Forwarded from خانهٔ آینه
🍀 امروز با بیدل
🔹 محمدکاظم کاظمی
گهی بر سر، گهی در دل، گهی در دیده جا دارد
غبار راه جولان تو، با من کارها دارد
چو شمع از کشتنم پنهان نشد داغ تمنّایت
به بزم حسرتم ساز خموشی هم صدا دارد
جابهجایی دو مصراع در مطلع غزل، لطفی به کار بخشیده است. میشد بگوید «غبار راه جولان تو با من کارها دارد / گهی بر سر، گهی در دل، گهی در دیده جا دارد» که البته این آشناییزدایی را نداشت. لطف دیگر، در عبارت «با من کارها دارد» است که نزدیک است به عبارتهای زبان محاوره. گاه اتفاق میافتد که میگوییم «من هنوز با تو کار دارم!» در کنار آن، آنچه به مطلع شعر زیبایی خاصی داده است، نوعی تکرار و قرینهسازی در جمله است. بیدل از این تکرارها بسیار دارد و غالباً هم خوب میافتد.
گهی صلحم، گهی جنگم، گهی مینا، گهی سنگم
دو عالم گردش رنگم، جنون ساغر عشقم
بیدل در بسیار جایها به این که حتی پس از مردن هم از طلب معشوق باز نایستاده و حتی بعد از فراق هم این آتش او خاموش نشده است، اشاره میکند. در جایی میگوید
از خاک تربتم نفسی میزند غبار
بیدل، هنوز زندۀ عشقم، نمردهام
در اینجا هم خود را شمعی میداند که حتی پس از خاموشی نیز داغی به جایش مانده و به واقع شعلهاش به داغ هجران بدل شده است. منظور از این داغ، لکهای یا گودیای است که بعد از تمام شدن شمع بر جایش باقی میماند.
در مصراع دوم یک متناقضنمایی بسیار زیبا رخ داده است، ترکیب «ساز خاموشی». یعنی از طرفی شخص خاموش شده است، مرده است و مثل شمع، فقط داغی از او مانده است. ولی همین خاموشی هم بیصدا نیست. انگار او با خاموشی خود نیز حرف میزند.
#امروز_با_بیدل
#خانهی_آینه
@khanehayeneh
🔹 محمدکاظم کاظمی
گهی بر سر، گهی در دل، گهی در دیده جا دارد
غبار راه جولان تو، با من کارها دارد
چو شمع از کشتنم پنهان نشد داغ تمنّایت
به بزم حسرتم ساز خموشی هم صدا دارد
جابهجایی دو مصراع در مطلع غزل، لطفی به کار بخشیده است. میشد بگوید «غبار راه جولان تو با من کارها دارد / گهی بر سر، گهی در دل، گهی در دیده جا دارد» که البته این آشناییزدایی را نداشت. لطف دیگر، در عبارت «با من کارها دارد» است که نزدیک است به عبارتهای زبان محاوره. گاه اتفاق میافتد که میگوییم «من هنوز با تو کار دارم!» در کنار آن، آنچه به مطلع شعر زیبایی خاصی داده است، نوعی تکرار و قرینهسازی در جمله است. بیدل از این تکرارها بسیار دارد و غالباً هم خوب میافتد.
گهی صلحم، گهی جنگم، گهی مینا، گهی سنگم
دو عالم گردش رنگم، جنون ساغر عشقم
بیدل در بسیار جایها به این که حتی پس از مردن هم از طلب معشوق باز نایستاده و حتی بعد از فراق هم این آتش او خاموش نشده است، اشاره میکند. در جایی میگوید
از خاک تربتم نفسی میزند غبار
بیدل، هنوز زندۀ عشقم، نمردهام
در اینجا هم خود را شمعی میداند که حتی پس از خاموشی نیز داغی به جایش مانده و به واقع شعلهاش به داغ هجران بدل شده است. منظور از این داغ، لکهای یا گودیای است که بعد از تمام شدن شمع بر جایش باقی میماند.
در مصراع دوم یک متناقضنمایی بسیار زیبا رخ داده است، ترکیب «ساز خاموشی». یعنی از طرفی شخص خاموش شده است، مرده است و مثل شمع، فقط داغی از او مانده است. ولی همین خاموشی هم بیصدا نیست. انگار او با خاموشی خود نیز حرف میزند.
#امروز_با_بیدل
#خانهی_آینه
@khanehayeneh