کانال محمدکاظم کاظمی
2.67K subscribers
1.95K photos
284 videos
96 files
874 links
کانال‌های مرتبط:
آثار (شعرها و نوشته‌های آموزشی)
@asarkazemi
پادکست شعر پارسی
https://castbox.fm/va/5426223
صفحۀ اینستاگرام:
instagram.com/mkazemkazemi
سایت:
www.mkkazemi.com
Download Telegram
✳️ عبرتی از تاریخ
«وقتی شاه محمود خبردار شد که دوست‌محمد خان به‌سمت کابل در حال پیشروی است... عطامحمد خان را به کابل فرستاد. غافل از این که عطامحمد خان مخفیانه با دوست‌محمد خان در ارتباط است. او قول داده بود به شرط آن که همۀ پسران پاینده خان قسم بخورند در صورت تسلیم، او را به‌خاطر کور کردن فتح خان نخواهند کشت به آنها خواهد پیوست. دوست‌محمد خان قسم‌نامه‌هایی که خواسته بود را برایش فرستاد و عطامحمد هم به طرف مقابل پیوست. اما هنگامی که به اردوی دوست‌محمد خان رسید او را بستند و پیرمحمد خان که تعمداً قسم‌نامه را امضا نکرده بود، چشمانش را درآورد.
دوست‌محمد خان سپس بالاحصار سفلی را اشغال کرد. شاه محمود به هرات گریخت. در سال بعد کامران میرزا [پسر شاه محمود] پدر را از ارگ بیرون کرد و شاه محمود به میمنه فرار کرد و سپاهی فراهم کرد و هرات را محاصره کرد.
در کابل دوست‌محمد خان به‌جای پذیرفتن شاه ایوب به‌عنوان پادشاه چنان که محمدعظیم خان [برادر دوست‌محمد خان] دستور داده بود، علی‌میرزا را بر تخت نشاند. سپس از تسلیم کابل خودداری کرد و محمدعظیم خان به کابل لشکرکشی کرد و دوست‌محمد خان به غزنی عقب ‌نشست. چند ماه بعد اسماعیل میرزا، به تحریک عظیم خان، علی میرزا را خفه کرد و مدت کوتاهی بر تخت نشست.
🔻🔻🔻
این خلاصهٔ یک صفحه از کتابی دربارهٔ تاریخ افغانستان است، در ماجرای انتقال حکومت از شاه محمود به دوست‌محمد خان. می‌بینید که در یک صفحه چقدر جنگ است، چقدر خیانت، چقدر پیمان‌شکنی، چقدر فریب و حیله.
عطامحمد خان از رجال حکومت شاه محمود است و وزیر سلطان یعنی فتح خان را کور کرده است (جنایت). حالا پنهانی با برادر فتح خان یعنی دوست‌محمد خان پیوسته است (خیانت). دوست‌محمد خان به او وعده می‌دهد که این گناهش را می‌بخشند، ولی این وعده، فریب است و از او انتقام می‌گیرند و کورش می‌سازند. (جنایت + پیمان‌شکنی)
محمود شکست می‌خورد به هرات می‌رود، ولی پسرش کامران او را به شهر راه نمی‌دهد (اختلاف پدر و پسر).
دوست‌محمد خان به حرف برادر بزرگ‌تر نمی‌کند (اختلاف دو برادر) و به جای ایوب، علی میرزا را به تخت می‌نشاند (تاج‌بخشی). بین دو برادر به همین دلیل جنگ می‌‌شود و بعد هم محمدعظیم خان اسماعیل میرزا را تحریک می‌کند که علی میرزا را خفه ‌کند. (پادشاه‌کشی)
البته در نهایت خود امیر دوست‌محمد خان به پادشاهی می‌رسد.
سراسر تاریخ حکومت سدوزایی‌ها و محمدزایی‌ها و سپس تا به امروز همین بوده است. این تاریخ را باید بخوانیم و بدانیم و عبرت بگیریم.

#تاریخ
#تاریخ_افغانستان
@mkazemkazemi
✳️ بریل‌های ناگزیر
کتاب تازهٔ شاعر گرانقدر موسی عصمتی. مجموعه غزلی که انتشارات ترنجستان آن را منتشر کرده است. با تبریک به جناب عصمتی عزیز و به امید این که به زودی شاهد جلسهٔ رونمایی و نقد این کتاب ارزشمند باشیم.
#موسی_عصمتی
#شعر_امروز
@mkazemkazemi
Forwarded from محمد اسلام غلامی
✳️ یک نظرسنجی دربارهٔ پادکست
عزیزانی که به پادکست علاقه دارند، ممنون می‌شوم اگر در این نظرسنجی شرکت کنند. درخواست یکی از دوستان گرامی است.
https://survey.porsline.ir/s/3uD3PQol
Forwarded from حرف‌‌وگپ‌‌ - عباس حسین‌نژاد (عباس حسین‌نژاد)
فروش ویژه کتاب‌های روانشناسی نشر پرنده
✳️ نگذاریم که کافه کتاب آفتاب تعطیل شود.

خاطراتم را مرور می‌کنم: نشسته‌ام که یکی از دوستان تماس می‌گیرد.
_ مشهد آمده‌ام. می‌خواستیم از نزدیک همدیگر را ببینیم؟
_ کجا؟
_ کافه کتاب آفتاب.
یکی از دوستان می‌خواهد غزلی از بیدل را با هم شرح کنیم. کجا؟ کافه کتاب.
استاد کلاهی اهری مجموعه شعر منتشر کرده است. جلسهٔ رونمایی برای کتابشان گرفته‌اند. کجا؟ کافه کتاب آفتاب.
گروهی از دوستان از افغانستان آمده‌اند. می‌خواهند دربارهٔ مسائل فرهنگی صحبت کنیم. کافه کتاب آفتاب قرار می‌گذاریم چون به این وسیله با فضای کتاب در مشهد هم آشنا می‌شوند. یک تیر به دو نشان است و بلکه هزار نشان، که هر کتاب نشانی است.
دایی گرامی‌ام از آلمان آمده است. اهل فضل و ادب است. با ایشان در کافه کتاب آفتاب قرار می‌گذاریم چون می‌دانم که آنجا دو چیز دیگر هم هست علاوه بر دیدار. یکی کتاب، دیگری آشنایی با جناب عابس قدسی. و دایی‌ام عکس‌های گردهمایی‌های کافه کتاب را می‌بیند. آرزو دارد که باری در این جلسات هم شرکت کند و امیدوار است که سفر بعدی‌اش با یکی از این جلسات برخورد داشته باشد.
شب‌های عاشوراست و من یک عزاداری به شیوهٔ دلخواه خودم دوست دارم. این که با وقایع آشنا شویم و شناخت و آگاهی‌مان از واقعهٔ کربلا بیشتر شود. جلسات متن‌خوانی دربارهٔ عاشورا برقرار است. کجا؟ کافه کتاب.
و به این ترتیب کافه کتاب آفتاب نه فقط کافه است، نه فقط کتاب‌فروشی، بلکه پاتوق اهالی ادب و هنر و دانش است. تو می‌توانی حتی کاملاً اتفاقی آنجا بروی و شماری از آشنایانی را ببینی که می‌توانند حالت را خوش بسازند و به آگاهی تو بیفزایند.
صفحهٔ اینستاگرام را باز می‌کنم. آقای عابس قدسی از تعطیلی عنقریب کافه خبر داده است، خبری که باورناپذیر می‌نماید. مگر می‌شود همه این خاطرات، همه این رخدادها و همه این دیدارها را نادیده گرفت و بر روی همه یک ضربدر درشت کشید؟ این بخشی از هویت فرهنگی شهر است. شهر مشهد شهری است با جلوه‌ها و مجموعه‌های مختلف که در کنار هم این تصویر جامع از این شهر را می‌سازند. این تصویر را نباید ناقص کرد. خالیگاهی را که ایجاد می‌شود با چه پر می‌کنیم؟ شاید بگوییم خالیگاه را با مصالحی «مطلوب» پر می‌کنیم. ولی دیده‌ایم و بارها تجربه شده است که هیچ‌چیز و هیچ‌کس جای یکی دیگر را نمی‌گیرد، که آدم‌ها متلون و متنوع‌اند و زیبایی و کمال زندگی نیز در همین تنوع و تلون است.
نگذارید که کافه کتاب آفتاب تعطیل شود. همه زیان خواهند دید، حتی کسی که به ظاهر تصور می‌کند سود کرده است.
داد چشمان تو در کشتن من دست به‌هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست به‌هم

هر یک ابروی تو کافی‌ست پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست به‌هم؟

شیخ پیمانه‌شکن توبه به ما تلقین کرد
آه ازین توبه و پیمانه که بشکست به‌هم

عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست به‌هم

مرغ دل زیرک و آزادی ازین دام محال
که خم گیسوی او بافته چون شست به هم

دست بردم که كشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به‌هم😔

هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست به‌هم

#وصال_شیرازی

فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست به‌هم...
@delelaal