خبرگر
2.24K subscribers
25K photos
19K videos
165 files
36.1K links
#خبرگرصدای_بیصدایان_وستمدیدگان_دادخواه
ارتباط با ادمینها(,عکس ها و ویدیوهای خود را برای انعکاس از این جا
با ما در میان بگذارید.)
@mansoor1999
Download Telegram
Forwarded from borobalatar
#قطب زاده خندید و به #حبیبی اشاره ای کرد. #حبیبی گفت فردا با آقای #سلامتیان به بانک می روی، حساب باز می کنی و تا اینجا هستی از بابت پول ناراحتی نخواهی داشت

در لیبی هم که میهمان #ژنرال قذافی هستی ،حالا خیلی چیزها برای من مسخره شده است اما اگر شما هم خودتان را جای من بگذارید شاید بهمان حالی دچار می شدید که من شدم. يك شاگرد قصاب قھدردیجانی ، ناگهان بصورت آدمی در می آید که به پاریس و# سوریه و لیبی سفرمی کند و یکدفعه کسی که از یک ژاندارم معمولی نجف آبادی هم می ترسید و هزار جور کرنش و تعظیم وتکریم می کرد، ، مردی می شود که در سفر لیبی میهمان رییس جمهوری آن کشورمی شود، خوب این همه تغییر در تحول هر کسی را دچار غرور می کند و مرا لابد بیشتر! https://goo.gl/6xRMvF ادامه مطلب https://goo.gl/vDmvfk
Forwarded from borobalatar
به پیشنهاد قطب زاده، بئاتریس یکی از دوستانش را که #پاتریسیا نام داشت، با من آشنا کرد که مثلاً به من فرانسه یاد بدهد، اما در همان جلسه اول کار ما به عشقبازی و رختخواب کشید و اگر چه بالاخره چند جمله ای فرانسه یاد گرفتم . اما بیشتر وقتمان در کافه رستورانهای پاریس یا حومه پاریس می گذشت . بعضی روزها من و #قطب زاده و گهگاهی هم با #سلامتیان به فرودگاه دیگر #پاریس #شارل دوگل می رفتیم و از مسافرانی که از لندن یا آلمان می آمدند، بسته های کوچکی می گرفتیم که مثلاً امانتی بود اما بین 5 تا 30 لول تریالک در آن بود. تریاک ها ، مشتریان مخصوص داشت که اوائل با #قطب زاده یا #سلامتیان و بعدها خودم به تنهایی آنها

صادق طباطبایی برادر زن احمد خمینی در کار قاچاق مواد مخدر بود را به مشتریانش تحویل می دادم. یکی از این مشتریان #سید جلال تهرانی بود که بعد ها در ایام انقلاب رئیس شورای سلطنت شد و بعد در مسافرت #پاریس با برنامه ای که برایش ریختند ، استعفایش را به #امام خمینی داد. بموقع ماجرای او و همچنین #سنجابی را تعریف خواهم کرد. #قطب زاده، خودش تریاک نمی کشید اما در مشروب خوروی و رابطه جنسی با زنها بخصوص زنان ولگرد بیداد می کرد. یکی از برنامه های تعطیل نشدنی #قطب زاده و #حبیبی که بعد من هم به آن اضافه شدم، رفتشن به سینما و دیدن فیلمهای سکسی بود. اوائل من بدم می آمد . اما بزودی من هم به تماشای آنها معتاد شدم و اگر یک روز در فاصله ساعت 3 تا 4 بعد از ظهر# به سینماهای دور و بر #پیگال نمی رفتیم، همگی عصبانی و پکر بودیم. بعد از بیرون آمدن از سینما هم معلوم بود که #قطب زاده آنچه را که آموخته بود با #بئاتریس تجربه می کرد و من با #پاتریسیا ۰ #حبیبی چون با یک دختر ایرانی دوست بود، نه او را به ما معرفی می کرد و نه بعد از سینما بلافاصله با ما به دفتر می آمد. در چنین اوضاع و احوالی که گمان می کنم به من بیشتر از همه خوش می گذشت ، یک روز #قطب زاده اطلاع داد که بزودی و پس از تاخیری که پیش آمده ، عازم #لندن میشویم تا از آنجا به #لیبی پرواز کنیم .https://goo.gl/xuwFHw
Forwarded from borobalatar
ورود و خروج پاریس همیشه بجز یکبار با هواپیمای غیر لیبیایی انجام می گرفت و چرایش را هرگز ندانستم . شب ، باز همه دور هم بودیم و #قطب زاده ، #بنی صدر، سلامتیان ۰ #حبیبی ، #پاتریسیا و #بئاتریس… عمر سفر من به پاریس که قرار بود بیست روز باشد بمیل خودم به پانزده روز تقلیل یافت و دوباره به طرابلس برگشتم، دولت لیبی با آمدن #پاتریسیا موافقت نکرده بود. این را #قطب زاده گفت و شاید هم که دروغ می گفت اما بهر حال من هم کسی نبودم که ماهی هزار دلار به پاتریسیا بدهم! از آن پس هر بار که به پاریس می آمدم و معمولاً هر دو یا سه ماه این مسافرتها انجام می شد ، دوستان پاریسی را گرفتارتر از دفعه قبلی می دیدم ، تنها دقایق خوش با #قطب زاده می گذشت و دیگران آنقدر مشغول بحث و گفتگوهای سیاسی بودند و برنامه ریزی می کردند که براستی حضور در جلساتشان خسته کننده شده بود . بهر حال از آن زمان تا پنج روز پیش از مسافرت خمینی(10 مهر) به پاریس ، من مقیم لیبی بودم و در اداره امنیت و مخابرات کار می کردم و هر دو یا سه ماه یکبار سری هم به پاریس می زدم و هر بار سر خورده تر از دیدار این دوستان به لیبی باز می گشتم. تنها جاذبه ای که پاریس ہرایم داشت ، علاوه بر دیدار #قطب زاده و همخوابی با #پاترسیا، تلفن هایی بود که به اصفهان می کردم و با پدر و مادرم و داود ، صحبت می کردم.

این تلفن ها هم بیشتر برای آن بود که بدانم دوستان بر سر قول و قرارشان هستند، یا نه ؟ و آیا پول بطور مرتب به پدرم داده می شود و به حساب خودم هم واریز می شود یا نه ؟ که جواب هم همیشه مثبت بود . تنها، یکبار بطور جدی تصمیم گرفتم به ایران برگردم و آن موقعی بود که در جریان محاکمه سید مهدی هاشمی و بستگانم به اتهام قتل آیت الله شمس آبادی قرار گرفتم. تا از لیبی خودم را به پاریس برسانم ، دادگاه رایش را صادر کرده بود و #سید مهدی هاشمی ، مردی که اینهمه پول و دبدبه و کبکبه را از او داشتم و به دوبار اعدام محکوم شده بود . من معنی دوبار اعدام شدن را نمی دانستم و همین موضوع سوژه ای شده بود تا #قطب زاده لودگی کند و مرا دست بیندازد . به #قطب زاده گفتم : هر طور شده من باید خودم را به ایران برسانم و #سیدمهدی هاشمی را از زندان نجات دهم. https://goo.gl/2MxWLT ادامه مطلب https://goo.gl/T5Xsia
Forwarded from borobalatar
این را هم اضافه کنم که همان روز اول ورودم به #پاریس ، #قطب زاده بمن گفت که سی نفر از چریکهایی را که در #طرابلس زیر نظرم بودند ، از میان بقیه افراد انتخاب کنم، نام آنها را به او بدهم تا پس از جلب موافقت قذافی بعنوان گارد شخصی و محافظ #خمینی از طرابلس به پاریس بیایند. لیست آنها را من همانروز به #قطب زاده دادم و طبیعی آست که #چایچی ، #احمدی، #تقوی نیا و #نعمانی هم جزو آنها بودند. همانطور که گفتم فردای روز ورودم به پاریس باتفاق #قطب زاده ، #بنی صدر ،#سلامتیان ،#غضنفر پور ، #خانم سدیفی ، #علی و خسرو شاکری، #خسرو قشقایی و #حبیبی به هتل #مریدین پاریس رفتیم . در این جلسه برای اولین بار با دکتر #ایراهیم یزدی که در معیت چند آمریکایی و از جمله #رمزی کلارلک . #ریچارد کاتم، #فالک ، #سرهنگ ادوارد تامسون و زن مرموزی بنام #دوریان مک گری به پاریس آمده بود، آشنا شدم. #بروس لینگن که بعدها کاردار سفارت امریکا در تهران شد و بهنگام گروگان گیری در تهران بود، همزمان با ورود خمینی به پاریس به این جمع اضافه شد. البته ، در آن روز و در آن جلسه من بجز نام آشنای #دکتر یزدی، حتی قادر به تلفظ صحیح نام اینها نبودم، چه رسد که با آنها آشنا شوم. طی روزهای بعد و مطرح شدن جهانی،بعضی از آنها این معرفتی که امروز به آن اشاره می کنم حاصل شد. بهرحال، آنروز یک اتاق بزرگ ، در هتل #مریدین پاریس در اختیار این جماعت بود و غظنفر پور و من هم بعنوان مسئولان حفاظتی و امنیتی ، درون اتاق ولی پشت در نشسته بودیم.https://goo.gl/XZW5kZ ادامه مطلب https://goo.gl/FuUdV8
Forwarded from borobalatar
سرهنگ ادوارد تامسون که هر دو روز با لباس نظامی در جلسات حاضر می# شد، یک کیف ماشی رنگ که باندازه یک چمدان کوچك بود بهمراه داشت . که وسائل بسیار پیشرفته مخابراتی در آن تعبیه شده بود و هر روز چند نوبت با آن بطور مستقیم با آمریکا تماس می گرفت . این بجز ارتباط های تلفنی بود که با نوعی بیسیم کوچک با سفارت آمریکا در #پاریس برقرار می کرد. این گفتگو ها معمولاً هنگامی صورت می گرفت که از مذاکرات فی مایین خودشان نتیجه ای نمی گرفتند. از بعد از ظهر روز دوم ، #قطب زاده و #سودابه سد یفی که همسر #غضنفر پور بود از شرکت در جلسه کنار گذاشته شدند تا به کمک #بئاتریس و #پاتریسیا در هتلهای پاریس و حومه برای همراهان خمینی و کسانی که قرار بود از ایران به فرانسه بیایند ، اتاق رزرو کنند و #سلامتیان ، #بنی صدر و #حبیبی نیز مامور شدند تا چند حساب بانکی افتتاح کنند . در ساعات آخر، پس از آن که رمزی کلارک تلفنی با واشنگتن صحبت کرد ، #دکتر ابراهیم یزدی ماموریت یافت که فردای همانروز به عراق برود و #خمینی را از# نتیجه جلسات آگاه سازد. در آخرین لحظات از سفارت کانادا در پاریس دو جلد گذرنامه برای #سرهنگ ادوارد تامسون و خاتم دوریان مک گری رسید، که من آنها را تحویل گرفتم و بعد معلوم شد بمنظور مسافرت این دو نفر به بغداد تهیه شده ، تا بد گمانی# های #خمینی از همه جهت برطرف گردد. وقتی ساعت 3:30 بامداد به دفتر قطب زاده رفتم. خبر داد که طی فردا و پس فردا سی نفر چریکی که صورت داده بودم به #پاریس خواهند رسید و باید هم ترتیب استقبال از آنها را با کمک برادران #شاکری بدهم و هم سرپرستی آنها را بعهده بگیرم. #قطب زاده با شاکری ها میانه ای نداشت و توصیه پشت توصیه می کرد که مبادا اجازه دهم و کنترل چریکها از دستم خارج شود . او تنها یک نفررا تعیین کرد که می توانم از دستوراتش پیروی کنم آنهم مردی بود #پاکستانی بنام #اقبال احمد که قرار بود از لندن برای محافظت شخص خمینی به پاریس برسد. https://goo.gl/cFEmdh ادامه مطلب https://goo.gl/FuUdV8
Forwarded from borobalatar
خمینی با آن که بمدت 14 سال در عراق زندگی می کرد ،نمی توانست و هنوز هم نمی تواند به زبان عربی صحبت کند! او مثل بقیه #ملاهای ایران فقط قرآن خوانی بلد است و به همین سبب در تمام مدت اقامت #خمینی در #عراق ، #سید محمود دعایی سمت مترجم او را داشت و حتی وقتی در جریان همکاری خمینی با دولت عراق و بر ضد حکومت #شاه یک فرستنده رادیویی به توصیه #سپهبد تیمور بختیار در اختیار خمینی قرار گرفت ، سید محمود دعایی برنامه های این رادیو را که به زبان فارسی پخش می شد، گویندگی و اداره می کرد. #شیخ مهدی کروبی برای من تعریف کرد که یک بار بهنگام گفتگوی یکی از مقامات امنیتی عراق با #خمینی ، مقام عراقی که به فارسی آشنایی کامل داشته است، متوجه می شود که سید محمود دعایی خباثت از خود نشان می دهد و ضمن ترجمه ، هرچه که خود می خواهد به آن اضافه می کند. کروبی می گفت که با دیدن این صحنه، مامور عراقی سر انجام به فارسی تکلم می کند و #خمینی را در جریان این حقه بازی دعایی قرار می دهد . به هر حال این #سید محمود دعایی و پس از ورود به پاریس ، هر روز به #گالری لافایت می رفته و هر بار مقداری اشیای کم قیمت از این فروشگاه بزرگ پاریس، سرقت می کرده است، سر انجام یک روز وقتی که شیء گرانقیمتی را بر می دارد ، ماموران حفاظتی فروشگاه متوجه می شوند و درست بهنگام خروج از فروشگاه او را دستگیر می کنند و به کمیسریای محل می برند . #دعایی از آنجا تلفن زد و با بنی صدر صحبت کرد و اشکریزان می خواست که بفریادش برسیم وگرنه بزندان خواهد رفت . #بنی صدر قضیه را باطلاع خمینی رساند و خمینی به #شیخ ملا شهاب #اشراقی دستور داد که هر طور شده او را نجات دهند. #سلامتیان و #حبیبی و غضنفر پور راهی پاریس شدند و با پرداخت چهل هزار فرانک فرانسه بعنوان وجه الغمان ، حجه الاسلام را از زندانی شدن نجات# دادند . از آن پس سید محمود #دعایی تبدیل شد ہه «دعایی لافایت »، نامی که هنوز هم روی او مانده است . من بارها بگوش خودم در ایران شنیدم که #هاشمی رفسنجانی، شبستری و #خامنه ای او را به این عنوان صدا می زدند. آسان می شود تصور کرد که چنین موجوداتی وقتی بقدرت برسند، چه کارها که نخواهند کرد . من خود از کسانی بودم که حالا دیگر می دانید از کجا به کجا رسیدم و نه همه چیز برایم در پول و قدرت خلاصه می شد، اما فراموش نکنید که من یک بچه قصاب کم سواد بودم و اینها هر یک #ملا و عمامه به سری که دم از بهشت و جهنم می زدند و خیلی تفاوت ها میان ما بود . بیش از دو هفته از ورود #خمینی به پاریس می گذشت که یک شب اقبال احمد مرا صدا زد و گفت آماده باشم که برای یک ماموریت شبانه، باید به خارج از نوفل لوشاتو بروم. #اقبال احمد توصیه کرد که مسلح باشم و به هر قیمتی که شده از شخصیت هایی که بهمراهشان خواهم بود، محافظت کنم .

یک کلت کمری که مارک دولت #سوریه را داشت ، به من تحویل داد. پرسیدم ، اجازه تیراندازی خواهم داشت ؟ اقبال احمد گفت : البته که نه ! مگر اینکه جان آیت الله زاده براستی در معرض خطر باشد!.به این ترتیب معلوم شد که شخصیت مهم این ماموریت #سید احمد خمینی است . آن شب از شبهای شلوغ نوفل لوشاتو بود. اعتصاب کارکنان نفت در ایران شروع شده بود و هیئت هایی برای جلب رضایت #خمینی به #نوفل لوشاتو می آمدند تا پیرمرد را راضی به صدور یک اعلامیه مبنی بر شکستن اعتصاب کنند، تلویزیونها، فیلمهایی نشان می داد که مردم ایران را در صفهای طویل ، پشت مغازه های #نفت فروشی نشان می داد.

تلاشها، بی ثمر بود. کسانی که در #نوفل لوشاتو نشسته بودند، خوش خیال تر از آن بودند که بفکر سرمای تهران و دوستداران انقلاب باشند و یکی از آنها، همین آیت الله زاده #سید احمد خمینی بود. ساعت ده شب ، وقتی که با یک هیئت تازه از تهران رسیده ، به دیدار خمینی رفتند، اقبال احمد به من ماموریت داد که در معیت صادق قطب زاده بسوی انجام وظیفه بشتابم . https://goo.gl/w2Am3z ادامه مطلب در سایت بروبالاتر https://goo.gl/yhXrLj عکس پیوست شناسنامه مصری سید احمد خمینی
Forwarded from borobalatar
خمینی با آن که بمدت 14 سال در عراق زندگی می کرد ،نمی توانست و هنوز هم نمی تواند به زبان عربی صحبت کند! او مثل بقیه #ملاهای ایران فقط قرآن خوانی بلد است و به همین سبب در تمام مدت اقامت #خمینی در #عراق ، #سید محمود دعایی سمت مترجم او را داشت و حتی وقتی در جریان همکاری خمینی با دولت عراق و بر ضد حکومت #شاه یک فرستنده رادیویی به توصیه #سپهبد تیمور بختیار در اختیار خمینی قرار گرفت ، سید محمود دعایی برنامه های این رادیو را که به زبان فارسی پخش می شد، گویندگی و اداره می کرد. #شیخ مهدی کروبی برای من تعریف کرد که یک بار بهنگام گفتگوی یکی از مقامات امنیتی عراق با #خمینی ، مقام عراقی که به فارسی آشنایی کامل داشته است، متوجه می شود که سید محمود دعایی خباثت از خود نشان می دهد و ضمن ترجمه ، هرچه که خود می خواهد به آن اضافه می کند. کروبی می گفت که با دیدن این صحنه، مامور عراقی سر انجام به فارسی تکلم می کند و #خمینی را در جریان این حقه بازی دعایی قرار می دهد . به هر حال این #سید محمود دعایی و پس از ورود به پاریس ، هر روز به #گالری لافایت می رفته و هر بار مقداری اشیای کم قیمت از این فروشگاه بزرگ پاریس، سرقت می کرده است، سر انجام یک روز وقتی که شیء گرانقیمتی را بر می دارد ، ماموران حفاظتی فروشگاه متوجه می شوند و درست بهنگام خروج از فروشگاه او را دستگیر می کنند و به کمیسریای محل می برند . #دعایی از آنجا تلفن زد و با بنی صدر صحبت کرد و اشکریزان می خواست که بفریادش برسیم وگرنه بزندان خواهد رفت . #بنی صدر قضیه را باطلاع خمینی رساند و خمینی به #شیخ ملا شهاب #اشراقی دستور داد که هر طور شده او را نجات دهند. #سلامتیان و #حبیبی و غضنفر پور راهی پاریس شدند و با پرداخت چهل هزار فرانک فرانسه بعنوان وجه الغمان ، حجه الاسلام را از زندانی شدن نجات# دادند . از آن پس سید محمود #دعایی تبدیل شد ہه «دعایی لافایت »، نامی که هنوز هم روی او مانده است . من بارها بگوش خودم در ایران شنیدم که #هاشمی رفسنجانی، شبستری و #خامنه ای او را به این عنوان صدا می زدند. آسان می شود تصور کرد که چنین موجوداتی وقتی بقدرت برسند، چه کارها که نخواهند کرد . من خود از کسانی بودم که حالا دیگر می دانید از کجا به کجا رسیدم و نه همه چیز برایم در پول و قدرت خلاصه می شد، اما فراموش نکنید که من یک بچه قصاب کم سواد بودم و اینها هر یک #ملا و عمامه به سری که دم از بهشت و جهنم می زدند و خیلی تفاوت ها میان ما بود . بیش از دو هفته از ورود #خمینی به پاریس می گذشت که یک شب اقبال احمد مرا صدا زد و گفت آماده باشم که برای یک ماموریت شبانه، باید به خارج از نوفل لوشاتو بروم. #اقبال احمد توصیه کرد که مسلح باشم و به هر قیمتی که شده از شخصیت هایی که بهمراهشان خواهم بود، محافظت کنم .

یک کلت کمری که مارک دولت #سوریه را داشت ، به من تحویل داد. پرسیدم ، اجازه تیراندازی خواهم داشت ؟ اقبال احمد گفت : البته که نه ! مگر اینکه جان آیت الله زاده براستی در معرض خطر باشد!.به این ترتیب معلوم شد که شخصیت مهم این ماموریت #سید احمد خمینی است . آن شب از شبهای شلوغ نوفل لوشاتو بود. اعتصاب کارکنان نفت در ایران شروع شده بود و هیئت هایی برای جلب رضایت #خمینی به #نوفل لوشاتو می آمدند تا پیرمرد را راضی به صدور یک اعلامیه مبنی بر شکستن اعتصاب کنند، تلویزیونها، فیلمهایی نشان می داد که مردم ایران را در صفهای طویل ، پشت مغازه های #نفت فروشی نشان می داد.

تلاشها، بی ثمر بود. کسانی که در #نوفل لوشاتو نشسته بودند، خوش خیال تر از آن بودند که بفکر سرمای تهران و دوستداران انقلاب باشند و یکی از آنها، همین آیت الله زاده #سید احمد خمینی بود. ساعت ده شب ، وقتی که با یک هیئت تازه از تهران رسیده ، به دیدار خمینی رفتند، اقبال احمد به من ماموریت داد که در معیت صادق قطب زاده بسوی انجام وظیفه بشتابم . https://goo.gl/w2Am3z ادامه مطلب در سایت بروبالاتر https://goo.gl/yhXrLj عکس پیوست شناسنامه مصری سید احمد خمینی