کانال محمد امین مروتی
1.73K subscribers
1.97K photos
1.65K videos
142 files
2.91K links
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این داستان : آیا ما واقعاً تنها هستیم؟؟
🤨🙂
1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مستند خوشنویسی ایرانی
(خاطره قلم: مروری بر تاریخچه خط نستعلیق در ایران)/ سال ساخت: 1395


▪️کارگردان: سعید اکبری مقدم

▫️گفتار متن: آیدین آغداشلو


@NazariyehAdabi
گفتار فلسفی


سوسیالیسم و دیوانسالاری

محمدامین مروتی


"سیمون وی" فیلسوف معروف فرانسوی، از مارکسیسم می آغازد. جذابیت مارکسیسم برای وی، بیش از هر چیز به آزادی بشر از قید از خودبیگانگی مربوط می شود. در سال 1932 در کتاب "آزادی و سرکوب" می نویسد قرار مارکس با خودش، بر به حداکثر رساندن آزادی انسان بوده و لنین گفته سیاست باید به امری پیش پا افتاده تبدیل شود که از عهده آشپزان هم برآید.
اما این روندی نبود که در اتحاد شوروی طی شد. سیمون وی می گوید کارگران و شوراها نه تنها نقشی در حکومت نداشتند، بلکه دیوانسالاری قدرت را قبضه کرد. ظاهراً سرمایه داران خلع ید شده اند اما کارگران به قدرت نرسیده اند بلکه حزب و دبیر کل به کمک یک دیوانسالاری مضاعف بر جان و مال کارگران مسلط شده و از آنان برده ساخته اند نه انسان آزاد. همین اتفاق در فاشیسم و نازیسم افتاده است. حکومت استالین حتی نوعی انحراف از مارکسیسم نیست. حکومت طبقه جدیدی است به نام دیوانسالاران حزبی که مارکس و دیگران کشف نکرده بودند و برخلاف دیوانسالاری بورژوازی پاسخگو هم نیست و آزادی های بورژوایی را هم نابود می کند. این دین دولتی همه ارزش های فردی را خفه می کند و مجبور است فقر را در چشم توده ها نوعی ایثار داوطلبانه جا بزند. بنابراین صرف سلب مالکیت و خلع ید از بورژوازی به سوسیالیسم نمی انجامد.
به نظر سیمون وی، مارکس قدرت دیوانسالاری را دست کم گرفته بود. رشد سرمایه داری به گونه ای بوده که قدرت بیش از پیش در دست تکنسین ها و تکنوکرات ها متمرکز شده است. قدرت نه در دست سیاستمداران است نه سرمایه داران. قدرت دست دیوانسالاری است نه طبقه معین. در واقع قدرت در دست هیچکس نیست. وی کماکان به سوسیالیسم و دموکراسی کارگری به عنوان همکاری داوطلبانه و آزاد شهروندان باور دارد. سیمون وی از یکی از بزرگان (احتمالاً خود مارکس) نقل می کند: " وسایل تولید که ابزار بردگی و استثمار است به ابزار کار اشتراکی و آزادانه مبدل سازیم تا مالکیت فردی واقعی محقق شود." و طبقه کارگر سرنوشت خود را به دست گیرد. سیمون وی می گوید:
"مبارزان نمی توانند جای کارگران را بگیرند. آزادی کارگران یا به دست خودشان محقق خواهد شد یا هرگز محقق نخواهد شد."

منبع:
مجله انقلاب کارگری شماره 158سال 1933

12 خرداد 1403
نکته:

فقط کشیشانند که شهدا را شاهد اثبات سخن خویش می گیرند.(سیمون وی)
خودشناسی و سبک زندگی


آزادی و کار

محمدامین مروتی


دغدغه سیمون وی در کتاب "آزادی و سرکوب"، انسان آزاد است. انسانی که نه مثل گذشته برده طبیعت باشد و نه مثل امروز برده جامعه. در انسان دو گرایش متناقض وجود دارد: عشق به آزادی برای خود و عشق به سلطه بر دیگران.
سیمون وی می گوید بزرگ ترین فاجعه زندگی بشر اشتباه گرفتن هدف با وسیله است. تولید هدف نیست، وسیله است. افزایش بی مهار تولید انسان را به کرامت انسانی نمی رساند.
در سِفر پیدایش، آدم و حوا به گناه نافرمانی به زمین تبعید می شودند و خداوند نفرین شان می کند که من بعد باید با کد یمین و عرق جبین کار کنید تا زنده بمانید، در حالی که در بهشت روزی بی رنج و کوشش داشتید. بنابراین روایت، کار یک شر بنیادین و نفرین باستانی تلقی می شد. اما سیمون وی می گوید انسان باید با همین کار خود را بسازد و این نفرین را به خیر اعلی تبدیل کند. کار مایه ی شرف انسان و بلکه و جه تمایز او با حیوان است.
در زمان شکار و ماهیگیری، انسان برده ی شکمش بود. در دوران برده داری، برده ی شلاق و در دوران سرمایه داری برده ی کار و بوروکراسی.
کار در شکل کنونی آن چیزی در ردیف اعمال شاقه و بردگی است در حالی که وضع مطلوب آن است که کار و دانش بر تخت شاهی بنشینند و کار کردن به یک فرهنگ مفرح و شادی آور تبدیل شود. کار انسان را بسازد و کامل تر سازد. این دغدغه مارکس هم بود اما مارکس از قدرت دیوانسالاری در تباه کردن این آرمان و ممانعت از تحقق آن غافل بود. انسان امروز بازیچه بوروکراسی و قدرت و ثروت بی مهار است.

سیمون وی می گوید آزادی به معنی بیکارگی و تن آسانی نیست. آزادی فقدان قانون نیست. همچنین فقدان مشکل و مسئله نیست بلکه حل معقول و آزادانه مسائل است و معنای زندگی در همین تلاش نهفته است که انسان در بدترین شرایط انتخاب کند و پیش رود.

12/3/1404
نکته:

ثروتمند کسی است که بتواند از ارزانترین چیزها لذت ببرد. (هنری_دیوید)
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا می باش


▫️شعر: #حافظ
▫️خوشنویس: #استادجوادبختیاری
▫️اندازه: ۳۵ در ۴۵ سانتی متر
▫️اجرا: خرداد ماه ۱۴۰۴

@bakhtiari_acd
زلالِ روشنِ چشمانش
آبشار کبود
که آیتی‌ست
به تصویرِ بیم و شرم و شکوه
نگاه تُردِ گوزنی‌ست
کز بلندِ ستیغ
در آب می‌نگرد،
عبورِ سایهٔ صیّاد را
ز دامنِ کوه.

دفتر «از زبانِ برگ»
محمدرضا شفیعی کدکنی


#محیط_بان
#هدایت‌_الله_دیده_بان
#زاگرس


@NazariyehAdabi
“ما ایوب نبودیم” راوی سیزده روایت از زندگی انسان‌هایی است که انتخاب کرده‌اند طاقت بیاورند، انسان‌هایی که شرایط بسیار دشوار مراقبت از دیگری را تجربه کرده‌اند. دیگری که گاهی فرزند، گاهی پدر یا مادر، گاهی یک غریبه، گاهی یک یوزپلنگ و گاهی جنگل‌هایی است که کسی به فکرشان نیست. انسان‌هایی که دردی را به جان خریده‌اند و در عوض از دردی نجات پیدا کرده‌اند.

از این کتاب خیلی چیزها می‌توان یاد گرفت یکی هم اینکه “انسان در هر دوره از زندگی‌اش با بحران‌هایی روبروست که لاجرم با یکی از فضایل اخلاقی حل خواهد شد”. امیرعلی بنی اسدی
فلسفه قربانی و عید قربان

محمدامین مروتی


در باب ذبح اسماعیل یا اسحاق توسط پدر، نظریات گوناگونی عرضه شده است.
اینکه پدری پسرش را بی هیچ گناهی به شکلی فجیع به قتل برساند، عملی غیر اخلاقی محسوب می شود و این که خدایی دستور به قتل بی گناهی -یعنی یک گناه کبیره- بدهد از آن غیر اخلاقی تر و عجیب تر به نظر می رسیده است. لذا متفکران مسلمان در این باب تاویل ها کرده اند.
در تورات فرزند ذبح شونده، اسحاق است نه اسماعیل و در قرآن هم البته نام اسماعیل برده نشده است ولی مفسران او را اسماعیل دانسته اند. اما مسئله ی اصلی چیز دیگری است.

1-عده ای بر آنند که خدا، ابراهیم را امتحان کرده است که ببیند ابراهیم دست به قتل می زند یا نه؟ و ابراهیم در این امتحان قبول نشد. اما برغم این نظر، در کتب مقدس و من جمله قرآن هیچگونه مذمّتی متوجه ابراهیم (ع) نشده است.

2- دسته دیگر می گویند البته امتحانی در کار بود که ببیند ابراهیم در هر حالت و شرایطی حکم خدا را بی چون و چرا اجرا می کند و ابراهیم در این امتحان قبول شد و می دانست حکم خدا حکمتی دارد و غیر اخلاقی نیست. چنانچه در ماجرای موسی و بنده صالح خدا نیز بر این اعتماد تاکید شده است. این نظر اکثر مفسران است.

3-کسی مانند کی یرکه گور معتقد است که سنجش ایمان ابراهیم، مسئله ای فرافقهی و فرااخلاقی است. یعنی از دائره ی فقه و اخلاق متعارف فراتر است. بحث بر سر بَرگذشتن از سنجه های متعارف و دلبستگی های متعارف بر اساس عشق و ایمان و اعتماد و توکل است که ابراهیم در آن سرافراز شد. این نظر دکتر سروش هم هست.

4-ابن عربی می گوید ابراهیم خوابش را درست پنداشت و اشتباه کرد. در واقع رویایش را درست تعبیر نکرد. به همین دلیل خداوند مانع کارش شد. چنانکه قرآن در سوره صافات می فرماید: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿۱۰۵﴾ رؤيا[ى خود] را درست پنداشتی. ما نيكوكاران را چنين پاداش مى‏ دهيم.
این تاویل هم قدری دور از ذهن است. به خصوص که در ادامه ی آیه سخن از پاداش و نیکوکاری ابراهیم است.

5-در بین این تفاسیر، تفسیر دوم مقبول تر به نظر می رسد. اما در کنار آن هم می توان قائل به معنای اسطوره ای برای داستان شد.

بر این اساس کل ماجرا مبین انتقال بشر از مرحله ی قربانی کردن انسان به قربانی کردن حیوان در سیر تکاملی ادیان است. فرستادن گوسفند به عنوان جایگزین، موید این نظر است.
اگر مقصود تنها امتحانِ میزانِ اطاعت ابراهیم بود، دیگر نیازی به قربانی گوسفند به جای آن نبود. قصه با قبولی ابراهیم پایان می یافت. به خصوص که این تکامل در مفهوم قربانی، جشن گرفته می شود و تبدیل به یک عید بزرگ همه ی مردم می شود.
همچنین می توانیم بگوییم قربانی کردن اسماعیل، نوعی تعلیم برای گذر کردن از دوران قربانی کردن انسان بوده است. چه این واقعه در عمل رخ داده باشد و چه خداوند آن را صرفا برای آموزش مردم مطرح کرده باشد. کما اینکه به جهت تاریخی نیز شرایط تحول از قربانی انسان به قربانی حیوان مهیا گشته بود چنان که در دوران جاهلیت هم در مقطعی قرار بر قربانی شدن عبدالله، پدر پیامبر بود که با قربانی کردن شترها به جای آن، حل و فصل شد. عبدالمطلب نذر کرده بود که اگر ده پسر داشته باشد یکی را قربانی بت ها کند و قرعه به نام فرزند کوچک عبدالله افتاد ولی با مشورت قریش ابتدا بین قربانی ده شتر و عبدالله قرعه کشی شد که باز قرعه به عبدالله افتاد تا اینکه بین صد شتر و فرزندش قرعه کشی کرد و بالاخره عبدالله نجات یافت.
نشانه های این گذر فرهنگی را در فرهنگ های دیگر هم می توان جستجو کرد:
در اساطیر یونان نیز آگاممنون به جزای اهانتش به آرتمیس الهه شکار در یونان باستان، محکوم به قربانی کردن دخترش ایفیگنیا می شود. دختر ناچار به این کار رضایت می دهد. در لحظة آخر آرتمیس رضایت می دهد به جای او آهویی قربانی گردد.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#فرهنگ_و_هنر
#ادبیات


از جمله دلایل عزیز و ارجمند بودن پروین اعتصامی -مثلاً - همین است که این آزاده زن بزرگوار با آن همه شعر و سخن که دارد... در دیوانی با پنج هزار بیت فقط یک یا دو جاست که از خودش حرف زده و «من شخصی و خصوصی » او از پس شعرش خود می نماید و جلوه می کند.
تازه در آن یک دو جا هم امری روحی و بشری و از جمله عمومیات عواطف آدمی در میان بوده، عواطف مشترک همگان، مثلا مرثیه ای برای پدرش گفته، یا لوحی برای مزارش یا در تقدیمنامه ای منظوم ودایع روح و مواجید قریحه ی خود را به دست زمانه سپرده است.
طبعاً در این طور موارد جنبه ی همگانی و انسانی امر در حد خود محفوظ است یعنی شعر حکایت از احوالی دارد که آن قدرها هم شخصی و خصوصی نیست.

#مهدی_اخوان_ثالث
مؤخره‌ی کتاب از این اوستا

.......
.......

🎥انیمیشن زندگی پروین اعتصامی



@taft_Iran
آیه هفته: ازدواج
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً ... :‏ و از نشانه‏ هاي او اينكه همسراني از جنس خود شما براي شما آفريد، تا در كنار آنها آرامش يابيد، و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد....(روم / 21)

کلام هفته: حقیقت
بزرگ‌ترین مانع در برابر کشف حقیقت، نه دروغ، بلکه توهم حقیقت است. (فريدريش نیچه)

شعر هفته:غم عشق
گفتم چه کنم با دل تا غم نبود در وی
گفتا غم من دارد بگذار غمین باشد.‌‌.. (فیض_کاشانی)

داستانک: دروغ
شاعری قصیده ای در مدح حاکمی بخواند. حاکم را خوش آمد و به صندوق دارش گفت صدتومانش بده. فردا که برای پول آمد گفت تو دروغی گفتی ما را خوش آمد، من هم دروغی گفتم تو را خوش آید.

طنز هفته:جهل مرکب
شخصی صفت ماهی می‌کرد و بزرگی او، کسی او را گفت:
اگر می‌دانی نشان ماهی بگو که چیست؟
گفت: آنست که دو شاخ دارد همچو اشتر!
گفت: من خود می‌دانستم که تو از ماهی خبر نداری، بدین شرح معلوم شد؛ که تو گاو را هم از اشتر واز نمی‌شناسی! (مقالات شمس تبریزی)
فیلم هفته: "500 روز از زندگی سامر" (2009)


محمدامین مروتی

500 روز از زندگی سامر(تابستان) فیلمی به کارگردانی مارک وب و بازیگری تام هانسن (جوزف گوردون-لویت) و سامر فین (زویی دشانل) است. داستان روایت خطی ندارد و از آخر به اول روایت می شود.
این فیلم، به خاطر آشنایی زدایی از مقوله عشق، در خور تامل است. تام به عشق رمانتیک و ازدواج اعتقاد دارد و سامر فقط از لحظه ها لذت می برد، بی آن که تمایلی به ازدواج داشته باشد.
قهرمان زن فیلم به عشق های رمانتیک باور ندارد. تابع حس و عواطف شخصی خود است و این نگاه را به دوست پسرش هم انتقال می دهد.
سامر نمی خواهد اسیر هیچ رابطه ای باشد اما او هم در یک برخورد تصادفی با مردی آشنا می شود و با او ازدواج می کند. اتفاقی که عیناً برای تام هم می افتد. تام هم پس از ناکامی در رابطه با سامر، به طور تصادفی با دختری به نام آتم(پاییز) آشنا می شود. سامر و آتم نام فصول هستند و این نامگذاری، به شکلی هوشمندانه، بر خصلت گذرنده و متغیر فصل های زندگی نیز اشاره می کند.
هر دو شخصیت داستان تغییرات مثبتی می کنند و پخته تر می شوند.

دیدن فیلم به علاقمندان به فیلم های فلسفی/ رمانتیک توصیه می شود.
صفحات نویسنده در فضای مجازی


روزنوشته های کوتاه محمدامین مروتی در تلگرام
شنبه ها: گفتارادبی/ هنری
یکشنبه ها:گفتار دینی
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی-فرهنگی
سه شنبه ها: گفتار عرفانی با تاکید بر مولانا
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی
پنجشنبه ها: خودشناسی و شیوه زندگی
جمعه ها: گفتارهای متفرقه
https://telegram.me/manfekrmikonan
لطفا برای دوستان علاقمند ارسال فرمایید.

تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
اگر مطالب را مفید می دانید، لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.
گفتار ادبی


جنگ بزرگ كيخسرو با افراسياب

محمدامین مروتی


پس از كشته شدن سرداران اصلي افراسياب، نوبت به جنگ بزرگ كيخسرو با خود افراسياب مي‌رسد.
افراسياب "شيده" (پشنگ) پسرش را براي آشتي نزد كيخسرو مي‌فرستد و او نمي‌پذيرد. شيده در نبرد با کیخسرو كشته مي‌شود. افراسياب دوباره مي‌گريزد و پسر ديگرش "جَهْنْ" را براي آشتي نزد كيخسرو مي‌فرستد و پيغام مي‌دهد كه اين ديو بود كه سياوش را به دست من بكشت:
شـگـفـتـي‌تـر از كــار ديـوِ نـژنــد
كـه هـرگـز نخواهد به مــا جُز گزند،
كـه بر دستِ من، پـورِ كـاووس شاه
سـيـاووش رَد١ كشـتـه شـد بي‌گناه
نـه مـن كشتم او را كـه ناپاكْ ديـو
بـبرد از دلـم، تـرسِ كـيـهان خديو

كيخسرو پاسخ مي‌دهد زبان تو با دلت يكي نيست و آنچه را بر سر او و پدرش سیاوش و مادرش فرنگیس رفته به افراسياب يادآوري مي‌كند:
تو را چند خواهي، سخن چرب هـست
به دل نيستي پاك و يــزدان پرست
كسي كـو به دانــش، تــوانـگـر بود،
زِ گـفـتــار، كردارش بـهــتــر بــود
زبــان پــر زِ گــفـتار و دل پردروغ
بــرِ مــردِ دانـــا، نـگـيــرد فــروغ
پــدركشته را شــاهِ گـيـتـي مخوان
كـنـون كز سـيـاوش نمانْد استخوان
هـمـان مـــادرم را زِ پــرده بــه راه
كـشيدي و گـشتي چنين كينه‌خـواه
كــه بـر انـجمن، مر زنـي را كـشان
سـپـارد بـزرگي بـه مـردم كُـشـان،
زنـنـده هـمــي تــازيــانــه زنــد،
كـه تـا دخـتـرش، بـچـه را بفْكـنـد
سـرِ تــاجداري چـنـان ارجـمـنــد
بريـدي بـه ســانِ ســر گــوسفند
كـسـي كــز بدي هات گيرد شـمـار
فــزون آيــد از گــردشِ روزگــــار
ازين پس مــرا جـز بــه شمشيرِ تيز
نـبـاشد سـخـن با تــو تــا رستخيـز

سپاهيان ايران در ديوار شهر نفوذ مي‌كنند و گرسيوز و جهن را اسير مي‌كنند و افراسياب دوباره فرار مي‌كند. كيخسرو برخلاف زمامداران پيش از خود مردم عادي را امان مي‌دهد و فقط ثروت خود افراسياب را مصادره مي‌كند و به زنان حرمسرا مي‌گويد:
چنين گـفـت كيخسرو هـوشـمـنـد
كـه هر چيز كانْ نيـست ما را پسند
نـيـاريم كــس را هـمان بَد به روي
وگــر چـنـد باشد، جـگر، كينه‌جوي
چــو از كــار آن نــامــدار بـلـنـد
برانـديـشـم، اينم نـيـايد پـسـنـد،
كـه بد كــرد بـا پــرهـنـر مــادرم
كـسـي را هـمـان بَد، بـه سـر ناورم
كه زين پس شما را زِ من بيم نيست
مــرا بـي‌وفـايــي و دُژخيم1 نيـست
به ايــرانـيـان گفـت پـيـروز بـخـت
بمـاناد تـا جــاودان تــاج و تـخـت،
ز دل‌ها هـمـه كينه بيـرون كـنـيـد
به مـهـر اندرين كـشور افسون كنيـد
زِ خون ريختن ، دل بـبـايد كـشـيـد
ســـر بـي‌گـنـاهـان نـبـايـد بـريـد

افراسياب به غاري پناه مي‌برد و در آن جا به نيايش مشغول مي‌شود. زاهدي به نام "هوم"- و از نژاد فريدون- ناله‌هاي او با خدا را مي‌شنود و او را مي‌شناسد و به بند مي‌كشد. افراسياب خود را به دريا مي‌افكند تا فرار كند. گودرز و گيو به هوم برمي‌خورند كه به دنبال افراسياب مي‌گردد و حكايت را از او مي‌شنوند. گرسيوز را شكنجه مي‌كنند تا چون افراسياب ناله‌ي برادر بشنود، خود را نشان دهد و همين طور هم مي‌شود و افراسياب اسير مي‌شود و فردوسي ابيات عبرت آموزي در اين باب مي‌سرايد:
بـه شـمشير هـنــدي بــزد گـردنش
بـه خــاك انـدر افكند، نــازك تنش
چــه جـويـي بــداني كه از كــارِ بد
بــه فـرجـام، بـر بدكنـش، بَد رســد
چو خواهي كه تــاج تو ماند به جـاي
مـبـادي3 جـز آهـسـته و پــاك راي
نگـه كن كه خود تاج با سر چه گفت
كـه بـا مـغزت اي سر، خـرد باد جفت

گرسيوز را هم به كشتن سزا مي‌دهند.كاووس پس از صدوپنجاه سال مي‌ميرد و دل كيخسرو پس از شصت سال از پادشاهي و جهان‌داري سرد مي‌شود. كيخسرو در شاهنامه پادشاه متفاوتي است كه دغدغه ي اخلاق و دين دارد نه دنياپرستي. پس به عزلت پناه مي‌برد و يك هفته در به روي همگان مي‌بندد و از خدا مي‌خواهد او را كمك كند. در خواب سروش غيبي مي‌گويد خواسته تو اجابت شده و به زودي به جاودانان خواهي پيوست.
نکته:

با من از دین صحبت نکنید، بلکه بگذارید تا دین را در کردار و رفتار شما ببینم. دینداری‌‌تان را به خدا نشان دهید، نه اینکه به رخ یکدیگر بكشيد!