادین تا بینهایت افزایش میدهد. نکته کلیدی این رفتار منحصر به اسلام یا شیعه نیست. مسیحیها در جنگهای صلیبی، بوداییها در درگیریهای منطقهای، و یهودیان برای دفاع از اسرائیل، همگی نمونههای مشابهی از فداکاری با انگیزههای مذهبی-ملی دارند. دین فقط سوخت بسیار پرقدرتی روی آتش غریزهٔ از پیش روشن انسان میریزد.
در نتیجه، ریشه فداکاری برای وطن (یا امت)، در غرایز تکاملی و روانشناسی جمعی انسان نهفته است. ادیان، از جمله شیعه، این رفتار را کشف، مصادره، کانالیزه و تقویت کردهاند. آنها خالق این رفتار نیستند. این رفتار در تمامی فرهنگها، ملتها و حتی در بین غیرمذهبیها دیده میشود. (مثلاً سکولارهایی که برای دفاع از ارزشهای ملیشان میجنگند).
ادعای اینکه «فقط پیروان یک دین خاص قادر به چنین ایثاری هستند» یک ادعای کاملاً غیرعلمی و نژادپرستانه است. علم به وضوح نشان میدهد که این قابلیت، در نهاد تمامی انسانها به ودیعه گذاشته شده است.
با درک علمی این موضوع، میتوانیم از نگاه قبیلهای و افراطی به پدیدهای مانند فداکاری دور شویم و آن را به عنوان یک ظرفیت انسانی ببینیم که میتواند در خدمت اهدافی مانند دفاع از تمامی بشریت قرار گیرد، نه فقط یک گروه خاص.
· داوکینز، ریچارد. (۱۹۷۶). ژن خودخواه (The Selfish Gene). انتشارات آکسفورد.
· Pinker, Steven. (۲۰۱۱). The Better Angels of Our Nature: Why Violence Has Declined. Viking.
· Haidt, Jonathan. (۲۰۱۲). The Righteous Mind: Why Good People Are Divided by Politics and Religion. Pantheon Books.
· Durkheim, Emile. (۱۹۱۲). The Elementary Forms of Religious Life.
@islie
❤31👍9👎3