Forwarded from borobalatar
در حالی که یاد آهنگ عربی را #فیروزه خواننده مصری خوانده بود با صدای بلند می خواندم ، در اتاق خواب را باز کردم، اما با آنچه که دیدم کم مانده بود پس بیفتم. #قطب زاده در حالی که فقط یک شورت آبی رنگ به تن داشت ، روی تخت دراز کشیدہ بود و بئاتریسں ، لخت مادرزاد ، در حالی که پشت به در ورودی داشت ، خم شده بود و فندکی را برای روشن کردن سیگارش از روی زمین برمی داشت. خجالت زده و شرمگین، قصد برگشتن داشتم که قطب زاده گفت : کجا؟؟؟؟ بیا تو! اینجا اروپاست . . . و بعد در حالی که من هنوز از تعجب بیرون نیامده بودم، دیدم بئاتریس هم برگشت و بی آنکه احساس شرم و خجالت کند، همانطور که لخت مادر زاد بود، بطرف من آمد ، چهار بار سورتم را بوسید و با لبخند گفت : چرا خجالت می کشی؟
شاید باور نکنید ، ولی این اولین باری بود که من در همه عمرم ، یک زن را به این برهنگی کامل می دیدم. آنها لخت بودند و من خجالت می کشیدم. سرم همچنان پایین بود و قطب زاده و بئاتریس لاینقطع می خندیدند، آخر هم قطب# زاده به فرانسه چیزی به #بئاتریس گفت که از در بیرون رفت و قطب زاده هم مشغول پوشیدن لباسش شد ، ساعتی بعد همه چیز دوباره عادی شده بود، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده باشد، بئاتریس باز لباس پوشیده بود و تمیز و مرتب پشست میز کارش نشسته بود و من و #قطب زاده و حبیبی که تازه از راه رسیده بود، مشغول گپ و گفتگو# بودیم. صحبت ها بیشتر درباره اردوگاه دمشق بود و آنها سعی می کردند، از زبان من حرف کشی کنند و از جزئیات اردوگاه اطلاعاتی بدست آورند.https://goo.gl/t7LgKw ادامه مطلب https://goo.gl/vDmvfk
شاید باور نکنید ، ولی این اولین باری بود که من در همه عمرم ، یک زن را به این برهنگی کامل می دیدم. آنها لخت بودند و من خجالت می کشیدم. سرم همچنان پایین بود و قطب زاده و بئاتریس لاینقطع می خندیدند، آخر هم قطب# زاده به فرانسه چیزی به #بئاتریس گفت که از در بیرون رفت و قطب زاده هم مشغول پوشیدن لباسش شد ، ساعتی بعد همه چیز دوباره عادی شده بود، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده باشد، بئاتریس باز لباس پوشیده بود و تمیز و مرتب پشست میز کارش نشسته بود و من و #قطب زاده و حبیبی که تازه از راه رسیده بود، مشغول گپ و گفتگو# بودیم. صحبت ها بیشتر درباره اردوگاه دمشق بود و آنها سعی می کردند، از زبان من حرف کشی کنند و از جزئیات اردوگاه اطلاعاتی بدست آورند.https://goo.gl/t7LgKw ادامه مطلب https://goo.gl/vDmvfk
Forwarded from borobalatar
به پیشنهاد قطب زاده، بئاتریس یکی از دوستانش را که #پاتریسیا نام داشت، با من آشنا کرد که مثلاً به من فرانسه یاد بدهد، اما در همان جلسه اول کار ما به عشقبازی و رختخواب کشید و اگر چه بالاخره چند جمله ای فرانسه یاد گرفتم . اما بیشتر وقتمان در کافه رستورانهای پاریس یا حومه پاریس می گذشت . بعضی روزها من و #قطب زاده و گهگاهی هم با #سلامتیان به فرودگاه دیگر #پاریس #شارل دوگل می رفتیم و از مسافرانی که از لندن یا آلمان می آمدند، بسته های کوچکی می گرفتیم که مثلاً امانتی بود اما بین 5 تا 30 لول تریالک در آن بود. تریاک ها ، مشتریان مخصوص داشت که اوائل با #قطب زاده یا #سلامتیان و بعدها خودم به تنهایی آنها
صادق طباطبایی برادر زن احمد خمینی در کار قاچاق مواد مخدر بود را به مشتریانش تحویل می دادم. یکی از این مشتریان #سید جلال تهرانی بود که بعد ها در ایام انقلاب رئیس شورای سلطنت شد و بعد در مسافرت #پاریس با برنامه ای که برایش ریختند ، استعفایش را به #امام خمینی داد. بموقع ماجرای او و همچنین #سنجابی را تعریف خواهم کرد. #قطب زاده، خودش تریاک نمی کشید اما در مشروب خوروی و رابطه جنسی با زنها بخصوص زنان ولگرد بیداد می کرد. یکی از برنامه های تعطیل نشدنی #قطب زاده و #حبیبی که بعد من هم به آن اضافه شدم، رفتشن به سینما و دیدن فیلمهای سکسی بود. اوائل من بدم می آمد . اما بزودی من هم به تماشای آنها معتاد شدم و اگر یک روز در فاصله ساعت 3 تا 4 بعد از ظهر# به سینماهای دور و بر #پیگال نمی رفتیم، همگی عصبانی و پکر بودیم. بعد از بیرون آمدن از سینما هم معلوم بود که #قطب زاده آنچه را که آموخته بود با #بئاتریس تجربه می کرد و من با #پاتریسیا ۰ #حبیبی چون با یک دختر ایرانی دوست بود، نه او را به ما معرفی می کرد و نه بعد از سینما بلافاصله با ما به دفتر می آمد. در چنین اوضاع و احوالی که گمان می کنم به من بیشتر از همه خوش می گذشت ، یک روز #قطب زاده اطلاع داد که بزودی و پس از تاخیری که پیش آمده ، عازم #لندن میشویم تا از آنجا به #لیبی پرواز کنیم .https://goo.gl/xuwFHw
صادق طباطبایی برادر زن احمد خمینی در کار قاچاق مواد مخدر بود را به مشتریانش تحویل می دادم. یکی از این مشتریان #سید جلال تهرانی بود که بعد ها در ایام انقلاب رئیس شورای سلطنت شد و بعد در مسافرت #پاریس با برنامه ای که برایش ریختند ، استعفایش را به #امام خمینی داد. بموقع ماجرای او و همچنین #سنجابی را تعریف خواهم کرد. #قطب زاده، خودش تریاک نمی کشید اما در مشروب خوروی و رابطه جنسی با زنها بخصوص زنان ولگرد بیداد می کرد. یکی از برنامه های تعطیل نشدنی #قطب زاده و #حبیبی که بعد من هم به آن اضافه شدم، رفتشن به سینما و دیدن فیلمهای سکسی بود. اوائل من بدم می آمد . اما بزودی من هم به تماشای آنها معتاد شدم و اگر یک روز در فاصله ساعت 3 تا 4 بعد از ظهر# به سینماهای دور و بر #پیگال نمی رفتیم، همگی عصبانی و پکر بودیم. بعد از بیرون آمدن از سینما هم معلوم بود که #قطب زاده آنچه را که آموخته بود با #بئاتریس تجربه می کرد و من با #پاتریسیا ۰ #حبیبی چون با یک دختر ایرانی دوست بود، نه او را به ما معرفی می کرد و نه بعد از سینما بلافاصله با ما به دفتر می آمد. در چنین اوضاع و احوالی که گمان می کنم به من بیشتر از همه خوش می گذشت ، یک روز #قطب زاده اطلاع داد که بزودی و پس از تاخیری که پیش آمده ، عازم #لندن میشویم تا از آنجا به #لیبی پرواز کنیم .https://goo.gl/xuwFHw
Forwarded from borobalatar
ورود و خروج پاریس همیشه بجز یکبار با هواپیمای غیر لیبیایی انجام می گرفت و چرایش را هرگز ندانستم . شب ، باز همه دور هم بودیم و #قطب زاده ، #بنی صدر، سلامتیان ۰ #حبیبی ، #پاتریسیا و #بئاتریس… عمر سفر من به پاریس که قرار بود بیست روز باشد بمیل خودم به پانزده روز تقلیل یافت و دوباره به طرابلس برگشتم، دولت لیبی با آمدن #پاتریسیا موافقت نکرده بود. این را #قطب زاده گفت و شاید هم که دروغ می گفت اما بهر حال من هم کسی نبودم که ماهی هزار دلار به پاتریسیا بدهم! از آن پس هر بار که به پاریس می آمدم و معمولاً هر دو یا سه ماه این مسافرتها انجام می شد ، دوستان پاریسی را گرفتارتر از دفعه قبلی می دیدم ، تنها دقایق خوش با #قطب زاده می گذشت و دیگران آنقدر مشغول بحث و گفتگوهای سیاسی بودند و برنامه ریزی می کردند که براستی حضور در جلساتشان خسته کننده شده بود . بهر حال از آن زمان تا پنج روز پیش از مسافرت خمینی(10 مهر) به پاریس ، من مقیم لیبی بودم و در اداره امنیت و مخابرات کار می کردم و هر دو یا سه ماه یکبار سری هم به پاریس می زدم و هر بار سر خورده تر از دیدار این دوستان به لیبی باز می گشتم. تنها جاذبه ای که پاریس ہرایم داشت ، علاوه بر دیدار #قطب زاده و همخوابی با #پاترسیا، تلفن هایی بود که به اصفهان می کردم و با پدر و مادرم و داود ، صحبت می کردم.
این تلفن ها هم بیشتر برای آن بود که بدانم دوستان بر سر قول و قرارشان هستند، یا نه ؟ و آیا پول بطور مرتب به پدرم داده می شود و به حساب خودم هم واریز می شود یا نه ؟ که جواب هم همیشه مثبت بود . تنها، یکبار بطور جدی تصمیم گرفتم به ایران برگردم و آن موقعی بود که در جریان محاکمه سید مهدی هاشمی و بستگانم به اتهام قتل آیت الله شمس آبادی قرار گرفتم. تا از لیبی خودم را به پاریس برسانم ، دادگاه رایش را صادر کرده بود و #سید مهدی هاشمی ، مردی که اینهمه پول و دبدبه و کبکبه را از او داشتم و به دوبار اعدام محکوم شده بود . من معنی دوبار اعدام شدن را نمی دانستم و همین موضوع سوژه ای شده بود تا #قطب زاده لودگی کند و مرا دست بیندازد . به #قطب زاده گفتم : هر طور شده من باید خودم را به ایران برسانم و #سیدمهدی هاشمی را از زندان نجات دهم. https://goo.gl/2MxWLT ادامه مطلب https://goo.gl/T5Xsia
این تلفن ها هم بیشتر برای آن بود که بدانم دوستان بر سر قول و قرارشان هستند، یا نه ؟ و آیا پول بطور مرتب به پدرم داده می شود و به حساب خودم هم واریز می شود یا نه ؟ که جواب هم همیشه مثبت بود . تنها، یکبار بطور جدی تصمیم گرفتم به ایران برگردم و آن موقعی بود که در جریان محاکمه سید مهدی هاشمی و بستگانم به اتهام قتل آیت الله شمس آبادی قرار گرفتم. تا از لیبی خودم را به پاریس برسانم ، دادگاه رایش را صادر کرده بود و #سید مهدی هاشمی ، مردی که اینهمه پول و دبدبه و کبکبه را از او داشتم و به دوبار اعدام محکوم شده بود . من معنی دوبار اعدام شدن را نمی دانستم و همین موضوع سوژه ای شده بود تا #قطب زاده لودگی کند و مرا دست بیندازد . به #قطب زاده گفتم : هر طور شده من باید خودم را به ایران برسانم و #سیدمهدی هاشمی را از زندان نجات دهم. https://goo.gl/2MxWLT ادامه مطلب https://goo.gl/T5Xsia
Forwarded from borobalatar
سرهنگ ادوارد تامسون که هر دو روز با لباس نظامی در جلسات حاضر می# شد، یک کیف ماشی رنگ که باندازه یک چمدان کوچك بود بهمراه داشت . که وسائل بسیار پیشرفته مخابراتی در آن تعبیه شده بود و هر روز چند نوبت با آن بطور مستقیم با آمریکا تماس می گرفت . این بجز ارتباط های تلفنی بود که با نوعی بیسیم کوچک با سفارت آمریکا در #پاریس برقرار می کرد. این گفتگو ها معمولاً هنگامی صورت می گرفت که از مذاکرات فی مایین خودشان نتیجه ای نمی گرفتند. از بعد از ظهر روز دوم ، #قطب زاده و #سودابه سد یفی که همسر #غضنفر پور بود از شرکت در جلسه کنار گذاشته شدند تا به کمک #بئاتریس و #پاتریسیا در هتلهای پاریس و حومه برای همراهان خمینی و کسانی که قرار بود از ایران به فرانسه بیایند ، اتاق رزرو کنند و #سلامتیان ، #بنی صدر و #حبیبی نیز مامور شدند تا چند حساب بانکی افتتاح کنند . در ساعات آخر، پس از آن که رمزی کلارک تلفنی با واشنگتن صحبت کرد ، #دکتر ابراهیم یزدی ماموریت یافت که فردای همانروز به عراق برود و #خمینی را از# نتیجه جلسات آگاه سازد. در آخرین لحظات از سفارت کانادا در پاریس دو جلد گذرنامه برای #سرهنگ ادوارد تامسون و خاتم دوریان مک گری رسید، که من آنها را تحویل گرفتم و بعد معلوم شد بمنظور مسافرت این دو نفر به بغداد تهیه شده ، تا بد گمانی# های #خمینی از همه جهت برطرف گردد. وقتی ساعت 3:30 بامداد به دفتر قطب زاده رفتم. خبر داد که طی فردا و پس فردا سی نفر چریکی که صورت داده بودم به #پاریس خواهند رسید و باید هم ترتیب استقبال از آنها را با کمک برادران #شاکری بدهم و هم سرپرستی آنها را بعهده بگیرم. #قطب زاده با شاکری ها میانه ای نداشت و توصیه پشت توصیه می کرد که مبادا اجازه دهم و کنترل چریکها از دستم خارج شود . او تنها یک نفررا تعیین کرد که می توانم از دستوراتش پیروی کنم آنهم مردی بود #پاکستانی بنام #اقبال احمد که قرار بود از لندن برای محافظت شخص خمینی به پاریس برسد. https://goo.gl/cFEmdh ادامه مطلب https://goo.gl/FuUdV8
Forwarded from borobalatar
این اولین یا دومین باری بود که پس از ورود #خمینی با #قطب زاده تنها می ماندم ۰ از روزی که #خمینی به #فرانسه آمده بود ، مسابقه ای فشرده در جلب محبت او ، بین #قطب زاده ، #یزدی و #بنی صدر شروع شده بود، هیچ یک حاضر نبودند ، حتی دقیقه ای از کنار امامی که خودشان ساخته بودند ، جدا شوند . #قطب زاده به محض آن که پشت فرمان اتومبیل نشست ، گفت : جعفر، خیلی باید مواظب بود پیرمرد راستی راستی باورش شده که #امام شده است !
١٦ ميليون دلاړ پول زبان بسته را من از ارباب سابق تو قذافی گرقته ام ، حالا بنی صدر و یزدی خودشان را جلو انداخته اند و با این سنار و سه شاهی که از تهران می رسد . خیال می کنند کارها پیش می رود . #سلامتیان و #بنی صدر یک حساب به اسم خودشان باز کرده اند و هرچه از تهران می رسد یا زیر تشکچه آقا می رود، مستقیماً می رود توی این حساب , تازه یک رقم پنج میلیون تومانی هم این وسط گم شده است بهر حال تو یکی مواظب باش ، هنوز مرا نشناخته اند ! امشب هم هوش و گوشت را باز کن، داریم #سید احمد را به فسق و فجور و منکرات می بر بیم ! خودش خواست منهم ترتیب دادم. فقط یادت باشد، اگر تصادفاً دیدی کسی مشغول عکس گرفتن است، چریک بازی درنیار و شتر دیدی ندیدی ،یکدفعه خریت نکنی، یقه عکاس بیچاره را بگیری ، این جوری که بوش میاد، خیلی زود به این عکسها احتیاج داریم! ساعتی بعد در پاریس، 3 میهمان عزیز به ما پیوستند : #سید احمد خمینی ، #محمد منتظری و #بئاتریس معشوقه و منشی قطب زاده ،https://goo.gl/Qp8wBA ادامه مطلب https://goo.gl/D5FqTG
١٦ ميليون دلاړ پول زبان بسته را من از ارباب سابق تو قذافی گرقته ام ، حالا بنی صدر و یزدی خودشان را جلو انداخته اند و با این سنار و سه شاهی که از تهران می رسد . خیال می کنند کارها پیش می رود . #سلامتیان و #بنی صدر یک حساب به اسم خودشان باز کرده اند و هرچه از تهران می رسد یا زیر تشکچه آقا می رود، مستقیماً می رود توی این حساب , تازه یک رقم پنج میلیون تومانی هم این وسط گم شده است بهر حال تو یکی مواظب باش ، هنوز مرا نشناخته اند ! امشب هم هوش و گوشت را باز کن، داریم #سید احمد را به فسق و فجور و منکرات می بر بیم ! خودش خواست منهم ترتیب دادم. فقط یادت باشد، اگر تصادفاً دیدی کسی مشغول عکس گرفتن است، چریک بازی درنیار و شتر دیدی ندیدی ،یکدفعه خریت نکنی، یقه عکاس بیچاره را بگیری ، این جوری که بوش میاد، خیلی زود به این عکسها احتیاج داریم! ساعتی بعد در پاریس، 3 میهمان عزیز به ما پیوستند : #سید احمد خمینی ، #محمد منتظری و #بئاتریس معشوقه و منشی قطب زاده ،https://goo.gl/Qp8wBA ادامه مطلب https://goo.gl/D5FqTG